رمان ازدواج ممنوع به قلم زهره دهنوی
داستان درمورد دختر باحالیه که سه تا دوست داره هم جنس و رنگ خودش
ازدواج ممنوعیای ما همین طور که از اسمش معلومه
از ازدواج فرار میکنن و دم در تله نمی دهند
خب........دوست دارید بدونید بالاخره بخت این ازدواج ممنوعی ها باز میشه یانه؟؟؟
اصلا ازدواج میکنن یا هم چنان ترشیدن رو بر ازدواج ترجیح میدن؟؟؟
میدوونم خیلی کنجکاو شدید بدونید چه خبره پس با من همراه باشید تا لحظات شاد و خاطراتی به یادموندنی رو باهم رغم بزنیم
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۲۴ دقیقه
مهتاب باخنده گفت:با دم پایی شصتی
-چیش من کی اینجوری تیپ زدم؟؟؟؟
هرسه همزمان گفتن:الان...
یه نیگا به تنبانم انداختم دیدم نه واقعا سه خطه کفش روفرشی هامم شصتی بود إهم إهم خب من دیه حرفی ندارمه برم آماده شم...
یه نیگا به تیپم انداختم یه بافت طوسی پوشیدم با شلوار چسب مشکی شال مشکی و یه کلاه بافتم کج گذاشتم رو سرم که قیافه ام بیشتر به عکاسا بخوره بلعهه بنده دیپلم عکاسی دارم چه زحمتی هم کشیدم خوب شد خودمو نکشتم البته دوره های مختلفشم این ور اون ور زیاد دیدم واسه همون یه عکاس فوق حرفه ای ام سقفو بگیر ترک ترک شد وای ننه خراب شد...
یه خورده کرم پودر به صورتم زدم با رژ لب صورتی آرایش درهمین حد کافی است چون من اصولا خودم خشگلم به جون خودم ایندفعه دیگه خونه هه خراب میشه
باصدای داد نگار یه متر پریدم هوا:سیب مردی؟؟؟؟
منم نامردی نکردم داد زدم؛نترس تا حلوای عزای تورو پخش نکنم بارو بندیلمو نمیبندم
-زهر مار
نیشمو باز کردم و یه خورده عطر به خودم زدم و کیف و دوربین و بار و بندیلمو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم همزمان با بیرون رفتنم شیش جفت چشم رو روبه روم دیدم از ترس جیغی زدم که اونا هم ترسیدن و جیغ زدن من میگم ما دیوونه ایم شما بگید نه
مهتاب با اخم گفت:ای بمیری سیب چرا جیغ میزنی؟؟؟
نفسمو بیرون فرستادم وگفتم:خدایی تو از اتاق بیای بیرون ببینی چند نفر دارن اینجوری نگات میکنن جیغ نمیزنی؟؟؟
دریا گفت:خیلی خب باو جیغ زدن نداشت که
شونه ای بالا انداختم و یه ژست گرفتم وگفتم:خب اوجمل جودم یا نوچ؟؟
نگار باخنده گفت:آره اوجمل شدی
نیشم تا بناگوش باز شد طفلی من عقده دارم کسی بهم بگه خشگلی
دریا گفت:به جای اینکه نیشت جر بخوره بیا برو میدونم نیم ساعت برمیداره چکمه هاتو تا گردنت بکشی بالا
خندیدم وگفتم:بی کلاس نیم بوتامو میپوشم
-هرغلطی میخای بکنی زود باش دیر شد
سری تکون دادم و بعد از اینکه مهتاب و دریا رو ماچ کردم و حرصشون رو درآوردم به همراه نگار راهی شدیم ...
وارد محل کارم که شدم دهنم از بزرگی و شیکیش عین غار باز موند
خب حالا کنجکاوید بدونید شغلم چیه؟؟؟ سرایدار إهم إهم شوخی میل فرمودم بنده عکاس هستم و قراره در این مکان از مدل های خوشتیپ و جیگر و ناناس عکس بگیرم اوف که چه چشم چرونی بکنم من اینجا
یه خورده جلو رفتم اینجا چه بلبشوییه چقدر شلوغ پلوغه هرکسی یه کاری میکرد داشتم اطرافم رو دید میزدم که با صدای یه مرده یه متر پریدم هوا؛کاری داشتید خانم؟؟؟؟
برگشتم و گفتم:واه چرا مثل جن ظاهر میشید قلبم افتاد
اخمی کرد وگفت؛کاری داشتید؟؟؟
کیفم رو روی شونه ام جابه جا کردم وگفتم:عکاس جدید هستم باید برم کدوم قسمت؟؟؟
اینو که گفتم چنان دادی زد که حس کردم پرده ی گوشام پاره شد؛خانوم محترم یه ساعته تاخیر داشتی نمیخاستی کار کنی نمیومدی استخدام شی مگه مردم مسخره ی شمان
باترس گفتم:إممم ...ببخشید آدرس اینجا رو یادم رفته بود
نفسش رو فوت کرد واشاره ای به یه ور کرد وگفت:انتهای راهرو دست راست همه منتظر شمان سریع تر
سری تکون دادم وگفتم:باشه
و خواستم برم که گفت:درضمن دفعه ی آخره که بخشیدمتون من مسوول اینجا هستم
سری تکون دادم وگفتم:اوکی منم خانوم رستگار هستم خیلی خوشحال شدم بامن آشناشدید
نیشمو هم براش باز کردم و وانستادم قیافه ی منگول مانندش رو تماشا کنم...
وارد سالن شدم. همه ریختن سرم و مراسم معرفی شروع شد مدل امروز واسه تبلیغ شال و روسری بودودختر بود هیع عجب از مدل هم شانس نداشتیم !
آخه لا مصب یه پسر بود یه خورده سربه سرش میزاشتم میخندیدم از اون موجودات سوسک داری هستم من ...
درمورد فامیلی مبارک پدرجانمم بس که معروفه توکار ساخت وسازش، همه میگفتن از نوه نبیره های رستگارا هستی منم جرأت نکردم بگم دختر پسر ارشد رستگارا هستم وگفتم از اقوام دورن درغیر این صورت اعتبار پدرجان من به خاطر کارکردن دخترش توی هم چین جایی زیر سوال میرفت.
منتظر بودم تا دختره بیاد جمالش رو نظاره گر شم بلکه یه کمالی ازش بیرون بیاد دست همو بگیریم بریم سرخونه زندگیمون والا...
روبه خاطره همکار عزیزم گفتم:کوشی پس؟؟اینا منو اینقدر دعوا کردن خودشون چرا نمیان حوصله ام سر رفت.
خندید وگفت:وای سیب گل جان تو چه بانمکی.
نیشم تا بناگوش باز شد وگفتم:اوچیکم راحت باش بهم بگو سیب.
-باشه عزیزم! میدونی من موندم تو رو چه جوری اینجا استخدام کردن آخه خیلی سنت پایینه اصلا سابقه کار داری؟؟
-هم چین سنم پایین نیست بیست سالمه شوهرم ندارم از قدیم هم که گفتن دختر که رسید به بیست باید به حالش گریست سابقه هم ندارم عوضش پارتی کلفت دارم درضمن اونقدر حرفه ای ام که نگو نگی سابقه نداری که میام براتا...
بلند خندید وگفت:وای چه بامزه حرف میزنی موش بشی
نیشمو جمع کردم نه مثل اینکه همه جا من دلقکم
ولی خب مگه بده همه هم عاشقم میشن
باصدای خانوم نوری به خودم اومدم اونم جزء همکارهاست که بسیار بسیار بداخلاق بود.
-بچه ها ساره آمادست الان میاد شما هم آماده شید تا کارتون رو شروع کنید.
دوربینی که خودشون بهم دادن رو برداشتم دوربین خودم روگفتن آشغاله به درد این کار نمیخوره یعنی دقیقا با همین لفظ ها...
هم چین دلم میخاست باکله برم تو شیکم این نوری که جرأت نکنه به بچه ام هم چین حرفی بزنه خداروشکر بچه زیاد دارم من !!
به همراه خاطره رفتیم محل مورد نظر که یهو دیدم در یه اتاق باز شد و یه دختر بی ریخت وارد سالن شد واه واه همینا رو میگن خشگلن؟؟؟اینا کجا خشگلن همه جاشو عمل کرده
خاطره سلقمه ای بهم زد وگفت:شروع کن که خانوم فیس فیسو الان میخورتی .
خندیدم و گفتم: به جان خودم ،واسه خاکی که اینو توش دفن کنن دلم میسوزه
خاطره با تعجب گفت؛چرا؟؟؟
-چون تجزیه نمیشه دیه همش پلاستیکه.
اینو که گفتم بلند خندید وگفت:بترکی تو دختر من رفتم الان صداشون در میاد
سری تکون دادم که خاطره رفت سمت دختره اون مسوول یاد دادن انواع ژست های مختلف بود البته یاد که نه ولی خب راهنماییش
میکرد خدایی دختره هم خیلی گوش میداد فیس فیس پرافاده!!
بعد از اینکه خاطره باهاش حرف زد نوبت من شد...
سیران
۱۸ ساله 00یه رمان متفاوت بود ممنون از نویسنده عزیز
۱ ماه پیشهستی
۱۲ ساله 00یه رمان عالی و زیبا بود و با هاش خندیدم 😊 ولی ای کاش اسم بهتری به جای سیب گل انتخاب میشد ، و آخرش خیلی خلاصه بود . ولی بازم مرسی عالی بود 😄
۲ ماه پیشرها
۱۸ ساله 00کاش درباره مانی و مریم بیشتر می گفت ک بعد زندگیشون چجوری شدن باهم کلا خیلی دوست داشتم زندگی این زوج تا آخرش باشه و باز بشه ک چجوری زندگی میکنن و چجوری ابراز علاقه میکنن
۱۰ ماه پیشwolf girl
00شما که انقدر خلاقیتت خوبه بهتر نیست قشنگ تر بنویسی؟! نوشتنت خوب نیست یه کوچولو باید تغییرش بدی سریع از مسائل رد میشه و کلمات نامناسبی داره نمیگم خیلی ادبی بنویس ولی بهترش کن به هرحال قشنگ بود ممنون
۱۰ ماه پیشسمیه
۱۷ ساله 00عالی بود و با بقیه رمانا متفاوت بود
۱۱ ماه پیشلیلا
۳۸ ساله 00عالی بود موفق باشی با آرزوی دیدن دوباره شاهکار جدید
۱۱ ماه پیشفاطی
۱۴ ساله 00اخر داستان که عاشق هم شدن خیلی با هم سر سنگین بودن
۱ سال پیشElahe
00خیلی خیلی قشنگ بود
۱ سال پیش:) فاطی شونم
00اولاش ی خورده مزخرف بود مخصوصا وقتی میگفتید اون نوشابه ها تو حلقم و اینا برای ادامه دادن و خوندن رمان دو دل میشودم ولی وسطای رمان کمتر شد و هیجانش بیشتر شد ، خلاصه دم نویسنده اش گرم معرکه بود رمانش😉♥
۱ سال پیشمطهره
۱۶ ساله 00هنو رمانو نخوندم،اما یه سریا گفتن راجب اسم سیب گل،این یه اسم تقریبا قدیمیه که من به شخصه این اسم رو شنیدم،،،که به معنیه شکوفه سیبه🤍✨
۱ سال پیشملکه سرخ
00عالی بو بنظر من خیلی با مزه بود و اصلا دلقکانه نبود .
۱ سال پیشندا
00عالی بود منم فکر می کردم با مانی ازدواج می کنه مثل بقیه رماناولی فهمیدکه اشتباه بوده و بابقیه رمانا متفاوت بود ولی از عمه و... هیچی نمی گفت دیگه ازخاله جون و دختراش نگفت کاش از زمان بارداریش میگفت❤
۱ سال پیشم
01رمان خوب بود اما از خواستگاری بنیامین به بعد دیگه خیلی خلاصه بود ودرهم شد،قرار بود کم کم عاشقش کنه که یهویی عاشق شد بعد دیگه نمیدونم چرا اینقدر طولش داد تاعقد کنن
۱ سال پیش۰چ
10یادت رفت شبیه عشق قبلیش بود من هنوز کامل رمان رو نخوندم
۱ سال پیشبهار
00خیلی لوس حرف می زد و بیشتر شبیه دلقکا بود تا آدمای باحال و بامزه
۱ سال پیش
.
00خیلی رمان قشنگی بود کلی باهاش خندیدم واینکه متفاوت بود ودوست داشتنی