رمان کسوف (جلد سوم گرگ و میش) به قلم استفانی میر - Stephenie Meyer
در طی این داستان که ادامه داستان قبلی است جیکوب به علت اینکه بلا ادوارد را به وی ترجیح داده ناراحت است اما ویکتوریا در سیاتل در تلاش است تا یک ارتش خ و نآشامی راه بیاندازد و از طریق آن خانواده کالنها و بلا را به قتل برساند در همین مدت هم ادوارد از بلا به طورغیر رسمی خواستگاری میکند و مدتی بعد جیکوب با فهمیدن این موضوع محافظت از آنها را در مقابل لشکر خ و نآشامها رها میکند و از طرفی…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۸ دقیقه
ما براي چند دقیقه به هم خیره شدیم .
«؟ آخرین باري که با آنجلا حرف زدي کی بود » : چارلی از من پرسید
« آخرین بار جمعه بود » : سریعاً جواب
تا قبل از بازگشت ادوارد دوستان من به گروه تقسیم می شدند .
دوست داشتم این گروه هارو خیر و شّر صدا کنم . گروه آدم خوبارو آنجلا ، و دوست پسراش چنی و مایک نیوتون
تشکیل می دادند، این سه نفر به طرز سخاوتمندانه اي منو به خاطر حماقتم که در اثر فقدان حضور ادوارد داشتم،
بخشیده بودند .
لورن عضو گروه بدهاست ، و تقریباً تمام مردم فورکس ، مخصوصاً جسیکا استنلی که گروه ضد بلا رو رهبري می
کرد.
با برگشتن ادوارد به مدرسه اوضاع حتی وخیم تر شد .
بازگشت ادوارد براي دوستیم با مایک گرون تموم شد .اما آنجلا بی تردید وفادارانه رفتار می کرد و بن هم از او پیروي
می کرد .
با وجود نیروي مافوق طبیعه ي کالن ها هیچ کس نمی تونست مقاومت کنه .
آنجلا هر روز سر میز نهار کنار آلیس می نشست . بعد از چند هفته حتی آنجلا هم احساس آرامش می کرد. مشکل می
شد توسط کالن ها جادو نشد . وقتی کسی به اون ها اجازه ي درخشش می داد.....
سوال چارلی حواس منو به خودش برگردوند . «؟ بیرون مدرسه »
من نمی تونستم هیچ کس رو بیرون از مدرسه ببینم پدر ، تازه آنجلا هم دوست پسر داره. اون همیشه با بنْ »
می پلکه.
« اگه من آزادم پس بذار راحت باشم »
«... باشه ، اما آخه تو و جیک یه زمانی خیلی باهم می گشتین ، ولی حالا »
«؟ می شه بري سر اصل مطلب پدر ؟ شرط تو دقیقا چیه »: حرفشو قطع کردم
من فکر نمی کنم ، این درست باشه که تو همه ي دوستاتو به خاطر ، دوست پسرت کنار » : با صداي محکمی گفت
«؟ بذاري این اصلاً خوب نیست ، تو به آدما ي دیگه هم نیاز داري ،یادت رفته سپتامبر گذشته چه اتفاقی افتاد
من تکانی خوردم ،
« خب ، اگه تو سعی می کردي همش با کالن ها نچرخی اینجوري نمی شد »: با صداي دفاع جویانه اي گفت
من از این کار راضی بودم، شاید آره ، شایدم نه
« اصل مطلب » : بهش یادآوري کردم
آزادیت براي دیدن دوستاي دیگت هم استفاده کنی ، سعی کن حد رو نگه داري »
حدو حدود خوبه ، چه قدر وقت دارم که تقسیمش کنم »
قیافه اي گرفت و گفت
نمیخوام اینو پیچیده کنم ، فقط دوستات یادت نره »
این همون وضع وخیمی بود که من باهاش دست به گریبان بودم. آدماي که بهتر بود به خاطر امنّیت خودشون هم که
شده ، باید ازشون فاصله می گرفتم.
خب پس من چیکار می کردم ؟ یا باید تا اونجاي که می تونستم با اونا وقت می گذروندم ؟ ، یا جدایی رو ازهمین حالا
شروع می کردم ؟ البته من گزینه دوم رو ترجیح می دم.
« مخصوصا جِیکوب » : چارلی قبل از اینکه من فرصت حرف زدن پیدا کنم گفت
یه نا امیدي بزرگتر از قبل وجودم رو گرفت . یک دقیقه تمام طول کشید تا تونستم جواب مناسب رو پیدا کردم.
« ... مسئله ي به کم سخته »
خانواده بلک خیلی انسان هستن ، وجِیکوب هم خیلی خیلی دوست خوبی براي تو محسوب » : خیلی پدرانه گفت
«. می شه
« خودم می دونم »
«. ؟ اصلا دلت براش تنگ نشده » : چارلی آروم پرسید
« چرا ، دلم واسش تنگ شده » ، صدام ناگهان گرفت ،ولی صدامو قبل از حرف زدن صاف کردم
« خیلی دلم براش تنگ شده » : با نگاه پایین اعتراف کردم
« ؟ پس سختیش کجاست »
این چیزي نبود که بتونم به راحتی تشریع کنم . من بر علیه قوانین مردم عادي بودم . انسان هاي مثل چارلی ،
اون هاي که حتی از وجود دنیاي دیگر که پر از افسانه ها و هیولا ها بود بی خبر بودند . من همه چیز رو راجب اون
دنیا می دونستم ، ومن به تنهایی مشکل ساز بودم و اصلا نمی خواستم چارلی را هم گریبان گیر این مشکلات کنم .
بین من و جِیکوب... یه مشکلی هست ، یه مشکل در مورد دوستیمون . منظورم اینه که ، به نظر می رسه که تنها »
« دوستی براي جِیکوب کافی نیست
من جملم رو با حقایقی تموم کردم که درد عظیمی در پس اون بود
این واقعیت که از وقتی تصمیم گرفتم به خانواده کالن ها بپیوندم ، گلّه گرگینه هاي جِیکوب به شدت از خانواده ادوارد
متنّفر بودند و همین طور من .
این چیزي نبود که بشه با مکاتبه حلش کرد ، تازه اونم که جواب تلفن هاي منو نمی ده ، اما نقشه ي من براي
رویارویی با یک گرگینه چیزي نبود که از طرف خون آشام ها تایید بشه .
«؟ یعنی ادوارد حاظر نیست وارد یک رقابت سالم بشه » : چارلی با صداي طعنه آمیزي پرسید
« رقابتی در کار نیست » : نگاه تلخی به او کردم و گفتم
«. تو به احساسات جیک صدمه زدي ، اونو نادیده گرفتی ، اون ترجیح می ده دوستت باشه تا هیچی »
ارین صفرنژاد
۴۰ ساله 00خوب بود
۱ سال پیشFatemeh
۱۷ ساله 00بهترین بود
۲ سال پیشآیسو
۱۵ ساله 41اوف کی حوصله داره این همه رو بخونه یک دفه فیلمشو ببینن دیگه
۴ سال پیشarmita
۱۷ ساله 00سلام و وقتتون بخیر ممنون به خاطر برنامه ی فوق العادتون. یه نقد ازتون داشتم. لطفا بهمتن سری رمان های گرگ و میش رسیدگی کنید چون جملات جابه جا شده و حیفه همچین رمان فوق العاده ای به خاطر این نقص خونده نش
۳ سال پیشب ط چ
20عاااااالیییی مخصوصا فیلمش👌🏻♥️
۳ سال پیشناشناس?
۱۵ ساله 50عالی بود از شخصیت آلیس خیلی خیلی خوشم میاد و جیکوب
۳ سال پیشآرام
51رمان خیلی خوبیه من دوستش داشتم ولی فیلمش خیلی قشنگ تره سازنده توروخدا رسیدگی کن من جلد چهارم رو دانلود کردم ولی باز نمیشه از برنامه میاد بیرون توروخدا سازندههههههههه رسیدگی کن
۴ سال پیش....
10این رمان در حقیقت یه فیلمه اگه بخواین میتونین دانلودش کنید
۴ سال پیش....
10رمان خیلی خوبیه حتما بخونیدش دو جلد دیگشم احتمالا در راهه سازنده جون رمان زامبی هم بزار منو خوشحال کن واقعا من از هیچی جز زانبی خوشم نمیاد بزارید خواهشا مرسی
۴ سال پیشنرگس
۱۳ ساله 01خب از گوگل پی دی افش رو دانلود کن😐
۴ سال پیش
بنده خدا
00خوب