رمان هانا پسر تقلبی
- به قلم حدیث
- ⏱️۱۲ ساعت و ۱۲ دقیقه
- 128.2K 👁
- 1.2K ❤️
- 779 💬
دختری که تمام عمرش رو به عنوان پسر زندگی کرده تا نجابتش رو حفظ کنه غافل ازینکه...
دوباره قهقه زد
اخمی کردم_زهرمار ...چته؟؟
ماهان بزور جلو خندش گرفت و اخمی چاشنی صورتش کرد_خیلی زشته
تو دلم گفتم زشت عمته..با اون قیافت
آیناز_ماهان شما باهم دوستین؟؟
ماهان پوزخندی زد_یعنی به تیپ و قیافه این رعیت میخوره دوست من باشه
یعنی دلم میخواست دندوناش توی دهنش خورد کنم
دستم مشت کردم با صدای که از عصبانیت میلرزید_رعیت باشی یا پولدار مهم نیس ،مهم شخصیت و معرفت ادم که تو ازش بوی نبردی..
ماهان چنگی به یقه لباسم زد و چون وزنی نداشتم مثل پر کاه از زمین بلند کرد
ماهان از لای دندونای کلید شدش غرید_یه بار دیگه بگو چه زری زدی؟؟
پوست صورتش از هجوم خون قرمز شده بود
هر لحظه در حال انفجار بود
از ترس زبونم لال شده بود واقعا قیافش ترسناک شده بود
آیناز دستش روی دست ماهان گذاشت_مااهان ولش کن..خواهش میکنم
ماهان نگاهی به آیناز انداخت و من به عقب پرت کرد_فقط بخاطر آیناز دندونات رو توی دهنت خورد نمیکنم
به سختی تعادلم حفظ کردم تا زمین نخورم
ماهان_لیاقتت همون حمالی منه..سریع بیا تو اتاقم کارات رو انجام بده وگرنه زنگ میزنم پلیس بیاد جمعت کنه...
و بعد تموم شدن حرفاش به سمت طبقه بالا رفت
بغض بدی توی گلوم نشسته بود
توی این سال ها هرجور زندگی کردم
ولی به هیچکس اجازه ندادم ابنجوری تحقیرم کنه
با عصبانیت به سمت پله ها میرفتم که آیناز جلومو گرفت
_هانی ..از دست ماهان ناراحت نباش .. درسته کمی مغرور و خشکه ولی توی دلش هیچ چیزی نیس..
نگاهی کوتاه به آیناز انداختم از مسیری که ماهان رفته بود رو دنبال کردم
تاهرچه زود تر کارم اینجا تموم بشه و ازین وضع راحت بشم
توی راه رو 4 تا در بود
نمیدونستم اون لندهور کدوم اتاق رفته
به سمت اولین اتاق رفتم و درش باز کردم
یه دکور سفید صورتی با کمدی پر از عروسک به چشمم خورد
مطمءنن به روحیه لطیف ماهان نمیخورد این اتاقش باشه
در اتاق رو بستم به سمت اتاق بعدی رفتم
درش باز کردم
اتاق ساده با دکور قهوه ای کرمی بود
و تمیز مرتب
اینم بهش نمیاد انقد مرتب باشه
در بستم به سمت اتاق سومی رفتم
چون انتظار نداشتم کسی تو اتاق باشه در یهوو باز کردم که...
چشمم به ماهان افتاد لخت روی تخت نشسته بود فقط یه شلوارک تنش بود
آب دهنم با صدا قورت دادم
نمیتونستم چشم از اون همه عضله های پیچ در پیچ و بدن سفیدش بگیرم
ماهان پوزخندی زد_چیه مث دخترا زل زدی به من
هرچند تو انقد ریزی شک میکنم پسر باشی
ترسیده زل زدم بهش
یعنی امکان داره فهمیده باشه من دخترم؟
نه ... من 10 سال همین وضع بودم هیچکس شک نکرد
ماهان از روی تخت بلند شد به سمت حموم رفت
_بیا دنبالم لباستم بکن اگه نمیخوای لباسای خوشکلت خیس بشه
پوزخندی زد
?پرنسس کوچولو
00قلمتان***دوست عزیز 💚🌿 داستانی هیجان انگیز با پایانی خوش 👌😍
۲ هفته پیشمانیا
01هانی ک اسم پسر نیست اما به هرحال خوب بود
۲ هفته پیشساناز
00وکیل وسیع ؟!!! پر از غلط املایی و اتفاقات آبکی، هرچی پسر بود تو رمان تو کف شخصیت اصلی بودن حتی وقتی که فکر میکردن که پسره، همه شون هم درحال دستمالی کردن دختره بودن. خوندنش مساوی با وقت هدر دادن.
۳ هفته پیشپسر تقلبی
00عالیییی .. فقط اگه یکم صحنه دار بود خیلی عالی میشد😂
۳ هفته پیشزهرا
00واییییییییییی خیلی عالیه بخدا من هر دفعه میخونم بیشتر خوشم میاد یه حس نابی داره این رمان ممنون از نویسنده گل
۴ هفته پیشدریا
00تو عمرم یک همچین رمانی رو نخوندم واقعا عالیه ی
۴ هفته پیشحدیث
00انتظار داشتم یکم هیجانی تر باشه اونجا که عموش ازش برا مهرداد خواستگاری کرد ...وای در کل رمان باحالی بود
۱ ماه پیشاهو
10من قبلا این رمان رو داخل روبیکا میخوندم ادمینش به صورت انلاین رمان رو میزاشت و الان هنوز هم همینطوره دقیقا همین چیز هارو میزاشت بدون ذره ای تغییر ، اسم رمان در روبیکا مانا دختری شرور
۱ ماه پیشبیتا
55بنظر من اصلا رمان خوبی نبود، رمان خوب یعنی زیتون، گناهکار و اسطوره نه این رمان بیخود
۳ ماه پیشطاهره
50واقعا اسطوره خیلی قشنگ بود من چند بار خوندم
۱ ماه پیشپری
00خیلییییی عالی
۲ ماه پیشهستی
00خیلی عالی بود عاشقش شدمم🥹
۲ ماه پیشHANA
00عالیییییییی بود دست نویسنده و سازنده برنامه درد نکنه
۲ ماه پیشاسرا
00رمان خیلی قشنگی دم نویسندش گرم👏👏
۲ ماه پیشM.m.89
20این رمان فوق العاده بود حاضرم ۱۰۰۰ بار دیگه بخونمش و لذت ببرم
۲ ماه پیش
آیدا
00عالییییییی ❤️❤️