رمان دختر ماه به قلم دختر صورتی
سوین دختری با زندگی به ظاهر معمولی..یک دانشجوی ساده که با گرفتن بورسیه و رفتن به آمریکا با حقایقی روبرو میشه که زندگیش تغییرات بزرگی میکنه و میفهمه که موجود عادی ای نیست و تموم زندگیش دروغ شنیده و حالا…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۲۸ دقیقه
_چشم بازکردم بازم تو همون جنگل بودم...چرا بازم اینجام من؟!!!!!بیخیال این سئوال شدم و راه افتادم و همینطور رفتم جلو،،چیزی جزء تاریکی و درختای بلند نمیدیدم ...بالاخره بعد 30مین از دور یه کلبه چوبی و البته خراب رو دیدم...دوییدم طرف کلبه و در زدم...
چن بار در زدم کسی باز نکرد ،داشتم ناامید میشدم که در با صدای بدی باز شد و پیرمرد قد کوتاهی با ریش های بلند اومد بیرون و ربات وار گفت:
+بیا و نجات بده
بعدشم دستشو گذاشت رو سرم که درد بدی پیچید تو سرم ....
#part14
باصدای اذان از خواب پریدم...هوففف اخه این خوابا ینی چی؟!من کجا باید برم؟؟!!چیو باید نجات بدم؟؟؟!!
سرم داره منفجر میشه ازبس سئوالای بی جواب داره
............
ساعت 8تصمیم گرفتم یه دوش بگیرم شاید این فکر و خیالا دست از سرم بردارن..بعد از یه دوش 15مینی اومدم جلو آینه وایستادم به خودم خیره شدم...چشمام بخاطر بیخوابی قرمز شده بود و صورتم بی روح شده بود ...هوف ،،یه مانتو گلبهیِ کوتاه پوشیدم،شلوارمشکی و روسری مشکیم رو مدل خاصی دور گردنم پیچیدم...
چون امروز خیلی بی روح شده بودم تصمیم گرفتم یه کوچولو آرایش هم بکنم ،یه ریمل زدم که مژه هامو بلند تر نشون داد و رژ مات کالباسی ..بعد از چک کردن چمدونم و مطمن شدن از اینکه همه چی آماده اس وسایلمو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون..
________________________________
تو فرودگاه بودیم و شماره پروازمون رو اعلام کردن بلند شدم و مامان رو بغل کردم چشماش پر اشک بود و معلوم بود داره به زحمت جلوی گریه کردنش رو میگیره...بعد مامان فرهان رو هم بغل کردم و درگوشش گفتم
_مواظب خودت و مامان باش ...نزار اذیت بشه
+باش آجی توهم مراقب خودت باش
بهش لبخندی زدم و بعد از خداحافظی چمدون به دست ازشون دور شدم..وقتی سوار هواپیما شدیم و هواپیما اوج گرفت انگار تازه عمق ماجرا رو فهمیدم و اشکام شروع به باریدن کرد...اونقدر گریه کردم که از خستگی خوابم برد....
#part15
نمیدونم چن ساعت گذشته بود که پری بیدارم کرد که ناهار بخورم...خودشم مخ اون پسره آرمان رو به کار گرفت ....شروع کردم به خوردن ناهارم که چلو مرغ بود در همین حین آرمان رو هم آنالیز کردم برا خودم..
آرمان سیاح یه پسر21ساله قد بلند ،بینی عقابی که به صورتش میومد ،لبای معمولی و چشمای مشکی که عینک رِیبن هم زده بود ..درکل قیافه معمولی داشت....دید زدن آرمان که تموم شد به پری خیره شدم....پری برعکس من که قیافه معمولی داشتم ،خیلی خوشگل بود ..موهای طلایی لخت،چشمای آبی،لبای قلوه ای و بینی قلمی که بهش میومد...
+هی سوین خوردی منو چیه 1ساعته زل زدی به من
_هیچی داشتم میگفتم به خودم عجب دوست زشتی دارم
+زشت عمته از خداتم باشه دوست به این جذابی و خوشگلی داری
_اوه اوه هواپیما الان سقوط میکنه =/
پشت چشمی نازک کرد و دیگه چیزی نگفت منم بیخیال شدم و سرمو با مجله هایی که اونجا بود گرم کردم....
بعد چندین ساعت پرواز طولانی و خسته کننده بالاخره رسیدیم ...همه مانتو ها و روسری هاشون رو در اورده بودن ولی من حس و حال اینکار رو الان نداشتم فقط دلم میخواست سریع تر برسم خونه ای که برامون گرفته بودن و بخوابم...
#part16
بعد دوساعت علافی تو فرودگاه و ترافیک بالاخره رسیدیم خونه...خونه ای که برامون گرفته بودن توو یه ساختمون 3طبقه بود که خونه ما توو طبقه دوم بود و خونه ارمان طبقه اول.
با آرمان خدافظی کردیم و با پری رفتیم خونه خودمون...یه خونه حدودا 60 متری که توو هال یه ست مبل راحتی به رنگ شکلاتی بود ، یه فرش 9متری سفید طلایی،ال سی دی 49اینچ و میز چوبی شکلاتی رنگ ...آشپزخونه اُپن نقلی که کابینت های ام دی اف سفید داشت و یه میز ناهار خوری 4 نفره هم وسط گذاشته بودن...یه اتاق خواب که دوتا تخت یه نفره و یه میز توالت ،قالیچه و کمد داخلشه...چمدونو همونجا جلو در اتاق گذاشتم و خودمو رو یکی از تختا انداختم به دقیقه نکشید که خوابم برد...
_________________________________
دوباره وسط همون جنگل بودم ولی از اون کلبه خبری نبود ...حرفای اون پیرمرد یادم اومد که گفت بیا و نجات بده....کاش دوباره میدیدمش تا منظورش از اون حرف رو میپرسیدم....خواستم حرکت کنم که حس کردم یه چیزی با سرعت از کنارم رد شد...برگشتم ولی چیزی ندیدم ...دوباره همون حس رد شدن کسی به سراغم اومد ولی هرچی نگاه میکردم کسی یا چیزی رو نمیدیدم ...کم کم داشتم میترسیدم ، احساس ناامنی میکردم..یدفعه صدای یه غرش از پشت سرم شنیدم، برگشتم که چن تا سگ بزرگ رو دیدم که با عصبانیت بهم زل زدن...باترس خیره شدم بهشون و سعی میکردم ارامشم رو حفظ کنم ولی نمیشد ...یکیشون رو دیدم که داشت اروم اروم بهم نزدیک میشد، از ترس خورده شدن توسط اونا تمام توانم رو به پاهام دادم و دوییدم اوناهم پشت سرم شروع کردن به دوییدن ...
#part17
با جیغ از خواب پریدم ..تنم خیس عرق شده بود..بلندشدم رفتم دستشویی یه اب به صورتم زدم و اومدم بیرون....به تخت پری نگاه کردم نبود،رفتم تو هال اونجاهم نبود...ساعتو نگاه کردم ؛11شب بود ،ینی کجا رفته این موقع شب...-_-
رفتم توو آشپزخونه اب بخورم که یه کاغذ روی یخچال دیدم ...پری نوشته بود حوصلش سررفته میره بگرده اگه دیر اومد نگران نشم
این دختره هم خله ها این موقع شب رفته گردش
بیخیالش بیاد خونه آدمش میکنم
میترسیدم دوباره بخوابم و اون خوابای آشفته و وحشتناک رو ببینم پس بیخیال خواب شدم و مشغول مرتب کردن وسایلام شدم
______________________________
ساعت1بود که پری خیلی سرحال و خوشحال اومد خونه..مشکوک میزد والا...
_پری کجا بودی
+هیچی رفتم یه دوری زدم اومدم
_با کی ؟؟؟!
+تنها
_آها
بحثو ادامه ندادیم..میدونستم داره یه چیزیو دروغ میگه ولی اینم میدونستم تا خودش نخواد نمیتونم چیزیو از زیر زبونش بکشم بیرون
بعد تموم شدن کارام چون خیلی خسته بودم خوابم برد ولی خداروشکر اون کابوس هارو ندیدم...
#part18
صبح بعد خوردن صبحونه با پری و آرمان از خونه زدیم بیرون که بریم دانشگاه خودمونو معرفی کنیم و بریم سرکلاس...اونجور که توو این دو روز فهمیدم آرمان پسر خوبیه و سرش به کار خودشه ..
رسیدیم دانشگاه و سمت دفتر مدیر دانشگاه رفتیم و خودمونو معرفی کردیم ...اونم بعداز خوش آمد گویی و اینجور تشریفات،برنامه کلاس هامون رو بهمون داد...تشکر کردیم و اومدیم بیرون...انگار امروز یه کلاس داشتیم فقط پس رفتیم سمت کلاس ....وارد کلاس که شدیم همه با کنجکاوی بهمون نگاه میکردن ماهم درکمال آرامش و بدون هول شدن رفتیم سه تا صندلی ردیف دوم نشستیم
بعد 5مین استاد اومد و شروع کرد اسامی رو خوندن ....مت اسمال وود ،کاترین سالتزمن،....ساشا نیازی،سامیار نیازی،آرزو سهرابی،دیاکو خدایی(چیییی😳اینا ایرانین ...واییییی چن تا هموطن همکلاسیمونن بیا وسط)
ماهم خودمونو معرفی کردیم و استاد شروع کرد درس دادن....برگشتم به اون هموطن های گرامی نگاه کردم ...اوه چقده اینا نازن همشون وای ننه من غشششش
خیلی خوشگل بودن ناکِس ها ولی خیلی اخمو و خشک به نظر میرسیدن انگار که طلب از کسی دارن(خخخخ چقد چرت میگما من)...
#Part19
ساشا چشمای آبی،ابرو های پهن کشیده،بینی متناسب با صورتش و لبای قلوه ای داشت ...جیگر گروهشون این بود فک کنم...
سامیار چشمای سبزعسلی داشت(یه رنگ خاصه خو)،ابروهای پهن،بینی گوشتی و لبای معمولی...قیافه اینم بد نبود ولی به ساشا نمیرسید...
دیاکو چشمای مشکی، ابروهای معمولی،بینی کشیده و گوشتی و لبای معمولی داشت ..درکل قیافش خوب بود....
آرزو چشمای مشکی،ابروهای پهن مرتب شده،بینی قلمی که معلوم بود عملیه و لبای گوشتی...قیافه اینم خوب بود....
میگم اکیپ خوشگلا بودن
فک کنم دیاکو سنگینی نگاهمو حس کرد که برگشت بهم نگاه کرد منم برا اینکه ضایع نشم یه لبخند تحویلش دادم و برگشتم به درس گوش دادم...
بعد از دوساعت کلاس تموم شد و ما سه تا وسایلمونو جمع کردیم و رفتیم تو محوطه دانشگاه ..گفتیم حالا که بیکاریم یکم این اطراف دور بزنیم(همون فضولی کنیم)...رفتیم پشت ساختمون دانشگاه که اونجا رو ببینیم ..یه راه باریک بود که آخرش به یه در میرسید ...فضولیم گل کرده بود ببینم پشت اون در چیه !!!!!...
اریانا
00رو مخ
۶ ماه پیشحکیمه
۳۵ ساله 00خیلی رمان بچه گونه اییه.خیلی لوس بازی و نچسب بود .به نظرم میتونست بهتر از این هم بشه اما من ترجیح میدم دیگه بعد از خوندن ۲پارت با ۴۰ پارت دیگه ادامه ندم..با تشکر🙏🏻
۹ ماه پیشمهرو
00با سلام خدمت شما نویسنده گرامی .رمان بسیار زیبا و سرگرم کننده ای بود ومن بیشتر از بقیه رمان ها از این رمان خوشم آمد ولی تنها نقصش این بود که زود توانست آن شیطان رابکشدو ای کاش کمی بیشتر پیچ و خم داشت.
۹ ماه پیشملیکا
۱۶ ساله 00سلی جالب بود و فصل دومش رو از کجا بیارم بخونم
۹ ماه پیشماریا
00خیلی خییلییی قلمش بده خخخخ این یعنی چی خخخ 😐 هرچی هم بهش میگن یهو میگه خداایا اخه بیشور ببین راست میگن یا ن بعد زر بزن خو
۱ سال پیشماریا
00ببخشید من این برنامه رو نصب کردم ولی وقتی میزنم رو ژانر و رمان رو انتخاب میکنم ی تبلیغ میاره بعد دوباره میره تو ژانر میشه بگین چطوری عین ادم بخونم ؟
۱ سال پیشASAL
۱۲ ساله 00لطفا فصل ۳ رو زود تر بزارید 😭
۱ سال پیشهانیل
20قلمش خیلی خوب نبود اتفاقات به سرعت پیش می رفت اول داستان باید جوری باشه که خواننده رو ترغیب به خوندن کنه متاسفانه من با خوندن ۱۰ پارت اول فهمیدم ارزش وقت گذاشتن رو نداره با تشکر🤍
۱ سال پیشASAL
00لطفا فصل ۲ رو بزارید
۱ سال پیشBloom
10عالی بود بهترین رمانی که خوندم ❤🌹
۱ سال پیشBloom
۱۴ ساله 10رمان عالی بود دست نویسنده درد نکنه من جلد دومم خوندم عالیه لطفا جلد سوم رو هم بزارید
۱ سال پیشسوین
300خوب بود من خوشم اومد ولی چرا تو همه رمانا همه وقتی از کشور خارج میشن میفهمن که انسان نیستن خب یه رمانم باشه که تو ایران بفهمن انسان نیستن
۴ سال پیش????
00😂😂😂😂🤣🤣🤣
۲ سال پیشپرنیان
۱۸ ساله 10پرنیان شب رو بخون تو ایران اتفاق میافته
۱ سال پیشفرناز
00اصلا رمان خوبی نبود
۱ سال پیشEmily
۱۷ ساله 10عالییی پرفکتتتت من ی نسخشم تو ربیکا پارت بندی گذاشته بودن خوندم محشر بود
۲ سال پیش
سارا
00ازنظر نوشتاری خوب نبودخوشم نیومد