رمان طلسم چاه (جلد دوم همخانه ارواح) به قلم fateme078
بعد از تاسیس مدرسه به جای آن خانهی متروکه، دنیز آسوده خاطر به زندگی ادامه می دهد؛ غافل از آن که گذشته، دست بردار نیست! بیماری روانی در تمام مدرسه شیوع پیدا میکند، عدهای میگویند روح دیدهاند. وحشت و اضطراب فضای مدرسه را پر کرده است، یک مدیر در این موقعیت چه باید بکند؟!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ ساعت و ۳۹ دقیقه
-چرا گوشیت رو از توی کیفات برنداشتی؟! مگه نمیدونی اونا قراره زنگ بزنن!
علیرضا مات و مبهوت به چهرهی جدی و مصمم مارال نگاه میکرد. پرسیدم:
- کیا قراره زنگ بزنند؟
خندید؛ از همان قهقهههای مستانه که تا به حال از مارال آرام و سنگینم ندیده بودم!
اخم روی پیشانی علیرضا هر لحظه بیشتر میشد و صدای خندههای مارال بلندتر.
- مارال مامانی خوبی؟
نگاهم کرد. چشمهایش رنگ خون گرفته بود، یاد اتفاقات داخل اتاقاش افتادم؛ نفسم به شماره افتاد. نکند این بار قربانی این بازی، دختر ده ساله من باشد؟!
از روی صندلی بلند شد بدون آنکه چیزی بگوید، به سمت کیفام که روی کاناپه بود رفت و تلفن همراه را بیرون کشید.
- بفرما مامان. دیدی زنگ زدن!
علیرضا این بار سکوت را جایز ندانست و پرسید:
- کیا زنگ زدن؟ دنیز اینجا چه خبره؟!
چه کسانی قرار بود زنگ بزنند؟ اصلا از چه حرف میزد؟! از روی صندلی بلند شدم و پرخاشگرانه گوشی را از دستاش گرفتم. پنج تماس بی پاسخ از آقا جواد!
به سرعت شمارهاش را گرفتم. به دو بوق نکشیده پاسخ داد. صدایش لرزان و لحناش پر بود از نگرانی!
- خانوم... از سالن صدای در زدن میاد. من هم که کلید ندارم در رو باز کنم! زود خودتون برسونید.
- چی داری میگی آقا جواد؟ صدای کی میاد؟!الان شما کجایی؟
- تو حیاط. خانوم داره در رو می شکنه!
- آقا جواد؟! کی؟ چرا؟
صدای شکستن آمد و بعد قطع شدن صدا!
جا خورده، گوشی را روی میز ناهارخوری رها کردم و به سمت اتاق رفتم. غذا خوردن، امروز بر من حرام شده بود! علیرضا هم پشت سرم راه افتاد.
صدای قدمها و نفس کشیدنهای مکررش را به خوبی میشنیدم.
داخل اتاق شدم و خواستم لباسهایم را با همانهایی که صبح پوشیده بودم تعویض کنم که علیرضا داخل شد و در را پشت سرش بست.
میخ کوب جذبه چشمهایش شدم و سر جایم خشکم زد. سرد و جدی پرسید:
- معلوم هست اینجا چه خبره؟ از وقتی اومدم تو خودتی. بعد هم که اون کارهای زشت مارال... مادر! حواست به بچهات هست؟!
مادر را طوری کشید، یعنی بویی از مادر بودن نبردی! نفسم را فوت کرده و گفتم:
- از تو بیشتر حواسم به اون هست. بیین زندگی دو نفر تو مدرسه در خطره، میفهمی؟! من باید برم اونجا.
در کمال تعجب من، گفت:
- من هم میام. خودم میرسونمت!
جلوی دهانم را که آماده جبهه گرفتن بود، با دست سد کرد و گفت:
- ببین، پیوند زن و شوهری یعنی تا ابد باهاتم. یعنی چه بخوای چه نخوای، کسی هست که همیشه هوات رو داشته باشه. نمیخوای با من حرف بزنی، خب نزن! اما من نمیتونم نسبت به تو بیتفاوت باشم. میفهمی که چی میگم؟
دستانش را کنار برد. پوفی کشیدم و سرم را به نشانه بله تکان دادم. اصلا متوجه صحبتهایش نشدم؛ آن هم در این زمان و موقعیت.
چه میگفت؟ اصلا از چه حرف میزد؟ جان جواد آقا در خطر بود و او فلسفه بافیاش گرفته بود.
- باشه... چشم. میدونم که نگرانی، اما برو آماده شو اگه میخوای بریم!
پوزخندی زد و لباسهایی را که روی تخت انداخته بود، برداشت و از اتاق خارج شد.
چهقدر خوشبخت بودم که یک نفر را داشتم. کسی که به پیوندمان اهمیت میداد و همیشه نگران خانوادهاش بود.
از پلهها پایین رفتم و نگاهم میان علیرضا و مارال تاب خورد.
جعبههای خالی روی میز، به آدم دهن کجی میکرد.
مارال که با مارال یک ساعت پیش تفاوت داشت، یکی از مثلثهای کش آمده را به سمتم گرفت و گفت:
- مامان این بابا خیلی چاقالوئهها! ببین برای شما رو هم خورد؛ این یکی رو براتون نگه داشتم.
خندیدم و گفتم:
- خانوم خوشگل من، شاید چند ساعتی طول بکشه اومدنمون. قول بده مراقب خودت باشی، بگو چشم!
دلبرانه خندید و چاله میدانش را زیباتر از همیشه به تصویر کشید.
از خانه خارج شدیم. تا رسیدن به مدرسه، هیچ کدام حرفی به زبان نیاوردیم و اجازه دادیم خواننده به جای ما هم از غمهایش بگوید!
به درب مدرسه که رسیدیم، ماشین را متوقف کرد و سریعتر از من پیاده شد.
پشت سرش راه افتادم؛ کلید را به دستاش دادم تا در آن ظلمات، درب را باز کند.
با هم داخل شدیم. مدرسه در این ساعت شب، حال و هوای خفهای داشت؛ مانند رفتن به قبرستانی در مه، آن هم بعد از سحر.
دستام را محکم گرفت. گرمای دستانش، تمام ترسها و نگرانیهایم را فوت کرد و بخار اش را تحویل هوای سرد داد!
جلوتر که رفتیم، فلش گوشیاش را روشن کرد و روی زمین گرفت و بلند گفت:
- آقا جواد... کجایی؟ جواد آقا؟
منم هم صدایش زدم، اما هیچ صدایی برای پاسخ دادن به سوال ما، پیش قدم نشد!
یک دفعه ایستاد و دست مرا رها کرد و با زبانی که به تته پته افتاده باشد، گفت:
- د... دنیز اینجاست! بشین.
به نور فلش گوشی خیره شدم و با دیدن چهره جسد آقا جواد، تا جایی که حنجرهام یاری میرساند، فریاد زدم!
چهره مادر جون و ارغوان در ذهنم تداعی شد. جلوی دهانم را گرفته بودم که هیچ نگویم و حتی صدای گریههای سرسام آورم گوش فلک را کر نکند.
علیرضا مردانه متاسف بود. گریه نمیکرد، فریاد نمیکشید، اما تمام غمهایش را داخل شانههای محکم و مردانهاش جای داده بود. بازوی من بهتزده را کشید و دستهایش را جلوی چشمهایم گذاشت. نگذاشت بیشتر از این، چهره این مرد رنج کشیده را که به این طرز وحشتناک کشته شده بود، ببینم. تا به خودم آمدم، در آغوش گرماش غوطهور بودم.
صدای حرف زدنش با تلفن را میشنیدم.
- نمی دونم! مگه من دکترم آقا؟ میگم صورتاش متلاشی شده میفهمی؟! تمام رگهاش زده بیرون. د زودتر ماموراتون رو اعزام کنید.
صدای نفس نفسهایش بالاتر رفته بود. مانده بود در دو راهی، که من از حال رفته را جمع و جور کند یا به داد آقا جواد برسد.
- دنیز... همه چیز درست میشه. قول بده آروم باشی، ببینم تو که میگفتی با ارواح زندگی میکردی؛ حالا به این روز افتادی؟!
Khass
۲۳ ساله 00رمان خوبی بود مخصوصا فصل اولش ولی خیلی جاهاش گنگ بود و متوجه نشدم
۲ ماه پیشخیلی بیخود بود
00خیلی بیخود بود
۵ ماه پیشملیکا
۱۴ ساله 00جلد دوم اصلا معلوم نشد و بی معنی تموم شد
۵ ماه پیشMrym
00والاع من ک نفهمیدم ع بس گیج کننده و چرت بود
۵ ماه پیشمعصومه
۲۴ ساله 00عالی بود ممنون از نویسنده. خوبش انشاالله تنشون سالم باشه همیشه
۶ ماه پیش،،،،،hjkv,,,
00رمان خیلی خوبی بود نمی دونم چرا بعضی ها میگن بد بود خیلی باحال بود بهترین رمان بود دست نویسنده درد نکنه
۱ سال پیشیلدا
۱۳ ساله 11خیلی چرت بود آخه حیف نیست بشینی دو جلد رمان ترسناک بخونی رمان روح و اجنه بخونه بعد آخرش بفهمی اصن روح و اجنه وجود نداره و همشون آدم زنده بودن برا انتقام و ارث و میراث
۲ سال پیشarghavan
۱۷ ساله 00رمان خیلی خوبی بود عاشقش شدم کاش فصل ها و پارت های بیشتری بذارن واقعا خیلی عالی بود
۲ سال پیشARSHAM
۲۰ ساله 00جلد یک و دو گیج کننده و جالب بود از رمانایی ک مغذادمو در گیر میکنه خیلی خوشم میاد واقعا ارزش وقت گذاشتنو داشت ولی آخرش بد تموم شد باید بیشتر ادامه میدادی لطفا جلد سوم رو بنویس
۲ سال پیشالهه
۱۹ ساله 00رمان قشنگ و جالبی بود من که دوست داشتم
۲ سال پیشفاطی
۱۳ ساله 10ببین فصل اولش خیلی خوب بود ولی این یکی خیلی چرت بود مثلا آهرش خیلی چرت شد من فکر میکردم علیرضا عاشقشه اصلا سارا اون وسط چی میگفت اصلا آخرش امیرحسین آزاد میشه؟ فق میتونم بگم خیلی چرت بود بای
۲ سال پیششایسته
۱۲ ساله 10خیلی خیلی عالی بود ، واقعا خوشم اومد اما کاش یک جلد دیگه هم داشت .
۲ سال پیشنسرین
11من که اخر نفهمیدم چی شد مزخرف بود برا همین نصفه ولش کردم بس که بی معنی بود فصل قبلش هم بی معنی بود یه جورایی نمیشه گفت رمانه چون بیشتربه داستان شبیه هس تا رمان
۲ سال پیشفاطمه
۱۴ ساله 00به نظرم فصل قبل با وجود اینکه یه جاهایی ایراد داشت جالب تر و ترسناک تر بود اما در کل خیلی خوب بود
۲ سال پیش
setii
۱۶ ساله 00فصل یک واقعا عالی بود اما فصل دوم مسخره شد اینکه یک باره تموم اجنه و روح های رمان آدم باشن و دنبال انتقام آخرشم که معلوم نشد دنیز امیرو میبخشه یا نه به نظرم فصل دوم می تونست بهتر تموم شه نه اینجوری