رمان دقایقی تا نیمه شب به قلم fatima.n
امیر پسری هیجده سالهست و شخصیت گوشهگیر و منزویایه... تنها دوستاش دختر دایی و پسر خالهش هستن.
تا این که اتفاقای عجیب و غیر معمول تو محیط اطرافش شروع به رخ دادن میکنن.. بعد یه مدت امیر متوجه میشه که این اتفاقا مربوط به دنیایی جدا از دنیای معمولی هستش...
دنیایی پشت آینه... دنیایی پر از شرارت... دنیایی که در اون نمیشه به هیچ کس اعتماد کرد...
و امیر به دلایلی به پشت آینه میره تا دنبال یه قاتل روانی بگرده.
امیر طی جستجو برای پیدا کردن قاتل از یه سری حقایق با خبر میشه... که نباید میشد!
امیر متوجه میشه قبلا به نحوی با این دنیای عجیب ارتباط داشته.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۱۷ دقیقه
- کله پوک ... یه مسئله م بلد نیست حل کنه .
دمپاییش رو در آورد و زد تو سرم ..
- می خواستی بری کلاس تقویتی ریاضی ! به من چه ؟!
نچ ... اصن راه نداره .. با مهبد تماس گرفتم .
یه بوق ... دو بوق ..
- چته وسط کلاس ؟!
- مرض .. مسئله های صفحه 56 رو حل کردی ؟
- آره . فقط شیشمی رو نتونستم حل کنم .
- پس اون کله پوکت به چه دردی میخوره؟ ها؟
- خودت تونستی حلش کنی جناب گاوس ؟
- خب ... نه .. !
- پس زر اضافی نزن ..
بــــــــــــــــــوق ....
همیشه همین طور بود .. بدون خدافظی قطع می کرد .
خــــــــــــــــب ... حالا من چه گلی به سرم بگیرم ؟؟؟ اگه حلش نکنم جویده شدن کله م توسط قاسمی حتمیه .. ولی بدتر از اون این که حسابانم به شدت افت کرده و اگه نتونم جواب بدم میشه سومین گندی که در طول سال بالا میارم.. معلم های مدرسه ما هم خیلی خیلی لوس و چندش آورن.. یه مسئله رو حل نکنی انگار که قتل عمد انجام دادی!
***
- فتوحی ... مسئله شیش .
احساس کردم فشارم افتاد!
- فتوحی !
- بله ؟
- کر شدی به حمد خدا ؟ میگم بیا پای تابلو مسئله شیش رو حل کن .
ای مردشور خودت و ادبت رو ببره ...
- چرا ماتت برده بچه ؟
- من ... چیزه .. حلش .. نکردم !
نگاه وحشتناکی بهم انداخت که قلبم به نقطه ای توی کف پای چپم سقوط کرد ...
- چرا اونوقت ؟
- سرمو پایین انداختم . نگاه تمسخر آمیزش آزارم می داد .
- خب ... نتونستم ... راه حلش به دست نیومد ..
- میگم چطوره بری پیش آقای رحیمی ! شاید اون تونست برات حلش کنه ! هان ؟ نظرت چیه ؟
با التماس نگاش کردم ... اگه رحیمی می فهمید به بابام می گفت .. از خودم بدم می اومد که انقدر ضعیفم که باهام مثل بچه های ابتدایی رفتار میشه و از طرفی نمی تونستم تو روش وایسم.. لعنت بهت عوضی.. لعنت به این مدرسه و معلماش.. لعنت به همه شون!
- آقا خواهش میکنم ! مگه دونستن یا ندونستن جواب دست خودمه ؟
داد زد :
- جمشیدی !
نماینده کلاس بلند شد .
- بله آقا ؟
- اینو می بریش پیش آقای رحیمی و بهش میگی چندمین باره که مسئله ش رو حل نمی کنه . بگو با پدرش تماس بگیره ...
دستمو مشت کردم و محکم فشارش دادم تا خشمم رو کنترل کنم. سرمو پایین انداختم که نگاه پر از نفرت و خشمم رو نبینه.. اگه می شد با نگاه کسی رو کشت احتمالا من تا الان یه دو جین از فک فامیلام و معلم هام رو کشته بودم!
...
...
- من باید با تو چیکار کنم ؟
ساکت وایساده بودم و به کفشام نگاه می کردم . تجربه ثابت کرده بود تو اینجور مواقع سکوت بهترین کاره ..داد زد :
- وقتی باهات حرف می زنم به من نگاه کن !
سرمو بالا آوردم و به چشمای به خون نشسته ش خیره شدم ...
- این چندمین دفعه ست که بخاطر توی بی لیاقت کلاسام رو نصفه ول میکنم میام مدرسه ت ؟
توی دلم گفتم " هرچند دفعه هم بوده باشه به خاطر آبروت بوده ... نه به خاطر پسرت .." ولی هیچی به زبون نیاوردم ... لالمونی گرفتم .. مثل هر بار .. مثل همیشه ...
- لپ تاپتو بگیرم آدم میشی ؟ نه ! گوشیتو بگیرم آدم میشی ؟ نه! پسر همون زنیکه هرزه ای..
عصبانی شدم ... داغ کردم ... داد زدم :
- حرف دهنتو بفهم عوضی! هرزه تویی با اون فک و فامیل آشغال تر از خودت!
رو مادرم حساس بودم! خیلی حساس! مادرم بود! اون چی میفهمید مادر یعنی چی که قداستش رو با چرت و پرتاش زیر سوال می برد؟
با تعجب بهم خیره شد . مطمئن بودم از خشم قرمز شدم . یهو محکم خوابوند زیر گوشم . پرت شدم رو زمین ... اومد و بازومو گرفت و کشون کشون برد سمت اتاقک زیر راه پله ..
در رو باز کرد و پرتم کرد تو . سرم خورد به یه چیزی و جاش بدجور شروع به سوختن کرد .
- وقتی آدم شدی میارمت بیرون !
بعد محکم در رو بست .
به زخم سرم دست کشیدم . خیس بود .. احتمالا از خون .
خودمو به گوشه اتاقک کشیدم و زانو هامو بغل کردم . پوزخندی گوشه لبم نشست ... خیر سرم هیجده سالمه ...هه ... درست مثل دختر بچه ها باهام رفتار میشه ... همیشه همین بساط بوده ... داد و بیداد ... کتک ... انباری ! من و سوسکای اینجا خیلی وقته رفیقیم .. بدبختی نه هیکلشو دارم و نه زورشو که بتونم باهاش دعوا کنم و بزنم.. لا اقل یکم دلم خنک شه.. امیر ریغو! هه.. فاطی همیشه بهم می گفت امیر ریغو..
کاش مهبد یا فاطی بودن ... اونا میدونن چطور آرومم کنن ... فضای خیلی بدی بود . سکوت مطلق و تاریکی باعث می شد بدبختی هام بیشتر جلوی چشمام بیان .
نبود مامان ، بداخلاقی بابا ، مسخره کردن های دیگران ، نگاه های تمسخر آمیز هم کلاسا و فامیلا ، تحقیر شدنم جلوی اطرافیانم ... بغض کردم ... فاطیما می گفت " مرد گریه نمی کنه " ... پس منم گریه نمی کنم ! ...نمی کنم ... ولی من که مرد نیستم ! .. هستم ؟! واقعا مسخره ست! مسخره تر از این نمیشه ..
مردم که میذارم حقم خورده بشه ؟! مردم که همه از رو م رد می شن ؟! .. احساس کردم شدیدا دلم برای مامانم تنگ شده.. دوست داشتم پیشم می بود. ولی نبود.. بغض کردم.. زمزمه کردم :
یگانه
00خیلی گیج کننده بود .یسری قسمت هارو باید چند بار میخوندی تا متوجه بشی..اواسط رمان هی برمی گشت به زمانه حال انگار که امیر بعد چند سال داره خاطراتش و می نویسه ولی آخرش مرد که...چرا اینقدر بی سر و ته بود
۴ هفته پیشDazai
00عالی بود کسایی که می خوام رمانای فوق العاده رو بخونن اول پسران بد و بعدش هیچکسان رو بخونن نوبسندشم معروفه مثل اینه
۴ ماه پیشپریزاد
۲۲ ساله 00واااا چرا اخرش اینجوری تموم شد واقعا ازاول تا اخرش جالب بود ولی اخرش واقعا حس قشنگ داستانو پروند کاش اینجوری مضخرف تمومش نمیکردی
۴ ماه پیشملیکا
00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
عاشق رمان
00میشه هرچه زودتر جلد دومش را بزارید
۶ ماه پیشRiezel
۲۱ ساله 006مین باریه دارم میخونمش انگار نویسنده فلبداهه و بدون پلن قبلی همه رو نوشته و اینقدر داستان خفنی دراورده صد بار دیگه هم بخونم برام عادی نمیشه این داستان نزدیک کلیشه ام نمیشه بینظره فق نیاز به ویراستار
۶ ماه پیشAsal
00من جلد دوم موخواممممم!!
۱۰ ماه پیشفاطی
۱۲ ساله 00اسم آهنگ قاتل چیه؟
۲ سال پیشکوثر
۱۴ ساله 00اسم اهنگ قاتل ........ عه
۱۰ ماه پیشلاک پشت
00جلد دو کی میاد ؟؟؟
۱۰ ماه پیشMaei
۱۶ ساله 00یکی از بهترین رمان ها بود و دوبار هم خوندمش😄 من واقعا شخصیت امیر و مهبد رو دوست داشتم 💖 فقط اخر سر چه اتفاقی برای انیس و همزادش افتاد؟ نوشته نشده بود
۱۰ ماه پیشمهسا
۲۵ ساله 10سلام و خداقوت به نویسنده خلاق این رمان به طرز عجیبی پایان تلخ و پیچیده ای داشت و اینکه التماس می کنم بگید جلد دوم منتشر شده و امیدوارم که با عوض شدن ناگهانی تصمیم امیر آینده عوض شده باشه و پگاه گودباش
۱۱ ماه پیش
00پس ادامشو نذاشت؟منظورم رمان احشاء هس
۱۲ ماه پیشدرسا
۲۰ ساله 11یعنی ب معنای واقعی کلمه گیج بود خیییییییلی پیچیده بود باید ۵ بار یه جای متنو میخوندی تا متوجه بشی و اینکه تالیس و مارکو و امیر و 《امیر》و رافائل همزاد بودن؟نفهمیدم🍑😑
۱ سال پیشفاطیما
۰ ساله 01ترسناک نبود ولی ی جاهایی خیلی بی رحمی میکردم مثلا اونجاییی که امیر فاطی رو کشت به هیجاش نبود
۱ سال پیش
Alin
۰۰ ساله 00از تمام رمان هایی که خوندم بهترینشون دقایقی تا نیمه شب بود واقعا رمان عالیی هست پیشنهاد میکنم بخونیدش