رمان این گروه خشن به قلم نگار 1373
نادر یزدان پناه، یه جواهر اصیله از جنس شوالیه ها…
سرگرد سابق مبارزه با مواد مخدر…
خونسرد و کار بلد…
همه معتقدن از آهن ساخته شده… از فولاد! با چشمایی به رنگ فولاد که همه از ازش واهمه دارن.
از کسی حساب نمیبره… از هیچی نمیترسه…
فقط به انتقام فکر میکنه… انتقام گرفتن از دوستی که از پشت بهش خنجر زد…
کسی که دو تا از عزیزترین آشناهاشو کشت…
واسه همین خودشو وارد یه بازی خطرناک کرده…
یه بازی خطرناک بین باندای قاچاقچی کل کشور…
با خودش قسم خورده اون نامردو گیر بیاره… حتی اگه به قیمت جونش تموم بشه!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و
-میره از اونور مرز، افغانی میاره این طرف. تا حالا یه چیزي حدود چهار هزارتا وارد ایران کرده.
عرفان با بیحوصلگی خرناس کشید: خبر دومو بنال!
طاها لبخند عریضی زد: محموله اي که سفارش داده بودیم رسیده.
قیافه ي سه نخاله متعجب شد. بهش چشم غره ي بدي رفتم که سریع منظورمو گرفت: یعنی داشتم شوخی
میکردم!!
-طاها؟ منظورت از محموله چیه؟؟
-گفتم که داشتم شوخی میکردم باربد!
باربد انگشتاشو بالا سرش گرفت: ما رو این فرض کردي داداش؟؟
کنارش روي مبل نشستم و زد پس کله ش: میفهمی داشته شوخی میکرده یعنی چی؟!
-نه متاسفانه، چون من شوخی موخی حالیم نمیشه.
نفسمو با سر و صدا بیرون فرستادم: پس مثل اینکه به یه کلاس تقویتی آموزش "شوخی چیست؟" احتیاج
داري آقا باربد!
خودش خوب میدونست منظورم از کلاس تقویتی چیه، سریع گفت: آها فهمیدم!! منظورتون همون شوخی
خودمونه؟ آهان...
پوزخند زدم و به تلویزیون نگاه کردم. واقعا اینا چطوري از این فیلما خوششون میاد؟؟ همه ش دروغ... همه ش
دنیاي خوب و زیبا... بدون قتل و دزدي و جنایت و اعتیاد... من که هیچ وقت وقت خودمو با دیدن آشغالاي صدا
و سیما تلف نمیکنم. دختره با چشمایی که با آرایش غلیظ دویست برابر درشت تر نشون میدادن، به پسره نگاه
میکرد و با نیش در رفته ش با هزار ناز و ادا میخندید. دستمو زیر چونه م زدم: جالبه...
-چی؟
-اینکه دخترا به این راحتی خر میشن.
المیرا اخم کرد: خیلی عذر میخوام که یه دختر اینجا نشسته!
از گوشه ي چشم نگاش کردم: تو که قضیه ت با اینا فرق میکنه، فقط کافیه یه پسر نعره زدنتو ببینه تا قالب
تهی کنه!
یه نقاب موذیانه، صورت المیرا رو پوشش داد. کاش راضیه هم خشن بود. کاش اخلاقش به المیرا شباهت داشت
تا به این راحتیا گول نخوره... کاش من هیچ وقت پلیس مبارزه با مواد مخدر نبودم...
***
-طاها، تو خیلی خیلی دهن لقی! چرا ماجرا به اون مهمی رو جلوي اون سه تا لو دادي؟!
با شرمندگی به گردنش دست کشید: ببخشید... حواسم نبود...
حمزه دعواش کرد: آخه "ببخشید حواسم نبود" هم شد جواب؟ چرا نمیخواي متوجه بشی؟ این سه تا خیلی
خطرناکن!
طاها سرشو پایین انداخته بود و هیچی نمیگفت. با دست به پاش زدم: ببین جوجه اطلاعاتی، من که آب از سرم
گذشته... این از من. کاري نکن که تو هم به دردسر من دچار بشی! فقط کافیه المیرا بو ببره که تو اطلاعاتی
هستی و حمزه پلیسه، اون وقت بیا و درستش کن!!
حمزه با قیافه حق به جانب سر تکون داد. بهش چپ چپ نگاه کردم: این توضیحات شامل تو هم میشه جناب
سروان!
گوشه ي لباش آروم بالا رفتن: پوزش مرا پذیرا باشید قربان!
-خفه شو... من که دیگه پلیس نیستم. اینم که این سه تا عوضی شغل سابق منو میدونن، براي اینه که
نمیخواستم با تحقیق کردن به این نتیجه برسن. بعدشم، من راهم از شماها جداس. شما دارین ماموریت
خودتونو انجام میدین، منم میخوام انتقام خونی که ریخته شده رو بگیرم.
حمزه به خودش کش و قوسی داد و روي تخت خوابش دراز کشید: من که فقط میخوام یه ملتو از دست اون
شیاطین مجسم نجات بدم.
به طاها نگاه کردم: تو چی؟
شونه بالا انداخت: من که وظیفمه!
خندیدم و به بازوش مشت زدم: اینو میگن یه آدم وظیفه شناس! آفرین پسر... همینطور ادامه بده.
با معصومیت لبخند زد. نگرانش بودم... یه پسر بیست و سه ساله رو چرا وارد این ماموریت کرده بودن؟ حماقت
محض!! بلند شدم و از اتاق بیرون زدم. خونه تو سکوت فرو رفته بود... در اتاق باربد و عرفانو زدم: بچه ها؟
برگشتین خونه؟
درو باز کردم، تخت خواباشون خالی بود. پس هنوز نیومده بودن... مطمئنا المیرا هم همراهشون بود. نمیدونم
اینا نصف شبی از جون خیابوناي تهران چی میخوان؟؟ اگه بفهمم بازم دور و بر مواد رفتن به خدمتشون میرسم.
درسته من دیگه سر شغلم نیستم و این چیزا علنا به من ربطی نداره، ولی وجدان منم اجازه نمیده این سه تا به
بچه هاي مملکت مواد بفروشن. گردنمو خاروندم و به سمت یخچال رفتم. درشو باز کردم و از بالا تا پایینشو
نگاه کردم، ولی چیزي نظرمو جلب نکرد. با اکراه یه قوطی کوکا برداشتم و درشو باز کردم و یه جرعه ازش سر
کشیدم.
-نادر؟
نگاش نکردم: هوممم؟
-میگم کی بریم سر قرار محموله ي طاها خان؟
پشت میز نشستم و نگاش کردم: من چه میدونم... این وظیفه ي توئه.
-تو سرگردي نه من!
پروانه سلیمانی
20سلام دوست عزیز من خودم میخوام یه رمان تو ژانر هیجان انگیز وجنای بنویسم یه اسم مناسب هم هنوز به ذهنم نرسیده اما بازم نمیدونم بنویسم یانه آیا کسی به چنین رمان های علاقه داره یانه
۱ سال پیشدلارام
00می دونم برا گفتن دیره ولی حتما بنویس من خودم یه داستان در نظر دارم حتی اسم ،ژانر و خلاصه هم براش انتخاب کردم ولی نتونستم اونجور که باید و هست بنویسم و الآنم دارم روش کار میکنم. هرکس خواست حتما بنویس
۶ روز پیشالناز
۱۵ ساله 10اسم جلد دوم رمان سعود ممنوع سقوط ازاد
۲ سال پیشفایل قسمت دومشو داری
00خیلی رمان خوبی بود
۷ ماه پیشمهدیه
۱۷ ساله 00خیلی عالی بود ممنون از نویسنده رمان کاش جلد دومشم بزارید
۱ سال پیشzeynab
۱۳ ساله 00محشر بوداللخصوص شخصیت نادر دم نویسندش گرم واقعا رمان خوبی بود❤❤❤
۱ سال پیش۰۰
10ای بابا چرا رمانی که عاشقانه نباشه پیدا نمیشه اخه چه وضعیه همش عاشقانه اهه
۱ سال پیشح رمان خون
۱۲ ساله 1119این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
Aram
2310اتفاقا من خیلی آدم کینه ای و انتقام جویی هستم ی چیزی مثه نادر و پوراندخت شاید تقریبا شخصیت منو گفته باشه به خاطر همین خیلی از رمانش خوشم اومد🖤
۴ سال پیشAsra
۱۴ ساله 10خب ببین چون دو تا از عزیزتریناش از دست داده میخواست انتقام بگیره
۲ سال پیش! ی بنده خدا
00ببیندوستعزیزتویاینرماننادرخیلیازعزیزانشروازدستدادهخودشبادستایخودشبرایلونرفتن همکارانشروکشتهاگرخودشماهمتویاینشرایطقرارمیگرفتیازلحاظروحیطوریداغونمیشدیکحاضربودیهرکاریبکنیتبدیلشدنبماشینادمکشیکچیزینیس
۲ سال پیش....
10وااای من عاااشق این رمانم جز بهترین رمان هاییه ک خوندم شاید اولش یکم یجوری باشه ولی واقعا محشره مخصوصا تیکه آخرش ک همه اسلحه هارو گرفتن سمت نادر خیلی باحال بود عالی عالی خیلی عالی
۲ سال پیشیاسمن
۲۲ ساله 40ای کاش فصل دوم داشت
۲ سال پیشنازی
۱۸ ساله 00میشه اسم فصل دومش رو هم بگید ؟؟ من نمیدونم
۲ سال پیش..
20تو ژانرش عاشقانه نبود پس چرا نادر عاشق شد ، اگه رمانی که ژانر عاشقانه نداره بگید؟
۲ سال پیشبهار
10رمان خوبی بود دست نویسنده درد نکنه ولی خدایش پوراندخت رو عصاب بود زر زروووو حمزه و پوران اصلا شجاع نبودن ولی نادر و المیرا خیلیییییییییییی
۲ سال پیشزهرا
10رمان خوبی بود دوستش داشتم فقط اینکه یکی از دوستان گفتن جلد دوم میشه بگید اسم جلد دومش چیه ؟ ممنون
۲ سال پیش-Maryam Kurd
۱۹ ساله 10رمان واقعا عالی بود دم نویسندش گرم .. شخصیت ها خیلی هوب به تصویر کشیده شدن .. و اینک مسئله عشق و کار کاملا جداست
۲ سال پیشعسل
۱۹ ساله 20نگار عزیزم قلمت فوق العاده اس دوست خوبم کاش جلد دوم رو هم به اتمام میرسوندی.. من به شخصه 8 بار 2 جلد این رمان رو خوندم و عاشقشم.. 💚
۲ سال پیش...
00نمیدونم چی بگم فقط میتونم بگم محشر بود خیلی هیجانی و خفن بود واقعا پلیسی و باحال بود🥲😍😍 مرسی از نویسنده
۲ سال پیشتالیا
۱۸ ساله 45نخوندمش ولی نظرات رو،دیدم ب این نتیجه رسیدم ک خوب نیست ب هر حال ممنون بخاطر رمان گرچ خوب نیست😐
۴ سال پیش
زهرا
20موفق باشید کامل نخوندم،