رمان هانا پسر تقلبی
- به قلم حدیث
- ⏱️۱۲ ساعت و ۱۲ دقیقه
- 137.3K 👁
- 1.3K ❤️
- 843 💬
دختری که تمام عمرش رو به عنوان پسر زندگی کرده تا نجابتش رو حفظ کنه غافل ازینکه...
دوباره قهقه زد
اخمی کردم_زهرمار ...چته؟؟
ماهان بزور جلو خندش گرفت و اخمی چاشنی صورتش کرد_خیلی زشته
تو دلم گفتم زشت عمته..با اون قیافت
آیناز_ماهان شما باهم دوستین؟؟
ماهان پوزخندی زد_یعنی به تیپ و قیافه این رعیت میخوره دوست من باشه
یعنی دلم میخواست دندوناش توی دهنش خورد کنم
دستم مشت کردم با صدای که از عصبانیت میلرزید_رعیت باشی یا پولدار مهم نیس ،مهم شخصیت و معرفت ادم که تو ازش بوی نبردی..
ماهان چنگی به یقه لباسم زد و چون وزنی نداشتم مثل پر کاه از زمین بلند کرد
ماهان از لای دندونای کلید شدش غرید_یه بار دیگه بگو چه زری زدی؟؟
پوست صورتش از هجوم خون قرمز شده بود
هر لحظه در حال انفجار بود
از ترس زبونم لال شده بود واقعا قیافش ترسناک شده بود
آیناز دستش روی دست ماهان گذاشت_مااهان ولش کن..خواهش میکنم
ماهان نگاهی به آیناز انداخت و من به عقب پرت کرد_فقط بخاطر آیناز دندونات رو توی دهنت خورد نمیکنم
به سختی تعادلم حفظ کردم تا زمین نخورم
ماهان_لیاقتت همون حمالی منه..سریع بیا تو اتاقم کارات رو انجام بده وگرنه زنگ میزنم پلیس بیاد جمعت کنه...
و بعد تموم شدن حرفاش به سمت طبقه بالا رفت
بغض بدی توی گلوم نشسته بود
توی این سال ها هرجور زندگی کردم
ولی به هیچکس اجازه ندادم ابنجوری تحقیرم کنه
با عصبانیت به سمت پله ها میرفتم که آیناز جلومو گرفت
_هانی ..از دست ماهان ناراحت نباش .. درسته کمی مغرور و خشکه ولی توی دلش هیچ چیزی نیس..
نگاهی کوتاه به آیناز انداختم از مسیری که ماهان رفته بود رو دنبال کردم
تاهرچه زود تر کارم اینجا تموم بشه و ازین وضع راحت بشم
توی راه رو 4 تا در بود
نمیدونستم اون لندهور کدوم اتاق رفته
به سمت اولین اتاق رفتم و درش باز کردم
یه دکور سفید صورتی با کمدی پر از عروسک به چشمم خورد
مطمءنن به روحیه لطیف ماهان نمیخورد این اتاقش باشه
در اتاق رو بستم به سمت اتاق بعدی رفتم
درش باز کردم
اتاق ساده با دکور قهوه ای کرمی بود
و تمیز مرتب
اینم بهش نمیاد انقد مرتب باشه
در بستم به سمت اتاق سومی رفتم
چون انتظار نداشتم کسی تو اتاق باشه در یهوو باز کردم که...
چشمم به ماهان افتاد لخت روی تخت نشسته بود فقط یه شلوارک تنش بود
آب دهنم با صدا قورت دادم
نمیتونستم چشم از اون همه عضله های پیچ در پیچ و بدن سفیدش بگیرم
ماهان پوزخندی زد_چیه مث دخترا زل زدی به من
هرچند تو انقد ریزی شک میکنم پسر باشی
ترسیده زل زدم بهش
یعنی امکان داره فهمیده باشه من دخترم؟
نه ... من 10 سال همین وضع بودم هیچکس شک نکرد
ماهان از روی تخت بلند شد به سمت حموم رفت
_بیا دنبالم لباستم بکن اگه نمیخوای لباسای خوشکلت خیس بشه
پوزخندی زد
ghazal
0ماشالله هانا رو همه دستمالی میکردن ولی درکل رمان خوبی بود
۱ هفته پیش........
0رمان قشنگیه و باحال
۳ هفته پیشحدیث
0خیلی عالی بود دوستش داشتم با رمان های دیگه خیلی فرق داشت ممنون از نویسنداش
۲ ماه پیشآرام
0رمان خیلی خوبی بود ممنون از نویسنده عزیز🙏🏻❤️ ولی اگه از عروسی هانا و ماهان هم بود خوب میشد و آیناز به مهراد می رسید ، دست اهورا هم رو میشد
۲ ماه پیشزرزر
0قشنگ وجالب بود فقط من نفهمیدم اون یارو سیاه پوش به هانا حمله ک د کی بود بعد گفته بود یه چیزی فهمیدم از مردنت بهتره اون چی شد ؟ولی در کل قشنگ بود
۲ ماه پیشآرام
0ماهان گفت از طرف سامان اومده بود که انتقام نیلو رو بگیره
۲ ماه پیشفاطمه
2عالی بود فقط چرا به مادر ماهان واینا ز اشاره ای نکرده وبود واینکه خیلی یهویی پرید به دوسال بعد واینکه بچه ۱ ساله چطور میتونه حرف بزنه
۲ ماه پیشفاطمه
1رمان خیلی خوبی من شخصیت ما هان وهانا را دوست داشتم وجوابم برای اونایی که میگفتن که هانا باید با عشق بچگیش ازدواج میگرد اونم درصورتی که در بچگی بهش آزار می رسوند شما جای اون بودید قبولش می کردید آیا ؟ این غیر منطقی بعدشم اسم احساسش عشق نبود هوسم نبود یه حس خوب که مال دوران بچگی. که گذشت ورفت
۲ ماه پیشSagedh
3خیلی رمان قشنگی بود نمیدونم شماها هم مثل من هستین که اول دیدن نظرات بقیه رو میخونید بعد رمانو دانلود میکنید به نظر من که بگیرش خیلی قشنگه 😄
۲ ماه پیشنازنین
0عالی ترین رمانی که خونده بودم
۲ ماه پیشفاطمه
3رمان عالیه . احساسات رو درگیر میکنه. من انگیزه ازدواجم زد بالا😂 . توی این رمان شخصیت ماهان عالیه .
۴ ماه پیشوحشیی
0خب مبارکه 👀🫀✨
۳ ماه پیشجواد
1سلام من این رمان رو خوندم واقعا عالیه . میتونم کپی کنم؟چطور میتونم با نویسنده ارتباط برقرار کنم؟
۳ ماه پیشجواد
2سلام من کانال دارم و میخوام توش رمان بزارم . میتونم این رمان رو کپی کنم ؟ آخه نمیدونم چطور با نویسنده ارتباط برقرار کنم که میدونید لطفا بهم بگین🙏
۳ ماه پیشسارا
2شخصیت هانا و ماهان خیلی قشنگ بود واقعا از نویسنده ممنونم رمان جذابی بود
۳ ماه پیشfatemeh
1اون بخش که ماهان و هانا بهم رسیدن و اینکه عالی بود رمانتون
۳ ماه پیش
هانی
0رمانس عالی بود من یجایی دیگه رمانو دیدم ولی تا اونجایی که هانا تازه به دختر بودنش برگشت خیلی کنجکاو بودم بعدش چی میشه واقعا زیبا بود لذت بردم اگه فک میکنین اسممو از رو رمان نوشتم نه همچین چیزی نیست اسم من هانیه هست همه بهم میگن هانی