رمان گرگ و میش به قلم استفانی میر - Stephenie Meyer
ایزبلا سوان بخاطر ازدواج مجدّد مادرش به نزد پدرش میرود تا با او زندگی کند. بلا از فنیکس شهری که پدرش در آن زندگی میکند متنفر است .این شهر همیشه بارانی است و از آفتاب خبری نیست .در آنجا بلا با کسانی آشنا میشود که زیباتر از حد معمولی هستند و این اشخاص آدمهای معمولی نیستند بلا عاشق ادوارد میشود که بینهایت زیباست ادوارد به او هشدار میدهد که او یک آنسان معمولی نیست ولی بلا گوش نمیکند .ادوارد نیز عاشق بلا است . ولی ادوارد خون آشام است و در حالی که عاشق بلاست از مزه خون او نیز لذت میبرد ولی بلا حتا با دانستن این موضوع نیز از ادوارد دست نمیکشد و ادوارد نیز با عشق زیاد خود به بلا حاضر نیست که او را تبدیل به خون آشام کند …….
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۳۰ دقیقه
ژانر : #ترسناک #فانتزی #خارجی
خلاصه:
ایزبلا سوان بخاطر ازدواج مجدّد مادرش به نزد پدرش میرود تا با او زندگی کند. بلا از فنیکس شهری که پدرش در آن زندگی میکند متنفر است .این شهر همیشه بارانی است و از آفتاب خبری نیست .در آنجا بلا با کسانی آشنا میشود که زیباتر از حد معمولی هستند و این اشخاص آدمهای معمولی نیستند بلا عاشق ادوارد میشود که بینهایت زیباست ادوارد به او هشدار میدهد که او یک آنسان معمولی نیست ولی بلا گوش نمیکند .ادوارد نیز عاشق بلا است . ولی ادوارد خون آشام است و در حالی که عاشق بلاست از مزه خون او نیز لذت میبرد ولی بلا حتا با دانستن این موضوع نیز از ادوارد دست نمیکشد و ادوارد نیز با عشق زیاد خود به بلا حاضر نیست که او را تبدیل به خون آشام کند …….
فصل اول
اولین نگاه
مادرم با ماشینی که پنجره هایش را پایین کشیده بود مرا به فرودگاه رساند.دمای هوای فنیکس،هفتاد و پنج درجه با آسمان آبی و خالی از ابر بود .پیراهن سفید رنگ مورد علاقه ام را که آستین حلقه ای بود به نشانه خداحافظی به تن کرده بودم و فقط یک کاپشن خزدار در دست داشتم
در شبه جزیره المپیک که در شمال غربیه ایالت واشینگتن واقع شده است ،شهر کوچکی به نام فرکس زیر پوشش نسبتا دائمی ابرها قرار دارد،در این شهر دور افتاده بیش از هر جای دیگری در ایالات متحده آمریکا باران می بارد.زمانی که چند ماه بیشتر نداشتم مادرم به خاطر محیط خفه ای که بر روی شهر سایه انداخته بود
با من از آنجا فرار کرد،از همان شهری که هر سال تا قبل از رسیدن به چهارده سالگی مجبور بودم یک ماه از تابستانم را در آن بگذرانم.این همان سالی بود که من پاهایم را در یک کفش کردم و در عوض، هر سه تابستان گذشته را با پدرم چارلی دوهفته ای تعطیلات را در کالیفرنیا گذرانده بودم
به خاطر مادرم بود که تن به این تبعید می دادم تصمیمی که با ترس زیاد گرفته بودم،چراکه من از فرکس متنفر بودم. در مفابل من عاشق شهر فینیکس بودم،عاشق خورشید و گرمای سوزانش،عاشق شلوغی و بزرگی اش...
بلا....مادرم صدایم میزند و برای هزارمین بار قبل از سوار شدنم به هواپیما تکرار می کند:...مجبور نیستی این کارو بکنی!
مادرم غیر از موهای کوتاه و خطوط خنده اطراف دهانش شبیه من است. وقتی به چشمان معصومانه مادرم خیره شدم،اضطرابی را در دلم احساس کردم.چطور می توانستم مادر دوست داشتنی ام را تنها بگذارم؟
نگرانش بودم،مادر ساده دلم چطور می توانست از عهده کارهایش برآید؟ هرچند او حالا فیل(فیلیپ) را
داشت تا قبض هایش را پرداخت کند،یخچالش را پر از غذا و باک ماشینش را پر از بنزین کندو اگر مشکلی برایش پیش می آمد کسی را برای درد و دل کردن با او داشت اما باز هم........
به دروغ گفتم: می خواهم برم... من همیشه دروغگوی بدی بوده ام اما این دروغ را اخیرا اینقدر تکرار کرده بودم که متقاعد کننده به نظر می رسید.
مادرم گفت: به چارلی از طرف من سلام برسون
-می رسونم
اصرار کرد: به زودی می بینمت. تو هم می تونی هر وقت که خواستی به خونه برگردی،حتی اگر وسط مسافرت باشم به محض اینکه بهم نیاز داشته باشی بر می گردم.
بی شک می توانستم درخشش از خود گذشتگی را به خاطر حرفی که زده بود در چشم هایش ببینم.
پا فشاری کردم : نگران نباش خیلی عالی میشه . دوستت دارم مامان...
برای لحظه ای مرا محکم در آغوش می کشد و پس از آنکه من سوار هواپیمی می شوم، او می رود.
مدت زمان پرواز فینیکس تا سیاتل چهار ساعت است،بهد از آن باید سوار یک هواپیمای کوچک شوم و
یک ساعت را تا پورت آنجلس با آن طی کنم، سپس یک ساعت راه با ماشین تا فرکس خواهم داشت.
پرواز مرا اذیت نمی کند،اما در مورد یک ساعتی که قرار بود با چارلی در یک ماشین بگذرانم کمی
نگران بودم.
چارلی تا این لحظه با تمام ماجرا به خوبی کنار آمده است. او از اینکه من برای اولین بار می آمدم تا برای همیشه در کنارش زندگی کنم واقعا خوشحال بود حتی مرا در دبیرستان ثبت نام کرده بود و می خواست در خرید یک ماشین کمکم کند!
اما مطمئن بودم در کنار چارلی معذب خواهم بود. هیچ کدام از ما کسی نبود که به عنوان یک وراج شناخته شود و من نمی دانستم چطور باید سر صحبت را با او باز کنم؟ هرچند می دانم او به خاطر تصمیم ناگهانی من کمی گیج شده است،مثل زمانی که مادرم قبل از متولد شدن من او را ترک کرد،و در نهایت من هم نفرتم را از ماندن در فرکس پنهان نکرده صریحا در باره آن صحبت کرده بودم.
زمانی که هواپیما در پورت آنجلس فرود آمد باران می بارید. این را به فال نیک نگرفتم این وضعیتی همیشگی
خواهد بود البته من هم پیشتر با خورشید خداحافظی کرده بودم.
همانطور که انتظارش را داشتم چارلی با ماشین کروزرش در انتظارم بود. او در فرکس فرمانده پلیس سوآن،
پلیس خوب مردم فرکس است انگیزه اصلی من برای خریدن یک ماشین علیرغم سرمایه اندکم این بود که
نمی خواستم با ماشینی که روی سقفش گردون آبی و قرمز پلیس را دارد دور شهر بچرخم، هیچ چیز مانند یک پلیس سبب کاهش ترافیک نمی شود
بعد از اینکه تلو تلو خوران از هواپیما پیاده شدم چارلی به سمتم آمد و ناشیانه با یک دست مرا در آغوش کشید
-بلز ازینکه میبینمت خوشحالم
در حالی که خود به خود داشت برای ایستادن کمکم می کرد لبخندی روی لبش نشست
-خیلی تغییر نکردی رنی چطوره؟
-مامان حالش خوبه منم ازینکه دوباره می بینمتون خوشحالم پدر
من اجازه نداشتم اورا جلوی خودش چارلی صدا بزنم.
چمدانهای کمی همراه داشتم چون بیشتر لباسهای آریزونایی من برای استفاده در واشینگتن نازک بودند
هرچند من و مادرم تمام لباسهای زمستانی را از کمد بیرون کشیده بودیم اما باز هم کافی نبودند همه
وسایلم به راحتی در صندوق عقب کروزر جا شدند.
وقتی کمربندها رو می بستیم چارلی گفت
-من یک ماشینه خوب برات پیدا کردم واقعا مفته
-چه ماشینی؟
به لحنی که او برای توصیف یک ماشین خوب برای من به کار برده بود شک کردم
"خوب بودن برای من" با یک "ماشین خوب" خیلی فرق داشت
-خب در اصل یک وانته یک شورلت
-از کجا پیداش کردی؟
-بیلی بلک رو که پایین لاپوش بود یادت میاد؟
لاپوش یک استراحت گاه سرخ پوستی کنار ساحل است
-نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همونی که تابستونا با ما به ماهیگیری میومد.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین خودش توضیحی برای به یاد نیاوردن بیلی بود جون من همیشه به خوبی می توانستم مسائل دردناک و غیر ضروری را از حافظه ام پاک کنم. وقتی جوابی ندادم چارلی ادامه داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اون الان روی ویلچره .... بنابراین نمیتونه دیگه رانندگی کنه و بخاطر همین وانتش رو با یه قیمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارزون بهم پیشنهاد داده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مال چه سالیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز تغییری که در حالت چهره اش ایجاد شد فهمیدم امیدوار بود که این سوال رو نپرسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب، بیلی خیلی رو موتورش کار کرده، چند سالی میشه جدی میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیدوار بودم مرا یک بچه فرض نکند که به این راحتی ها جا بزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کی خریدتش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فکر کنم سال 1984 خریدش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وقتی که ماشین رو خرید صفر بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخجولانه اعتراف کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب نه، فکر میکنم اوایل دهه یا اواخر دهه پنجاه دست اول بوده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چار...یعنی پدر، من هیچی راجع به این ماشین نمی دونم، اگه خراب بشه نمی تونم تعمیرش کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو نمی تونم ببرمش پیش مکانیک چون خرجش خیلی زیاده.........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در واقع بلا این چیزا واقعا عالی کار می کنن، دیگه مثل اینا رو نمی سازن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم گفتم "چیز"، این حداقلش بود دست کم یه لقب بود..... گفتم حالا چقدر ارزون میده؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هر حال این قسمتی بود که میتوانستم با آن کنار بیایم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب عزیزم. به نحوی می شه گفت من اونو برات خریدم..... به عنوان هدیه بازگشتت به خانه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچارلی با چهره ای امیدوار زیر چشمی مرا نگاه می کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخ جون مجانی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir–مجبور نبودی اینکارو بکنی پدر .من خودم می خواستم ماشین بخرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir–مسئله ای نیست من دوست دارم تا وقتی اینجا هستی خوشحال باشی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی که این حرف رو می زد به خیابان روبه رویش زل زده بود . چارلی از آن دسته آدم هایی نیست که احساسشان را راحت و با صدای بلند بیان کند و من این را از او به ارث برده بودم، به تبعیت از او به جلو نگاه کردم و گفتم: خیلی خوبه پدر ممنونم خیلی با ارزشه برام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیازي نبود عدم خوشحال بودنم را در فرکس نشان دهم ...لازم نبود او را در اندوه خودم شریک کنم و من هیچ وقت موتو ر و ظاهر یک وانت مجانی را برانداز نخواهم کرد ...به قول قدیمی ها: دندون اسب پیشکشی رو که نمی شمرن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچارلی در حالی که از تشکر کردن من خجالت زده شده بود ، من من کنان گفت :خوبه...قابل تو رو نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی دیگر درباره آب و هو ا صحبت کردیم و بعد در سکوت به منظره اي که در پس پنجره اتومبیل نمایان بود ، خیره شد یم، واقعا ز یبا بود؛ من نمی توانستم این همه زیبایی ر ا انکار کنم. همه چیز سبز بود ، درختان با تنه ها ي پوش یده از خزه ، شاخه ها ي آویزان با سایه هاي گسترده و زمینی پوشیده از سرخس با نسیمی آرام که در میان درختان جریا ن داشت...این منظره بیش از حد سبز بود، گویی اینجا تکه اي جدا از این سیاره است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرانجام به خا نه چارلی رسیدیم . او در هما ن خانه کوچک و دو خوابه اي زندگی می کرد که کمی پس از ازدواجش با مادرم خر یده بود . روزهاي اول ازدواجشان، تنها روزهاي خوبشان بود . جلوي خانه اي که هیچ تغییر نکرده بود، وانت جدیدم - البته جدید براي من - پارك شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدنه اش قرمز رنگ و رو رفته با یک گِلگیر بزرگ مدور و کابینی برآمده است. در کمال تعجب متوجه شدم که از آن خوشم آمده . نمی دانستم که می توانم آن را حرکت بدهم یا نه، اما می توانستم خودم را در حین رانندگی با آن تصور کنم. بعلاوه بدنه آن از مقاوم ترین فلز در نوع خودش بود که هرگز آسیب نمی د ید، از هم آن ها یی که در یک تصادف بدون اینکه کوچکترین خراشی بردارند یا رنگشان برود در میان انبوهی از تکه پاره هاي ماشین هاي دیگر صحیح و سالم می درخشند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هیجان گفتم: «! واي پدر ! خیلی باحاله، من عاشق اینم ! ممنون » حالا کمی از نحسی فردا که می توانست بدترین روزم باشد کاسته می شود، دیگر مجبور نبودم بین پیاده روي مسافتی دو مایلی در زیر باران و یا رفتن به مدرسه با ماشین گشت کلانتر یکی را انتخاب کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچارلی دستپاچه جواب داد «خوشحالم که دوستش داري » از ظاهرش معلوم بود که دوباره خجالت زده شده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق آشنا به نظر می رسید؛ از وقتی به دنیا آمده بودم، متعلق به خودم بود . کف چوبی، دیوارهاي آبی روشن، سقف رنگ پریده و پرده هاي توري زرد رنگ روي پنجره ها از دوران کودکی ام تا به حال باقی مانده بودند. تنها تغییراتی که چارلی اعمال کرده بود شامل عوض کردن تخت خواب کودکیم با یک تخت خواب بزرگتر و اضافه کردن یک میز تحریر به وسایل اتاق می شد...میزي که حالا کامپیوتر دسته دومی روي آن قرار داشت و یک خط تلفن که از نزدیک ترین پریز براي استفاده از مودم به آن سیم کشی شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین قراري بود که مادرم با چارلی گذاشته بود تا ما بتوانیم از طریق اینترنت با یکدیگر راحت تر تماس برقرار کنیم و آخرین چیزي که نظرم را جلب کرد، صندلی راحتی دوران کودکی ام بود که هنوز در گوشه اتاق قرار داشت. در بالاي پله ها فقط یک حمام وجود داشت که من و چارلی باید مشترکا اًز آن استفاده کنیم، هر چند من سعی می کردم زیاد به این موضوع توجه نکنم. یکی از بهترین خصوصیات چارلی این بود که زیاد دور و بر من نمی پلکید . او مرا تنها گذاشت تا با خیال راحت وسایلم را از چمدان ها بیرون بیا ورم و مستقر شوم، کاري که وقتی با مادرم بودم غیر ممکن می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنهایی واقعا لذت بخش بود ، زیر ا مجبور نبود م بی دلیل لبخند بزنم و خودم را شاد نشان بدهم؛ لحظه اي به رشته هاي باران پشت پنجره خیره می شوم و چند قطره اشک از چشمانم سرازیر می شود...در حالی نیستم که به گریه کردن ادامه بدهم، میخواهم آن را براي وقت خوابم نگه دارم، براي زمانی که می خواستم به صبحی که در پیش رو خواهم داشت فکر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدبیرستان فرکس جمعیتی نزدیک به سیصد و پنجاه و هفت نفر دارد که حالا با ورود من سیصد و پنجاه هشت نفر می شدند . در جایی که من درس می خواندم، فقط تعداد همکلاسی هاي سال سومی ام به بیش از هفتصد نفر می رسید . در اینجا تمام بچه ها با یکدیگر بزرگ شده بودند و حتی پدربزرگ هایشان نیز با هم از کودکی رفیق بوده اند. می توانستم مثل دختر تازه واردي باشم که از یک شهر بزرگ آمده است ، یه آدم عجیب و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالخلقه... شاید، اگر شبیه دخترهاي فنیکس می بودم، می توانستم از آن به نفع خودم استفاده کنم ، اما از نظر فیزیکی هیچ وقت با هیچ منطقه اي تناسب ندارم . من باید دختري برنزه و بور با هیکل ورزشکاري باشم ، شاید یک بازیکن والیبال یا لیدر تماشاگر ان تیم هاي ورزشی ، این ها شرایطی است که بیشتر ساکنین دره خورشید در فنیکس از آن برخوردار بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر عوض ، علیرغم تابش دائمی آفتاب فنیکس، پوستم به سفید ي عاج فیل بود ، حتی بی هیچ توجیهی چشمانم آبی و موهایم قرمز رنگ بود، قامتم بلند و لاغر اما به شکلی نرم که مسلما ورزشکاري نبود ؛ در واقع آنقدر به خودم مسلط نبودم که بدون مسخره کردن خودم یا آسیب رساندن به خودم و اطرافیانم ورزش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامی که لباس هایم را در کمد چوب صنوبر قد یمی قرار دادم ، کیف لوازم حمامم را برداشتم و به حمام اشتراکیمان رفتم تا پس از یک روز مسافرت خودم را بشویم. در حالی که موها ي در هم رفته و نمنا کم را جلو ي آینه شانه می کردم، به تصویرم در آینه چشم دوختم، شاید این به خاطر نور حمام بود، اما من واقعا رنگ پر یده و بیمار به نظر می رسیدم. پوست من زیبا بود ، پوست من تمیز بود و تقریبا درخشان به نظر می رسید، ولی این وابسته به رنگ بود و حالا اینجا بر آن هیچ رنگی وجود نداشت. آینه تصو یر چهر ه رنگ پر یده ام را در خود منعکس می کرد، من با ید می پذ یرفتم که خودم را گول می زنم و تنها از نظر فیزیکی نبود که مناسب به نظر نمی رسیدم ، بلکه من نتوانسته بودم در یک مدرسه بین سه هزار نفر یک جایگاه خوب پیدا کنم و حالا در اینجا چه شانسی می توانستم داشته باشم؟ من هیچ نمی توانستم با افر اد هم سن خودم ارتباط خوبی برقرار کنم، شاید حقیقت این بود که من با افراد هم دوره خودم مشکل داشتم، حتی مادرم که از هرکسی روي کره زمین به من نزدیک تر بود هم هیچ وقت با من همساز نبود و هیچ وقت به یک نقطه مشترك
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی رسیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوقات تعجب می کردم که آیا مردم همانطوري که من دنیا را می بینم به دنیاي اطرافشان نگاه می کنند؟ شاید مغز من معیوب بود، ولی علتش اهمیتی نداشت. بیشتر از همه نتیجه مهم بود و فردا شروعی تازه براي من بود. آن شب ، خوب نخوابیدم، حتی بعد از آنکه گریه ام بند آمد، زوزه هاي مداوم باد و بارش باران بر فراز سقف خانه لحظه اي ذهنم را رها نمی کرد. لحاف رنگ و رو رفته قدیمی را بر سرم کشیدم و سپس بالش را هم به آن افزودم ، اما با این حال تا نیمه هاي شب که بالاخره بارش تند باران به نم نم ضعیفی تبدیل شد، نتوانستم بخوابم. زمانی که از خواب بیدار شدم، تنها چیزي که می توانستم از پشت پنجره ام ببینم، مه غلیظ بود و احساس ترسی که از جاي تنگ و محصور در من پیش روي می کرد. شما هیچ وقت نمی توانید آسمان اینجا را تصور کنید؛ دقیقا مثل قفس است. صبحانه خوردن با چارلی در سکوت گذشت . او شروع خوبی را در مدرسه برایم آرزو کرد و در مقابل از او تشکر کردم، هرچند می دانستم آرزویش برآورده نمی شود، زیرا آرزو کردنش در من تاثیري نداشت . اول چارلی از خانه خارج شد و به اداره پلیسی رفت که برایش مثل همسر و خانواده اش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمانی که او رفت، بر روي یکی از سه صندلی بی شکل بهم که پشت میز مر بعی شکلی از جنس بلوط قرار داشت، نشستم و آشپزخانه کوچک او را که دیوارهایش با رو کش چوبی تیره پوشانده شده بودند و کابینت های ی زرد و براقی داشت و زمین آن از جنس لینولیوم سفید بود، بررسی کردم. هیچ چیز تغییر نکرده بود . مادرم کابینت ها را هجده سال پیش رنگ کرده بود تا بتواند کمی تابش خورشید را به خانه بیاورد . بالاي شومینه کوچک در اتاق نشیمن بسیار کوچک خانه که با آشپزخانه دیوار به دیوار است، ردیفی از قاب عکس ها قرار داشت . اول، عکسی از ازدواج چار لی و مادرم در لاس وگاس، سپس یک عکس از ما سه نفر در بیمارستان که بعد از تولد من توسط یک پرستار کمکی گرفته شده بود. عکس ها با عکس هاي دسته جمعی من در مدرسه تا پارسال، ادامه پیدا می کرد. از دیدن آن ها خجالت می کشیدم، باید راهی پیدا می کردم تا چارلی آن ها را جاي دیگري بگذارد، حداقل تا وقتی که من اینجا زندگی می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغیر ممکن بود کسی در این خانه زندگی کند و نفهمد که چارلی هنوز نتوانسته مادرم را فراموش کند و این مرا ناراحت می کرد. نمی خواستم خیلی زود به مدر سه بروم اما بیشتر از این هم نمی توانستم در خانه بمانم و لِفتش بدهم . ژاکتم که احساس لباس هاي ضد تشعشع را منتقل می کرد به تن کردم و از خانه خارج شدم و به دل باران زدم، بارانی که نم نم می بارید و آنقدر سریع نبود که هنگام برداشتن کلید خانه از جاي پنهان همیشگی اش در زیر برآمدگی کنار در و قفل کردن آن، من را خیس کند. چلپ و چولوپ کردن چکمه هاي ضد آب جدیدم بر اثر پا گذاشتن بر روي گل و لاي اعصابم را خرد می کرد. دلم براي صداي خرد شدن ماسه ها در زیر پایم تنگ شده بود. نمی توانستم بایستم و دوباره به وانتم عشق بورزم، هرچند که دلم می خواست، ولی عجله داشتم تا از آن هو اي مرطوب مه گرفته که دور سرم می گشت و حتی به موهایم در زیر کلاهم نفوذ کرده بود، خارج شوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفضاي داخل وانت عالی بود و هیچ گونه رطوبتی هم نداشت . معلوم بود که بیلی یا چارلی آن را تمیز کرده بودند، اما روکش قهوه اي مایل به زرد رنگ صند لی هاي آن کمی بو ي تنباکو، بنزین و نعنا ي تند می داد . موتور ماشین به سرعت روشن شد و نفس راحتی کشیدم، اما بعد با صد اي بلند ي بر اي زندگی فر یاد کشید و بی دلیل با نها یت توانش غر ید. خب، یک وانت با چنین قدمتی، عیب هایی هم داشت . رادیوي آنتیک آن هنوز کار می کرد، یک نکته مثبت که انتظارش را نداشتم. با اینکه قبلا به مدرسه فرکس نرفته بودم، پیدا کردنش دشوار نبود، چرا که مدرسه هم مانند بسیاري از مکآن هاي دیگر، کنار بزرگ راه قرار داشت، هرچند ساختمان آن شبیه یک مدرسه نبود و تنها تابلویی که نشان می داد اینجا "دبیرستان فرکس " است، مرا متوقف کرد. مدرسه مانند مجموعه اي از خانه هاي به هم چسبیده بود که از آجرها یی به رنگ بلوط ی ساخته شده بود . در محوطه تعداد ز یادي درخت و بوته وجود داشت و در ابتدا نمی توانستم وسعت آن را تشخیص دهم. به طرز غریبی شگفت زده شده بودم، اینجا هیچ شباهتی به یک موسسه آموزشی نداشت، از تور ي هاي محافظ فلزي و دستگاه هاي امنیتی هم خبري نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتومبیلم را جلوي اولین ساختمان که بر روي در آن تابلوي کوچکی قرار داشت و نوشته شده بود : دفتر مسئولین ، پارك می کنم، هیچ ماشین دیگري آنجا پارك نشده بود، پس مطمئن می شوم اینجا پارك ممنوع است، اما تصمیم می گیرم به جاي اینکه مثل یک احمق در زیر باران دور خودم بچرخم، به آن ساختمان بروم و آدرس بگیرم. با بی میلی از اتاقک وانت گرم و نرمم پیاده می شوم و پیاده روي باریک و کوتاه سنگی را طی می کنم تا به ساختمان برسم. قبل از باز کردن در، نفس عمیقی می کشم. داخل دفتر روشن تر و گرمتر از آن بود که انتظار داشتم. دفتر کوچکی بود با یک اتاق انتظار محقر که تعدادي صندلی تاشو ي پشتی دار و فرشی راه راه نارنجی در آن قرار داشت، دیوارهاي دفتر با اطلاعیه ها و جوایزي که بی نظم چیده شده بودند، پوشیده شده بود و بر روي یکی از دیوارها ، ساعتی بزرگ با صداي بلند ي تیک تاك می کرد. گیاهان همه جاي اتاق در گلد ان هاي پلاستی کی روییده بودند، مثل اینکه فضا ي سبز خارج از ساختمان کافی نبود! اتاق از وسط به وسیله یک پیشخان که بررویش سبدهاي سیمی انباشته شده از کاغذ هاي درهم و برهم قرار داشت و جلویش را نیز آگهی هاي کوچک رنگی چسبانده بودند، به دو قسمت تقسیم شده بود . پشت پیشخان سه میز تحریر قرار داشت که پشت یکی از آن ها زنی فربه و عینکی با موهایی قرمز رنگ نشسته بود . او پیراهنی نازك و ارغوانی به تن داشت که با دیدن آن بلافاصله احساس کردم بیش از حد لباس پوشیده ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن موقرمز نگاهی به من کرد و گفت: می تونم کمکتون کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: من ایزابل سوان هستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض اینکه خودم را معرفی کردم ، برقی در چشمانش نمایان شد انتظارش ر ا داشتم ، بی شک شایعاتی درباره من نقل شده بود « دختر همسر سابق و دمدمی مزاج رئیس پلیس، سرانجام به خانه بازگشته بود»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب داد: البته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو لا به لاي توده انبوه اوراق روي میزش به جست و جو پرداخت تا سرانجام چیزي را که می خواست پیدا کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن اینجا برات یه جدول برنامه ریزي و یه نقشه از مدرسه دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس چند ورقه روي میز گذاشت و بهترین مسیرها را براي رسیدن به کلاس هایم روي نقشه مشخص کرد و بعد برگه اي به من داد که هر یک از معلمان باید آن ر ا امضا می کردند و در پایان روز آن را به او باز می گرداندم. در نهایت لبخندي به من زد و مثل چارلی امیدوار بود که من این مدرسه را در فرکس دوست داشته باشم . من هم در مقابل آن طور که می توانستم لبخندي متقاعد کننده تحویلش دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی که به وانتم برگشتم ، سا یر دانش آموزان تازه در حال رسیدن به مدرسه بودند . خط هاي عبور و مرور را دنبال کردم و گشتی در اطراف مدرسه زدم، از اینکه می دیدم بیشتر ماشین ها بی هیچ زرق و برقی مثل مال من قد یمی هستند، خوشحال بودم. در فنیکس، در یکی از معدود محله هایی که در دره بهشت کم درآمد نشین حساب می شد، زندگی می کردم. با این وجود، دیدن یک مرسدس بنز یا پورشه در محوطه دانش آموزان چیز عجیبی نبود ، اما بهترین ماشین اینجا یک ولوو ي براق بود که خارج از مدرسه پارك شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض اینکه در محل مناسبی قرار گرفتم ، موتور ماشین را خاموش کردم تا صداي رعد آساي آن توجه دیگران را به خود جلب نکند. در وانتم نگاهی به نقشه مدرسه انداختم و سعی کردم آن را همان موقع به خاطر بسپارم؛ به امید اینکه لازم نباشد در تمام طول روز در حالی که نقشه ر ا جلو ي بینیم نگه داشته ام، اینطرف و آنطرف بروم . همه چیز را در کیفم قرار دادم ، سپس بندش را رو ي شانه هایم انداختم و نفس عمیقی کشیدم؛ از روي ضعف به خودم به دروغ گفتم : « از پسش برمیام هیچ کس نمی خواد من رو گاز بگیره ...» سرانجام نفسم را را بیرون دادم و از وانت پیاده شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حا لی که صورتم را با کلاهم می پوشاندم وارد جمعیت دانش آموزان نوجوانا نی که در پیاده رو بودند شدم و با آرامش به ژ اکت سیاه رنگم دقت کردم که به هیچ وجه عالی نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به کافه تریا رسیدم، دیگر پیدا کردن ساختمان شماره سه آسان بود . در گوشه شرقی ساختمان، یک " 3" بزرگ مشکی رنگ بر روي یک. چهارچوب سفید کشیده بودند احساس کردم هرچه بیشتر به در آنجا نزدیک می شدم، رفته رفته تنفسم تندتر می شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که سعی می کردم نفسم را در سینه حبس کنم ، به دنبال دو نفري که بارانی هاي یک شکل پوشیده بودند از در عبور کردم. کلاس کوچک بود. کسانی که جلوتر از من بودند کنار در توقف کردند تا کت هایشان را روي جا لباسی آویزان کنند . من هم به تقلید از آن ها ژاکتم را آویزان کردم . آن ها دو دختر بودند، یکی از آن ها پوستی به سفیدي ظروف چینی و موهایی بلوند داشت و دیگري هم رنگ پر یده بود و موها ي قهوه اي روشنی داشت. دست کم پوست من اینجا متمایز نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگه ورود را به معلم تحویل دادم تا امضا کند، او مردي بلند قامت و تقریبا طاس بود که پلاکارت روي میزش او را "آقاي مِیسون" معرفی می کرد. وقتی اسمم را دید با بی خیالی به من نگاه کرد، واکنشی نه چندان دلگرم کننده که البته چهره ام را مثل گوجه فرنگی سرخ کرد. اما حداقل بدون آنکه مر ا به دیگران معرفی کند به میزي خالی در انتهاي کلاس فرستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا براي همکلاسی هاي جدیدم دشوار بود که برگردند و به من خیره شوند ، اما به هرطریقی که ممکن بود آن ها این کار را انجام دادند. به لیستی که معلم به من داده بود چشم دوختم. انصافا ابتدایی بود: برونته ، شکسپیر ، چاسر ، فالکنر . من قبلا همه آن ها را خوانده بودم . هرچند این مسئله دلگرم کننده به نظر می رسید، اما در عین حال کسالت آور هم بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خود م فکر کردم آیا مادرم حاضر است پوشه مقالات قدیمی ام را برایم بفرستد یا فکر می کند اینکار تقلب است. در حالی که معلم یک بند حرف می زد، در ذهنم مشغول جر و بحث با مادرم بودم. وقتی که زنگ با صداي گرفته اي، وزوز کنان به صدا درآمد، خارج از کلاس ، پسري لاغر و بلند قد با پوستی کک مکی و موهاي مشکی روغن زده، به دیوار راهرو تکیه کرده بود تا با من صحبت کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل اعضاي باشگاه شطرنج، کمک کننده به نظر می رسید. شما ایزابل سوان هستید، درسته ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو همه تا شعاع سه نیمکت برگشتند تا به من نگاه کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصحیح کردم: « بلا»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسید « کلاس بعدیت کجاست؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید برنامه کلاس هایم را که در کیفم بود، بررسی می کردم : هوم، دولت، با جفرسون در ساختمان شش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجایی نبود که از دسترس چش مهاي کنجکاو در امان باشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن می خوام به ساختمان شمار ه چهار برم، می تونم راه رو بهت نشون بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطعا کمک بزرگی بود. او اضافه کرد «. من اریک هستم ».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تردید لبخند زدم « متشکرم ».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irژاکت هایمان را برداشتیم و به زیر باران رفتیم. می توانستم قسم بخورم که چند نفر پشت سر ما می آمدند تا به حرف هایمان گوش بدهند، فقط امیدوار بودم که دچار پارانویا نشده باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسید «خب، این جا خیلی با فنیکس فرق داره، نه »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« خیلی »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« اونجا خیلی بارون نمیاد، میاد؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« سه یا چهار بار در سال »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفت « واو، هواش چطوریاست؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« آفتابی »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« تو خیلی برنزه به نظر نمی آیی »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« مادر من نیمه زاله »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگرانی به صورت من نگاه کرد و من آهی کشیدم. انگار ابر ها و حالت شوخ طبعی با هم جور در نمی آمدند. احتمالا تا چندماه دیگر به کلی شوخی کردن را فراموش می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما به طرف کافه تریا برگشتیم تا به ساختمان هاي جنوبی کنار باشگاه ژیمناستیک برسیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگرچه د ر ساختمان کاملا مشخص بود ولی اریک تا جلوي در با من آمد و زمانی که دستم را روي دستگیره در گذاشتم، با صداي امیدوار انه اي گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« خوب، موفق باشی »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه داد: « شاید چندتا کلاس دیگه هم با هم داشته باشیم »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طور مبهمی به او لبخند زدم و داخل ساختمان رفتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقیه صبح نیز به همان شکل گذشت؛ فقط معلم مثلثاتم، آقاي وارنر که در هر صورت بخاطر درسش از او متنفر خواهم شد، تنها کسی بود که من را به جلوي کلاس آورد تا خودم را معرفی کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم به تته پته افتادم ، سرخ شدم و در هنگام برگشتن به صندلی ام، با پوتین هایم سکندري خوردم. بعد از گذراندن دو کلاس، شناسایی چهره ها را در هر کلاس آغاز کردم . همیشه فردي شجاع تر از بقیه وجود د ارد که خودش را معرفی کند و دیدگاه من نسبت به فرکس را بپرسد. سعی می کردم با سیاست رفتار کنم، اما بیشتر وقت ها دروغ می گفتم، حداقل اینطوري هرگز احتیاجی به نقشه نداشتم. در کلاس هاي مثلثات و زبان اسپانیایی دختري کنار من نشست و براي خوردن ناهار نیز با من به کافه تریا آمد. او دختر ریز نقشی بود که چند اینچ از من، که پنج فیت و چهار اینچ بودم، کوتاه تر بود . اما موهاي مجعد و آشفته تیره اش تفاوتی ساختگی در قدهایمان به وجود آورده بود . نمی توانستم نامش را به خاطر بیاورم، از این رو به وراج یهایش دربار ه معلمان و کلاس ها لبخند می زدم و سر تکان می دادم؛ در واقع هیچ تلاشی براي هم کلام شدن با او نکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کافه تریا با چند نفر از دوست هاي او در انتهاي یک میز پر نشستیم. او آن ها را به من معرفی کرد ، ولی خیلی سریع اسم هایشان را از یاد بردم . به نظر می رسید آن ها تحت تاثیر شجاعت او در صحبت کردن با من قرار گرفته بودند. اریک، پسري که در کلاس انگلیسی دیده بودم نیز آنجا بود و از آن طرف کافه تریا برایم دست تکان داد . او در آن سوي نهار خو ري نشسته بود و سعی می کرد با چند نفرغریبه که ظاهر عجیبی داشتند صحبت کند؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدفعه اولی بود که آن ها را می دیدم. آن ها در گوشه اي از ناهار خوري نشسته بودند، درست در دورترین فاصله ممکن از جایی که من نشسته بودم . آن ها صحبت نمی کردند، غذا هم نمی خوردند، هرچند جلوي هریک از آن ها سینی اي دست نخورده از غذا قرار داشت. آن ها برخلاف بسیاري از دانش آموزان دیگر ، توجهی به من نداشتند، پس می توانستم با خیال راحت و بدون هیچ ترسی از تلاقی نگاهم با چشمان کنجکاوشان، به آن ها خیره شوم. اما هیچ یک از این ها، مسائلی نبودند که توجه مرا به خود جلب کنند . بلکه چیزي که توجهم را جلب می کرد این بود که هیچ کدام از آن ها شباهتی به یکدیگر نداشتند . یکی از آن سه پسر، درشت اندام بود و عضلاتی شبیه به وزنه بردارهاي واقعی و موهای فرفري تیره داشت، دیگري قد بلندتر و لاغرتر بود، اما او هم هیکلی عضلانی داشت و موهایش قهوه اي روشن بود . آخري بلند قامت اما لاغر تر از دوتاي دیگر بود و موهاي نامرتب و برنزي رنگ داشت . چهره اش مردونه تر از بقیه آ نها بود. به نظر می رسید به جاي دبیرستان باید در دانشگاه یا حتی به جاي یک دانش آموز، یکی از معلمان اینجا باشد. دخترها کاملا متفاوت بودند . دختر قد بلندتر، اندام زیبایی داشت ، از همان هایی که بر روي جلد مجلات مشهور ورزشی براي تبلیغ لباس شنا دیده اید، از همان هایی که هر دختري اطرافش باشد مجذوب عزت نفس او می شود. موهایش طلایی رنگ بود با فرهاي درشتی که تا نیمه هاي پشتش می رسید. دختر کوتاه قد مثل پري زادها بود، بینهایت لاغر با چهره اي کوچک ؛ موهاي کاملا سیاه رنگش ر ا کوتاه اصلاح کرده بود و هرکدام به سویی نشانه می رفت. و با این حال، همه آن ها به نوعی به هم شباهت داشتند. همه آن ها مثل گچ رنگ پریده بودند، رنگ پریده ترین دانش آموزانی که در این شهر بی نور زندگی می کردند ، حتی رنگ پریده تر از من ، از یک زال ...با وجود اینکه رنگ موهایشان با همدیگر متفاوت بود، اما همه آن ها چشمان تیره رنگی داشتند . گذشته از این سایه اي تیره زیر چشم هایشان وجود داشت ، سایه هایی ارغوانی رنگ مثل جاي کبود شدگی انگار همه آن ها از بی خوابی شبانه رنج می کشیدند یا تقریبا از یک بینی شکسته درحال بهبودي، با وجود آن که بینی همه آن ها صاف و بی عیب و نقص بود. ولی هیچ کدام از این ها دلیل آن نبود که چرا به طرف دیگري نگاه نمی کنم. من به آن ها چشم دوخته بودم، چون چهره آن ها در عین متفاوت بودن، بسیار به هم شبیه بود و به طرز غریبی زیبا به نظر می رسیدند،چهره هاي زیبایی که جز بر روي صفحات مجلات مد یا نقاشی هاي که یک استاد چیره دست از صورت فرشتگان کشیده باشد،انتظار دیدنشان در جاي دیگري نمی رود؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصمیم گیري براي آنکه کدام یک از آن ها زیباتر است، سخت بود، شاید دختر بلوند یا پسر مو حنایی را می شد به نحوي زیباتر دانست. همه آن ها به نقطه دوري خیره شده بودند، دور از خودشان، دور از سایر دانش آموزان و دور از هر چیز به خصوصی که من می توانم بیان کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچنان به آن ها نگاه می کردم، دختر ریز نقش با سینی غذایش بلند شد، سینی اي که نوشابه باز نشده و سیبی دست نخورده در آن قرار داشت . او با گام هایی سریع و زیبایی که برازنده خودش بود از آنجا دور شد . شگفت زده محو تماشا ي قدم ها ي رقصنده گونه اش شد ه بودم تا وقتی که سینی اش را درون ظرف زباله خا لی کرد و خیلی سریع از در پشتی خارج شد، خیلی سریعتر از آنکه بتوانم توصیفش کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به بقیه آن ها خیره شدم که بی هیچ تغییر سرجایشان نشسته بودند. از دختر ي که در کلاس اسپانیایی با من بود و اسمش را فراموش کرده بودم پرسیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« اونا کین؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامی که نگاه کرد تا ببیند منظورم چه کسانی هستند، به نظر می رسید از لحن صدایم متوجه مقصودم شده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان آن پسر لاغرتر که چهره پسرانه اي داشت و از بقیه جوان تر بود به او نگاه کرد . یکی دو ثانیه به بغل دستی من خیره شد و سپس چشمان سیاهش به روي من لغزید؛ اما به سرعت به سوي دیگري نگاه کرد، سریع تر از آنکه من اینکار را بکنم، با این حال من از خجالت سرخ شدم و نگاهم را پایین انداختم . در آن مختصر نگاه درخشنده، هیچ علاقه اي دیده نمی شد. مثل آن بود که آن دختر او را صدا کرده باشد و او بی اختیار واکنش نشان داده بود، اما قصد پاسخگویی نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی که کنارم نشسته بود با خجالت خندید و مثل من به میز خیره شد . و با صداي گرفته اي گفت: آن ها ادوارد و امت و رزالی کالن هستند وجسپر هیل. اونی که سمت چپ نشسته آلیس کالن ...همه اونا پیش دکتر کالن و همسرش زندگی می کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پهلو نگاهی به پسر زیبا رو کردم که حالا به سینی غذایش خیره شد بود و با انگشتان بلند و رنگ پریده اش یک تکه از نانی شیرینی حلقویی را می کند . دهانش به سرعت حرکت می کرد و لب هاي بی عیبش به سادگی از هم باز می شدند. سه نفر دیگر هنوز دور دست را تماشا می کردند و در عین حال احساس کردم که او به آرامی با آن ها صحبت می کند. با خودم به نام هاي عجیب و نامتعارف آن ها فکر کردم، نام هایی که بیشتر پدر بزرگ ها یا مادر بزرگ ها دارند، شاید هم این نام ها در این شهر کوچک مرسوم باشند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره یادم آمد نام بغل دستی ام جسیکا بود، یک نام رایج و معمولی؛ در کلاس تاریخ دبیرستان قبلی ام نیز دو دختر بودند که جسیکا نام داشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم بی تفاوت باشم: « آنها...بسیار زیبا هستن »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجسیکا با لبخندي دیگر موافقت کرد :آره! اونا با همدیگر هستند . منظورم اِمت و رزالی و جسپِر وآلیس بود . همه اشون با همدیگه زندگی می کنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش همه هراس و انزجارشهر کوچک ر ا نسبت به آن ها به همراه داشت، هرچند اگر بخو اهم صادق باشم ، باید بپذیرم که آن ها حتی اگر در شهر بزرگی مثل فنیکس هم بودند می توانستند اسباب بروز شایعات باشند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسیدم :«... کدوماشون کالنن؟ به نظر نمیاد با هم نسبت داشته باشن »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«اوه، نسبتی ندارن . دکتر کالن خیلی جوونه، حدودا بیست - سی ساله . اون همه رو به فرزندي قبول کرده . هیل ها خواهر و برادرند، دوقولوها که موهاي بوري دارن، بچه هاي. سر راهی اند»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« به نظر میاد یکمی براي فرزند خونده بودن سنشون زیاده! »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« الان آره، رزالی و جسپر هر دو هجده ساله هستن، اما از هشت سالگی به بعد با خانم کالن بودن، اون خاله اشونه یا یه چیزي تو همین مایه ها»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«اونا واقعا مهربون هستن که این همه بچه رو به فرزند خوندگی قبول کردن، اونم وقتی که خودشون جوون بودن»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجسیکا با اکراه تایید کرد« احتمالا...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من فهمیدم او به دلایلی از دکتر کالن و همسرش خوشش نمیاد . از طرز نگاه کردنش به اون بچه ها می توانستم بفهمم که شاید علتش حسادت باشد و مثل اینکه بخواهد کار آن ها را بی ارزش جلوه دهد، اضافه کرد « فکر می کنم خانم کالن نمی تونه بچه دار بشه »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر طول این گفت و گوها نگاهم به دفعات به سمت میزي که آن خانواده عجیب دورش نشسته بودند چرخید . آنها همچنان چیزي نمی خوردند و به دیوارها نگاه می کردند . مطمئنا آنها را در یکی از تابستان هایی که اینجا بودم، دیده ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسیدم :« اونا همیشه در فرکس زندگی کردن؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« نه » این را بالحنی گفت که انگار مطلب واضحی ر ا حتی براي تازه واردي مثل من بیان می کند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«اونا دو سال پیش از جایی در آلاسکا به اینجا آمدند ».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموجی از ترحم و آرامش را احساس کردم . احساس ترحم می کردم چون آنها با وجود اینکه زیبا بودند اما بیگانه خطاب می شدند و واضح بود که آن ها را در اینجا نپذیرفته اند و احساس آرامش می کردم براي آنکه من تنها تازه وارد شهر نبودم و مطمئنا جالب ترین آن ها هم نبودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که به آن ها خیره شده بودم، جوان ترینشان - یکی از کالین ها - سرش را بالا آورد و نگاهش با نگاه خیره من گره خورد، اینبار حس کنجکاوي در چهره اش آشکار بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسیدم :« اون پسري که موهاي قهوه اي مایل به سرخ داره کیه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز گوشه چشم دزدکی به او نگاه کردم و دیدم او هنوز با نگاه خیره اش به من نگاه می کند، اما نه به شکلی که دیگر دانش آموزان امروز به من خیره شده بودند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهره اش کمی ناامید به نظر می رسید . دوباره به پایین چشم دوختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«اون ادوارده ، واقعا خوش تیپه، ولی وقتت رو تلف نکن. ظاهرا هیچ کدوم از دختراي این جا به انداز ه کافی براي اون خوشگل نیستن»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس نفسش را با صدا از بینی اش خارج کرد، گویی می خواهد بوي تند آب غوره را برطرف کند . زمانی که او رویش را از جسیکا برگرداند، تعجب کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم را گاز گرفتم تا لبخندم را پنهان کنم . بعد دوبا ره او را برانداز کردم . صورتش را به سوي دیگري چرخانده بود ، اما احساس کردم گونه اش به طور واضحی به سمت بالا کشیده شده است، انگار او هم لبخند می زند. پس از چند دقیقه هر چهار نفرشان میز را ترك کردند . همه آن ها به طور قابل ملاحظ هاي باوقار بودند، حتی آنکه عضلانی و درشت هیکل تر از بقیه می نمود . دیدن این صحنه به نوعی تشویش برانگیز بود و دیگر آن پسري که نامش ادوارد بود نیز به من نگاه نکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدت طولانی تر نسبت به زمانی که می خواستم با جسیکا و دوستانش پشت میز در کافه تریا نشسته بودیم . اگر تنها می بودم، ترجیح می دادم زودتر بلند شوم، زیرا نگران بودم در روز اول مدرسه یکوقت با تاخیر در کلاس درس حاضر شوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یکی از دوستان جدیدم که دائما به یادم می آورد نامش آنجلا است در ساعت بعدي کلاس زیست شناسی دو داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو هم مثل من خجالتی بود و براي همین ما در سکوت در کنار یکدیگر به سمت کلاس رفتیم. وقتی وارد کلاس شدیم، آنجلا رفت تا بر روي میز آزمایشگاهی که رویه سیاهی داشت، دقیقا مشابه همانی که من قبلا استفاده می کردم بنشیند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پیش کس دیگري کنارش نشسته بود و در حقیقت تمام میزها به جز یکی اشغال شده بو ند. کنار راهرو ي وسط کلاس، توانستم ادوارد کالن را از روي موهاي غیر عادیش تشخیص بدهم، او درست کنار همان تک صندلی خالی نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامیکه از مسیر میان نیمکت ها به طرف معلم می رفتم تا خودم را به او معرفی کنم و برگه ام را امضا کند ، مخفیانه نگاهی به ادوارد کالن انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست زمانی که از کنار او رد شدم، در جایش محکم نشست . دوباره به من خیره شد و نگاهم به چهره عجیب او افتاد که خصمانه و خشمگین بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت به طرفی دیگر نگاه کردم . ترسیده بودم و دوباره داشتم قرمز می شدم که در راه پایم به کتابی گیر کرد و سکندري خوردم و براي آنکه به زمین نخورم ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمجبور شدم لبه میزي را بگیرم. دختري که پشت آن میز نشسته بود با دیدن این صحنه خنده اي کرد. متوجه شدم که چشمان ادوارد مشکی هستند، مشکی ذغالی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاي بنر برگه من را امضا کرد و بی هیچ توضیحی کتابی را به دستم داد. می توانم بگویم رابطه ام با آقاي بنر می تواند خوب باشد؛ بی شک او هیچ انتخابی نداشت جز اینکه من را به سمت تنها صندلی خالی در وسط کلاس بفرستد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامیکه رفتم تا کنار ادوارد بنشینم ، نگاهم را به پایین دوخته بودم، همچنان از نگاه خصمانه اي که به من کرده بود ، حیرت زده بودم. وقتی که کتا بم را روي میز گذاشتم بی آنکه به او نگاه کنم بر روي صندلی ام نشستم، اما از گوشه چشمم دیدم که در جایش کمی جا به جا شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو پشتش را به من کرد و با فاصله زیادي از من در منتهی الیه صندلی اش نشسته بود و رویش را چنان برگردانده بود که گویی بوي بدي به مشامش خورده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیواشکی موهایم را بو کردم؛ بوي توت فرنگی می داد که رایحه شامپوي مورد علاقه ام بود و به نظر می رسید که به اندازه کافی خوش بو باشد .گذاشتم موهایم به روي شانه راستم سرازیر شوند تا پرده اي تیره بین ما ایجاد شود و سعی کردم حواسم را به معلم معطوف کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدبختانه، موضوع درس ساختار سلولی بود، چیزي که من پیش از این آموخته بودم . با این حال با دقت یادداشت برداري کردم و نگاهم را بی وقفه پایین انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی توانستم جلوي خودم را بگیرم تا هراز گاهی زیر چشمی به پسر عجیبی که کنارم نشسته بود نگاه نکنم . در تمام مدت کلاس حتی یک لحظه هم از حالت سفت و سختش خارج نشد و تا آنجا که ممکن بود ، دور از من بر لبه صندلی نشسته بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی توانستم دستش را بر روي پاي چپش ببینم ، آن را چنان محکم مشت کرده بود که مفاصلش از زیر پوست رنگ پریده اش بیرون زده بودند و تا پایان کلاس شل نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآستین هاي بلند پیراهن سفید رنگش را تا آرنج بالا زده بود و ساعدش به طرز شگفت آوري در زیر پوست روشنش عضلانی بود. از نزدیک آن چنان هم باریک اندام به نظر نمی رسید ، مثل زمانی که درکنار برادر عضلانی اش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظر می رسید این کلاس نسبت به کلاس هاي دیگر کندتر پیش می رود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید اینطور بود؟ چون آن روز کم کم تمام می شد، یا به این خاطر که من منتظر بودم تا مشت هاي گره کرده ادوارد کالن باز شود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتفاقی که هیچ وقت نیفتاد و او به نشستن در سکوت ادامه داد، چنان که به نظر می رسید نفس نمی کشد. مشکلش چه بود؟ همیشه اینگونه رفتار می کرد؟ ناگهان حرف هاي جسیکا را در ساعت ناهار و تردیدي که در گفته هایش کرده بودم به خاطر آوردم، به نظر خیلی هم بیراه نمی گفت و حرف هایش از سر ناراحتی نبودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هرحال این رفتار ها نمی توانست ارتباطی با من داشته باشد، زیرا او من را اصلا نمی شناخت. یک بار دیگر زیرچشمی به او نگاه کردم، اما از اینکارم پشیمان شدم . او دوباره به من خیره شده بود ؛ چشمان سیاهش پر از انزجار بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که از او رو بر می گرداندم و در صندلی ام جابه جا می شدم، ناگهان عبارت "اگر نگاه ها می توانستند بکشند ." از ذهنم گذر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همان لحظه، زنگ با صداي بلندی به صدا درآمد که باعث شد از جا بپرم و ادوارد کالن هم از جایش به نرمی بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آنچه فکر می کردم بلند قامت تر بود و سپس پشتش را به من کرد و قبل از اینکه کس دیگري از جایش برخیزد، از کلاس خارج شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر جایم خشکم زده بود و به جاي خالی او چشم دوخته بودم . او خیلی بدجنس بود . عادلانه نبود که اینطوري رفتار کند . آرام شروع به جمع کردن وسایلم کردم . سعی می کردم جلوي خشمی را که مرا فرا گرفته بود بگیرم ، زیر ا نگران بودم از عصبانیت از چشمانم اشک جاري شود . به دلایلی، خشمم مستقیما به مجاري اشک ی ام ارتباط داشت . معمولا وقتی عصبانی می شدم، گریه می کردم، عملی که مرا بیشتر تحقیر می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي پسرانه اي پرسید :« تو ایزابلا سوان نیستی؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالا را نگاه کردم و پسر جذابی را با چهره اي بچه گانه دیدم. موهاي بور کمرنگش با دقت به صورت یکنواخت سیخ شده بودند . دوستانه به من لبخند می زد و واضح بود که فکر نمی کند من بوي بدي می دهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« بلا» با لبخندي حرفش را اصلاح کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« من مایک هستم»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«سلام مایک »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«براي پیدا کردن کلاس بعدیت کمک لازم نداري؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« دارم به سالن ورزش می رم، فکر کنم بتونم پیداش کنم »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« کلاس بعدي منم ورزشه »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیجان زده به نظر می آمد؛ با این حال این تصادف بزرگی در مدرسه ي به این کوچکی نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما با هم به طرف کلاس رفتیم . او وراج بود و بیشتر مکالمه را او ترتیب داد که این کار را براي من ساده کرد . او تا ده سالگی در کالیفورنیا زندگی می کرده، پس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دانست چه احساسی نسبت به خورشید دارم . متوجه شدم که او در کلاس انگلیسی هم با من است . حداقل او بهترین کسی بود که امروز دیده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما وقتی داشتیم وارد باشگاه می شدیم،پرسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« راستی بگو ببینم به ادوارد با چی سیخونک زدي؟ با مداد؟ تا حالا اینجوري ندیده بودمش؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهیچه هایم منقبض شدند . پس من تنها کسی نبودم که متوجه رفتارهاي او شده بود و ظاهرا این رفتار معمول ادوارد کالن هم نبوده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم را زدم به اون راه و با بی خیا لی پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« همون پسري که تو کلاس زیس تشناسی کنارم نشسته بود ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« آره. به نظر میومد احساس درد یا یه همچین چیزي بهش دست داده بود »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاسخ دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«نمی دونم. تا حالا باهاش صحبت نکردم »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمایک به خاطر مسیرم که به سمت رختکن می رفت ایستاد« آدم مرموزیه »اگر من انقدر « شانس داشتم که کنارت بشینم حتما باهات صحبت می کردم ».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از رفتن به سمت درب رختکن اختصاصی دختران به او لبخند زدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو جدا مهربان و ستودنی بود. ولی این ها براي رفع ناراحتیم کافی نبود. معلم ورزش، مربی کِلَپ ، مرا با لباس اونیفرم پیدا کرد، ولی مجبورم نکرد لباسم را براي کلاس امروز عوض کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر شهر خودم فقط دو سال تربیت بدنی داشتیم، اما اینجا چهار سال تربیت بدنی اجباري بود. فرکس به معناي واقعی جهنم شخصی من روي زمین بود. مشغول تماشاي چهار مسابقه والیبالی شدم که به طور هم زمان برگزار می شدند. با به خاطر آوردن آسیب هایی که در حین بازي والیبال محتمل شده بودم و به دیگران تحمیل کرده بودم، دچار حالت تهوع می شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره زنگ آخرین کلاس هم به صدا درآمد. به آرامی تا دفتر قدم زدم تا گزارش کارم را تحویل دهم . دیگر باران نمی بارید، اما باد قوي شروع به وزیدن کرده بود و هوا سردتر شده بود. بازوانم را دور خود پیچیده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی وارد دفتر گرم شدم، چیزي نمانده بودکه برگردم و از آنجا خارج شوم. ادوارد کالین پشت میزي جلوتر از من ایستاده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره او را از روي موهاي برنزي رنگش شناختم . ادوارد متوجه وارد شدنم به دفتر نشده بود . در حالی که به دیوار تکیه کرده بودم، منتظر ماندم تا کار مسئول پذیرش تمام شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادوارد با صداي آرام و جذابش با مسئول پذیرش بحث می کرد. خیلی سریع موضوع بحث را فهمیدم. او سعی می کرد تا شش ساعت کلاس زیست شناسی را به وقت دیگري منتقل کند، هر وقتی که باشد. نمی توانستم باور کنم که بخاطر من چنین تصمیمی را گرفته باشد. حتما علت دیگري داشت، موضوعی که قبل از آمدن من به کلاس زیست شناسی رخ داده باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالت عصبی چهره اش که با آن رو به رو شده بودم قطعا به خاطر مسئله ي دیگري می بود . این غیر ممکن بود که این پسر غریبه بتواند بی دلیل اینقدر شدید از من متنفر شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرب دفتر دوباره باز شد و باد سرد ي در اتاق پیچید که خش خش کاغذهاي روي میز را به صدا درآورد و موهایم ر ا به روي صورتم ریخت . دختري که وارد دفتر شده بود به سمت میز گام برداشت و فقط یادداشتی را به داخل سبد سیمی انداخت و دوباره به بیرون رفت. اما پشت ادوارد کالن سفت شد و به آرامی برگشت تا به من خیره شود، صورتش با چشمانی نافذ و مملو از تنفر به شکلی غیر معقو لی زیبا بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراي لحظه اي وحشت را به معناي حقیقی احساس کردم و موهاي بدنم سیخ شدند نگا هش تنها ثانیه اي به طول انجامید اما مرا بیش از آن باد سرد به خود لرزاند. دوباره به سوي مسئول پذیرش برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي نرمی، عجولانه گفت:« پس مهم نیست .متوجه غیر ممکن بودن اینکار شدم ، از کمکتون ممنون »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سپس روي پاشنه چرخید و بدون هیچ نگاه دیگري به من ، بیرون در ناپدید شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالتی خجالت زده و چهره اي که براي اولین بار به جاي قرمز، سفید شده بود به سمت میز مسئول پذیرش رفتم و تکه کاغذ امضا شده را به او دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسئول پذیرش با حالتی مادرانه پرسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« عزیزم، روز اول چه طور بود؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي ضعیفی، دروغکی گفتم « خوب بود »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما او متقاعد به نظر نمی رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به کنار وانتم رسیدم، تقریبا آخرین ماشینی بود که در محوطه باقیمانده بود. براي من مثل یک پناهگاه به نظر می رسید که در این گودال سبز مرطوب مرا تا خانه حفظ می کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی داخل ماشین نشستم، فقط با حالتی خیره به خارج از شیشه جلوي اتوموبیل چشم دوختم، اما چیزي نگذشت که به اندازي کافی سردم شد و مجبور شدم بخاري ماشین را روشن کنم . کلید را چرخاندم و موتور ماشین با غرشی براي زندگی روشن شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت خانه چارلی به راه افتادم و در تمام مسیر سعی کردم با جاري شدن اش اشکهایم مبارزه کنم!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحادثه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح وقتی چشمانم را باز کردم، چیزي عوض شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن نور بود ، باز هم نوري سبز رنگ و متمایل به خاکستري که می توان در یک روز ابري در جنگل دید. فهمیدم که پنجر ه ام را هم مه نگرفته است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جا پریدم تا بیرون را تماشا کنم و بعد از وحشت ناله اي کردم. لایه اي از برف حیاط را پوشانده بود و غباري از برف سقف وانتم را در برگرفته و جاده را هم سفید کرده بود اما این قسمت بدش نبود . تمام دیروز باران بارید و حالا همه جا به سختی یخ زده بود، پوششی از بلورهاي سوزنی مثل نقش هاي پر زرق و برق بر سطح درختان نشسته و از جاده سطح صاف مرگباري از یخ ساخته بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی که زمین خشک بود، به اندازه کافی براي زمین نخوردن مشکل داشتم، حالا که زمین یخ زده بود، رفتن به رختخواب و خوابیدن براي من امن تر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش از آنکه به طبقه پایین بروم، چارلی به سر کار رفته بود . در بسیار از موارد، زندگی کردن با چارلی مثل آن بود که جایگاه خاصی داشته باشم و در عوض آنکه احساس تنهایی کنم، خوشحال بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت یک کاسه برشتوك و شیر با کمی آب پرتغال خوردم. از اینکه میخواستم به مدرسه بروم، هیجان زده بودم و این مرا میترساند. می دانستم که این هیجان بخاطر درس خواندن یا دیدن دوستان جدیدم نیست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر بخواهم با خودم صادق باشم، مشتاق بودم که به مدرسه بروم، زیرا می خواستم ادوارد کالن را ببینم و این خیلی خیلی احمقانه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از یاوه گویی هاي بی فکرانه و خجالت آور دیروزم، باید کاملا از او فاصله بگیرم . به علاوه نسبت به او بدگمان بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا در مورد چشمانش دروغ می گفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز هم از رفتار خصمانه او می ترسیدم و هنوز هم وقتی چهره بی عیب و نقص او را مجسم می کردم، زبانم بند می آمد. به خوبی می دانستم که ما از یک قماش نیستیم.بنابراین به هیچ وجه نباید مشتاق به دیدن او باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز تمام حواسم استفاده کردم تا از ورودي آجري یخ زده خانه به سلامت عبور کنم. وقتی به وانتم رسیدم، چیزي نمانده بود که تعادلم را از دست بدهم، ولی توانستم با گرفتن آینه ماشین خودم را نجات دهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواضح بود که امروز به یک کابوس تبدیل خواهد شد. در حال رانندگی به سمت مدرسه، سعی کردم ترس از زمین خوردن را از ذهنم بیرون کنم و با فکر کردن به مایک و اریک، حدسیات ناخواسته ام را درباره ادوارد کالن به فراموشی بسپارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تفاوت هاي آشکار در واکنش هاي پسرهاي نوجوان نسبت به خودم در اینجا فکر کردم. مطمئن بودم ظاهرم در اینجا با فینیکس فرقی ندارد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید به این خاطر بود که پسرهاي مدرسه فقط شاهد گذر آهسته من از دوران عجیب نوجوانی بودند ، مسیري که همچنان در آن بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید به این خاطر که من یک تازه وارد بودم . جایی که تازه واردهاي کمی وجود داشت و بینشان تفاوت زیادي بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید هم دست پاچلفتی بودنم مرا ترحم برانگیز کرده بود و از من دختري رنج دیده می ساخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هرحال علت رفتارهاي مایک که مثل یک بچه سگ پاسبان بود یا چشم و هم چشمی هاي اریک با او مرا گیج میکرد . با این تفاسیر ترجیح میدادم نادیده گرفته شوم. به نظر می رسید وانتم در عبور کردن از یخ هاي سیاهی که جاده را پوشانده بودند، مشکلی نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی آرام حرکت می کردم، به هر حال نمی خواستم در وسط خیابان اصلی خرابی ایجاد کنم. وقتی به مدرسه رسیدم و از وانتم پیاده شدم ، فهمیدم که چرا براي حرکت بر روي یخ ها با مشکل زیادي رو به رو نشده بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که دستم را با احتیاط به لبه وانت گرفته بودم تا به عقب ماشین بروم و لاستیک هایم را امتحان کنم، شیئی نقر ه اي رنگ ی نظرم را جلب کرد. دور لاستیک هاي ماشین زنجیرهاي نازکی به صورت ضربدري بسته شوده بودند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحتمالا چارلی صبح زود بیدار شده بود تا آن ها را به چرخ هاي وانتم ببندد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان احساس کردم بغض گلویم را گرفت، عادت نداشتم دیگران از من مراقبت کنند و این توجه بی سر و صداي چارلی مرا غافلگیر کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشه عقبی وانتم ایستاده بودم و تلاش می کردم بر موج ناگهانی احساساتم که از دیدن زنجیرها به من دست داده بود، غلبه کنم که ناگهان صداي عجیبی شنیدم. صداي بلند ترمز ماشینی بود که با سرعت به سمت من می آمد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را بالا آوردم و با وحشت نگاه کردم. چیزهاي مختلفی را در یک لحظه دیدم . برخلاف فیلم ها هیچ چیز آهسته پیش نمی رفت . در عوض به نظر می رسید هجوم آدرنالین سرعت کار ذهنیم را بیشتر کرده است و قادر بودم جزئیات چندین چیز متفاوت را همزمان تحلیل کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادوارد کالن که چهار ماشین پایین تر از من ایستاده بود، با وحشت به من نگاه می کرد . چهره اش در میان دریایی از چهره هاي وحشت زده متمایز بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما چیزي که اهمیت داشت، ون تیره آبی رنگی بود که با لاستیک هاي قفل شده اش لیز می خورد و با هر ترمز صداي جیغ چرخش هایش بلند می شد و به سرعت بر روي یخ هاي پارکینگ به دور خود می چرخید. چیزي نمانده بود که با پشت وانتم برخورد کند و من بین این دو ایستاده بودم. حتی فرصت بستن چشم هایم را هم نداشتم. درست قبل از اینکه صداي خرد شدن ون را در برخورد با ماشینم بشنوم،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزي ضربه سختی به من وارد کرد، ولی از جهتی نبود که من انتظارش را داشتم . سرم به آسفالت یخ زده خورد و احساس کردم چیز سرد و سفتی مرا به زمین میخ کوب کرده است. پشت ماشین قهوه اي رنگی که کنارش پارك کرده بودم، به روي زمین دراز کشیده بودم . اما فرصت نکردم که هیچ چیز دیگري را متوجه شوم، زیرا ون هنوز به سمت من می آمد که با صداي دلخراشی با انتهاي وانتم برخورد کرد و باز هم می چرخید و سر می خورد و حالا در شرف برخورد با من بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک نداي ضعیف مرا از تنها نبودنم آگاه کرد و امکان نداشت این صدا را با صداي دیگري اشتباه بگیرم. دو دست سفید و کشیده براي مراقبت از من در جلویم قرار گرفتند و ون در فاصله یک فوتی صورتم متو قف شد . دست هاي کشیده با قدرت غریبی با ون برخورد کردند و در بدنه آن فرو رفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس دست هایش با چنان سرعتی حرکت کردند که دیده نمی شدند . ناگهان یکی از دست هایش زیر بدنه ماشین را محکم گرفت و دست دیگرش من را کشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاهایم مثل عروسک هاي پارچه اي در هوا تاب می خوردند، تا اینکه با لاستیک ماشین قهوه اي رنگ برخورد کردند. چند لحظه اي صداي ضربه هاي متوالی فلزات به همدیگر گوشم را آزار داد و بعد ون ثابت ماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیشه ماشین ترکید و خرده هاي آن بر روي آسفالت ریخت، دقیقا جایی که یک لحظه پیش، پاهایم آنجا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراي لحظه اي سکوت مطلق برقرار شد و بعد صداي فریادها بلند شدند . می توانستم صداهاي زیادي را بشنوم که نام مرا صدا می زدند. اما به وضح در بین تمام فریادها توانستم صداي ادوارد کالن را بشنوم که با صدایی آهسته و عصبانی در گوشم گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«بلا؟ حالت خوبه ؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن عجیبی گفتم« خوبم »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سعی کردم بایستم که فهمیدم او مرا در کنارش خودش با پنچه هاي آهنینش نگه داشته است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که سعی می کردم بایستم، او هشدار داد «مواظب باش، فکر کنم سرت بدجوري ضربه خورد»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان درد شدیدي را در بالاي گوش سمت چپم احساس کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم « آي »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«همون چیزیه که فکرش و می کردم » صدایش به طرز عجیبی، شبیه کسی بود که می خواهد جلوي خنده اش را بگیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم « چطوري ...» و ادامه ندادم، سعی کردم افکارم را مرتب کنم تا وضعیت بهتر شود و ادامه دادم « چطوري تونستی انقدر سریع خودت و به اینجا برسونی؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت« بلا، من دقیقا کنار تو ایستاده بودم » دوباره صدایش جدي شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم تا بنشینم و اینبار او کمکم کرد . دستش را از دور کمرم برداشت و تا آنجا که در آن فضاي محدود ممکن بود، از من فاصله گرفت . به چهره معصوم و مضطرب او نگاه کردم و دوباره با دیدن چشمان طلایی رنگش، گیج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی داشتم ازش می پرسیدم؟ و بعد عده اي مارا پیدا کردند . از چهره بعضی ها اشک سرازیر بود و بعضی ها بر سر دیگران و ما فریاد میکشیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک نفر دستور داد «. تکون نخورید »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکس دیگري فریاد زد « تایلر و از ون بیارید بیرون »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکاپوي زیادي اطراف ما در جریان بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم از جایم بلند شوم، اما دستهاي سرد ادوارد شانه هایم را پایین کشید «الان فقط بی حرکت بمون ».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغرزدم« ولی سردمه »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي هرهر آرام خنده اش حیرت زده ام کرد . چیز خاصی در صدایش وجود داشت ناگهان سوالم را به یاد آوردم «. تو اونجا بودي ». ناگهان خند ه اش قطع شد. « کنار ماشین خودت بودي ».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهره اش را در هم کشید« نه، نبودم ».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« من دیدمت »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اطراف ما هرج و مرجی برپا بود. صداي خشن بزرگترها را می شنیدم که به تدریج وارد صحنه می شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما لجوجانه بحثمان را ادامه دادم، حق با من بود و او باید اعتراف می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« بلا من کنار تو ایستاده بودم و از سر راه ون کنار کشیدمت ».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه ویرانگر خود را با تمام قدرت روي من انداخت، گویی می خواست چیز بسیار مهمی را به من بفهماند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن محکمی گفتم «نه »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان طلاییش درخشید « بلا، لطفا ».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپافشاري کردم « چرا؟ ».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملتمسانه گفت « به من اعتماد کن » صداي ملایمش، در هم کوبنده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا می توانستم صداي آمبولانس را بشنوم« قول می دي بعدا همه چیز رو برام تعریف کنی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن تندي گفت « باشه » ناگهان عصبانی شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم با عصبانیت تکرار کردم«باشه »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشش مسئول اورژانس و دو تن از معلم ها؛ آقاي وارنر و معلم ورزش ، آقاي کلپ به کمک یکدیگر ون را به اندازه کافی از سر راه کنار کشیدند تا برانکار ر ا بیاورند . ادوارد برانکاري را که برایش آورده بودند به سرعت کنار زد و من هم سعی کردم همان کار را بکنم، اما ادوارد خائن به آن ها گفت که ضربه اي به سرم وارد شده و احتمالا ضربه مغزي شده ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی نگه دارنده را دور گردنم انداختند، نزدیک بود از احساس حقارت بمیرم . به نظر می رسید همه افراد مدرسه آنجا بودند و با حالت جدي به صحنه بردن من درون آمبولانس نگاه می کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادوارد جلوي آمبولانس کنار راننده نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دیوانه کننده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا از راه رسیدن پلیس سوآن پیش از اینکه مرا به سلامت از آنجا دور کنند، اوضاع بدتر شد. وقتی مرا روي برانکار شناخت، وحشت زده فریاد زد« بلا...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم و گفتم « من خوبم چار...پدر هیچ صدمه اي ندیدم »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو به سمت نزدیک ترین تکنسین فوریت هاي پزشکی رفت تا نظر او را هم بداند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز او رو برگرداندم تا بتوانم به تصاویر درهم ریخته اي که در سر داشتم فکر کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی مرا بلند می کردند، برروي سپرماشین قهوه اي فرورفتگی عمیقی را دیدم؛ فرورفتگی که به وضوح شبیه به جاي شانه هاي ادوارد بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل اینکه خودش را در برابر ماشین با نیروي کافی محکم کرده تا به بدنه فلزي آن آسیب برساند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد خانواده او را دیدم که از فاصله دوري این صحنه ها را با چهر ه هاي غضبناك و ناراضی تماشا می کردند، اما در چهره هیچ یک از آن ها نگرانی براي سلامتی برادرشان دیده نمی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم به راه حل منطقی فکر کنم که بتواند آنچه دیده بودم را توضیح دهد. راه حلی که من را دیوانه نشان ندهد! طبیعتاً یک ماشین پلیس آمبولانس را تا بیمارستان همراهی می کرد. در تمام مدتی که مرا از آمبولانس بیرون می آوردند، احساس بدي داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزي که حالم را بدتر کرد این بود که دیدم ادوارد به راحتی و روي پاهاي خودش وارد بیمارستان شد. دندان هایم را بر روي هم فشردم. مرا به اتاق اورژانس بردند. یک اتاق بزرگ با ردیفی از تخت ها که با پرده هاي طرح دار از هم جدا شده بودند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستاري فشارسنج را به بازویم بست و دماسنجی زیر زبانم گذاشت. چون کسی زحمت کشیدن پرده ي دور تختم را به خود نداده بود و نمی توانستم با خودم خلوت کنم،به این نتیجه رسیدم که دیگر مجبور نیستم آن گردنبند طبی مسخره را نگه دارم. وقتی پرستار رفت به سرعت گردنبند را باز کردم و زیر تخت انداختم. گروه دیگري از کارکنان بیمارستان از راه رسیدند و برانکار دیگري را کنار تختم آوردند. تایلر کراولی را که در کلاس علوم سیاسی با من بود شناختم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباندها یی که محکم به سرش بسته بودند به لکه هاي خون آغشته بود .اوضاعش صد برابر ازآنچه فکر می کردم بدتر بود. اما نگاه مضطربش را به من دوخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« بلا،متاسفم »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« من خوبم تایلر، به نظر میاد اوضاعت خیلی بده ، الان خوبی ؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که صحبت می کردیم،پرستارها باند چرك شده او را باز کردند و من توانستم هزاران زخم سطحی را که پیشانی و گون هاش را بریده بودند، ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بی خیالی گفت« فکر می کردم باعث مرگت می شم! من خیلی تند می روندم و یخ روي زمین باعث شد ...» در حالی که پرستار مشغول پاك کردن زخم هاي صورتش شده بود، از درد تکانی خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« نگرانش نباش، تو به من نخوردي »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«چطور انقدر سریع از جلوي راه کنار رفتی؟ تو که اون جا بودي و بعد یه دفعه از اونجارفته بودي... »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« اومم...ادوارد منو از مسیر ماشینت کنار کشید »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« کی؟ ».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسردرگم شده بود هیچ وقت دروغگوي خوبی نبودم؛ لحنم به هیچ وجه متقاعد کننده نبود «. ادوارد کالن ...کنارم ایستاده بود. »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« کالن؟من که ندیدمش...فکر می کنم همه چی خیلی سریع اتفاق افتاده، حالش خوبه ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«فکر می کنم خوب باشه .اون الان یه جایی همین اطرافه ،اما مجبورش نکردن از برانکار استفاده کنه »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دانستم که دیوانه نشده ام. چه اتفاقی افتاده بود؟ به نظر می رسید هیچ راهی براي توضیح آنچه دیده بودم وجود نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرا بردند تا با اشعه ي ایکس از سرم عکس برداري کنند . به آن ها گفتم هیچ مشکلی ندارم و حق با من بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی ضربه اي به سرم وارد نشده بود . پرسیدم« آیا می توانم آنجا را ترك کنم؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما یکی از پرستاران گفت « اول باید با یکی از پزشکان صحبت کنم »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس کردم در اتاق اورژانس گیر افتاده ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانتظار می کشیدم و از عذر خواهی هاي بی وقفه ي تایلر و قول هایی که براي جبران این حادثه به من می داد، به ستوه آمده بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارها سعی کردم او را قانع کنم که حالم خوب است، اما او همچنان خودش را آزار می داد. سرانجام چشمانم را بستم و او را نادیده گرفتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما او همچنان ادامه می داد و با پشیمانی زیر لب حرف می زد. صداي خوش آهنگی شنیدم که پرسید « خوابیده؟ » چشمانم را باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادوارد پاي تختم ایستاده بود و نیشخند می زد. خصمانه به او نگاه کردم که کار آسانی نبود، به طور طبیعی آسان تر بود که با محبت به او نگاه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« هی، ادوارد، واقعا متاسفم »: تایلر شروع کرد ادوارد دستش را بالا برد تا او را ساکت کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« نه خونی، نه مشکلی » دندان هاي براقش درخشیدند. به طرف تخت تایلر حرکت کرد و لبه تختش نشست و در حالی که رویش به من بود، دوباره نیشخند زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز من پرسید « خوب،نتیجه ي معاینه چی شد ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغرولندکنان گفتم « هیچ مشکلی ندارم، ولی بهم اجازه ندادن که برم . چطور تو رو مثل ما به تخت نبستن »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب داد: «به خاطر کسی که تو می شناسیش . ولی نگران نباش، من اومدم که هواتو داشته باشم »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد یک پزشک از گوشه اتاق وارد شد و دهان من از حیرت باز ماند . او جوان بود، بور بود....از هر ستاره سینمایی که تا آن موقع دیده بودم خوش سیما تر بود . اما رنگ پریده بود، با آنکه خسته به نظر می رسید و حلقه هاي کبودي زیر چشمش وجود داشت . با توجه با توصیفات چارلی او باید پدر ادوارد می بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر کالن با صداي بسیار دل انگیزي گفت « خوب،دوشیزه سوان،الان حالتون چطوره؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم. «. خوبم » امیدوار بودم آخرین باري باشد که این جمله را به زبان آوردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف صفحه درخشانی رفت که بر دیوار بالاي سرم نصب شده بود و آن را روشن کرد. دکتر گفت «جواب عکس برداري با اشعه ایکس خوب به نظر می رسه . ادوارد.. می گفت ضربه شدیدي خوردي »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ادوارد اخمی کردم و آهی کشیدم، سپس گفتم « خوبه »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر کالن انگشت هاي سردش را به آرامی بر سرم می کشید و وقتی خودم را از درد عقب کشیدم، پرسید« حساسه؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« نه واقعا » اما واقعا درد می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي خنده دهان بسته اي را شنیدم و سر م را پایین آوردم تا ادوارد کالن را ببینم که لبخند حق به جانبی بر لب داشت. از ناراحتی چشمانم را تنگ کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« خب، پدرت توي اتاق انتظاره . می تونی باهاش بري خونه ولی اگر سر گیجه یا اشکالی تو دیدت داشتی برگرد »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچارلی را در حالی که سعی می کردم مواظبم باشد، در خیالم تصور کردم و پرسیدم « نمی تونم به مدرسه برگردم؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« بهتره امروز خودتو خسته نکنی »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ادوارد نگاهی انداختم و پرسیدم « اون به مدرسه برمی گرده؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادوارد با حالتی ازخودراضی گفت« همیشه باید یکی باشه تا خبر هاي خوبی ر ا که اتفاق افتادن به همه اعلام کنه»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر کالن حرف ادوارد را تصحیح کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«در واقع، به نظر می رسه کل مدرسه توي یک اتاق انتظار بزرگه»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که صورتم را با دستانم می پوشاندم، نالیدم « اوه، نه »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر کالن ابروهایش را بالا برد « می خواي بمونی؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپافشاري کردم« نه، نه! » پاهایم را از تخت خارج کردم و سریع پایین جستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزي نگذشت که تلو تلو خوردم و دکتر کالن مرا گرفت. او با نگرانی نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به او اطمینان دادم« من خوبم »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیازي نبود به او بگویم مشکلات تعادل ی ام هیچ ارتباطی با ضربه خوردن به سرم ندارند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که مرا سر جایم ثابت نگه می داشت، پیشنهاد داد «براي دردت چند تا تایلینول بگیر ».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصرار کردم «به اون بدي هم صدمه ندیده »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر کالن گفت« به نظر می رسه واقعا خوش شانس بودي » در حالی که برگه ترخیصم را امضا می کرد، لبخند می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دید بهتري که به قضیه داشتم، اصلاح کردم «خوش شانس بودم که اتفاقی ادوارد پیشم بود»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر کالن موافقت کرد « اوه، خب، بله » و یکدفعه مشغول بررسی کاغذهاي جلویش شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس به طرف دیگر، به تایلر نگاه کرد و به طرف تخت کناري حرکت کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسی درونی به من می گفت که دکتر از همه چیز اطلاع دارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو به تایلر گفت«می ترسم شما مجبور بشی کمی بیشتر با ما بمونی » و مشغول بررسی کردن زخم هاي او شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض اینکه دکتر برگشت، به کنار ادوارد رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهسته گفتم« می توانم یک دقیقه با تو صحبت کنم ؟» همانطور که دندان هایش را بر هم می فشرد، یک قدم از من دور شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که هنوز دندان هایش را بر هم می فشرد ،گفت « پدرت منتظرته »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دکتر کالن و تایلر نگاهی انداختم و اصرار کردم «اگر می شه، می خوام باهات خصوصی صحبت کنم »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه من خیره شد و سپس برگشت و قدم زنان به انتهاي اتاق طویل اورژانس رفت . تقریبا باید می دویدم تا به او برسم . خیلی سریع به گوشه ورودي اتاق رسیدم و او برگشت تا رو در روي من قرار بگیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش سرد بودند. با صدایی ناراحتی پرسید « چی می خواي؟ » نامهربانی او، مرا وحشت زده کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلمات با سفتی کمتري، از آن چه می خواستم، از دهانم خارج شدند. به او یاد آوري کردم « تو یک توضیح به من بدهکاري »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« من زندگیت رو نجات دادم...هیچ چی به تو بدهکار نیستم »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آزردگی صدایش خود را عقب کشیدم « تو قول دادي ».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبریده بریده گفت « بلا،تو سرت ضربه خورده، نمیدونی درباره چی صحبت میکنی »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کوره در رفتم و جسورانه به او چشم غره رفتم « سر من هیچ چیزیش نیست ».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی غضب آلود کرد « بلا...از من چی میخواي؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم « من میخوام حقیقتو بدونم، می خوام بدونم چرا باید بخاطر تو دروغ بگم! »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن زننده اي گفت « فکر میکنی چه اتفاقی افتاده؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«تمام چیزي که میدونم اینه که تو اصلا نزدیک من نبود ي، تایلر هم تو رو ندید، پس به من نگو که به سرم ضربه سختی خورده، اون ون داشت جفتمونو خورد خاك شیر میکرد و تو بدون اینکه آسیبی ببینی گودي هایی در بدنه ماشین به جا گذاشتی و یک فرو رفتگی دیگه هم تو اون یکی ماشین ایجاد کردي و اون ون باید پاهاي من و خرد می کرد ولی تو... بالا نگهش داشته بودي»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو نتوانستم دیگر ادامه بدهم، و از شدت عصبانیت، احساس کردم هر آن ممکن است اشک هایم جاري شوند، ولی با فشردن دندان هایم بر هم، مانع از جاري شدن آن ها شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناباوري به من خیره شده بود . اما چهره اش هنوز جدي بود و حالت تدافعی داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحنی که بیشتر قصد داشت سلامت عقلانی مرا زیر سوال ببرد گفت « فکر می کنی من ون رو بالا گرفتم تا روي تو نیفته ؟» اما این حرف مرا بیشتر بدگمان کرد . شبیه این بود که اداي یک هنرپیشه را در آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن فقط سرم را تکان دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالت تمسخر آمیزي گفت «خودت می دونی هیچ کس این و باور نمی کنه »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دقت سعی کردم خشمم را کنترل کنم و شمرده گفتم « من به هیچکس نخواهم گفت »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشگفتی از چهره اش بیرون زد « پس چه اهمیتی دارد؟ ».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتاکید کردم«برای من اهمیت دارد ...دوست ندارم دروغ بگم ، پس بهتر دلیلی خوبی براي انجام اینکار باشه ».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« نمیتونی از من تشکر بکنی و تمامش بکنی؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت و نگرانی منتظر ماندم. « ممنون »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« نمی خواي از این قضیه بگذري، نه؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« نه »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« در این صورت...امیدوارم از ناامیدي لذت ببري »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر سکوت به یکدیگر اخم کردیم . چهره زیبا و رنگ پریده اش مرا گیج می کرد. مثل این بود که به فرشته خرابکاري خیره شده باشم . سعی کردم تمرکزم را حفظ کنم و سکوت را شکستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سردي گفتم « چرا گفتنش نگرانت می کنه؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکثی کرد و براي لحظه اي در چهره گیج کننده اش راه نفوذي دیدم. اما بعد نجواگونه گفت « نمی دونم » و سپس به من پشت کرد و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی عصبانی بودم، چند لحظه اي طول کشید تا بتوانم حرکت کنم . وقتی توانستم راه بروم، به آرامی به سمت درب خروجی در انتهاي اتاق رفتم. اتاق انتظار از آنچه که فکر می کردم هم ناخوش ایندتر بود . انگار هر کسی در فرکس می شناختم آن جا بود و به من خیره شده بود . چارلی به سمتم آمد، دستم را بالا بردم و با ترش رویی به او اطمینان دادم « من چیزیم نشده »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز عصبانی بودم و اصلا حوصله ي صحبت کردن را نداشتم. « دکتر چی گفت ؟» آهی کشیدم و گفتم «دکتر کالن مرا دید، او گفت حالم خوب است و می توانم به خانه بروم »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمایک و جسیکا و اریک ، همگی آنجا بودند و داشتند به ما ملحق می شدند . اصرار کردم «. بریم »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچارلی یک دستش را پشتم گذاشت، به طوريکه بدنم را کامل لمس نمی کرد و من را به سمت درب خروج شیشه اي هدایت کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir