دوست داشتی؟

رمان لب عسلی

  • 81.3K 👁
  • 230 ❤️
  • 368 💬

رمان راجب دختری بنام بهار است که باخانواده اش هرسال تابستان ها و عیدها به ویلای پدربزرگش درشمال که در جمع خود شان به ویلای خانوادگی معروف بود می رفتند. علاوه بر خانواده بهار خاله ها و دایی هایشم می آمدند و در اون ویلا سهمی داشتند. پسرخاله بهار ” احسان ” در این نشست و برخاست های خانوادگی به بهار علاقه مند و سپس عاشقش میشود!. و از طرفی هم دخترخاله ی بهار”سیما” که دختر غر غرو و فیس و افاده اى بود به احسان علاقه داشت و نسبت به بهار حسادت داشت. اوایل تعطیلات تابستان بود که همه برای رفتن به آن ویلا به تکاپو افتاده بودند اما اونسال اتفاق عجیبی افتاد و … پایان خوش است. این رمان زندگی نامه ی خود نویسنده است و تمام اتفاقات مو به مو و خط به خط حقیقت دارد و فقط یک داستان نیست!. رمانی قدیمی و بسیار جذاب و هیجانی که امیدوارم لذت ببرید.

بیشتر...
نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • عسل

    00

    خیلی خوب بود

    ۱ هفته پیش
  • زهرا

    00

    چجوری احسان همون موقع که عمل کرد اومد سر سفره عقد ؟ گردنبند مگه آهن بوده که جلوی تیر رو گرفته ؟

    ۲ هفته پیش
  • نیایش

    00

    سلام رمان خوبی بود و در بعضی مکان ها بسیار خنده داربود اما باید بگم که بعضی جاها واقعا بی معنی بود مثلامرخص شدن احسان و باید بگم پایانش هم باز بود بهتر بود گسترده تر باشد انشاالله فصل بعدی ممنون 🌺

    ۳ هفته پیش
  • Yas

    00

    سیما ک از زندان اومد بیرون چی شدش یا بیژن چی شد بهار ب خالش حقیقت و گف؟ احسان و بهار عروسی نکردن؟

    ۳ هفته پیش
  • سارا

    00

    واقعا مزخرف بود غرور تا این حد بی معنی بود

    ۲ ماه پیش
  • ....

    00

    خیلیی مسخره

    ۲ ماه پیش
  • نفس

    00

    آخه من بخاطر ای رمان چرت چند وقت از رمان خواندن دست کشیده بودم بسکه چرند است با عرض معذرت زیادی احمقانه بود😢 واسه نویسنده آرزو موفقیت زیاد میکنم امیدوارم رمان های بهتری بنویسی😉😉

    ۳ ماه پیش
  • ه

    00

    بدک نبود دست نویسنده درد نکنه

    ۴ ماه پیش
  • .....

    10

    خیلی چرت، چرا اخه شبیه کلاس اولی ها بود رمان و چرا احساس بعد اتاق عمل رفت سر سفره عقد

    ۵ ماه پیش
  • مهراوه

    00

    یکم عجیب بود. داستان ها و پاردوکسی کال بود

    ۵ ماه پیش
  • مینا

    00

    زیاد کلیشه ای نبود و فانتزیش نسبت به بعضی رمان ها خوب بود خلاصه که خوب بود دمت گرم.

    ۵ ماه پیش
  • naze?

    00

    رمان بسیار قسنگ زیبا وطنزیه واقعا. این همه نظر منفی یع ذره انصافم خوبه ها. خسته نباشی نویسنده عزیز من خودم عاشق رمانتون شدم ایول

    ۶ ماه پیش
  • مهدیه

    30

    خخخ فرض کنید احسان از اتاق عمل پاسده رفته مراسم عقد بعد داره قر میده انگار نه انگار عمل کرده بعد اخرش میاد میگه تیر خورده بود به گردنبند احساس داشت باهام شوخی میکرد واقعا مسخرس 🤣🤣🤣

    ۲ سال پیش
  • ...

    00

    نخیر عمل کرده که کرده دلیل نمیشه که نره مراسم عقد بعدشم کی گفته رفته وسط قر داده و اینکه تیر به احسان خورد ولی کامل به سمت قلبش نفوذ نکرده فقط لایه اول پوستو زخمی کرده😠

    ۶ ماه پیش
  • آرام

    00

    خوب بود

    ۶ ماه پیش
  • ...؟؟؟

    20

    یه سوال ... آقای نویسنده این داستان زندگی خودتونه یعنی واقعا با بخیه بلند شدین رفتین سر سفره ی عقد ؟ آخه چجوری ؟ خون ریزی نکرد ؟ درد نداشت ؟ مطمئن هستین اون لحظه توهم نزدین؟😶😶

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.