رونیا یه دختر به ظاهر شاد و برون‌ گراس که خود واقعیش رو زیر یه نقاب مخفی کرده... نقابی که برگرفته از ترسش برای رها ‌شدن و تنها شدنه.. انقدر برای خواسته دیگران اون نقاب رو به چهره اش زده که دیگه خود واقعیش رو گم کرده! کارن یه پسر شوخ و شیطون پی به رفتار های ضد و نقیض رونیا میبره و در تلاش برای کشف کردن واقعیت اونه! باید دید با پی بردن به حقیقت چه اتفاقاتی توی زندگی رونیا و بین اون دونفر میوفته....

ژانر : طنز، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۵۷ دقیقه

مطالعه آنلاین نقاب
نویسنده : یگانه رضوانی پور

ژانر : #طنز #اجتماعی

خلاصه :

رونیا یه دختر به ظاهر شاد و برون‌ گراس که خود واقعیش رو زیر یه نقاب مخفی کرده... نقابی که برگرفته از ترسش برای رها ‌شدن و تنها شدنه.. انقدر برای خواسته دیگران اون نقاب رو به چهره اش زده که دیگه خود واقعیش رو گم کرده! کارن یه پسر شوخ و شیطون پی به رفتار های ضد و نقیض رونیا میبره و در تلاش برای کشف کردن واقعیت اونه! باید دید با پی بردن به حقیقت چه اتفاقاتی توی زندگی رونیا و بین اون دونفر میوفته....

خیلی عجیبه...

بی شک خیلی دوستت داشتم؛

میخواستم همه چیزو با تو سازگار کنم

و همینطور برای تو زندگی کنم.

اما هرچی بیشتر تلاش کردم

نمی تونستم طوفان قلبم رو تحمل کنم.

پشت یه ماسک خندان..،

خودِ واقعیم داره آشکار می شه!..

زل زدم به آسمون.. ابرهای سیاه آسمون شهرو تیره رنگ کرده بود. دلم پیاده روی زیر بارون رو میخواست ولی بدنم به سرما خیلی حساس بود و زود سرما می خوردم بنابراین بیخیال شدم وآهی کشیدم و روی تخت نشستم.

چیکا با خانوادش رفته بود مسافرت..، خانواده امم که به همراه تانیا اینا رفته بودن شهرستان.. البته بماند خودم نخواستم همراهشون برم،حوصله حرف های فامیل رو نداشتم!

همیشه خدا حرفی واسه گفتن داشتند و نرفتن بهتر از تحمل حرف هاشون بود!..

به گفته بقیه دختر شیطونی بودم ولی.. درونم اونطوری که بقیه فکر میکردن نبود!.. آدم ساکت و آرومی بودم اما فقط وقتی تنها بودم!.. احتمالا اگه دوستام یا خانوادم همچین حرفی رو از من می شنیدن از خنده روده بر میشدند اما.. این حقیقت من بود... حقیقتی که پشت چهره خندون و شیطونی که جلوی بقیه داشتم قایمش کرده بودم!

هیچوقت بهم خوش نمی گذشت اصلا نمیدونستم کلمه خوش گذشتن چه حس و مفهومی داره! بخاطر همین آدمی شدم که جلوی بقیه شیطنت می کرد و شاد بود تا شاید بهش شده یکم خوش بگذره و درک کنه زندگی یه ریتم منظم و تکراری نیست!

و خب عادت کرده بودم. شده بود شخصیت دومم که همچین آدمی باشم..

روی تخت دراز کشیدم و به سقف زل زدم سکوت سنگینی خونه رو فرا گرفته بود.. از بیکاری زیاد خسته شده بودم و نمیدونستم چه کاری برای رفع بی حوصلگی ام انجام بدم.

اگه رادمان اینجا بود انقدر حوصلم سر نمی رفت.. اصلا انگار نه انگار خوهر کوچیکش اینجا اونم توی تعطیلات تابستون تنها می موند!

سرم رو به طرفین تکون دادم و لبخندی زدم، دلم به جنگ و دعواهامون تنگ شده بود.. مامان بابا همیشه از دست جیغ و داد های ما توی خونه اعصاب براشون نمونده بود!

پتو رو روی سرم کشیدم و سعی کردم بدون فکر کردن به چیزی کمی بخوابم..

...

جلوی آینه اتاقم ایستاده بودم و مشغول درست کردن مقنعه ام بودم.. همیشه واسه دخترا درست کردن شال و مقنعه خصوصا این مورد دوساعت طول می کشید!

نگاهی به ساعت انداختم.. دیرم شده بود و چیکا هم منتظر من بود که برم دنبالش.. یکم دیگه مقنعه ام رو راست و ریست کردم و با برداشتن وسایلم از اتاق خارج شدم..

صدای مامان و بابا از داخل آشپزخونه شنیده می شد، پله هارو تند تند پایین رفتم و وارد آشپزخونه شدم.

_سلام صبحتون بخیر.

_صبحت بخیر خوبی؟

لقمه ای رو سریع برای خودم گرفتم و گذاشتم توی دهنم و همونطور که به سمت در خونه میرفتم گفتم:

_مرسی بابا.. من برم که کلی دیرم شده..

یه بوس براشون فرستادم و از خونه خارج شدم..

سوار ماشینم شدم و با لبخند نگاهی بهش کردم، چند ماه پیش تولدم بود و بابا هم دستش درد نکنه چیزی که به شدت نیاز داشتم رو خرید!

سریع حرکت کردم به سمت خونه چیکا، همینطوری هم دیر می رسیدیم دانشگاه!.

از اول دبیرستان باهم دوست شده بودیم.. باهم رفتیم رشته هنر و حالا با کلی تلاش کنار هم توی دانشگاه درس می خوندیم!..

بعد از چند دقیقه جلوی خونشون بوق زدم. سریع اومد بیرون و سوار ماشین شد!

بعد از کلی دعوا بخاطر تاخیرم بلاخره اجازه رفتن رو داد!

پام رو روی گاز گذاشتم و حرکت کردم..

انقدر تند روندم که 5 دقیقه ای رسیدیم!

از سالن دانشگاه گذشتیم و به سمت کلاس رفتیم.

تا درو باز کردم.. اوه بد شد که استاد توی کلاس مشغول تدریس بود!

دهنم رو باز کردم چیزی بگم که یک نفر پارازیت انداخت:

_ به به خانما ساعت خواب چه خوب شد تشریف آوردین درس استاد هم داشت تموم می شد!

اخمام رو کشیدم توی هم و به ساعت مچیم نگاه کردم،20 دقیقه تاخیر! چیز کمی نبود ولی نه در حد این که همچین حرفی بشنوم!..

روم رو به طرف پسری که این حرف رو زده بود کردم.. کارن؟ وای نه کارن امسالم تو کلاس ما بود؟!

پوف کلافه ای کشیدم خدا امسال رو به خیر بگذرونه!

استاد گفت:

_فکر نمی کنید برای روز اول انقدر تاخیر زیادیه؟!

سرم رو انداختم پایین و ببخشیدی گفتم!

استاد سری به نشانه تاسف تکون داد و همونطور که به صندلی های ردیف جلو اشاره می کرد گفت:

_دیگه تکرار نشه!

لبخندی با قدردانی زدم و بعد از تشکر روی صندلی ها نشستیم و تدریس از سر گرفته شد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دقت به حرف های استاد گوش می دادم که دوباره از جانب کارن ضایع نشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرِ دوست بابام بود و گه گاهی به خونمون رفت و آمد داشتند.. مامان هامون هم باهم دوست بودند و این باعث صمیمیت بیشتر دو خانواده میشد.. متاسفانه!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارن پسر پر جنب و جوشی بود و متاسفانه اونم مثل من رشتش نقاشی بود و همین باعث شده بود که بعضی از کلاس هامون باهم باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه سعی داشت سر به سر من بذاره و حرصم رو در بیاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل یه بچه دوساله که شیطنت می کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من حوصله کل کل با هیچ کس رو نداشتم ولی متاسفانه کارن از اونایی بود که به حدی حرصت رو در می آورد که نمی شد بیخیال از کنارش بگذری و باید دنبال راهی برای تلافی باشی تا حساب کار دستش بیاد اما... متاسفانه هیچوقت حساب کار دستش نیومد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا پسر عجیبی بود هرچقدر تلافی میکردم کاری می کرد که حرصی تر و کلافه تر بشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا خدا می کردم امسال حداقل توی دانشگاه قیافه شو نبینم ولی متاسفانه شانس باهام یار نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از هم متنفر نبودیم ولی کل کل هامون طوری بود مثل یه جنگ! یه جنگی که ادامش می دادم تا بلاخره پیروز بشم و تموم بشه اما حریفم هیچوقت اعلام شکست نکرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به پایین انداختم و همونطور که مشغول جزوه نوشتن بودم پوف کلافه ای کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارن و دوستاش دقیقا پشت سر ما نشسته بودند و همش درحال حرف زدن بودند! کلافه روم رو برگردوندم که دیدم سرشون توی گوشی کارنِ و مشغول پچ پچ و خنده هستند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره ای بهشون رفتم تا شاید از رو برن ولی کار ساز نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به چیکا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چقد حرف میزنن تمرکزم بهم می ریزه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره منم اعصابم خورده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی لب هام رو از هم باز کردم که بخاطر پشت سری هام به استاد اعتراض کنم که کارن پیشدستی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_استاد خانم راد و دوستشون خیلی حرف میزنن و باعث میشن نتونم روی درس تمرکز کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این چی داره میگه؟ هنگ برگشتم سمتش.. لبخند دندون نمایی بهم زد و به استاد خیره شد!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی داخل موهام کشیدم.. نه اینطوری نمیشه باز باید حساب این آقای به ظاهر هم غیر محترم رو بذارم کف دستش!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد نگاه عصبی به من و چیکا کرد. اینطور که پیدا بود روی نظم خیلی حساس بود چون گفت که برای امتحان حتما ازمون نمره کم می کنه و از خجالتمون در میاد!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارن دست گذاشته بود روی نقطه ضعفم..خوب می دونست روی درس و نمره هام حساسم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون این که نگاهش کنم زیر لب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خودت خواستی!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاس تموم شده بود.. روی نیمکت داخل حیاط دانشگاه نشسته بودم و اخم هام توی هم بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیکا مشتی به بازوم زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیخیال بابا چرا داری خودتو عذاب میدی؟ بیا بریم یه چیزی بخوریم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رشته افکارم رو پاره کردم و باشه ای گفتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل کافه نزدیک دانشگاه نشستیم که همزمان شکمم قور قور کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیکا خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باز تو صبحانه نخوردی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر جواب من نموند و کیک قهوه سفارش داد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا گارسون سفارش مون رو آورد بی مقدمه نصف کیف رو با یه گاز بزرگ خوردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیکا با تعجب نگام می کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دهن پر خونسرد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیه آدم ندیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو چجوری کیک به اون گندگی رو توی دهنت جا دادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه ای بالا انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به سادگی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غذا هم جزو نقطه ضعف های من بود هروقت خوراکی و غذا می دیدم دیگه دست کشیدن ازشون با خدا بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره گاوی دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مسخره ای زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اگیگیگی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زد زیر خنده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زهر مار!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زود بخور نیم ساعت دیگه کلاس بعدی مون شروع میشه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که قهوه مو می خوردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نگین کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ توی راه بودن، هنوز از تعطیلات بر نگشتن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نچی کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همتون رفتین عشق و حال اون وقت منه بدبخت نشستم توی خونه مگسارو می پروندم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تقصیر خودته چقدر مامانت اصرار کرد بری،ولی نرفتی!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منو باش با کی دارم درد و دل می کنم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به نشونه تاسف تکون دادم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلید رو توی قفل چرخوندم و وارد خونه شدم. رفتم توی آشپزخونه تانیا کنار مامان داشت آشپزی می کرد، تانیا خواهر بزرگترم بود با اختلاف سنی 9 سال.. یه پسر شر و شیطون داره که 5 سالشه پدرش هم فرهاده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو تر رفتم و پشت سرشون ایستادم و بلند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پخ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان دومتر پرید هوا و تانیا هین بلندی کشید و دستش رو گذاشت روی قلبش!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زدم زیر خنده از حق نگذریم بعضی کرم ریزی ها واقعا مزه میده!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تانیا یه پس گردنی بهم زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو نمی تونی مثل آدم رفتار کنی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره خندیدم که با ماهیتابه توی دستش افتاد دنبالم.. من بدو.. اون بدو..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلاخره خسته شد و ایستاد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ساکت باش فرنود خوابه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن حرفش ذوق زده از پله ها بالا رفتم تا بیدارش کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای تانیا رو از پایین شنیدم که می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبه گفتم آروم باش خوابه!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی اهمیت به حرفش دست و صورتم رو شستم و سریع رفتم فرنود رو بیدار کردم..! تا من رو دید سریع پرید توی بغلم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذوق گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام خاله خوبی؟ کی اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه اش رو بوسیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام شیطون بلا،خوبم تازه رسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرید رو تخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آخ جون خاله رونیا بریم بازی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم گرفت این بچه هروقت من رو می دید انگار که اسباب بازی دیده باشه ذوق زده می شد و میگفت که باهاش بازی کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که دکمه های مانتوم رو باز می کردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بعد ناهار بریم باشه؟ الان خاله خستس ببین تازه از دانشگاه اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی بهم کرد و پکر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه هرچی شما بگی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پایین صدای مامان اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_رونیا، فرنود ناهار حاضره بیاین پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به فرنود اشاره ای کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بدو بریم که حسابی گرسنمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و دنبالم راه افتاد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند روز گذشته بود و کارن بدجور روی مخم راه می رفت پسره خل و چل از هر راهی می خواست حرص دربیاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبه پنجره اتاقم نشستم و همونطور که یه موزیک بی کلام پلی می کردم به فکر انتقام ازش بودم!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاد شیطنت های دوران مدرسه افتادم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمانی که با دونفر از بچه های کلاس به شدت لج بودم از لجشون رفتم مخفیانه بدون اینکه خانوادم خبر دار بشند دوتا قورباغه چاق و چله از داخل یه پارک پیدا کردم و زنگ تفریح یواشکی گذاشتم توی کیفشون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی روی لبام نشست چه دورانی داشتیم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریکشنشون موقعی که در کیف هاشون رو باز کردند دیدنی بود.. معمولا دخترا از قورباغه می ترسن و این شد یه انتقام جانانه که دیگه سر به سر من نذارند!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک هو سرم رو با سرعت بالا آوردم و بشکنی زدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینه!.. من دوباره اون خنده ها و حال گیری های دوران مدرسه رو میخوام!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی زدم.. هرچند خیلی کم بودن وقتایی که خوشحال باشم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چهرم توی پنجره اتاق زل زدم.. یعنی با این سن و هیکل همچین کاری زشت نیست؟.. پوکر هدفون رو از روی گوشام برداشتم.. اصلا اون از قورباغه می ترسه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کودک درونم به حرف اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به امتحانش می ارزه اون پسرو بنشون سرجاش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی روی لب هام شکل گرفت.. آره به هیجان و امتحانش می ارزید بلاخره توی دانشگاه که فقط نباید درس خوند!!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گروه چت سه نفره ام با نگین و چیکا رو باز کردم و نقشم رو بهشون گفتم، بدون برنامه که نمی شد پیش بری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگین دوست جدید مون بود.. توی دوسالی که می ریم دانشگاه باهاش آشنا شدیم و کم کم دوست شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند روی تخت خوابیدم.. از ذوق نقشه ای که کشیده بودم خواب به چشمام نمیومد.. حس بچه ای رو داشتم که قرار بود با دوستاش به اردو بره!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاس دومم با کارن مشترک بود.. خب اینبار دیگه نوبت منه حالت رو بگیرم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد کلاس شدیم عده ای روی صندلی هاشون نشسته بودند هنوز کارن نیومده بود چشم انتظار ردیف آخر رو برای نشستن انتخاب کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارن و دوستاش وارد کلاس شدن.. لبخند عریضی بهشون زدم! از من بعید بود این کارا! الان میگه دختره روانیه!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیف هاشون رو روی صندلی گذاشتند و نشستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نگین و چیکا اشاره دادم تا ماموریتشون رو شروع کنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیکا و نگین به سمت کارن و دوستش رفتند خداروشکر اکیپشون نیومده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قرار بود به بهونه جزوه و رفع اشکال بعضی سوالات بکشوننشون بیرون تا من کارم رو انجام بدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداروشکر موفق هم شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس آسوده ای کشیدم و خیلی ریلکس بند کیفم رو روی شونه ام انداختم و به سمت کیف هاشون حرکت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی کناری کارن نشستم و اطراف رو دید زدم.. کسی حواسش به من نبود ولی از قدیم گفتن "احتیاط شرط عقله!."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیف کارن رو جوری که انگار مال دوستمه برداشتم و روی پاهام گذاشتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از هیجان لبخند از روی لبم کنار نمیرفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیپ کیف رو به اندازه قورباغه باز کردم، خم شدم تا کمتر جلب توجه کنم.. قورباقه رو سریع از توی کیفم در آوردم و قبل از اینکه کسی ببینه انداختم داخل کیفش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی هنوز مونده بود! با دم شیر بازی کردی کارن... از آنا خواهر کارن شنیده بودم به شدت از سوسک مخصوصا بالدار می ترسه و فوبیا داره!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا که تو دست میذاری روی نقطه ضعف من پس خودتم منتظرش باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوسک بالداری که با کلی زحمت و عرق ریختن گیر آورده بودم از داخل پلاستیک در آوردم و توی مشتم گرفتم.! بدجوری داشت جور جور می کرد.. از سوسک نمی ترسیدم ولی این جور جور کردن هاش چندش بود برام!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع به همراه یه نامه پرتش کردم توی کیف و زیپ کیفش رو بستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخیش انجام شد... دوباره خیلی ریلکس که مثلا در حال خوندن کتاب بودم سرجام برگشتم و بهشون پیام دادم که کارم تموم شده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

5 دقیقه بعد نگین اینا و پشت سر اونا کارن اینا وارد کلاس شدن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی خندم رو هیچ جوره نمی تونستم بگیرم.. چیکا بهم یه چشمک زد و دوتایی اومدند کنارم نشستند..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دفعه دیگه باختی کارن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاد محتوی نامه افتادم.. "آقا کارن راستش من قصد نداشتم این کارو بکنم اما چون خیلی زبون درازی کردی حالا باید بکشی!.باید قیافت دیدنی باشه وقتی در کیفت رو باز می کنی منتظرش هستم!. یه شکلک خنده هم آخرش کشیدم.."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی قراره این قیافه شنگول و خوشحالش با خاک یکسان بشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو زده بودم زیر چونم و انگار که مشغول تماشای فیلمی طنز باشم با لبخند به حرکات کارن دقت می کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد وارد کلاس شد، به پهلوی چیکا زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فکر کنم امروز باعث کار خیر هم بشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوالی نگام کرد که به استاد اشاره کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانم حاتمی هم از سوسک می ترسه یادت نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی فکر کرد و با یادآوری روزی که بچه ها روی کیفش سوسک پلاستیکی گذاشته بودند خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره آره راس میگی، وای خیلی هیجان دارم یعنی چی میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خانم حاتمی که همه رو به سکوت دعوت کرد باعث شد نتونم جوابش رو بدم و کتابم رو باز کنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارن بلند شد تا کیفش رو باز کنه و کتابش رو برداره... با ذوق زل زدم بهش.. حالا وقتشه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز شدن کیف همانا و پریدن سوسک و قورباغه روی کارن همانا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارن با دیدن سوسک بالدار جیغ بلندی کشید و فرار کرد.. سوسک یه طرف پرواز می کرد قورباغه یه طرف می پرید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم بند نمیومد یه عده از کلاس مثل من غش رفته بودن از خنده و یه عده هم با جیغ از جمله خانم حاتمی درحال فرار به دور کلاس بودند مرده بودم از خنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسما شبیه باغ وحش البته به نوع جدیدش شده بود!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک از چشم هام جارو شده بود نگین در حال فیلمبرداری و چیکا هم از ترس سوسک پشت من سنگر گرفته بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس می کردم داخل جنگل آمازون ام از بس که صداهای عجیب غریب از بچه ها بخاطر ترسشون در میومد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارن داد می زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه نیا.. نیا...!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرش هم کار به جایی کشید که یه بنده خدایی در رو باز کرد و قبیله آمازونی ها انگار که در قفس رو براشون باز کرده باشی به سمت در یورش بردند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کنم آقاهه زیر دست وپا له شد.. نگین از اول تا اخرش رو فیلم برداری کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شدت خنده سکسکم گرفته بود وای خدای من امروز محشر بود!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وضعیت چیکا و نگینم کمتر از من نبود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کلاس خالی نگاه کردم و با خنده در حالی که اشک چشم هام رو پاک می کردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دیدین باعث کار خیر شدم؟ کلاس کنسل شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگین درحالی که دلش رو که از خنده زیاد درد گرفته بود ماساژ می داد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ایول بریم عشق و حال امروز رو.. به حساب من!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیکا با ذوق چشمکی بهش زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دمت گرم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیکا رو رسوندم خونشون و خودم هم رفتم خونه.. حوصله اینکه کلید رو از توی کیفم بردارم نداشتم برای همین زنگ درو زدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا پام رو گذاشتم توی خونه مامانم شروع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آخه تو مگه کلید نداری؟ چرا الکی من رو از کارم باز می کنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام مامان جون منم خوبم شکر خدا شماهم خسته نباشین!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره ای بهم رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_موهات چرا بیرونه؟ نکنه دانشگاه هم همین شکلی می گردی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره شروع شده بود بی حوصله دستی به موها و شالم کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه ربطی داره مامان؟ الان اومدم داخل خونه بازش کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار که قانع شده باشه بدون حرف وارد آشپزخونه شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این هم یکی از مشکلات زندگی من بود "حجاب"!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و رفتم بالا.. در اتاقم رو باز کردم که با دیدن اتاق وحشت کردم.. دیروز وقتی می خواستیم بریم قورباغه بگیریم طبق معمول دیرم شده بود الانم وضع اتاقم داغون بود!.. باید یک فکری واسش بکنم.. مامان اتاقم رو ببینه تیکه بزرگم گوشمه!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسام رو عوض کردم و بعد از شستن دست و صورتم رفتم پایین تا شام بخورم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکارونی داشتیم.. دقیقا سه تا بشقاب خورده بودم.. همه داشتند با تعجب نگاهم می کردند آخه بشقاب چهارم رو شروع کرده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لقمه ام رو با صدا قورت دادم و با تعجب پرسیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا اینطوری نگام می کنین؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان نیشخند عریضی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نترکی!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به کوری چشم تو خیلیم خوبم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیکار داری بچه رو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحال از اینکه مامان ازم طرفداری کرده یک لبخند حرص درار و گله گشاد به رادمان زدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع اخماش رو کشید توی هم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بچه؟ کجاش شبیه بچه هاس؟ این از خرسم بیشتر غذا میخوره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو 5 سال ازش بزرگتری مثلا.. خب اگه توام گرسنته غذا هست توی قابلمه بگو برات بریزم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان لبخند پت و پهنی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب اگه بزرگم پس وقت دوماد کردنمه دیگه!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینم از خدا خواسته میخواد از آب گل آلود ماهی بگیره ها!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی آفرین مامان خوب حالش رو گرفتی!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بچه پرو تو هنوز 25 سالته دهنت بوی شیر میده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان هم دید نمیشه با مادر گرامی دهن به دهن شد چون قشنگ آسفالتت می کنه و از روت رد میشه! بنابراین سکوت رو ترجیح داد که این سکوت منطقی تر بود!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوهفته از ماجرای قورباغه ها می گذشت و با آرامش تمام زندگی می کردم و دلیلش چیزی جز اینکه کارن کاری باهام نداشت نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کنم نامه رو دیده و باختش رو اعلام کرده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این فکر شادمان وارد پارکینگ دانشگاه شدم که لبخند روی لبم ماسید..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه ماشین نازنینم کدوم سادیسمی همچین بلایی سرش آورده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکه شده به خطی که بغل ماشین کشیده شده بود و به وضوح توی دید بود دست کشیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ماه بیشتر نبود که این ماشین رو گرفته بودم.. چیکار باید می کردم؟ به بابا چی بگم؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیکا شکه شده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وای رونیا ماشین چرا این شکلی شده؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که داشتم به مغزم فشار میاوردم که کار کدوم احمقی می تونه باشه چشمم به یک برگه پشت برف پاک کن های ماشین خورد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ذهنم شروع کرد به حلاجی کردن.. نامه.. انتقام..کارن..کار خودشه اون..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نامه رو برداشتم و باز کردم: "سلام خانم راد راستش من قصد نداشتم همچین کاری رو بکنم اما چون بدجوری روی نقطه ضعفم دست گذاشتین خواستم تلافی کنم.. امید وارم از شکل جدید ماشینتون خوشتون بیاد.. و یک چیز دیگه.. باید قیافه تون دیدنی باشه وقتی که ماشین رو می بینین.. منتظرش هستم!! شکلک خنده"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون احمق از همون کلماتی که من برای نوشتن نامه واسش استفاده کردم، استفاده کرده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارن... کارنِ لعنتی.. خیلی عوضی هستی.. یک بلایی سر ماشینت میارم.. فقط بشین و تماشا کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پا روی دم بد کسی گذاشتی!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ماشین رو باز کردم و سوار شدم. نامه هنوز توی دستم بود، مچاله اش کردم و از پنجره انداختم بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیکا رو رسوندم خونه شون، تصمیم گرفتم به بابا بگم ماشین این جوری شده شاید یه فکری واسه تعمیرش برداره..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسیدم خونه، در رو باز کردم و وارد سالن شدم. بابا هنوز نیومده بود.. رادمان روی کاناپه نشسته بود و تلوزیون تماشا می کرد.. مامان هم طبق معمول داخل آشپزخونه مشغول آشپزی بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر عصبی و ناراحت بودم که بدون سلام رفتم بالا و وارد اتاقم شدم.. خوشبختانه اتاقم تمیز و مرتب بود.. اگه بهم ریخته بود از این هم عصبی تر می شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره بوق یکی نیست بهش بگه آخه احمق اون بابای توعه که می تونه هر لحظه که بخوای واست یه ماشین لوکس فراهم کنه ککتونم نگزه.. بابای من با کلی کار و زحمت تونسته بود این رو واسم بخره الان من چجوری تو روش نگاه کنم؟ اگه خرج تعمیرش زیاد بشه چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی روی تخت دراز کشیدم، نمی خواستم به کارن و کاری کرد فکر کنم.. قبول دارم بد کردم باهاش ولی در عکس العمل کار خودش بود.. یعنی مقصر اصلی خودشه.. حالا که این طوریه بچرخ تا بچرخیم!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طولی نکشید که در اتاق باز شد و بابا با چهره عصبی نمایان شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی تخت بلند شدم و بی مقدمه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ماشین رو دیدین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا؟ نمی خواستی دسته گلی رو که به آب دادی ببینم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کدوم دسته گل بابا کار من نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوالی نگاهم کرد که ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ماشین تا وقتی گذاشتمش داخل پارکینگ سالم بود وقتی کلاس هام تموم شد با چیکا رفتیم داخل پارکینگ و با این صحنه مواجه شدیم!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد و انگار که آروم تر شده باشه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اشکال نداره، تو غصه شو نخور.. میبرمش پیش یکی از دوستام تا تعمیرش کنه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان ناهار رو آماده کرده لباسات رو عوض کردی بیا پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میل ندارم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد و چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست از در بره بیرون که صداش زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت نگاهم کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پولش که خیلی نمیشه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فدای سرت. تو به فکر این چیزا نباش فقط درست رو بخون اونش با من..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم.. از در بیرون رفت. همه پدر مادر ها همین بودند، اگه یک کاری می کردند که بد باشه یا یه اخلاق بد در عوض چندین برابر مهربون و فداکار بودند..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت دراز کشیدم و آهنگی رو پلی کردم تا اعصابم آروم بشه!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم چشم هام گرم شد و خواب رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سر و صدای بیرون چشم هام رو باز کردم.. هوا کمی تاریک شده بود.. خمیازه ای کشیدم.. از روی تخت بلند شدم و نگاهی روی ساعت کردم.. شکه شده چند بار پلک زدم.. یعنی من 5 ساعت خوابیده بودم؟ ساعت 6 عصر بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم داخل روشویی و آبی به صورتم زدم.. از خواب زیاد چشم هام پف کرده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت کمد لباسی ام رفتم و یه دست از لباس های خوشگلم رو برداشتم و لباس هام رو عوض کردم.. چون هنوز لباسایی که باهاشون دانشگاه رفته بودم رو در نیاورده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق رو باز کردم تا برم چیزی بخورم.. خیلی گرسنه ام بود حتی ناهار هم نخورده بودم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم از پله ها پایین می رفتم که متوجه صدای غریبه ها شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتما مهمون داریم.. سریع برگشتم داخل اتاقم و شالی روی سرم انداختم و بعد از مرتب کردنش از اتاق خارج شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پایین پله ها که رسیدم با کارن چشم تو چشم شدم! اخمام رفت توی هم این اینجا چیکار می کنه؟ بعد از کاری که کرده چجوری روش شده بیاد اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه تنها توی دانشگاه بلکه توی خونه هم باید تحملش کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم لبخندی بنشونم روی لب هام و به استقبالشون برم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پدر و مادر کارن احوال پرسی کردم و بدون ذره ای اهمیت و نگاه به خودش کنار آنا نشستم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهار سال ازم بزرگتر بود و با کارن دو قلو بودن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول حرف زدن بودیم که بابا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_رونیا من با دوستم حرف زدم.. قرار شد فردا از دانشگاه که برگشتی خودت ماشین رو ببری اونجا،آدرسش رو هم یادت باشه بهت بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مرسی بابا جون چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو رضا(بابای کارن) گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیشده میثم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی بگم؟ یه آدم از خدا بی خبر اومده بغل ماشین رونیا رو خط انداخته.. بچم تازه ماشین خریده بود. انشالله خدا ازش نگذره..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورم نمیشه بابام داره اینارو به کارن میگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جدا؟ چه آدم های خدا نشناس و عوضی پیدا می شه ها!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای بابای خودش هم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا نوبت فحش های مامان و خاله ترانه بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی اون می گفت دوتا اون.. از زور خنده نزدیک بود منفجر شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به کارن انداختم.. وایی قیافه شو شکه شده و هنگ به حرف هایی که مخاطبشون در واقع خود کارن بود گوش می داد و حرص می خورد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافه اش دیدنی بود..! نتونستم بیشتر از این طاقت بیارم با یک ببخشید رفتم داخل آشپزخونه و حالا نخند کی بخند!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم رو گرفته بودم و با یاد چهره کارن و حرف های زیبا و دل نوازی که راجع بهش میزدن می خندیدم!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای آنا به خنده ام خاتمه دادم و وارد سالن نشیمن شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_موافقین واسه عصرونه من و رونیا کیک درست کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه موافقت کردند به غیر از کارن که اونم بیچاره از بس فحش خورده بود هنوز توی شک بود!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنا روش رو کرد سمت کارن و گفت: _داداش تو چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی؟ آره آره فکر خوبیه!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عه چه عجب بلاخره زبون باز کرد.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حقته آقا کارن از قدیم گفتن چی؟ "هرکی خربزه میخوره پای لرزش هم می شینه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخیش یکم از عصبانیتم کم شده بود.. لبخند دندون نمایی زدم و به جمع چشم دوختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان_ نمیشه یکم هیجانی ترش کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه بهش چشم دوختیم تا ببینیم چی میخواد بگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ واسه امشب هم کیک و هم شام درست کنیم دوتا تیم منو کارن و رونیا و آنا خانم! شما هم داور بشین.. گروه بازنده هم باید گروه برنده رو ببره شهر بازی!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این چرا نرفت مجری برنامه ای چیزی بشه؟ انگار زیادی جو گرفتتش البته من که دلیلش رو میدونم بله...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند شیطون و مرموزی زل زدم به رادمان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه موافقت کردند و آنا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مواد لازمش هم با ماشین کارن بریم بگیریم، هرکی هرچیزی که نیاز داشت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله ترانه سری تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه پس برین وسایل هاتون رو بگیرین و بیاین شروع کنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس من برم حاضر شم که بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت پله ها حرکت کردم.. بعد از عوض کردن لباس هام آرایش ملایمی کردم که به لباس هام میومد.. چشم کارن کور!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیفم رو برداشتم و رفتم پایین.. منتظرم بودند. بهشون نزدیک شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببخشید دیر شد حالا دیگه بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفش هام رو از توی جا کفشی برداشتم و پام کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.. چه ماشین خوشگلی آخی نازی ببخشید که بخاطر صاحب بد ترکیبت مجبورم یه خورده دست کاریت کنم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارن جلوی فروشگاه بزرگ ایستاد.. پیاده شدیم و رفتیم داخل.. من و آنابه سمت مواد غذایی و چیزایی که نیاز داشتیم حرکت کردیم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رقابت امشب شروع شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقریبا همه چیز هایی که واسه پختن غذا و کیک نیاز داشتیم رو برداشته بودیم فقط می موند دسر که علاوه بر کیک ژله هم قرار بود درست کنیم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آنا تو برو توی صف وایستا واسه حساب کردن منم میرم چند تا بسته پور ژله بر میدارم و میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه.پس زود بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و رفتم سراغ طبقه پودر های ژله و چند تا بسته برداشتم.. یک هو چشمم به بسته پودر ژله شاتوت افتاد.. آخ جون عاشقش بودم!.. دستم رو دراز کردم و بسته رو برداشتم که همزمان بامن یکی دیگه هم بسته رو کشید طرف خودش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه کردم ببینم کیه که چشمم به یک جفت چشم مشکی خورد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای بابا باز کارنه که!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هی من می کشیدمش طرف خودم هی اون می کشید! دعوامون شده بود دیگه با تمام قدرت داشتیم واسه گرفتن بسته ی ژله تلاش می کردیم که یه هو کارن محکم بسته رو کشید طرف خودش.. انقدر محکم کشید که نزدیک بود بخورم بهش... سریع خودم رو کشیدم عقب.. یه نگاه توی دستام کردم بسته ژله توش نبود! یه نگاه دیگه به دست کارن کردم دیدم دست اونه!... بخشکه شانس! اومدم ژله رو از دستش بگیرم جاخالی داد.. هرچی سعی کردم نشد چون اون قدش از من بلند تر بود.. آه بیخیال اون بسته شدم و رفتم توی قفسه ژله ها رو گشتم اما هیچ بسته پودر ژله شاتوت دیگه ای وجود نداشت! با ناراحتی همون بسته هایی که قبلش برداشته بودم رو پیش آنا بردم و وسایل هارو حساب کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا دیر کردی تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قضیه رو براش تعریف کردم که چشمکی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیخیال فعلا بذار برنده شیم بعدش میتونی تلافی کنی و حرصش رو دربیاری!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم گرفته بود معلوم نبود طرف برادرشه یا من!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو خنده از روی لب هام محو شد و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منکه آشپزی بلد نیستم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار اونم جا خورد آخه کی تو سن 20 سالگیش مثل من انقد منگله؟.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تردید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کیک چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند اطمینان بخشی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این یه مورد رو عالی درست می کنم غمت نباشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس کیک و ژله با تو و غذا با من..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمکی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حله بزن بریم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فروشگاه خارج شدیم.. عه اینا کی اومدن توی ماشین؟ به من چه... شونه ای بالا انداختم و سوار شدیم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارن گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عجبی تشریف فرما شدین..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند ژکوند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فعلا به جای تیکه انداختن ها به فکر جیبتون باشین که امشب قراره خالی بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از کجا میدونی که جیب شما قرار نیست خالی بشه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خواهیم دید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رادمان_باز ولتون کردم دوباره شروع کردین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنا با سر حرف های رادمان رو تایید کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آقا رادمان راست میگه دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوه چه لفظ قلم منکه میفهمم آخرش... بیخیال حالا بزار به آخرش برسیم بعدا میگم!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکمه آیفون رو فشار دادم، تا در باز شد چهار نفری حجوم آوردیم داخل آشپزخونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداروشکر آشپزخونه بزرگ بود و هرکی راحت می تونست کار خودش رو انجام بده.. داورا مشغول گپ زدن و نظارت به کار ما بودن، آنا رفت سراغ غذا منم رفتم سراغ ژله ها که تا غذا حاضر میشه اینام ببندن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول درست کردنشون بودم که چشمم به بسته ژله ی شاتوت خورد که مال کارن اینا بود!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند شیطانی زدم و رفتم سراغش.. همه گرم غذا درست کردن بودند با خیال راحت بسته رو برداشتم و رفتم و دوباره مشغول به کار شدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پودر رو باز کردم و کلش رو خالی کردم داخل ظرف.. حالا دیگه ژله رو از دست من میگیری آره؟ فقط نگاه کن چه ژله رنگینی درست کنم من!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی کار ژله ها تموم شد جلدشون رو انداختم داخل اشغالی تا کارن بویی نبره و بعد رفتم سراغ کیک..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از 40 دقیقه کیک هم حاضر شد. از داخل فر درش آوردم و گذاشتم کنار پنجره تا زودتر سرد شه... رفتم به آنا کمک کنم ولی چون جز خرابکاری توی پختن غذا کار دیگه ای بلد نبودم از کمک کردن انصراف دادم و میز رو برای شام حاضر کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم خستگیم رو گرفتم و با شکلات و خامه و یکم سنگ رنگی کیک رو تزئین کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت 8:30 شب بود که کار همه تموم شد و داور ها نشستن سر میز و منتظر پیش غذا بودند.. آنا پیش غذایی که درست کرده بود رو آورد... کمی گذشت ولی رادمان اینا پیش غذا شون رو هنوز نیاورده بودند..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله ترانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا پیش غذاتون رو نمیارین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارن همونطوری که دنبال چیزی می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دنبال یه چیزی ام ولی نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند ریزی زدم. آخی داشت دنبال ژله شاتوت می گشت؟ حقته همش تقصیر خودته که هی با من در میوفتی!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لابد یه جایی گذاشتی یادت نمیاد، بیخیال بیارین پیش غذاتون رو..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داوران بعد از نظر سنجی برنده رو اعلام کردند و خب بنده کسی جز حریف ما نبود!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه ببازیم چی؟ من تحمل تیکه های اون کارن رو ندارم معلوم نیست اگه ببره چیکارا که با من بدبخت نمیکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوبت غذا شد و داوران بعد نوش جان کردن غذا که ماهم شریک شدیم درحال نظر سنجی بودن... از حق نگذریم خوشمزه شده بود غذاشون، احتمال میدادم دست پخت کارن باشه چون رادمان تو آشپزی مهارت چندانی نداشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو رضا دستاش رو روی میل گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_غذای هر دو گروه خوشمزه بود ولی برنده آنا و رونیا هستند، مساوی هستین کیک و ژله هرکی خوشمزه تر باشه برنده اونان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه پیروز مندانه به کارن کردم که یک خورده اخماش رفت توی هم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هنوز واسه خوشحالی کردن زوده!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و شونه انداختم بالا که بیشتر حرصی شد! روانی!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوبت راند بعد شد.. چهار تایی جلوشون وایستاده بودیم و منتظر رای شون بودیم... چند دقیقه سپری شد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا یه لبخند بهمون زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بنده الان برندگان رو اعلام می کنم...رونیا و آنا شما برنده شدین تبریک میگم!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای خدای من باورم نمیشه ما بردیم.. جیغی کشیدیم و بالا و پایین پریدیم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارن نگاهش روی ژله های ما مونده بود با تردید به من نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ژله.. شاتوت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل اینکه سه شد!.. لبخندی ب پهنای صورت زدم و سکوت کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه پر از خشم بهم انداخت که خیلی ترسیدم!.. نکنه تو شهربازی بلایی سرم بیاره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع رفتم پیش مامان و بابام و گفتم: _شما نمیاین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه دیگه شما جوونا برین ماهم اینجا باهم کلی حرف داریم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا که شما نمیاین پس منم نمیرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دخترم تو تلاش کردی برنده شی الان بخاطر ما از جایزه بردت میگذری؟ نخیر مگه من میذارم تو بمونی!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عجبا بابا جان اگه به فکر من بخت برگشته ای که نیستی باید بذاری بمونم!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم جلوی ترسم رو بگیرم.. مثل اینکه چاره ای نیست و باید برم.. ولی کارن کور خوندی دست از پا خطا کنی خودم گوشت رو میکشم!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین شدیم به خودم امید واری دادم که هیچ کاری نمی تونه بکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم

    ۱۷ ساله 00

    خیلی مضخرف معلومه اون کسی ک این رومان رو نوشته یا خودش بیسواد و گمراهه یا حدفش گمراهی بقیه است خیلی ناشیانه معلومه ک حدف چرتی توشه

    ۴ روز پیش
  • لارا

    ۲۰ ساله 00

    شمایی که باسوادی اول خودت یاد بگیر 《هدف》رو چجوری می نویسن بعد انتقاد کن

    ۴ روز پیش
  • لارا

    ۲۰ ساله 00

    جسارتا خانمِ باسواد رمان نوشته میشه نه 《رومان》

    ۴ روز پیش
  • لارا

    ۲۰ ساله 00

    خیلی زیبا و آموزنده بود امید وارم رمان های بعدی با قلم قوی تر و داستانی زیبا تر سروده بشن نویسنده ی عزیز💜

    ۴ روز پیش
  • معصومه نحوی مقدم

    ۵۶ ساله 00

    سلام خسته نباشید این رمان عینا زندگی منه واقعاازش لذت بردم ولی کاش منم مثل رونیا این حقوداشتم که بتونم عوض بشم ولی متأسفانه توی زندگیم حکم یه اسیرودارم وهمسرم کلابرای من ارزشی قائل نمیشه واقعا

    ۴ هفته پیش
  • ^ _ ^

    00

    آخی 🥺😢

    ۴ هفته پیش
  • عجیب

    10

    خیلی خیلی بد تموم شد هنگ کردم خیلی زیاد

    ۲ ماه پیش
  • گمنام

    13

    شت چرا تهش هیچی نشد این همه خوندم هیچی نشد اخرش 😐😐

    ۳ ماه پیش
  • ?

    12

    چرا عادت دارین حتما عاشقانه یه رمان تموم بشه؟ خب این متفاوت بود دیگه

    ۳ ماه پیش
  • Nilsaa

    50

    عالی بود ولی کاش ادامه داشت تا وقتی که رونیا مرد زندگی شو پیدا می کرد

    ۳ ماه پیش
  • نرگس

    20

    میتونست تا ازدواج هردوشون پیش بره حالا چه با همدیگه چه با هرکس دیگه ای اینطوری بهتر میشد.

    ۴ ماه پیش
  • تنها

    20

    این رمان واقعا عالی بود ایم دختر انگار خود واقعی من بود تو لحظه لحظه رمان انگار خودمو میدیدم ولی با این تفاوت که کارنی وجود نداره که منو مثل رونیا نجات بده

    ۴ ماه پیش
  • *.....*

    10

    خیلی شبیهم بود. کمکم کرد خودمو دوست داشته باشم:) واقعا ازت ممنونم نویسنده جون💙

    ۴ ماه پیش
  • Ronika

    10

    اکثراگفتن پایان رمان نصفه موند چون فکرمیکنن کارن و رونیا باید بهم می رسیدن ولی اینطور نیست رونیا بالاخره یه دوست و البته خودواقعیش رو پیداکرد وبه زندگیش خیلی بهتره ادامه دادخیلی جذاب و دلنشین بود

    ۵ ماه پیش
  • نفس

    ۱۸ ساله 10

    رمان خیلی عالی بود و من بخصوص خوشم اومد ولی ای کاش آخرش عاشقانه بود خلاصه رمان عالیع ممنون

    ۵ ماه پیش
  • مهنا

    20

    خیلیییی خوب بود منم دوستِ پسر می خواممم حالا از کجا پیدا کنم😂

    ۶ ماه پیش
  • مجنونه الحسین

    10

    گله گذاری جدا نیازی نبود.و اینکه گفت تو خانواده های ایرانی دو حالته رو به شدت تکذیب می کنم😁😂چون تو یه خانواده با مادر مذهبی و پدر غیر مذهبی هستم خیلی چیزا رو خوب درک میکنم.ولی باآزادی کامل حجاب کردم

    ۶ ماه پیش
  • مجنونه الحسین

    10

    رمان انگیزشی و آموزنده خوبی بود.ولی نویسنده کلا وقت گذاشته بود بنویسه تا از عقاید یک دسته از افراد دفاع کنه...عقایدی که به نظرمن اگر بیشتر تحقیق می کرد جواب همه شونو می گرفت و به این همه وقت برای

    ۶ ماه پیش
  • سحر

    ۲۴ ساله 30

    رمان واقعاً عالی بود دست نویسنده درد نکنه خیلی قشنگه بود

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.