رمان محکوم به مرگ(جلد دوم قاتل دوست داشتنی) به قلم noghre
کسایی که جلد اول رو خوندن میدونن که داستان از چه قراره .
باران قصه ما از پرتگاه پرت میشه پایین ولی ..
این جاست که یه اقا که فرشته نجات باران ماست پیداش میشه.
زندگی بازم رونق میگره ولی با کلی تفاوت باران شاد دیگه اون دختر همیشگی نیست. سرد تر شده….یه جورایی روزه سکوت گرفته..همه چیز براش مبهم شده…و این پسر قصه که اسمش هم سامان هست میخواد بهش کمک کنه..خودشم نمیده ولی یه جورایی نسبت به این دختر خیلی خوشکل مسئوله بخاطر اینکه..
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۴۲ دقیقه
سامان باحرص و نگرانی گفت- چه بلایی سر خودت اوردی الما...خدای من دستت داره خون میاد.
سریع جلوی پام زانو زد و مچ دستم رو گرفتم تمام دستم بریده بریده و خراش خراش شده بود و ازشون خون میریخت.
سامان- خوبِی؟..اخه چرا اینه رو شکستی؟.
هیچی نگفتم..نمیدونم ولی باید حرف بزنم.باید بگم که چمه.
با حال زاری گفتم- من کیم؟...اون کیه..اون کیه من رو دوست داره؟.
و بغض رها شد هق هق بلندم اتاق رو در بر گرفت اشک هام انگار که با هم مسابقه گذاشتند اخه من کیم؟..چرا اینقدر سر درگمی؟.
سامان با داد به یکی از پسرا گفت- برو اون جعبه کمک های اولیه رو بیار بدو.
و زیر بغلم رو گرفت و کمکم کرد بلند بشم .بردم توی سرویس بهداشتی توی اتاقم و دستم رو زیر اب گرفت زخم هام میسوخت...ولی انکار بااین درد اشنا بودم..زیاد برام عذاب اور نبود.
پنبه الکی روی دستم فرود می اومد و تنها هدیه اش سوزش بدش بود.دستم پانسمان شد نفس عمیقی کشیدم و به مبل تکیه دادم این تصاویر هر چه که بود مربوط به گذشته منه..من باید تحمل کنم تا بفهمم که کی هستم.
سامان با نگرانی نگاهم کرد- حالت خوبه؟.
نگاهم رو توی صورتش دوختم..این کیه که من رو اینقدر به یاد یه نفر می اندازه.
صدای یکی از پسر ها بلند شد.انگار تازه از بیرون اومده بود.
-این جا چه خبره؟..
سرم رو بلند کردم یه پسر قد بلند با موهای خرمایی چهره معمولی تنها جذابیتش چشم های درشت میشی رنگش بود.
سامان- چیز خاصی نیست.
پسره بعد از نفس عمیقی گفت- خدارو شکر..راستی سعید زنگ زد گفت تا یک ساعت دیگه پروزاش میشینه.
چهره سامان شکفت لبخند بزرگی روی لبش نشست
سامان- واقعا؟...خدارو شکر میدونی الان شش ساله که داداشمو ندیدم.دلم براش یه ذره شده.سهند باید همین الان بریم دنبالش دیگه؟
این پسر جدیده که که فهمیدم اسمش سهنده با لبخند به ذوق سامان گفت- اره پسر..فقط جنگی اماده شو تا بریم..
همه بنلد شدن من به سمت اتاقم رفتم که در اتاقم باز شد برگشتم سامان بود.هنوزم همون خوش حالی توی صورتش موج میزد.
سامان- الما..من میرم نزنی دوباره بلایی سر خودت بیاری ها...توی خونه تنهایی نترس قول میدم زود بیام..داداشم داره میاد خیلی دلتنگشم..نگران نباشم دیگه؟.
چشم هامو روی هم فشردم.و با نصمیمی سریع دوباره حرف زدم-باشه.
لبخندش پر رنگ تر شد.-افرین دختر خوب.پس فعلا خداحافظ.
سری تکون دادم بیست دقیقه بعد خونه خالی شد من موندم و خودم...نگاهم رو به دیوار رو به روم دوختم فکرم رو جمع کردم و مثل هر روی سوال تکراری همیشگیم رو از خودم پرسیدم.
-من کیم؟..از کجا اومدم؟
نفسم سنگیم رو بیرون فرستادم و بازم هم خیره شدم و باز هم یه چهره اشنا جلوی صورتم نقش بست اول از همه دوتا چشم قهوه ایی .یه بینی قلمی..لب های کوچک .چونه استخونی خوش فرم ویه پیشونی تقریبا بلند شبیه مدل های اوروپایی که برنامه های تی وی نشون میده.
موهای بلند تیره که لبه اش روشن و کمی بور بود. نفس عمیق یکشیدم بازم یه اسم بازم تکرارش بازم زمزمه اروم من با خودم.
((اریس))
اریس کیه؟..این مرد کیه که بهم میگه اریس؟..اسم من اریسه؟..
نفس هام کشدار و طولانی شد ادم هایی که توی ذهنم رژه میرن رو نمیشناسم.دارم اذیت میشم عصبانیم خیلی زیاد.
صدا ها توی ذهنم هر روز بیشتر از قبل میشه انگار منتظر یه تلنگره تا همش از نوع شروع بشه و دوباره به یادم بیاد .دلم نمیخواد بفهمم .بدونم که کی هستم .
از جا بلند شدم بیش از حد دارم فکر میکنم از طرفی دارم هلاک میشم ضعف کردم از گرسنگی.
از اتاق بیرون اومدم و وارد اشپز خونه شدم از توی یخچال یکم نون تست و پنیره بیرون اوردم نون هارو توی ماکروفر گرم کردم بعدم سر دل استراحت روشون پنیر خامه ایی مالیدم و با ولع همشون رو خوردم .
دوتا نون تست اخر توی دستام گرفتم یکیش توی دست راستم و اون یکی هم توی دست چپم یه نگاه بهشون انداخت دو طرفی که پنیر داشت رو چسبوندم به همدیگه و گازش زدم اخ که چقدر مزه میده .
صدای در اومدم و من بیخیال مشغول خوردن بودم.یه نگاه کردم همون چند نفر به علاوه یه نفر دیگه که هنوزم نتونسته بودم صورتش رو ببینم وارد خونه شدن سامان به سمت اتاق من رفت و درش ر و باز کردم سریع اومد بیرون از اشپزخونه بیرون اومدم سامان من رو که دید خیالش راحت شد .کم پیش می اومد که تنهام بزاره.
سامان- اوف دختر تو اونجایی؟..ترسیدم.
شونه ایی بالا انداختم بازم به پسر ی که شک ندارم برادر سامانه نگاه کردم از پشت چهار شونه و قد بلنده موهاش کمی بلنده و به رنگ قهوه ایی سوخته است روش رو به طرفم برگردوند چقدر اشناست.یه چهره ی جدی که لبخند محوی چاشنیش شده بود یه لحظه لبخندش محو شد با بهت بهم نگاه کرد اسمی رو زیر لب زمزمه کرد که به نظرم اریس اومد.
به خودم اومدم دیدم محکم بغلم کرده اونقدر محکم که نفس کشیدن برام کمی سخت شده بود اون رو از خودم جدا کردم.و. با حرص غریدم- چیکار میکنی؟!
سامان- سعید!..داداش چرذا الما رو بغل کردی؟.
سعید دوتا بازوم رو گرفت و زل زد بهم.
سعید- اریس..دختر میدونی چقدر نگرانت بودم؟..کجا بدی تو؟..تمام فرانسه رو زیر رو کردم که شاید اونجا باشی..دیگه نا امید شدم اومدم ایرانر و بگردم...دق دادی مارو که تو...اخه چطوری اومدی؟...چطوری تونستی ؟
متعجب داشتم نگاهش میکردم اشناست حس میکنم بیش از هزار بار دیدمش ولی یادم نمیاد..نمیدونم که کیه.
((تموم شد.؟
خسته که نیستی؟))
چشم هامو روی هم فشردم اعصابم متشنج شده شقیقه هام ضربدار شده بودن.
سعید- خدای من اریس حالت خوبه.
سامان با حرص پسش زد
سامان- اون حافظه اش رو از دست داده.تو اون رو از کجا میشناسی.
سعید با بهت به من نگاه میکرد- اریس رئیس و دوست منه.
سامان مات نگاهش کردم داشتم شقیقه هام رو میمالیدم.اسم های توی ذهنم دور میخورد. با خودم بلند تکرار کردم.
-مارتین...مارتین.
سعید دوتا دستم رو گرفت جلی پام زانو زد با خوش حال گفت- اره مارتین.مارتین رو یادته.؟..اریس یادت بیار.
دستام میلرزیدن...به سعید نگاه میکردم چرا اینقدر اشنماست.
-تو کی هستی؟..من تورو میشناسم؟.
سعید با ذوق گفت- معلومه که میشناسی...من تو دوستای مشتکر مارتین بودیم.یادت نیست اریس.تو همسر مارتینی؟.....خونتون رو یادت نیست؟...اریس..تولد 19 سالگیت رو یادت بیار.مارتین بردت لوس انجلس یادت نیست؟...اریس یادت نیست که هلش دادی توی استخر خونه.
چشم هامو فشردم مدادم صحنه هایی جلوی چشم هام رژه میرفت تا اونجایی که همه جا سیاه شد و نفهمیدم که چی شد و کجا رفتم.
چشم هامو باز کردم نور افتاب توی اتاقم تابیده می شد و رایگان گرماشو به تنم میبخشید تازه تونستم سفیدی بیرون رو ببینم.انگار دیشب برف اومده بود.بی اختیار لبخندی روی لبم نقش بست لبخندی که تداعی شد با به یاد اوردن یه خاطره شیرین از گذشته ام.
هی دختر اونقدر برف توی سر من نزن ..اریس با توام.بی خیال با لبخندی بزرگ برف دیگه ایی رو گلوله کردم و به طرفش پرتاب کرد درست توی صورت مارتین خورد بلند خندیدم.
Pariya
00رمان نوشتن کار لیونی نیست که هرکسی از پیش بر بیاد اینکه تو این رمان به این قشنگی و نوشتی یعنی خیلی توی این کار استعداد داری و تخلیه قویه به حرف کسایی که از رمان نوشتن چیزی نمیدونن توجهی نکن تو بهترینی
۱۰ ماه پیشیسنا
۱۵ ساله 00خیلی رمان خوبی بود و جالب و کسانی که رمان مسخره کردن اگه به متن اخر رمان توجه کنن گفته که تخیلیه درکل باحال بود ممنون از نویسنده
۱۱ ماه پیشدختر پاییزی
00من خیلیییی از این رمان خوشم اومده
۱۲ ماه پیشدختر پاییزی
۱۸ ساله 00رمان خوبی بود دوستش داشتم و از نویسنده ممنونم
۱۲ ماه پیشسونیا حقی
۱۸ ساله 00رمان خوبی بود واقعا خوشم اومد
۱ سال پیش•••
00این رمان یه رمان خیلی خوب بوده تویی که دوس نداری نخون 😐 نه خودت اذیت میشی نه بقیه
۱ سال پیشسید مسعود سیف زاده
۴۷ ساله 00جالب بود
۱ سال پیشZemak
00عالی بود نویسنده عزیز امید وارم همینطور با قلمی قوی و تن سالم رمان بنویسی و ما بخونیم و باهاش زندگی کنیم🥺❤️ 🩹
۱ سال پیشaynaz
01حیف وقتی که گذاشتم پای رمانت واقعا هی زرت زرت میمیرن معجزه میشه زنده میشن اصن رمان بی محتوا؛ چرت و پرت اصن وادفاک باز حداقل هندی ها یکی میمیره بی خیالش میشن تو یکیو سه بارررر زنده کردیییی 😂😂😂😂
۱ سال پیشaynaz
12یاااافتممممم؛ پیدا کردممممم منبع خلاقیت های ناتمام کارگردانای فیلم هندی هارو پیدا کردمممممم اصن فیلم هندی ها رو از رو این ساختن بعد یه نمه تغیرش دادن ما نفهمیم تکراری هم نباشه 🙂🙂😐
۱ سال پیشSama
10نمیفهمم اونایی که گفتن عالی رمان خوندن یا نه افتضاااااح ترین رمان عمرم بود بدون محتوا و چرت، یه عالمه ادم بیخودی اوردی وسط رمان همشم یه خائن بودن یا یه قسمته از رمان رفتن فقطم معجزه میشه زنده میشن هی
۱ سال پیشتارا
۱۵ ساله 10خیلییییی عالیییی بود بهترین رمانی بود که خوندم دست نویسنده درد نکنه اتفاقات یهویی و داستان پیچیدش قابل پیش بینی نبود بخاطر همین خیلی جذاب بود ♥️
۱ سال پیشیگانه
۱۴ ساله 20رمان عالی بود فکر نمیکردم هیچ رمانی رو دست رز سیاه باشه ولی این رمان ترکوند تکراری نبود و پیچیدگی خیلی خاصی داشت ک نشون میاد نویسنده خیلی خوبی داره بهترین رمان عمرم بود پیشنهاد میکنم بخونید :)
۲ سال پیشElina
۱۷ ساله 10عالی(:
۲ سال پیش
کیانا
۱۵ ساله 00وای رمانت عالی بود عزیزم ولی گفته بودی میشه برداریم اشکالی نداره کپی کنم