رمان لپ های خیس و صورتی به قلم آیه
درباره ی دختری بدبخت گفته شده است که بدبختی او را چندین بار تکرار می کند و می گوید: در حد آوارگان و بیخانمان های زلزله پاکستان…گفتم بیخانمان…اما از اون اتفاق های عادی که برای همه بیخانمان هامیوفته واسه این نمیوفته.یه اتفاقای دیگه میوفته …هه!!یه جورایی که خودتون حس کنید جای اون دختره بدبختو بیچاره شدید…
یه قصه ی رقابابتی بین دو تا مدرسه هم قاطی این هس (مثلا مخه)به اضافه حسودی بعضیا به این دختره..
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۳۶ دقیقه
ماهیار:اخه من کجا برم هانا؟؟
من:خونه ی عمه ام..........چه میدونم هرجا غیر اینجا.......
ماهیار:نمیشه برم بیرون میگیرن منو
من:الهی بگیرن راحت شم
ماهیار مشتشو زد رو قالی رنگ و رو رفته اتاق و گفت:خدایا!!اینم ادم بود مارو انداختی پیشش همه میخوان من یه شب پیششون باشم.......این برا ما افه میاد
فکر شیطانی زد تو سرم:قبول...با یه شرط
یه فیگور پسر مایه دار گرفت که درسته تو حلقم و بعد گفت:به چه شرطی؟
من:شب تا صبح که میخوام برم مدرسه باید تو دستشویی بخوابی و درم ببندم
ماهیار:ها؟؟؟؟؟
ساعت شش صبح بود که بلند شدم و رفتم سمت دسشویی
چند تا تقه زدم......صدایی نیومد
به خاطر فشاری که داشتم متحمل میشدم عصبی شده بودم و رو زمین درجا میزدم
یه چند تا تقه دیگه زدم
چرا این پسره الدنگ باز نمیکنه درو ؟؟بیشعور اومده رفته تو دستشویی درم نمیاد
دیگه نمیدونستم چیکار کنم ،خودمو تکون تکون میدادم تا شاید یادم بره دستشویی دارم اما .....
یهو رو در الومینیومی دستشویی ضرب گرفتم و بلند میخوندم:
هلی دان دان .........هله یه دانه یه دانه
(ادما بعضی وقت ها به خاطر فشار دسشویی چه کارهایی که نمی کننن!!)
ماهیار با یه قیافه وحشتناک یهو دررو باز کرد و یدونه پس گردنی حواله من کرد
(بی شعوری چه قدر!!!!
حد اقل قبلش یه زنگ خطری ......یه چیزی
اخه چرا بی مقدمه عمل میکنی ؟؟؟؟؟
فعلا وقت جر و بحث نداشتم .......سریع رفتم تو دسشویی و...و دست و رومو شستم
و اومدم بیرون .......(نه تورو خدا می موندی اون تو)
یه اخیشی تو دلم گفتم و با اعصاب اروم رفتم طرف ماهیار:چرا زدی منو؟؟
ماهیار:خوب کاری کردم !!چی میگی تو اصلا؟؟از شب تا صبح منو گذاشته تو دسشویی میگه چرا زدی؟؟
من:میخواستی قبول نکنی......در ضمن کجا از شب تا صبح ؟؟2 -3 ساعت اون تو بودی دیگه.....
ماهیار:اونجا هم جا بود اخه........تمام بدنم درد گرفت ......الانم که یه راست باید برم حمام
من: حد اقل یه خوبی داشت که تو مجبور شی بری حموم.....چند قرنه به اون موهات شامپو نزدی؟؟
سریع یه نماز مفید-مختصر خوندم و کیفمو برداشتم و قبل از این که همسایه ها بخوان متوجه حضور ماهیار بشن ما زدیم بیرون ......
لباس هام رو هم گذاشتم تو کیف مدرسه ام....از این به بعد باید مثل حلزونا تو خودم زندگی میکردم؟؟
(ها؟؟تو خودم دیگه چیه دختر؟؟یه ذره با ملاحظه حرف بزن.......همون ،منظورم مثل لاک پشت بود که تو لاکش زندگی میکنه اشتباهی گفتم خلزون......خلزون چیه؟؟.......اه بابا همون حلزون.........من امروز زرت و پرت میکنم فقط.......خوبه خودتم میدونی)
رفتیم تا سر خیابون مدرسه و اونجا از هم جدا شدیم
ماهیار کلی تشکر کرد و گفت که جبران میکنه.....منم تو دلم گفتم تو اول دعا کن خدا بهت عقل و شعور بده ...نمیخوام جبرا کنی!!اخه پسره لندهور تو که زندگی داری ......خونه داری.......پدر و مادر داری........چه مرگته پس؟؟
دیشب استعدادهاشم شکوفا شد .......تو دستشویی برا من کنسرت گذاشته بود
اومده بود رو دست زنگ بلبلی خونه....همچین چه چه میزد که نگو و پرس
راستی دلم واسه اون زنگ بلبلی خیلی تنگ میشه
دلم واسه اون خونه فکسنی و زندگیم خیلی تنگ میشه
یعنی واقعا من باید امشبو کجا سر کنم؟؟کجا برم؟؟
این چند ساعتی که ماهیار بود اینقدر در گیر بودم که یادم رفت ته فلاکتم!!
وای..حالا چیکار کنم؟؟
نکنه بلایی سرم بیاد؟؟ ........نکنه منم بشم مثل این بیخانمان های ولگرد و کارتون خواب بدبخت که سر چهار راه ها گل میفروشن؟؟(بسه دیگه هر چی انرژی مثبت داشتیم تو زندگی با موج منفی خنثی کردی)
خدایا کمکم کن!!
اسمونو نگاه کردم و گردنمو کج کردم و گفتم : با شما بودما !!
زنگ مدرسه باعث شد که مثل افتا پرست رنگ عوض کنم
کارم همین بود ............تو مدرسه یه ادم مغرور و با اصالت جلوه میکردم نه اینکه همه شون یه جوری بودن ،منم باید همرنگشون میشدم......هیچ کی هم وضع زندگی مو نمیدونست ...اصلا به بقیه چه مربوطه؟؟حتی نزدیک ترین دوستام!
و این ک همیشه باید ساکت بمونم و این چیزا رو تو دلم نگه دارم باعث میشد دردام بیشتر و زخمام عمیق تر بشه
اه کشیدم و از جلوی ناظممون که ناخون ها رو چک میکرد گذشتم و وارد کلاس شدم........
زنگ شیمی بود و ما همه داشتیم به این فکر میکردیم که این فرمولایی که معلممون(خانوم بهادری) تند تند پای تخته مینویسه ....چیجوری میشه که اینجوری میشه!!که یهو یکی تق تق در زد و معلممون یه مکثی کرد و گفت بفرمایید ودوباره شروع کرد به نوشتن!!درکل براش مهم نبود که کی پشت دره!!مهم نوشتن خودش بود....ما هم سرامون یهو چرخید سمت در که یهو مدیرمون اومد داخل (کلا همه چی یهویی شد)
الینا:برپا..
مدیرمون بعد از اینکه از خانوم بهادری معذرت خواهی کرد که وقت کلاسشو گرفته حرفاشو شروع کرد!!
مدیر: کارنامه های شما حاضره بچه ها.......نمره های همه تون خوبه!!.....کارنامه ها رو داد به الینا که بهمون بده و خودش دوباره ادامه داد:در ضمن خانوم احسانیا امسال باعث سر بلندی مدرسمون شدن!!معدل بیست سال چهارم اونم توی مدارس تیزهوشان واقعا جای تحسین داره!!
جیغ بچه ها رفت بالا....و شروع کرد به تبریک
ولی خانوم بهادری همچنان فرمول مینوشت
الینا کارنامه ام رو که اخر همه بود داد و تبریک گفت ......
کارنامه رو گرفتم و نگاه کردم ..وای همه اشون بیسته
باورم نمیشه !!اخ جون
سرمو میخواستم بیارم بالا که سنگینی سایه یکی رو حس کردم
مدیسا
00😐
۵ ماه پیشنازیلا
10خیلیییی قشنگ بود درسته بدبختی های هانا/کیشکا زیاد بود اما طنز نوشتنش باعث شد که دپ نشم و این خیلی خوب بود
۱ سال پیشHeli
00عالی بود
۱ سال پیشآهو
۱۴ ساله 20این بهترین رمان عمرم بود اولش فقط خندیدم وسطاش گریه کردم و آخراش بازم خندیدم درکل عاشق این رمان شدم و انگار این رمانو زندگی کردم....
۱ سال پیشیونا
۱۵ ساله 40خیلیی رمان خوبی بود من خیلی ازش راضی بودم هردوتا جلدش بی نظیر بود حتما پیشنهاد میکنم بخونیدش و ای کاش جلد سومش بعد ازدواج هانا هم نوشته بشه فایتینگ
۱ سال پیش...
10این رمان جلد سوم هم داره فک کنم که اونم قشنگه
۲ سال پیشدنی
۱۳ ساله 00اصن عاشقانه نبود الان این عاشق ماهیار بود عاشق داداش ما مایار بود عاشق پسر حاجی بود عاشق اتیش بود عاشق کی بود
۲ سال پیشمن
16چرررت بود اصلا جذبش نشدم بخونم یه جوری بود
۲ سال پیشAva
۱۶ ساله 10نه اینکه حقایق یهویی فاش بشه و این بیشتر رمان رو خام میکنه و انگار که نویسنده هر ایده ای در لحظه داشته رو نوشته؛ در کل رمان زیبایی بود و ممنونم از نویسنده عزیز به امید پیشرفت شما
۲ سال پیشAva
۱۶ ساله 01رمان خوبی بود اما میتونست خیلی بهتر باشه قلم نویسنده تا حدودی سطحی بود و حس رو نمیتونست القا کنه و اینکه اتفاقات ناگهانی میفتادن، بهتر بود کم کم برای خواننده حقایق آشکار بشه
۲ سال پیشخر کی باشی بور مچه?
00جلد دوم باهل تره💫
۲ سال پیشسحر
۳۳ ساله 60واااای عزیزم ، این چه وضع خلاصه نویسیه.... 🤦 ♀️🤦 ♀️🤦 ♀️🤦 ♀️🤦 ♀️
۲ سال پیشاخــر❌شـــــر
۱۹ ساله 66بنظر من کاملا تخیلی و بچه گانه بود مگه میشه یه دختر به یه پسر تو یه نصف روز اعتماد کنه بعد بره خونشون زندگی کنه چرت بود🙄🙄🙄
۲ سال پیش¿
00رمان خیلی خوبی بود ،قلم قوی داره ولی پایانش میتونست خیلی قشنگ تر باشه
۲ سال پیشyasi
۱۶ ساله 31واقعا عالی بود به عنوان کسی که ۳ ساله داره رمان میخونه بهترین رمانی بود که خوندم و بهترین بود
۲ سال پیش
۰۰۰
00کاملا بچه گانه