
رمان آرام جانم
- به قلم کیمیا ذبیحی و فاطمه مرادی
- ⏱️۱۳ ساعت و ۱ دقیقه
- 173.4K 👁
- 2.1K ❤️
- 714 💬
دختری به نام آرام ناامید از پیداکردن یه کار خوب، میخواد یه شغل پسرونه انتخاب کنه، و برای این که این شغل رو بهش بدن، مجبوره تغییر شکل بده و یه جورایی خودشو به شکل پسر دربیاره. حالا با این ریخت و قیافه جدید و سیبیل انگلیسی و کت شلواری که اتوش هندونه قاچ میکنه، میره تا پرستار یه پسر شر و شیطون بشه و تو روند رمان، اتفاقات جالب و هیجان انگیزی برای آرام میوفته که خوندشون خالی از لطف نیست
روی لبام گذاشت و آروم، شروع کرد به بوسیدنم.
چشمامو تا حد امکان باز کردم و صاف روی تخت نشستم، و درحالی که نفس نفس میزدم گفتم:
-چیکار می کنی دیوونه؟
ریز ریز میخندید و بعد این که قیافه حیرون منو دید، بلند زد زیر خنده.
-وای آرام، اگه قیافه خودتو ببینی میپکی از خنده!
-خل و چل، با زهر ترک شدن من چی به تو میرسه؟!
کنارم روی تخت نشست و دستاشو تو موهام فروبرد و موهامو به هم ریخت. بوس کوچیکی از گونه ام گرفت و با لبخند، نگام کرد.
-از دستم ناراحت شدی؟
لب برچیده بود و منتظر جوابم بود. مطمئنم همین طوریشم کلی خاطرخواه داشت، ولی احمق با هیچ کدومشون نمی پرید و کلا تو قید و بند این حرفا نبود! دستمو روی صورتش
گذاشتم و لپشو کشیدم.
-نه عشق من، برای چی باید از دستت ناراحت باشم؟ پاشو بیا کمکم کن، یه دست جادویی به صورت ما بکش، بلکه از این حال دخترونه دراومدیم.
خواستم از روی تخت بلند بشم که دستمو گرفت و منو دوباره روی تخت پرت کرد.
-بشین عشقــم کجا داری میـری؟!
روی تخت پرت شدم و برگشتم سمتش، و با چشم غره نگاهش کردم. روی لبشو زبون کشید و خصمانه گفت:
-لعنتی تو چرا پسر نشدی؟ خیلی دلم میخواد بگیرمت رو همین تخت...
از روی تخت بلند شدم و جفت دستاشو گرفتم و همراه خودم بلندش کردم.
-لوس نشو، پاشو آماده م کن کار دارم، فردا صبح باید برم مصاحبه.
با همون لبای برچیده، بلند شد و به طرف میز آرایشش رفت. پشت میز نشستم که دست به کمر، منتظر نگاهم کرد.
-خب... چی کارت کنم؟
-اوم... نمی دونم. ابروهامو دست نزن، همین طوری پر باقی بمونن. اگه می تونی کاری کن صورتم یه کم ته ریش داشته باشه و... یه سیبیل خفن هم بذار بالای لبم!
-چی؟ سیبیل؟
خندم گرفته بود. سرمو به نشونه تایید تکون دادم که چشماشو تو کاسه شون چرخوند و وسایلاشو از داخل کشو دراورد.
-ببین... یه چسب برای گریمای طولانی دارم. چسبه به پوستت آسیبی نمیرسونه اما ماندگاریش بالاست. تا چندروز هم می تونه بمونه. یه سیبیل با موهای طبیعی هم... فکر کنم
داشته باشم بین وسایلام. خیلی شیک و امروزیه، اصلا خوراک خودته با اون چشمای وحشیت! ولی ته ریش نذار آرامش، ممکنه هرروز بهش احتیاج داشته باشی، منم هرروز خونه نیستم
و خودتم نمی دونی باید چی کار کنی!
-خیلی خب... حالا یه موقت بذار، میگم رفتم شیو کردم! فقط کات و مرتب باشه ها، همچین جذاب به نظر برسم!
سری تکون داد و با خنده، مشغول کارش شد. یساعت بعد، از زیر دستش بیرون اومدم و بهت زده، به خودم نگاه کردم. تقریبا هیچ فرقی با عکس جوونی های داییم نداشتم. لعنتی
شاهکار کرده بود!
-تو عالی هستی دختر، عاشقتم!
-ای جوووون، خب حالا میشه بریم به ادامه کارای خاکبرسریمون روی تخت برسیم؟
خندیدم و یکی زدم تو سرش:
-خفه شو توله، برو تو کمد داداشتو بگرد ببین یه لباس مردونه درست حسابی داره؟
سریع از اتاق بیرون رفت و من مشغول آنالیز کردن خودم شدم. یهو یاد مدارکم افتادم و کوبیدم به صورتم.
-خاک به سرم، مدارکم چی؟ با این قیافه چطور برم خونه؟! دایی سر از تنم جدا می کنه!
-خب خب من اومدم. آرام بیا اینارو بپوش ببین چطوره.
برگشتم و نگاهش کردم. یه پیرهن مشکی و شلوار کتون مشکی، یه کت اسپرت خاکستری هم کنارش.
از پشت آینه بلند شدم و لباسامو یکی یکی و بدون خجالت، درآوردم. شلوارو تنم کردم و تا خواستم پیرنو بپوشم، سریع گفت:
-یه لحظه وایسا، این طوری که تابلو میشه!
-بیخیال بابا، من که چیزی ندارم.
-همونام خودشون کُلیه! صبر کن...
کمدش رو باز کردو جعبه کمک های اولیه رو بیرون کشید و بانداژی از داخلش درآورد.
-بیا اینجا، اول اینو ببندم بعد.
-بی خیال عسل، من نمی تونم تحملش کنم. همین سوتینم به زور می بندم!
-اِ آرامش؟ قرار نشد ساز مخالف بزنیا! بیا این جا ببینم.
به زور نگهم داشت و دورم بست. بعد بازش کرد و از من خواست تا دوباره خودم ببندم و یاد بگیرم. یکی دوبار بستم و بازش کردم تا بالاخره عادت کردم به بستنش. عجالتا شل
بستمش تا فردا محکمش کنم و ببینم لباس چطور تو تنم میشینه. پیرن و کت رو هم به تن کردم و چرخی جلوی عسل زدم.
-چطوره؟
-شیرمو حلالت نمی کنم اگه نیای خواستگاریم!
بلند خندیدیم و با اعتماد به نفس، به مرد جدید داخل آینه نگاه کردم.
-میگم... آرام؟
-جانم؟
-صداتم که میشه کاریش کرد... حالا زیاد معلوم نیست، از بس تو کوچه دویدی و با پسربجه ها فوتبال بازی کردی و داد زدی، صدات یه کم بم شده. کارای مدارکتو می خوای
چیکار کنی؟
-هیچی دیگه... تو میری و برام میاریشون.
-نه خره، آوردنشو نمیگم. اسمت منظورمه.
به طرفش چرخیدم و با لبخند ژکوندی نگاهش کردم. گوشه لبمو به سمت بالا کش دادمو با شیطنت گفتم:
-نیازی نیست کاریش کنم... خودش کار شده ست!
-منظورت چیه؟!
محیا
00سلام نویسنده جان ممنون فقط این همه ب قول خود شخصیت اول چرت و پرت رو از کجا میآورد خخ حامد چ راحت رفت با یکی دیگ نامرد
۲ هفته پیشواقعا رمان جذابی بود
00این رمان اصلا قابل پیش بینی نبودکه قراره چه اتفاق های جذاب و هیجان انگیزی رو رقم بزنه و اصلا فکرش رو نمیکردم که آخر به بهنام برسه واقعا زیبا بود از نویسنده ممنونم خیلی خوشم اومد 🫶👏👏👏👏
۲ هفته پیشزیلان
00نباید اینقد زود تموم میشد:(
۱ ماه پیشماهک
00رمانش خیلی خیلی قشنگ بود پیشنهاد میکنم بخونید
۲ ماه پیشعالی بودممنون ازنویس
00عالیی💕خیلی خوب بود
۲ ماه پیشصدف
00رمان خیلی خوبی بودوطنزهای جالبی داشت
۲ ماه پیشمریم
20دلم برای حامد سوختتتتتتتتت اون آرامو دوست داشت ولی خب غلطی بود که خودش کرده بود و باید پاش وایمیساد حامد نمی خواست خلافکار باشه فقط توی منجلاب افتاده بود و نمی تونست در بیاد
۲ ماه پیشفاطمه
20بسیار رمان قشنگی بود اصلا قابل پیش بینی نبود خیلی برام جذاب بود ممنون از نویسندگان عزیز
۲ ماه پیشرز
20خیلی رمان جذاب و خوبی بود طوری که قابل حدس نبود و بخاطر همین خواندنی بود
۳ ماه پیشالیهس امینی
10عالی بود مثل همیشه
۳ ماه پیشریحانه
30خیلی جذاب تر بود یه کم ارتباط بهنام و آرامش رو بیشتر ادامه میدادی و عاشقانه هاشو نو مینوشتی و بعد از مدتی ازدواج میکردن
۳ ماه پیشگیتی
10درووود به نویسندگان محترم عالییییییییی بود👌🏼👌🏼👌🏼 خدا قوت من که خیلیییی لذذذذت بردم 😍 موفق باشین💗
۳ ماه پیشفاطمه♡
44قلم ضعیف،متن پر از چرت و پرت و گزافه،شخصیت خل و چل و مسخره،رمان بی سر و ته و با پرش های موضوعی،آخرشم که جز دختره نقش اصلی معلوم نشد سرنوشت بقیه کارکترا چیشد…ارزش وقت گذاشتن نداشت.
۳ ماه پیشمو فرفری
10رمان خیلی قشنگی بود دست نویسنده درد نکنه عالی بود
۳ ماه پیش
زرا
00خیلی رمان جذابی بود من ک خوشم اومد فقط چرا آخرش دیگ نح پری نح داریان نح حامد با آرام هیچ ملاقاتی نکردن🙁