رمان کمپ تابستانی به قلم ANDREA
سه دختر که یه تابستون متفاوت رو آرزو می کنند
و حس ماجراجوییشون اون ها رو به یه کمپ عجیب ولی زیبا می کشونه.
بدون اینکه بفهمن با رفتن به اونجا سند مرگ خودشون رو امضا می کنند.
بدون هیچ اطلاع قبلی راجب اینکه اون کمپ تابستانی قراره براشون به کمپ مرگ تبدیل شه.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۲۳ دقیقه
بعد از یه ترافیک سنگین و یه مسیر طولانی به مقصد رسیدم.
و پول تاکسی رو حساب کردم و پیاده شدیم.
خدای من اینجا محشره، خودش از عکس هاش 100 برابر خوشگل تر بود.
لاریسا درحالی که با شور و اشتیاق به عمارت نگاه میکرد گفت: واو..! واقعا ما قراره سه ماه تابستونو اینجا بگذرونیم؟....معرکه ست...
سامر با نگاه شکاکش جوری به عمارت نگاه میکرد که انگار قبلا خونه ی ارواح بوده با لحن مشکوکی گفت:به نظر قشنگ میاد اما یه حالت خاص داره!!یه حالت عجیب!!
وارد بحث شدم و گفتم: سامر...تو که به همه چی مشکوکی همیشه!!
درحالی که به دور اطرافم نگاه میکردم و بچه های هم سن و سالیمو می دیدم که با انواع ماشین های مدل بالا می اومدن متوجه کلبه کوچیکی شدم که جدا از عمارت ساخته بود.میشه گفت خیلی دور تر از عمارت بود!! و حصار عمارت اونو محفوظ از مکان های دیگه نگه می داشت.
هر چی بود مال یه ربطی به عمارت داشت وگرنه حصار عمارت دورش کشیده نمی شد.
رو به لاریسا و سامر کردم و گفتم:آم...بچه ها اون کلبه...
اما قبل از اینکه بتونم جمله ـــم رو کامل کنم سامر دستمو کشید و گفت: مثل اینکه فراموش کردین باید وارد عمارت بشیم ها...
به همراه لاریسا و سامر وارد عمارت شدم درست مثل عکس های توی اینترنت استخرهای با شکوهی با سکوهای پرش فوق العاده رویایی و کلاب های شبانه از بیرون به نظر خیلی جذاب می اومدن و رستورانش که محفظه ـــش از شیشه بود و رو به ساحل دریاچه بسیار زیبایی بود که خارج از عمارت وجود داشت و خارج از عمارت تا چشم کار میکرد سبزه بود و چمن یه فضای سبز رویایی...به علاوه سینماهای با شکوهی که شرط میبندم تا به حال حتی به چشمم نخورده. یکم دور تر از عمارت،خارج از حصار عمارت یه جنگل وجود داشت که فضا رو چند برابر رویایی تر کرده بود.
وقتی وارد سالن عمارت شدیم نگاهم با نگاه مرد جوانی که چندان از ما بزرگ تر نبود تلافی کرد اون تی شرت اسپرت و شلوار جین ساده ای پوشیده بود و موهای خرمایی خوش حالتی داشت که به پوست گندمیش زیبایی چند برابری هدیه کرده بود دقیق تر نگاه کردم و دیدم که چشم هاش به رنگ سبز براق هستن با خودم گفتم یعنی این سِمَتِش اینجا چیه؟
سامِر با عشوه ی خاص همیشگی که توی صدای نازک و زیباش بود گفت: آم...ببخشید آقا...شما می دونین چطور باید اتاقمون رو توی این عمارت پیدا کنیم؟
- آه...بله حتما...لطفا کارت عضویت تور تابستانیتونو بهم بدین...
صداش هم درست مثل قیافش فوق العاده بود.
زیبا ترین صدای مردونه بود که شنیده بودم!!
به دنبالش وارد عمارت شدیم و از پله های عمارت به سمت طبقه دوم رفتیم.
لاریسا خیلی آروم گفت:بچه ها حدس میزنم اینجا قبلا یه مدرسه بوده!!
سامر با بی علاقگی گفت:آره...لابد یه مدرسه خیلی قدیمی بوده...داخلش به اندازه ی بیرونش جذاب نیست!!
لبخند ژکوندی زدم و گفتم:هی...اونقدرام که بد نیست به نظرم جالب میاد بچه ها شما میگین این مرده سمتش اینجا چیه؟
سامر در جوابم گفت:چه میدونم...لابد یه...بادیگراد یا یه خدمتکاره...
- نگو....بهش نمیاد...
لاریسا درحالی که دستشو روی بینیش گذاشت گفت:هیـــش...میشنوه ها...کر که نیست...
مرد خوشتیپ جلوی یکی از درهای که توی اون راهرو وجود داشت ایستاد و گفت:
اتاقتون اینجاست خانوم ها...سه نفر بودن دیگه درسته؟
آناریا : بله،مرسی از کمکتون
مرد خوشتیپ درحالی که دستشو توی موهای قوه ای و خوش حالتش فرو می برد یه لبخند متین زد و گفت:خواهش می کنم خانم...؟
- آناریا هستم . . . آناریا اِریسمونته....
- خوشوقتم خانم ها...منم آدرین اِگزبِرایا هستم...معلم زبان فرانستون...سرکلاس زبان فرانسه می بینمتون.
درحالی که یه دسته از موهای بلوندمو با دستم عقب زدم گفتم: بله حتما...
سپس وارد اتاق شدیم...اتاق زیبایی بود منظره ی زیبایی داشت همونجور که آرزو میکردم یه تراس هم به سمت دریاچه داشت و دو تا پنجره که رو به جنگل بودن...
به اصرار سامر ما لوکس ترین اتاق اینجا رو رزرو کرده بودیم.
یه نگاه کلی به اتاق انداختم سه تخت خواب که سمت راست اتاق گذارده شده بودن درست روبه روی پنجره هایی که رو به جنگل بودن و در انتهای سالن یا تراس با منظره ی زیبا وجود داشت و همینطور یه کمد واسه لباس ها و یه میز کار و یه میز آرایش و یه سرویس بهداشتی اونجا وجود داشت.اتاق بزرگ و زیبایی بود.
سامر: خدا رو شکر که اتاقش قابل تحمله من اصلا نمی تونم توی جاهای بد زندگی کنم.
لاریسا خندید و گفت:آنا فکر می کنم از اگزبرایا خوشت اومده...
- آره خوب از خوشم اومده اصلا مگه میشه ازش بدت بیاد وای بچه ها فوق العاده بود بچه ها یادتونه تصمیم گرفتیم راجب پسرا امسال تصمیم های بد بگیریم؟خب من پسر خودمو انتخاب کردم همین معمله واسم کافیه...
سامر با تعجب نگاهم کرد و گفت:برایان که خوشگل تر بود که....
لاریسا درحالی که لباس های توی چمدونش رو توی کمد میذاشت گفت: بیخیال پسرا فعلا بیاین وسایلمونو مرتب کنیم بذارین برسیم بعدا راجب پسرا حرف بزنیم...
سامر همه لباس های توی چمدونش روی روی تختش ولو کرد و گفت: باهات موافقم...
مشغول جاسازی کردن لباس هامون داخل کمد بودیم که تقه ای به در خورد و سامر بدون متعلی گفت:بفرمایید...در بازه...
خدمتکاری وارد اتاق شد و چند دست لباس بنفش رو روی تخت خواب گذاشت و گفت:
این ها لباس هایی هستن که باید در مدتی که اینجا هستین بپوشین، یونیفرم اینجا هستن...
سامر با عصبانیت گفت: یونیفرم؟ ببخشید؟ منظورتون چیه؟ نکنه اینجا اردوی دختران پیش آهنگه یا زندان؟یا مدرسه؟
خدمتکار خیلی خونسرد جواب داد: دوشیزه جوان، این قوانین اینجاست باید ازش پیروی کنید درضمن امشب یه جشن برگزار میشه و ساعت 8 همه دانش آموزان باید حضور داشته باشن.
لاریسا پرسید:جشن؟چه جور جشنیه؟توی جشن مشکلی نیست لباس غیر فرم بپوشیم؟
- نه عزیزم توی جشن ها لباس پوشیدن آزاده...یه لیست از قوانین اینجا روی لباس ها گذاشتم.
اگه کاری داشتین خبرم کنید.
لاریسا در جواب خدمتکار گفت:بله ممنون خانم
- می تونید نورا صدام کنید.
و سپس خدمتکار از اتاق خارج و شد و زمانی که در بسته شد.
سامر مثل یه بمب ساعتی منفجر شد و گفت: چه خدمتکار پررویی! مگه ما اینجا زندانی هستیم هر کی بخواد واسمون تعیین و تکلیف کنه...من اجازه نمیدم کسی بهم دستور بده.
- بیخیال سامر بیا ببینیم نباید تابستونمونو واسه این چیزا خراب کنیم...به علاوه...از نظر من اونقدرام دختر بدی به نظر نمی اومد!!
بعد از اینکه حرفمو تموم کردم آخرین لباسم رو توی کمد گذاشتم و یونیفرم ها رو برداشتم و به یه دست از لباس ها رو به لاریسا دادم و یه دست رو به سامر،و آخرین دست لباس رو واسه خودم برداشتم.
لباس ها رو تنمون کردیم...یه تی شرت آستین بلند بنفش با دامن های کوتاه مشکی چین دار.
با ناراحتی گفتم:اینا که زیاد به درد تابستون نمیخورن
لاریسا یکم آستین های تی شرتشو بالا کشید و گفت: زیادم بد نیستن
سامر درحالی که خودشو توی آینه بررسی میکرد گفت:منظورت چیه که زیادم بد نیستن؟لاریسا تو پوست روشنی داری...آناریا هم بلونده بنفش بهتون میاد من پوستم روشن نیست برنزه ست...بنفش زیاد به پوست های برنزه نمیاد، اه مگه رنگ قحط بود؟!
- بهتره به جای غر زدن لباس هامونو بپوشیم و بیریم یه نگاه به اطراف کمپ بندازیم ، حیفه که فرصت ماجراجویی توی همچین جایی رو از دست بدیم!
آیسان
۱۹ ساله 00از نظر من که بیشتر از ۱۰۰۰ تا رمان خواندم اصلا جالب و کامل نبود
۴ ماه پیشisol
00این عالی ترین رمانی بود که تا حالا خونده بودم محشره دست نویسنده درد نکنه .
۸ ماه پیشیاسمن
00ازنظر قشنگ بود واقعا شایدازنظرشماترسناک نباشه امامن تاصبح ازبغل آبجیم تکون نخوردم واقعا ترسناک بودامادرکل جالب بود دوسش داشتم اما خدایی تاصبح نمردم شانس آوردم ♡♡بابای دوستان♡♡
۳ سال پیشما امید
00چند سالته ؟ شب چیزای ترسناک نخون کوچولو
۹ ماه پیشکسی که حوسلش سر رفته
00خوب نبود ! پس بقیه چییییی ؟ آدرین چش شد ؟ همه مردن؟شت 💀
۹ ماه پیشزهرا
۱۹ ساله 00کاملا داستان ساده و غیر حرفه ای ایراد های زیادی میشه توش پیدا کرد که باعث میشن داستان رو باورناپذیر جلوه بدن این داستان میتونه برای بچه های ۱۳ یا ۱۴ ساله جذاب باشه . وقتمو حدر دادم ...
۱۱ ماه پیشبیتا
۲۳ ساله 00هنوز نخنوندم😑😅
۱۲ ماه پیش..
00من تا اخر نخوندم ولی رمانایی که حتی کم با قلم کتابی نوشته میشن برای مخاطب جذاب نیستن حتی اگه با اون سبکم مینویسی ،یکم جذاب تر
۱ سال پیشنیل
20الان بخونمش یا نخونم با این نظراتی که دادین
۱ سال پیشالهام
00دقیقا الان بخونیم یا نه😂
۱ سال پیشملودی
20رمانش قشنگه من فیلمشم دارم فوق العادس پیشنهاد میکنم حتما دانلودش کنید و ببینیدش.
۳ سال پیشمـعـصـومـهـ
۱۵ ساله 30ملودی جان اگه میشه اسم فیلمشم بگو
۳ سال پیشاسم فیلم چیه
۱۷ ساله 00هنوز نخوندم
۳ سال پیشمیشه اسم فیلم و بگیی
00میشه اسم فیلم بگی
۲ سال پیشماریا
01از کجا گرفتی؟
۱ سال پیشفاطمه.م
۳۵ ساله 30ویعنی همه اونایی ک توی کمپ بودن سوختن وفرارنکردن.واصلامعلوم نبودکی بودتوی جنگل یاخونه عذیتشون میکردوخیلی چیزهای دیگ.حیفه رمان ب این قشنگی اینجوری تمام بشه.ولی بازم زحمت کشیدین خیلی ممنونم.🌹🌹🌹
۲ سال پیشفاطمه. م
۳۵ ساله 30سلام.موضوع ومحتواش خیلی قشنگ بود. ولی متاسفانه خیلی جاهاش گنگ تمام شد.اصلا معلوم نبودآدرین چرامونده اونجانرفته.روح اون بچهابه آرامش رسیدیانه.چرااون آزمایشاروانجام میدادن.کی تخته روآورده بوداطاق آناریا
۲ سال پیشباغ
10من خودم خوندمش چن سال پیش .. برا خودم زیاد ترسناک اوم نبود .... ولی ب دوستم گفتم بخوته هرشب از در دیوار روح میبینه :)) درکل بد نی
۲ سال پیشمهسا
۱۶ ساله 30افتضااااحححححح آدرین مرد نورا مرد انسل مرد حدود ۲۰۰ یا بیشتر از بچه ها در رده های سنی ۱۵ ۱۶ ۱۷ مردن😕💔 بعد اینا انگار نه انگار داشتن قرار میزاشتن خیلی چرت انقد گریه کردم و دلم برا آدرین سوخت 🥺💔
۲ سال پیشayda
01بد نبود
۲ سال پیش
♡
00هنوز نخوندم خاستم بپرسم پایانش تلخه یا نه؟