رمان کمپ تابستانی به قلم ANDREA
سه دختر که یه تابستون متفاوت رو آرزو می کنند و حس ماجراجوییشون اون ها رو به یه کمپ عجیب ولی زیبا می کشونه. بدون اینکه بفهمن با رفتن به اونجا سند مرگ خودشون رو امضا می کنند. بدون هیچ اطلاع قبلی راجب اینکه اون کمپ تابستانی قراره براشون به کمپ مرگ تبدیل شه.
ژانر : عاشقانه، ترسناک، معمایی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۲۳ دقیقه
ژانر : #ترسناک #عاشقانه #معمایی
خلاصه:
سه دختر که یه تابستون متفاوت رو آرزو می کنند
و حس ماجراجوییشون اون ها رو به یه کمپ عجیب ولی زیبا می کشونه.
بدون اینکه بفهمن با رفتن به اونجا سند مرگ خودشون رو امضا می کنند.
بدون هیچ اطلاع قبلی راجب اینکه اون کمپ تابستانی قراره براشون به کمپ مرگ تبدیل شه.
مقدمه:
در آ*غ*و*ش طبیعت نشسته بودم . . .
غروب زیبایی بود . . .
من آناریا نظارگره طبیعت بودم.
بی آنکه بفهمم شب از راه رسید . . .هوا رو به تاریکی رفت . . .
طبیعت دیگر زیبایی خود را از دست داده بود. . .ترسناک شده بود . . .
درختان گویی به مبارزه با من برخاسته بودند . . .
صداهایی همچون زمزمه می آمد . . .
صدایی از درونم به گوش رسید . . .
آناریا مرگ به تو نزدیکه . . .
تنها کاری که تونستم کنم. . . فریاد زدم: سامر،لاریسا فرار کنــین
ناگهان ضربه ای از پشت به سرم وارد شد . . .
و همچون ر*ق*ا*ص باله ای به زمین فرود آمدم
با هر قدم کفش های کتونی ما روی زمین که تازه بارون باریده بود خیس و خیس می شد.
اما احساس جالبی بود.
بعد از ظهر زیبایی بود.
از قدم زدن توی این روز بارونی به همراه دو تا از بهترین دوستام ل*ذ*ت می بردم.
یه مرحله از زندگیم رو به پایان رسوندم.
دیگه انگار بزرگ شده بودم.
باید خودم رو برای رفتن به دانشگاه آماده می کردم.
فکر می کنم اگه به امتحانات گند نزده باشیم.
این آخرین باری باشه که مسیر مدرسه تا خونه رو به همراه لاریسا و سامر طی می کنیم.
سامر:یادش بخیر چقدر از این مسیر مدرسه تا خونه هامون خاطره داشتیم.
- بهتر که مدرسه هم تموم شد و دیگه مجبور نیستم قیافه ی نحس برایان رو ببینم!!
لاریسا : هـــی آناریا نباید بذاری تابستونت واسه یه پسر خراب شه!
- درسته حق با توئه لاریسا دلم یه تابستون متفاوت و به یاد موندنی می خواد!
سامر با چشم های زیرکش بهم چند لحظه بهم خیره شد و گفت: درسته که با دوست پسرامون بهم زدیم ولی دلیل نمیشه مثل دختر بچه های عاشق کل تابستونو بشینیم یه گوشه خونه و غصه بخوریم.
لاریسا لبخند ژکوندی زد و گفت: یکم تصمیم های بد راجب پسرا میگیریم و توی بازی دادن پسرا هیچ قانونی وجود نداره میدونین که؟
دوباره وارد بحث شدم و گفتم:اوه بچه ها جدا؟ نکنه آخرین باری رو که تصمیم گرفتیم پسرا رو بازی بدیم فراموش کردین؟..بیخیال!!
- اوه لاریسا نگاه...این فرشته نجاتمون همیشه دل رحمه...
- نه اینطور نیست سامر ببین من فقط با در نظر گرفتن اشتباهات گذشته اینا رو گفتم ...آخه دفعه آخری که خواستیم یه پسر خوشتیپ رو بازی بدیم لاریسای مهربون و دوست داشتنی بدجوری عاشقش شد و سامر بدجور باهاش لاس می زد ، من و سامر واسه اون پسره دعوا میکردیم و نزدیک بود دوستی سه نفرمون کلا خراب شه!!
سامر:هی آنا خیلی سخت میگیری دختر اون زمان ما 14 سالمون بود و خیلی بچه بودیم اما الان اینجوری نیست الان 17سالمونه و سوم دبیرستانیم یا بهتره بگم دبیرستان رو تموم کردیم، اون قضیه مال بچگیامونه ما خیلی وقته دیگه بزرگ شدیم...بیخیال دیگه پایه باش لزومی نداره واسه همه چی توی دنیا منطقی رفتار کنی!! بیا این یه تابستونو منظقُ زیر پامون بذاریم و هرکاری که دوست داریم بکنیم...
با خودم فکر کردم و گفتم شاید سامر درست میگه یه این بار رو بیخیال منطق شیم بهتره.
- خیلی خوب منم پایه ام، چطوره امروز بیاین خونه ما و واسه تابستون فوق العادمون برنامه ریزی کنیم!! که یه تابستون به یاد موندنی...
قبل از اینکه حرفم تموم شه لاریسا پرید و ب*غ*لم کرد و گفت:وای من عاشق این اخلاقتم با همه چی پایه ای حتی اگه بهت بگن 4 صبح بیا بریم دزدی میای !!!
- لاری دارم خفه میشم...
سامر لاریسا رو ازم جدا کرد و گفت:خب پس من و لاری عصر ساعت 4 میایم خونتون که برنامه ریزی کنیم.
- اوکی. من دیگه میرم.بای
سر چهارراه از بچه ها جدا شدم و به طرف خونمون رفتم پدر رو دیدم که توی حیاط جلوی خونه به درخت ها آب می داد.
به طرفش رفتم و ب*و*سیدمش و گفتم: سلام بابا
- سلام آنا آخرین امتحان چطور بود؟
- خوب بود
- خب عزیزم واسه تابستون چه برنامه ای داری؟
- نمیدونم پدر فعلا خسته ــم عصر لاریسا و سامر قراره بیان خونمون تا واسه تابستون برنامه بریزیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خوب عزیزم برو استراحت کن مامان توی خونه با غذای مورد علاقت منتظرته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور که در خونه رو باز کردم آرون با جعبه پر از اسباب بازی باهام برخورد کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه خدای من آرون...حواست کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای آنا واقعا متاسفم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرون برادر کوچک ترم بود که همیشه کاراش منو کلافه می کردن همیشه درحال دویدن یا بازیگوشی بود البته بهش حق میدم منم وقتی همسن اون بودم و 8 سالم بود همین کارا رو میکردم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتاب هام رو از روی زمین برداشتم و به طبقه بالا رفتم و در اتاقمو باز کردم همش خدا خدا میکردم که آرون بهمش نریخته باشه وقتی یه نگاه بهش انداختم همه چی سرجاشون بود پرده های صورتی اتاقم کنار بودن و نور خورشید به اتاقم می درخشید پتوی صورتی همونجور که امروز صبح موقع رفتن به مدرسه مرتبش کردم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو تمام لوازم آرایشم سرجاشون بود و کشوهای دراور صورتیم هم مرتب بود و کمد و بقیه وسایلم به نظر مرتب می اومدن...اوه خدایا...هیچی بیشتر از اتاقم بهم احساس آرامش نمی داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتاب هام رو توی کتابخونه ی کوچیکم گذاشتم واونقدر خسته بودم که توانایی عوض کردن لباس هامو نداشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو روی تخت خوابم دراز کشیدم و بی اراده چشم هام بسته شدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هـــی آناریا ی 17 ساله ی بلوند با اجازه ی چه کسی تصمیم گرفتی این تابستون پر ماجرا رو با خوابیدن حروم کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو جسم سنگینی رو درحالی که روم افتاد رو احساس کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست شنیدم،صدای لاریسا بود!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر درحالی که روی شکمم نشسته بود پتو رو از روی سرم کشید!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیـــخیـــال دختر تو که یونیفرم مدرسه رو هم در نیاوردی!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای خیلی خسته بودم خوابم برده بود اصلا ساعت چنده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر با انگشت های کشیده ی برنزه اش به طرف ساعت اشاره کرد و گفت:آخرین باری که چک کردم ساعت 4 بود!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و یه شلوار کوتاه جین و یه تاپ بنفش از کمدم برداشتم تنم کردم و درحالی که یئونیفرم مدرسه توی کمد میذاشتم گفتم:بچه ها خب حالا قضیه چیه ؟واسه تابستون می خوایم چیکار کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا با ظرف غذایی که صد در صد مامانم درست کرده بود به طرفم اومد و گفت:اول شما خانم بلونده غذاتونو میخوری و در حین غذا خوردن شما واسه تابستون برنامه ریزی می کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظرف غذا رو ازش گرفتم و روی کاناپه نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا درحالی که در تراس اتاقم رو باز میکرد گفت :من یه تابستون پر شور و هیجان می خوام!!! یه تابستون غیر عادی!!! یه تابستون متفاوت از تابستون دخترهای عادی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر درحالی که دستاشو روی سینش صلیب کرده بود گفت:درسته...من بدجوری دنبال شر میگردم!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی از پاستا رو توی دهنم گذاشتم و گفتم:درسته شما دنبال شر میگردین ولی شر که دنبالتون نمیگرده!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا چشمک زد و گفت:خب ما پیداش می کنیم!!...هی آنا منظره ی تراس اتاقت توی خونه ی جدیدتون خیلی فوق العاده ست....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درسته خب واسه ی همینه که این اتاق رو واسه خودم انتخاب کردم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر خودشو روی تخت خوابم پرت کرد و گفت:عجب تابستونی بشه امسال...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آم بچه ها بیاین به جای چرت و پرت گفتن ایده هامونو روی هم بذاریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اره لاریسا، آناریا درست میگه خب تو اول شروع کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب و لوچه ی لاریسا آویزون شد و گفت:همیشه کارای سخت رو به من میدین!!! خب از نظر من بیاین بریم ویلای ییلاقی ما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه لاریسا فکر کنم تابستون سه سال پیشم همونجا بودیم و نزدیک بود وقتی واسه پیاده روی رفته بودیم بیرون توسط یه گله گرگ خورده بشیم!! خوب تو یه ایده بده آنا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به نظر من بیاین یه عالمه فیلم و تنقلات بخریم و ذخایر غذایی برداریم و لپ تاپامونم بیاریم و بریم توی کلبه کنار دریای ما و به اندازه ی کافی پول بیاریم که همش بریم کلاب و سینما و کافی شاپ اینجور جاها ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- که چی خب؟این کارا که زیاد خاص نیستن تازه هر جا باشیم می تونیم اینکارا رو انجام بدیم!! یه چیز متفاوت...یه چیز خاص میخوایم بچه ها!! بذارین من ایدمو بگم مطمئنم همتون باهاش موافقت می کنین...ببینین همه ما عاشق پاریسیم نه؟بیاین یه تور تابستونی واسه پاریس بگیریم اونجا خیلی بهمون احتمالا خوش میگذره نظر شماها چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آم خب میدونی سامر من که مشکلی ندارم باید خوش بگذره ولی کجای این تور تابستونی می تونه خاص و عجیب و غریب باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا با دستش به موهای ل*خ*ت قوه ایش تکونی و داد و گفت:درسته...منم نمی تونم اینو بفهمم که کجای این موضوع خاصه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم من قبلا توی اینترنت عکس یه عمارت رو دیدم که از همه جای دنیا میان اونجا تور تابستونی عمارتش خیلی بزرگ و قشنگه از هر چی قصر و قلعه دیدین بزرگ تر و قشنگ تره یه جوراییم جذابه، به دل من که نشسته بذارین عکسشو نشونتون بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر پشت میز کارم نشست و با لپ تاپم یه آدرس اینترنتی رو وارد کرد و عکس یه عمارت فوق العاده با شکوه اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که با اولین نگاه عاشقش شدم و گفتم:وای خدای این عالیه..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا درحالی که با چشم های سبزش با تعجب به عکس نگاه میکرد گفت:باورم نمیشه همچین جاییم وجود داشته باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر دستاشو بهم کوبید و گفت: پس همه موافقن همه چی پرفکته دیگه باید تابستون فوق العاده ای بشه!! وای بچه ها تازه بیاین عکس کلاب ها و سینماها و استخرهاشو ببینین...دیوونه کنندست!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تخت خواب دراز کشیده بودم درحالی که به اون عمارت زیبا فکر میکردم و اینکه واقعا ممکنه امسال یه تابستون جالب و متفاوت بشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا ولی اصلا امشب خوابم نمی اومد واسه همین چراغ اتاقم رو روشن کردم و تا صبح کتاب خوندم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو تا به خودم اومدم دیدم که خورشید طلوع کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار شب خیلی کوتاهی بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به ساعت انداختم،ساعت 8 صبح بود وقت برای خوابیدن دیگه وجود نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف دستشویی رفتم و مسواک زدم و صورتم رو شستم درحالی که با حوله صورتم رو خشک میکردم صدای مادر رو از طبقه ی پایین شنیدم که می گفت: آناری بیا صبحونت رو بخور عروسکم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان تنها کسی بود که منو به اسم آناری صدا میکرد معمولا هرکسی که می خواست اسمم رو مخفف کنه بهم می گفت:آنا اما مادرم بهم می گه آناری اما در هر صورت خوشم نمیاد کسی اسممو مخفف کنه چون آناریا رو ترجیح میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عجله به طبقه ی پایین رفتم و وارد آشپزخونه شدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام پدر، سلام مادر...آرون امروز قراره از شرت راحت شم کوچولوی بازیگوش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان : صبح بخیر عروسکم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی مامانم بهم می گفت عروسکم هنوزم فکر میکردم خیلی بچه ام و هنوز 6 سالمه!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرون درحالی که با تعجب بهم خیره شده بود گفت: مگه قراره جایی بری آنا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر پیشونیم رو ب*و*سید و گفت:صبح بخیر عزیزم...آرون خواهرت می خواد بره اردوی تابستونی به پاریس....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرون لب و لوچه آویزون کرد و گفت: خب من تنها میشم که!! حداقل می شه منم باهاشون برم پدر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلقمه ای از غذا رو قورت دادم و گفتم: نه متاسفانه این تابستون قراره حسابی دخترونه باشه. مگه تو دوست نداری آرون؟به دوست هات بگو بیاین خونه باهات بازی کنن!! یا باهم برین پارک و سینما و اینجور جاها!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم دیگه از قهوه م خوردم و از روی صندلی بلند شدم و با عجله به سمت طبقه بالا دویدم و صدای مادرم رو پشت سرم شنیدم درحالی که می گفت: عزیزم تو که هنوز صبحانه ـــت رو تموم نکردی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنون مامان سیر شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دیروز که واسه تور تابستونی ثبت نام کرده بودیم خیلی هیجان داشتم و خیلی خوش حال بودم دیگه حتی نمیدونستم چه کاری درسته و چه کاری غلط به محض اینکه وارد اتاقم شدم دوباره به ساعت نگاه کردم ساعت8:30 بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اراده فریاد زدم:وااااای زیاد وقت ندارم! ساعت 9 لاریسا و سامر میان خونه ی ما و پدر باید ما رو سر ساعت 9:30 برسونه فرودگاه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی کمدم دنبال یه لباس مناسب واسه پوشیدن می گشتم،موبایلم زنگ خورد اسم سامر روی تصویر موبایلم خودنمایی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو ضربان قلبم بالا رفت و گفتم نکنه الان اومدن در خونه وای خدای من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی که پر از استرس بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام آناریا خوبی؟ما نیم ساعت دیگه میایم خونه ی شما الان لاریسا پیش منه تا بیایم اونجا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه منم دارم آماده میشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه پس عجله کن باید به موقع برسیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوکی گرفتم الان زود آماده میشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوست دارم بای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم دوست دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای خدای من هنوز حتی چمدونم رو جمع نکردم منظورم از اینکه دارم آماده میشم چی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه خدایا چرا از دیشب تا به حال چمدونم رو جمع نکرده بودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا که خیلی بی فکرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی داشتم با خودم کلنجار می رفتم، بلاخره یه لباس مناسب واسه پوشیدن پیدا کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدامن کوتاه جینم رو پوشیدم و یه تاپ سفید که روش نوشته های لاتین داشت ست کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند تا لباس مجلسی و لباس اسپرت و لباس خواب رو برداشتم و توی چمدونم گذاشتم به همراه چند دست مایو واسه شنا توی استخر!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو تقریبا نصف بیشتر لوازم آرایشم رو برداشتم همینطور به علاوه ی لپ تاپ و موبایل و بقیه لوازم شخصیم رو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهای بلوندم رو با اتو مو صاف کردم معمولا ترجیح می دادم موهام صاف باشن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم موهامو با یه روبان آبی می بستم که در اتاقم باز شد و سامر و لاریسا وارد اتاق شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر با تعجب نگاهم کرد و گفت:خدای من!! تو هنوز آرایشم نکردی!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا با مهربونی گفت:چقد لباست بهت میاد!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان آرایش میکنم سامر همه کارام تقریبا تموم شده...لاریسا مرسی عزیزم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه رژ لب صورتی خیلی ملایم زدم و حسابی چشم هام رو با ریمل و خط چشم و سایه چشم مشکی سیاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر: هی کافیه دیگه شبیه ایمو ها شدی بیا بریم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به لاریسا کردم و گفتم:جدا شبیه ایمو شدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا: نه عزیزم خیلی خوب شدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا مهربون ترین دوستی بود که داشتم هیچوقت من و سامر نمیتونستیم به مهربونی و خوبی لاریسا باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرسی لاری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که دسته چمدونم رو گرفته بودم و دنبال خودم میکشیدمش رو به لاریسا و سامر کردم و یه بار دیگه توی آینه لب هامو فشار روی هم و گفتم: بزن بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاقمو قفل کردم چون اصلا دوست نداشتم توی این سه ماهی که من نیستم آرون درست و حسابی ترتیب اتاقمو بده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی در ورودی خونه پدر با ماشین منتظرمون بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم منو توی آ*غ*و*ش گرفت و گفت: عزیزم قول بده که مراقب خودت باشی و خوب غذا بخوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان سه ماه دیگه برمیگردم قرار نیست که واسه همیشه برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه با مادرم و آرون خداحافظی کردم سوار ماشین پدر شدیم و پدر ما رو به فرودگاه رسوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که سوار هواپبما شدیم شور و شوق خاصی که با ترس آمیخته شده بود وجودمو فرا گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند دقیقه لاریسا و سامر خواب رفتن، مونده بودم توی این مدت توی ماشین چه جوری خودشونو نگه داشته بودن اینا که اینقد خسته بودن!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهندزفریم رو از کوله پشتی ــم بیرون آوردم و به موبایلم وصلش کردم و آهنگ مورد علاقم رو پلی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از یه مدت نسبتا طولانی به فرودگاه توی پاریس رسیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز باورم نمی شد! یه تابستون با بهترین دوست هام یه سفر به خارج با اون ها مثل یه رویا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه از فرودگاه خارج شدیم تاکسی گرفتیم و به آدرسی که از اون عمارت داشتیم رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از یه ترافیک سنگین و یه مسیر طولانی به مقصد رسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پول تاکسی رو حساب کردم و پیاده شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدای من اینجا محشره، خودش از عکس هاش 100 برابر خوشگل تر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا درحالی که با شور و اشتیاق به عمارت نگاه میکرد گفت: واو..! واقعا ما قراره سه ماه تابستونو اینجا بگذرونیم؟....معرکه ست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر با نگاه شکاکش جوری به عمارت نگاه میکرد که انگار قبلا خونه ی ارواح بوده با لحن مشکوکی گفت:به نظر قشنگ میاد اما یه حالت خاص داره!!یه حالت عجیب!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد بحث شدم و گفتم: سامر...تو که به همه چی مشکوکی همیشه!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که به دور اطرافم نگاه میکردم و بچه های هم سن و سالیمو می دیدم که با انواع ماشین های مدل بالا می اومدن متوجه کلبه کوچیکی شدم که جدا از عمارت ساخته بود.میشه گفت خیلی دور تر از عمارت بود!! و حصار عمارت اونو محفوظ از مکان های دیگه نگه می داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چی بود مال یه ربطی به عمارت داشت وگرنه حصار عمارت دورش کشیده نمی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به لاریسا و سامر کردم و گفتم:آم...بچه ها اون کلبه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما قبل از اینکه بتونم جمله ـــم رو کامل کنم سامر دستمو کشید و گفت: مثل اینکه فراموش کردین باید وارد عمارت بشیم ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه همراه لاریسا و سامر وارد عمارت شدم درست مثل عکس های توی اینترنت استخرهای با شکوهی با سکوهای پرش فوق العاده رویایی و کلاب های شبانه از بیرون به نظر خیلی جذاب می اومدن و رستورانش که محفظه ـــش از شیشه بود و رو به ساحل دریاچه بسیار زیبایی بود که خارج از عمارت وجود داشت و خارج از عمارت تا چشم کار میکرد سبزه بود و چمن یه فضای سبز رویایی...به علاوه سینماهای با شکوهی که شرط میبندم تا به حال حتی به چشمم نخورده. یکم دور تر از عمارت،خارج از حصار عمارت یه جنگل وجود داشت که فضا رو چند برابر رویایی تر کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی وارد سالن عمارت شدیم نگاهم با نگاه مرد جوانی که چندان از ما بزرگ تر نبود تلافی کرد اون تی شرت اسپرت و شلوار جین ساده ای پوشیده بود و موهای خرمایی خوش حالتی داشت که به پوست گندمیش زیبایی چند برابری هدیه کرده بود دقیق تر نگاه کردم و دیدم که چشم هاش به رنگ سبز براق هستن با خودم گفتم یعنی این سِمَتِش اینجا چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامِر با عشوه ی خاص همیشگی که توی صدای نازک و زیباش بود گفت: آم...ببخشید آقا...شما می دونین چطور باید اتاقمون رو توی این عمارت پیدا کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آه...بله حتما...لطفا کارت عضویت تور تابستانیتونو بهم بدین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش هم درست مثل قیافش فوق العاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیبا ترین صدای مردونه بود که شنیده بودم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دنبالش وارد عمارت شدیم و از پله های عمارت به سمت طبقه دوم رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا خیلی آروم گفت:بچه ها حدس میزنم اینجا قبلا یه مدرسه بوده!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر با بی علاقگی گفت:آره...لابد یه مدرسه خیلی قدیمی بوده...داخلش به اندازه ی بیرونش جذاب نیست!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند ژکوندی زدم و گفتم:هی...اونقدرام که بد نیست به نظرم جالب میاد بچه ها شما میگین این مرده سمتش اینجا چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر در جوابم گفت:چه میدونم...لابد یه...بادیگراد یا یه خدمتکاره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگو....بهش نمیاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا درحالی که دستشو روی بینیش گذاشت گفت:هیـــش...میشنوه ها...کر که نیست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد خوشتیپ جلوی یکی از درهای که توی اون راهرو وجود داشت ایستاد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاقتون اینجاست خانوم ها...سه نفر بودن دیگه درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناریا : بله،مرسی از کمکتون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد خوشتیپ درحالی که دستشو توی موهای قوه ای و خوش حالتش فرو می برد یه لبخند متین زد و گفت:خواهش می کنم خانم...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آناریا هستم . . . آناریا اِریسمونته....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوشوقتم خانم ها...منم آدرین اِگزبِرایا هستم...معلم زبان فرانستون...سرکلاس زبان فرانسه می بینمتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که یه دسته از موهای بلوندمو با دستم عقب زدم گفتم: بله حتما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس وارد اتاق شدیم...اتاق زیبایی بود منظره ی زیبایی داشت همونجور که آرزو میکردم یه تراس هم به سمت دریاچه داشت و دو تا پنجره که رو به جنگل بودن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اصرار سامر ما لوکس ترین اتاق اینجا رو رزرو کرده بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه کلی به اتاق انداختم سه تخت خواب که سمت راست اتاق گذارده شده بودن درست روبه روی پنجره هایی که رو به جنگل بودن و در انتهای سالن یا تراس با منظره ی زیبا وجود داشت و همینطور یه کمد واسه لباس ها و یه میز کار و یه میز آرایش و یه سرویس بهداشتی اونجا وجود داشت.اتاق بزرگ و زیبایی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر: خدا رو شکر که اتاقش قابل تحمله من اصلا نمی تونم توی جاهای بد زندگی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا خندید و گفت:آنا فکر می کنم از اگزبرایا خوشت اومده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره خوب از خوشم اومده اصلا مگه میشه ازش بدت بیاد وای بچه ها فوق العاده بود بچه ها یادتونه تصمیم گرفتیم راجب پسرا امسال تصمیم های بد بگیریم؟خب من پسر خودمو انتخاب کردم همین معمله واسم کافیه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر با تعجب نگاهم کرد و گفت:برایان که خوشگل تر بود که....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا درحالی که لباس های توی چمدونش رو توی کمد میذاشت گفت: بیخیال پسرا فعلا بیاین وسایلمونو مرتب کنیم بذارین برسیم بعدا راجب پسرا حرف بزنیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر همه لباس های توی چمدونش روی روی تختش ولو کرد و گفت: باهات موافقم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول جاسازی کردن لباس هامون داخل کمد بودیم که تقه ای به در خورد و سامر بدون متعلی گفت:بفرمایید...در بازه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدمتکاری وارد اتاق شد و چند دست لباس بنفش رو روی تخت خواب گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین ها لباس هایی هستن که باید در مدتی که اینجا هستین بپوشین، یونیفرم اینجا هستن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر با عصبانیت گفت: یونیفرم؟ ببخشید؟ منظورتون چیه؟ نکنه اینجا اردوی دختران پیش آهنگه یا زندان؟یا مدرسه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدمتکار خیلی خونسرد جواب داد: دوشیزه جوان، این قوانین اینجاست باید ازش پیروی کنید درضمن امشب یه جشن برگزار میشه و ساعت 8 همه دانش آموزان باید حضور داشته باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا پرسید:جشن؟چه جور جشنیه؟توی جشن مشکلی نیست لباس غیر فرم بپوشیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه عزیزم توی جشن ها لباس پوشیدن آزاده...یه لیست از قوانین اینجا روی لباس ها گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه کاری داشتین خبرم کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا در جواب خدمتکار گفت:بله ممنون خانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می تونید نورا صدام کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سپس خدمتکار از اتاق خارج و شد و زمانی که در بسته شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر مثل یه بمب ساعتی منفجر شد و گفت: چه خدمتکار پررویی! مگه ما اینجا زندانی هستیم هر کی بخواد واسمون تعیین و تکلیف کنه...من اجازه نمیدم کسی بهم دستور بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیخیال سامر بیا ببینیم نباید تابستونمونو واسه این چیزا خراب کنیم...به علاوه...از نظر من اونقدرام دختر بدی به نظر نمی اومد!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه حرفمو تموم کردم آخرین لباسم رو توی کمد گذاشتم و یونیفرم ها رو برداشتم و به یه دست از لباس ها رو به لاریسا دادم و یه دست رو به سامر،و آخرین دست لباس رو واسه خودم برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس ها رو تنمون کردیم...یه تی شرت آستین بلند بنفش با دامن های کوتاه مشکی چین دار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی گفتم:اینا که زیاد به درد تابستون نمیخورن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا یکم آستین های تی شرتشو بالا کشید و گفت: زیادم بد نیستن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر درحالی که خودشو توی آینه بررسی میکرد گفت:منظورت چیه که زیادم بد نیستن؟لاریسا تو پوست روشنی داری...آناریا هم بلونده بنفش بهتون میاد من پوستم روشن نیست برنزه ست...بنفش زیاد به پوست های برنزه نمیاد، اه مگه رنگ قحط بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتره به جای غر زدن لباس هامونو بپوشیم و بیریم یه نگاه به اطراف کمپ بندازیم ، حیفه که فرصت ماجراجویی توی همچین جایی رو از دست بدیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا لبخندی زد و گفت:باهات موافقم آناریا.بیخیال سامر تو خوشگلی هر چی بپوشی بهت میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته در واقع سامر خوشگلی به خصوصی نداشت اما با اون اندام خوش فرم و قد بلندش و موهای قهوه ای و با رده های بلوند و که با چشم های خاکستری تیره اش که تقریبا ست می شد، نمی شد بهش گفت زشت حتی بینی بزرگ یا بد فرم یا لب های بی ریختی هم نداشت لب های گوشتی و درشت به همراه یه بینی قلمی و کوچیک اما بازم در هر صورت نمی شد بهش گفت خوشگل!! شاید این جمله ی قیافش هیچ نقصی نداره واسش مناسب تر باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا با اکراه بهمون نگاه کرد و گفت: چطوره بچه ها؟لباس بهم میاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر بی علاقه گفت: آره خوبه، پوست های روشن همه جور لباسی میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم خوبم بچه ها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا:چقدر لباسه بهت میاد!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه سامر رو راضی کردیم یونیفرم رو بپوشه به طبقه ی پایین رفتیم و خدمتکارها و موئسسین و مدیرها رو دیدیم که درحال کار کردن بودن و عده ای از بچه ها هم تازه می اومدن و عده ی دیگه مثل ما توی کمپ پرسه می زدن!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا درحالی که لیست قوانین و مقررات کمپ رو می خوند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچه ها اینجا رو نگاه کنید به جز اون شب هایی که جشن داریم باید ساعت 9 توی اتاق هامون باشیم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر فریاد زد : چـــــی؟؟؟ مگه اینجا پادگانه؟مگه دبستانی هستیم که باید ساعت 9 بخوابیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیخیال قوانین به نظرتون کی کلاس فرانسه داریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر و لاریسا با تعجب نگاهم کردن سامر گفت:انگار بدجور دیوونه ـــش شدی!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه زیاد من فقط...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه جمله ـم رو تموم کنم سامر با تعجب پرسید : بچه ها هیچ معلوم هست داریم کجا میریم؟ داره شب میشه بهتره زود برگردیم...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدور و برمونو برانداز کردم و تازه متوجه شدم که وارد جنگل شده بودیم واقعا داریم کجا میریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا با صدایی که تقریبا می لرزید گفت: بچه ها بیاین برگردیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اکراه گفتم:درسته باید برگردیم ولی از کدوم طرف؟شما مدرسه رو می بینین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر درحالی که از صداش ترس و وحشت می بارید گفت: نه ولی باید برگردیم!! چون حتی نمی خوام تصور کنم که ممکنه چه اتفاقاتی اینجا واسمون می افته!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از راه ها رو در پیش گرفتیم و هر چه بیشتر می رفتیم انگار راه پایانی نداشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار واقعا گم شده بودیم! می تونستم صدای قلبمو که خودشو به قفسه سینه ام می کوبوند رو بشنوم اما خونسردی خودم رو حفظ کردم و با اینکه راه رو ادامه می دادیم ولی نا امید شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچه ها دیگه کافیه بهتره روی این تخته سنگ بشینیم و با موبایل هامون به مدرسه زنگ بزنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا موبایلشو از توی جیبش در آورد و گفت: من زنگ میزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تخته سنگ نشستم و به خورشید نگاه کردم درحال غروب کردن بود کل آسمان ترکیبی از رنگ های قرمز و زرد و نارنجی شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم گفتم عجب غروب محشری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ آسمان هر چه بیشتر رو به سرخی می رفت کنتراست زیبایی رو با درختان سبز جنگل که سر به فلک کشیده بودن ایجاد میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا غروب خورشید هوا رو به تاریکی می رفت و جنگل زیبایی خودشو از دست می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه جا تاریک و ترسناک شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا درحالی که بغض از صدایش پیدا بود گفت: بچه ها موبایلم اصلا آنتن نمیده..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواستم چیزی بگم که صدای قدم های کسی که روی برگ ها راه می رفت به گوشم خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار سایه ای دیدم از پشت درختان دیگه مطمئن شدم که واقعا توی دردسر افتادیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی از درونم گفت:آناریا مرگ به تو نزدیکه!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لکنت رو به سامر و لاریسا کردم گفتم:ش... شما هم اون سایه رو دیدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم فکر کردم شاید خیالاتی شدم اما با جواب مثبت سامر و لاریسا ترس سراسر وجودم رو فرا گرفت و تنها کاری که تونستم کنم فریاد زدم : لاریسا...سامر فرار کنین!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان ضربه از پشت به سرم وارد شد و همچون ر*ق*ا*ص باله ای به زمین فرود آمدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هام رو باز کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم رو درحالی روی خاک های کف جنگل به شکم افتاده بودم پیدا کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارم لاریسا و سامر بودن که مثل من روی زمین ولو شده بودن! بعد از من چند ثانیه بعد لاریسا به هوش اومد و بعدشم سامر!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یاد آوردم که با چیز خیلی محکم به سرم ضربه وارد شد! و بی هوش شدم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا به آرامی گفت:بچه ها بهتره فرار کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر که رنگش به شدت پریده بود آب دهانش رو قورت داد و گفت: درسته...حق با اونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که ترس سراسر وجودم رو فرار فرا گرفته بود فریاد زدم :بدوین بچه ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با آخرین سرعتی که ممکن بود دویدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر و لاریسا جلوی من بودن می تونستم یه چیز سرد رو پشت گردنم احساس کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم بند اومده بود،تک تک ماهیچه هام از شدت ترس منقبض شده بودن اما یه لحظه هم نایستادم و با تمام توانم دویدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلبه ی مخروبه رو که اولین بار که وارد کمپ شده بودم و دیدم و فریاد زدم:بچه ها بریم توی کلبه عجله کنید!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوان دوان خودمونو به کلبه چوبی رسوندیم و تیکه چوبی پشت در گذاشتیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک های لاریسا سرازیر شدن و درحالی که هق هق می کرد گفت:حالا چیکار کنیم بچه ها؟کاش از کمپ دور نشده بودیم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان ضربه های شدیدی به در وارد شد به طوری که ممکن بود در از جا کنده بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنجوایی از پشت در به گوش رسید...پِج پچ های نا مفهوم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان سامر جیغ گوش خراشی زد که در بین جیغ سامر نجوا پنهان شد و دیگر خبری از ضربه های شدید نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا درحالی که لب هاش می لرزیدن گفت:موبایل اینجا آنتن میده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر:عجله کن زنگ بزن به مدرسه زود باش بگو بیان اینجا زود بـاش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا به مدیر زنگ زد و گفت که مشکلی واسمون پیش اومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از مکالمه تلفنی لاریسا با مدیر گفتم:بچه ها حالا می خواین وقتی اومدن چی بگیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا که هنوز می لرزید گفت:خب معلومه حقیقتو!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر که همیشه منطقی فکر می کرد گفت:نه این موضوع با عقل جور در نمیاد اون ها فکر میکنن دیوونه شدیم، شاید بهتر باشه برگردیم به کالیفرنیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به سامر کردم و گفتم:یکی از قوانین این بود که تا پایان تابستون حق خارج شدن از کمپ رو نداریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر با لحن جدی تری ادامه داد: برام مهم نیست اون قوانین لعنتیشون چیه اینقدر اونا رو بهم یاد آوری نکنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چیز به طرز باور نکردنی زیبا بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی کل کالیفرنیا کلاب هایی به این با شکوهی ندیده بودم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا که زیبا بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعدادی از دانش آموزان که باهم می ر*ق*صیدن رو دیدم و همینجور تعدادی از معلمین و مسئولین ک دور یک میز نشسته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو همینطور تعدادی از خدمتکاران که نوشیدنی برای بچه ها میاوردن!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چیز بی نقص و در عین حال زیبا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا یه نوشیدنی برداشت و گفت:بچه ها ببینید کی داره به طرفمون میاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به دور و بر انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدرین اگزبرایا بود که داشت به طرفمون می اومد سریع نگاهم رو ازش گرفتم و در دلم گفتم:امیدوارم متوجه نشده باشه که به اون نگاه می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفوق العاده شده بود، من نمیدونستم اینقدر یه معلم می تونه جذاب باشه!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون شلوار مشکی با پیراهن سفید آستین بلند و کراوات مشکی که پوشیده بود از همیشه جذبه اش بیشتر شده بود!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم اریسمونته جشن به شما و دوست هاتون خوش می گذره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله خوبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هنوز نتونستین با بقیه بچه ها آشنا بشید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آم، نه هنوز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر وارد بحث شد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب امروز، روز اول بود و ما سه تا اونقدر مشغول دوستی خودمون هستیم که دیگران رو فراموش می کنیم ما سه تا وقتی باهم باشیم نیاز به دیگران نداریم البته شاید دیگران به ما نیاز داشته باشن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قطعا همینطوره خانم زیبا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگزبرایا دستش رو به طرفم دراز کرد و گفت : افتخار ر*ق*ص با معلمتون می دین خانم اریسمونته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو گرفتم و پیشنهاد ر*ق*صش رو قبول کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم فکر کردم شاید قبول کردن پیشنهاد ر*ق*ص اگزبرایا یه اشتباه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی دستش رو دور کمرم حلقه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس عجیبی بهم دست داد انگار دست هاش سرد بودن اما در واقع در پوستم سوزش و گرمای خاصی رو احساس کردم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که باهاش می ر*ق*صیدم و فرصت این رو داشتم که از نزدیک بهش نگاه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظر زیاد سنش بالا نمی اومد!!! حدود 23-24 بهش می خورد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیاد از من بزرگتر نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir* * *
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون شب وقتی به وقتی توی تخت خوابم رفتم به همه اتفاق های امروز فکر میکردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی باید برگردیم؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا بمونیم؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چیز در عین شکوه و زیبایی جالب هم به نظر می اومد نباید برمیگشتیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حسی بود که من داشتم . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم می خواست بمونم دلم می خواست واسه یه بارم شده خودخواه باشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی می شد طبق احساساتم عمل کنم نه عقلم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمزمه وار گفتم:سامر؟هنوز بیداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره. . .چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سامر من نمی خوام از اینجا بریم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اره خب منم یه جورایی دلم نمی خواد بریم اما فکر کنم هنوز یادت نرفته امشب چه اتفاقی توی جنگل افتاد!! اگه اگزبرایا نیومده بود هر 3 تامون می مردیم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی اینجا خیلی قشنگه و ... و ... خب ...منم اعتراف می کنم اگزبرایا خیلی جذابه دوستش ندارم ولی می خوام درموردش تصمیم های بد بگیرم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستش منم دلم نمی خواد برم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا با صدایی که خواب آلودگی ازش پیدا بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره بچه ها نباید بریم ما بهم قول دادیم که این تابستون فوق العاده و جالب باشه متفاوت تر از هر تابستون دخترهای 17 ساله ای مثل خودمون!!منم می ترسم یکم اما اون یه اتفاق بود شاید جنگل جن زده باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناباوری رو به لاریسا کردم و گفتم:تو به جن اعتقاد داری؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه ولی خب میگم شایـــــــد!! خب سعی می کنیم دیگه توی جنگل نریم! ربطی به مدرسه یا مسئولین کمپ نداره که . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر: آره درسته . . . پس همه موافقن که ریسک می کنیم و میمیونیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا خمیازه ای کشید و گفت : من کاملا موافقم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم موافقم... سامر بهتره دیگه بخوابیم....شب بخیر دخترا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir* * *
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهامو دم اسبی بستم و بعد از پوشیدن یونیفرم با لاریسا و سامر به سالن غذا خوری رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغذاهامونو برداشتیم و بعد از انتخاب کردن یکی از میز ها، نشستیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجیب بود که هنوز با هیچکدوم از بچه ها آشنا نشده بودیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید حق با آدرین بود باید با دیگران ارتباط برقرار کنیم ما آدم های اجتماعی بودیم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم برای چی هنوز با دیگران آشنا نشده بودیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این افکار یه قاشق دیگه از کنفلکسم رو خوردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir3 تا پسر رو دیدم که به طرف میز ما میان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب رو به سامر کردم ولی حرفی بینمون رد و بدل نشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر درحالی که عجیب ترین نگاه دنیا رو به پسرا می انداخت زمزمه وار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر نکنم اون ها بخوان بیان و اینجا بشینن!! درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir1 پسر از اون ها جدا شد و 2 پسر دیگه دقیقا با پرروئی تمام اومدن و سر میز ما نشستن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر با لحنی خشک رو به پسرا کرد و گفت : امرتون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از پسرا که موی قهوه ای و چشم های عجیبی داشت که نمی شد رنگشون تشخیص داد و جالب تر از این چیزی بود که می دیدم...!!چشم هاش یه رنگ آبی خاص داشتن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر گفت:خوب داریم مثل شماها صبحانه میخوریم، جایی واسه نشستن نبود، دور میز شما نشستیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به اطرافمون کردم راست می گفت همه صندلی ها پر بودن و جایی واسه نشستن نبود!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر دیگری که کنار اون پسر با چشم های خاص نشسته بود با تشر گفت: همه دخترها تا پسر ها رو می بینن هول می کنن!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از شنیدن این حرف سامر قهوه ای رو که می نوشید، توی گلوش پرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار جدا دیگه کم آورده بودیم ...واقعا چرا مثه کولی ها رفتار می کردیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم جو رو تغییر بدم و نشون بدم اومدن اون ها سر میز ما چیز عادی واسه ما بوده رو به پسری که چشم های خاصی داشت کردم و گفتم: شما کلاس چندمین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر یه قلپ از قهوه اش رو نوشید و گفت: سوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی خونسرد ادامه دادم: پس امروز همدیگه رو سر کلاس میبینیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چطور؟شماها هم سومین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره ولی سال دیگه می ریم کالج
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می تونم اسم هاتون رو بپرسم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وقار گفتم : من آناریا اریسمونته هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر با عشوه و لحن خشکی گفت : منم سامر آندراده هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا هم با لحن معمولی همیشگیش گفت : آم...منم لاریسا لوپز هستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسری که قبلا از اون ها جدا شده بود سر میز ما نشست و گفت:ببخشید دیر کردم بچه ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم فکر کردم شاید این بتونه شروع یه رابطه جدید بشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسری که چشم های خاص داشت خودش رو داریان معرفی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پسری که کنارش نشسته و موهای نسبتا مشکی و چشم های قهوه ای داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکالین صدا زده می شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسری که تقریبا پوست آفتاب سوخته و بزنزه و چشم های سبز و موهای قهوه ای داشت از همه دیرتر سر میز ما نشست اسمش آیدن بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه تقریبا صبحانمون رو تموم کردیم از روی صندلی ها بلند شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو گفتم که : خوب پسرا توی کلاس فرانسه می بینمتون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداریان با چشم های خاصش که انگار آدم رو می گرفتن به ما خیره شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه ولی شما اتاق شماره چندین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا جواب داد : شماره 13
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واقعا؟؟؟ یعنی دقیقا کنار اتاق ما هستین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکالین جمله ی داریان رو کامل کرد: ما اتاق شماره 14 هستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر با تعجب گفت : پس چرا تا به حال همو ندیده بودیم درحالی که اینقدر نزدیکیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفشون پریدم و گفتم : دخترا مثل اینکه فراموش کردین کلاس داریم،هوم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا نگاهی به سامر انداخت و حرفم رو تایید کرد : آره..درسته...بریم دیگه سامر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتاب هامون رو از کمد برداشتیم و به طرف کلاس فرانسه رفتیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی کلاس صدای سرسام آور بچه ها ، کلاس رو توی هوا برده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرز احمقانه ای دلم واسه مدرسه خودمون تنگ شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواسه اون روزهای خوب واسه بچه ها...واسه خاطرات...سال دیگه باید بریم کالج مطمئن نیستم که بقیه دوستامم همون کالج که ما میریم، بیان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونستم وقتی که دیگه مدرسه نرم چه جوری میخوام با این موضوع کنار بیام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی افکار خودم بودم که سامر با آرنجش بهم زد و گفت:هی...تو کدومو میخوای؟ داریان؟کالین؟یا آیدن؟شایدم اگزبرایا رو میخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا با لحن مهربون همیشگیش گفت : سامر مگه اسباب بازین عزیزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا همیشه دلش برای همه می سوخت و به همه زیادی اهمیت می داد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو بهشون کردم و گفتم : بچه ها...من مطمئن نیستم که از اگزبرایا خوشم بیاد یا نه...میدونین خب چه جوری بگم!! من هیچ پسری رو نمی خوام...هنوز ماجرای برایان توی ذهنمه...من میخوام امسال یه تابستون دخترونه داشته باشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر لب و لوچه آویزون کرد و گفت: اوه...بــی خیـــال...ما قرارمون این بود که تصمیم های بد راجب پسرا بگیریم!! همه اون پسرا خوشگلن...مخصوصا آیدن...اون...محشره ، هیکلشم عالیه،هی...شماها اونو فاکتور بگیرین!! من آیدن رو میخوام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا خجالت زده گفت :خب...خب...منم از کالین خوشم اومده...نمیدونم...اونم از من خوشش میاد یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر گفت: لاری ببین عزیزم تو نباید بشینی تا یه پسر بیاد دنبالت چون یه پسر خود به خود دنبال کسی نمیاد...اگه ببینه جذابه میاد دنبالش...تو باید اونو بکشونی دنبال خودت تو باید کاری کنی که اون دیوونت بشه تو باید زندگیشو ازش بگیری...شاید تو دختر باشی و شاید از نظر پسرها ما ضعیف باشیم...اما همون ضعیفه هایی مثل ما می تونن دیوونشون کنن فقط کافیه اراده کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب رو به لاریسا کردم و گفتم : واقعا کالین رو میخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم ولی یه جورایی ازش خوشم اومده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم با نگاه سامر تلافی کرد و دوباره رومو به طرف لاریسا کردم و گفتم:باشه ولی مسئولیت این یکی با خودت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر حرفم رو تایید کرد و گفت:درسته...این فقط یه بازیه لاریسا و حواست باشه که ما نمی بازیم...ما عاشق نمیشم...این بار ما بازی می کنیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقه ای به در خورد و اگزبرایا وارد کلاس شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاس در سکوت فرو رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که کتاب های توی دستش رو روی میز می گذاشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش رو صاف کرد و گفت : من آدرین اگزبرایا هستم معلم زبان فرانسه شما...روزانه حداقل 3 ساعت با من کلاس دارید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون اکثر شماها امریکایی هستین و به زبان لاتین یا انگلیسی حرف میزنین ، قرار نیست توی کلاس من هم به این زبان ها حرف بزنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید سر کلاس من به زبان فرانسوی حرف بزنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب بیاین شروع کنیم: سلام به فرانسوی میشه: salot
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کلاس دیگه شکمم داشت موزیک هیپ هاپ می خوند ولی هنوز وقت ناهار نشده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتاب هامون رو توی کمد ها گذاشتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به سامر و لاریسا کردم و گفتم: خوب اینم از کلاس فرانسه با معلم جذابش، بقیه روز رو چیکار کنیم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا: کلاس سوار کاری منتظرته عزیزم، زود باشین باید آماده شیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه بلیز و شلوار مشکی به همراه یه کلاه محافظ برای کلاس سوار کاری پوشیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه همراه لاریسا و سامر وارد محوطه ی مخصوص سوارکاری که پشت مدرسه بود شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآموزش سوارکاری فقط برای 17 ساله ها بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعده ای از بچه های همسن خودم رو دیدم که داشتن آماده می شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا: من می ترسم شما تا به حال سوار اسب شدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر: آره قبلا پدرم یکم بهم یاد داده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هام رو به علامت تسلیم گرفتم بالا و گفتم: منم تا به حال سوار نشدم،اعتراف می کنم که یکم استرس دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامر: زیاد نگران نباشین کار سختی نیست بعدشم چیزی نمیشه مگر اینکه اسبتون بد قلق باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمربی بعد از اینکه خودشو معرفی کرد ازمون خواست تا به اسطبل بریم و اسب مخصوص خودمون رو انتخاب کنیم و خواست که افسار اسب رو به آرامی بکشیم تا اسب باهامون بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض اینکه وارد اسطبل شدم چشمم به یه اسب سفید خاص افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونجور که مربی گفته بود افسار اسب رو کشیدم تا منو همراهی کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسب رو به خارج از اسطبل هدایت کردم و لاریسا و سامر رو توی محوطه دیدم که سامر یه اسب مشکی و لاریسا یه اسب قهوه ای انتخاب کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاریسا: من می ترسم بچه ها حس خوبی ندارم کاش می شد از این کلاس انصراف بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هیجان گفتم: به نظر که خیلی بامزه میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir