رمان همخانه ارواح به قلم fateme078
ماجرا از اون جایی شروع میشه که دنیز به همراه ارغوان برای تحصیل، به خانهی قدیمی پدربزرگِ مادرش سفر میکنند، غافل از اینکه دست سرنوشت، زندگی اون رو با دو دختری که در گذشته در این خونه زندگی می کردند گره زده، دو خواهر که سال های گذشته زندگی مخفیانه ای توی این خونه داشتند و حالا دنبال آزادی از بند اون خونه اند...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۱۹ دقیقه
بی توجه به حرفش دست ارغوان رو گرفتم؛ به سمت خونه کشوندم.
غر غر کنان گفت :
-کجا می بری من رو؟ وسایلا وسط باغ مونده ، بیا برگردیم.
نمیدونستم قراره با چه منظرهای رو به رو بشم! اما ته دلم روشن بود، هرچقدر هم این خونه قدیمی و بد باشه؛ باز هم از خونه خودم و تنهایی بهتره.
-چرت نگو! بیا بریم تو؛ ببینیم این خونه چه شکلی هست اصلا ؛ بعد وسایل مون رو برمیداریم.
آه بلندی کشید :
- خاک تو سر من که با تو هم خونه شدم!
خونه آخر باغ قرار داشت. بابا گفته بود دو تا اتاق تو در توه. به پله ها رسیدیم، حدود ده تا پله بود که بعد از طی کردنش به محوطه اصلی میرسید و دو تا در سفید که پنجرههای چهار ضلعی مشکی داشتن. روبروی یکی از اتاق ها ایستادیم.
روی در عکس دو تا دختر با موهایی که روی صورتشون و پوشونده بود طراحی شده بود.
[ارغوان طوری حرف زد انگار که میخواد مانع جهنم رفتن خودش بشه]
- دنیز، بیا برگردیم.
کلید و داخل قفل انداختم :
-صبر کن الان بازش می کنم.
ارغوان کنار در نشست و دستش و روی سرش گذاشت :
-می خوام صد سال سیاه بازش نکنی! همین الانش با دیدن این نقاشی خوف کردم. دیگه چه برسه برم توی این تونل وحشت
در خونه رو باز کردم و ارغوان جلوتر از من داخل شد.
مبل ها با روکش سفید پوشونده شده بودند. در و دیوار کاهگلی. سقفی هر لحظه ممکن بود بریزه و من و ارغوان با دنیا وداع کنیم!
***
-من میرم حموم. تو هم بگیر بخواب! رانندگی کردی، خسته ای .
چشمهاش رو مالید و مانتوش رو روی زمین رها کرد.
- نه نرو، من خوابم نمیاد اینجا هم تخت نداره. من باهاش حال نمیکنم!
به مبل هایی که روشون روکش بود اشاره کردم
- خب روی یکی از این مبلا بخواب
-مبل نیستن
- پس چی ان ؟
_کلی چیزای قدیمی؛ اسباب بازین! از اینایی که مادربزرگامون باهاشون بازی میکردن!
گنگ نگاهش کردم.
-تو کی دیدی؟
-وقتی اومدیم زیرش رو نگاه کردم
به سمتشون رفتم و روکش رو از روی همهاشون برداشتم. با دیدن اون وسایل قدیمی، شوکه شدم. دو تا عروسک بافتنی که با دو تا دکمه و یه نخ قرمز چشم و لب دار شده بودن. یه صندوقچه که درش قفل شده بود و کلی وسایل مثل آینه و وسایلی که با چوب درست شده بودن.
مونده بودم من چطوری اینا رو مبل دیده بودم!
خواستم به ارغوان چیزی بگم که دیدم روی زمین خوابش برده .
پتو رو از چمدونش برداشتم و روش کشیدم.
تاپ و شلوارک مشکیم و حولهام رو برداشتم؛ به همراه شامپو و صابون و لیف ، دنبال حموم گشتم. توی اتاق اول نبود. به اتاق دوم رفتم. کنار کمد یک در چوبی بود. در و باز کردم. انگارا اینجا حمومه. گمونم نسل این خونه یه قرن پیش منقرض شده؛ فکر نکنم همچین حمومی تو کل کشور باشه! دوش آبش زنگ زده بود، دمپایی هم نداشت؛ جایی واسه گذاشتن حوله نداشتم. برای همین با لباسهام بیرون از حموم گذاشتمشون.
شامپو رو روی سرم خالی کردم. شروع کردم به آهنگ خوندن: «من با تو خوشم تو خوشی با دل من ...»
آب قطع شد. چشمهام رو باز کردم، ببینم چه خبره که کف رفت تو چشمهام. چشمهام می سوخت. دنبال حوله یا هرچیزی که بشه باهاش چشمام و پاک کنم می گشتم. دستم رو روی دیواری گلی می کشیدم تا یه وقت روی زمین لیز نخورم. دستم یه چیزی مثل پارچه رو چنگ زد. آخیشی گفتم و پارچه رو روی چشمهام کشیدم. به محض باز کردن چشمهام حس کردم تموم صورتم تر شد! به دستهام نگاه کردم. پر از خون شده بود! پارچه رو رها کردم؛ ببینم این از کجا پیدا شده! پاهای زمختی روبروم قرارگرفته بود! پارچهای که باهاش چشمهام رو پاک کرده بودم لباس یک آدم بود! با دهان باز به پاها و لباس خونی نگاه میکردم. سرم رو بالاتر آوردم. موهای مشکی که روی صورتش قرار گرفته بودن و انگشت هایی با ناخن های بلند. تنها کاری که تونستم انجام بدم؛ زدن یه جیغ بلند بود!
وحشت تمام وجودم رو گرفته بود.
با پاشیده شدن آب، روی صورتم، چشمهام رو نیمه باز کردم. تصویر تاری از ارغوان روبه روم ایستاده بود.
-خوبی؟ چرا جیغ زدی؟
چهرهء اون دختر و لباس خونیش به نظرم اومد.
-کجا رفت؟
-کی ؟
- همون دختره، همون که من با لباسش چشمام رو خشک کردم!
گنگ نگام کرد .
-کسی تو حموم نبود، خیالات ورت داشته دخترهء ترسو!
- میگم من دیدمش! آب قطع شده بود
نیش خندی زد:
- تو که جیغ زدی، من رو از خواب پروندی؛ اومدم دیدمت با اون وضع روی زمینی و از هوش رفتی، آب هم داره شرشر روی زمین میریزه
بدنم لرز گرفت:
-من مطمئنم آب قطع بود! به قرآن من اون دختره رو دیدم!
نقاشی روی در ورودی، آره خودشه!
به سمت در ورودی رفتم، ارغوان رو صدا کردم.
-بیا ببین این دختره، همون سمت چپیه، اونی که موهاش مشکیه؛ با همین لباس تو حموم بود.
ارغوان با تعجب به من خیره شد.
-خدا به خیر کنه! اولش که اون گرگ، بعد هم اون مرده و وسایلهای قدیمی، حالا هم که این دختره! گور بابای دانشگاه! من میخوام برگردم تهران
با دو دلی، حرف دو پهلویی زدم.
-شاید خیالات برم داشته! نمیخوام به خاطر خیالات من، بیخیال دانشگاه بشیم. تو میخوای بری برو!
-من تنهات نمیذارم که! اگه من نباشم این دختر موبلندا میخورنت!
ستایش
00یکم قاتی پاتی بود
۸ ماه پیشهانا
00داستان خیلی زود وارد روح ارواح شد
۱۱ ماه پیشنگار
۲۰ ساله 00ارزش خوندن نداشت مسخره بود و گنگ
۱۲ ماه پیشصدرا
00خوب بود لطفا جلد دومش رو هم ارائه بدید
۱ سال پیشمینا
۱۸ ساله 10رمان ترسناکی بود.یکم قاطی پاتی بود ولی میشد ازش سردرآورد.خسته نباشی نویسنده.
۱ سال پیشمائده
20ترسناک بود واقعا من دوس داشتم قلمشو فقط نفهمیدم اون چجوری باعث قتل شد اول گف نفس نمی کشید و مرده بعد دوباره می گفت اون نفس می کشید زنده بود باید میبردمش بیمارستان... خلاصه قشنگ بود بخونید😁💕
۱ سال پیشMuzhgan
۱۶ ساله 10خیلی رمان قشنگی بود مرسی نویسنده ی عزیز😊
۱ سال پیشزینب
10رمان خیلی قشنگی بود مرسی از نویسنده یک سوال داشتم این رمان جلد دوم هم داره یانه
۱ سال پیشگمنام
10باشه ولی من این رومان رو بخاطر امیرحسین و دنیز خودنم
۲ سال پیشالهه
۱۷ ساله 10رکانش خوب بود ترسناکم بود ولی یه جاها کلا ادم قاطی میکردم
۲ سال پیشنازنین
۱۶ ساله 10خب... از دیروز هفت هشتا رمان ترسناک دانلود کردم از برنامه فقط این یه کم جذبم کرده... خوشم اومد دست و پنجولت طلا حس آمیزیت خوبه... خیلی ترسناک نبید ولی یه حس خوف کوچولی ایجاد میکنه که خیلی حقه😂😂
۲ سال پیشفاطی
۱۳ ساله 20حاجی رمانش عالی بود ولی خدای کاش آخرش امیرحسین وو دنیز ازدواج میکردن 🥺🥰 مرسی از زحمتتون من رفتم واسه فصل دومش فعلا بای تو اون یکی فصلش میبینمتون😹🥰
۲ سال پیشیوسف
۱۲ ساله 14نخوندم ولی الان شروع میکنم
۲ سال پیشN
۱۵ ساله 00رمان خوبی بود و طبق ژانرش ترسناک! اما تحلیلش زیاد جالب نبود مثلا وقتی وسط گذشته بود یهو دوباره به اینده برمیگشت درکل بد خوب بود
۲ سال پیش
فاطی
۱۵ ساله 00رمان خوبی بود که عاشقش شدم ولی اگر به دنبال رمان زیباتری هستید رمان ویلای متروکه رو میتونید از دسته ی رمان های ترسناک پیداش کنید و حتما بخونیدش عالیه...