رمان گل یخ به قلم ریحانه اسدی
این داستان درمورد پسری به اسم چاوش هست که در گروه نوپو فعالیت داره و تو زندگیش اتفاقاتی میفته که واسه هفت سال همه چیز زندگیش خراب میشه ….
یک سخن دوستانه و مهم
خواننده های عزیز در خوندن این رمان صبر زیاد داشته باشید چون اعتراف میکنم اولش خیلی پیچیده است وبه مرور که ادامه بدید متوجه همه چی خواهید شد …
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۱۰ دقیقه
چاوش پیشونیش روب*و*سید موهایی سیاهش رودادکنار وگفت :دایی جون این که گریه نداره تازه الان تابستون شمام خنک شدی .......
عسل :خب دایی یهویی داخل حوض منوانداخت
چاوش لبخندی:بذارالان باهم تلافی میکنیم
امیر :دایی شوخی بود دیگه !
چاوش :ازش درست عذرخواهی کن
زنگ دربه صدادرآمد
آقاحمیدپدرچاوش داخل شد
چاوش رفت جلوبعد از سلام پدرپسردرآغوش هم رفتن.............
مهین:من تاکی باید نگران شما دوتا باشم هرروزکه هردوتاتون میرید تازمانی که برمیگردیدازاسترس صدبارمیمیرم وزنده میشم ...........
حمیدلبخندی زدروبه چاوش گفت :الفرار الان مامانت شروع میکنه بدبخت میشیم
مهین بادلخورگفت :بله بایدم فرارکنید بنده کجای زندگیم !
حمیدلبخندی زدگفت :اختیاردارین مهین خانوم آخ که دلم واسه غرزدنات تنگ شده .............
*چاوش دستی توموهاش کشید همیشه پدرش خوب درکش میکرد....چون خودپدرش هم نظامی بودپدرش هم کم نگفت نرو نیروانتظامی اما چاوش ما پیله تراز این حرفاس یک کاری که تصمیم
بگیره انجام بده تاآخرش میره.. مادرشم روزی نیست که نگرانش نباشه بالاخره مادرهست ویک مادرهم همیشه خدانگران بچه هاش هست مخصوصاچاوش که شغل پرازهیجان وخطری روداره
شغلی که شاید شماها کمتراسمش روشنیده باشید درسته نیروانتظامی اما یک قسمتی که کمترکسی میتونه واردبشه ولی حتما داخل تلویزیون دیدیدکه مامورهای باماشین های مشکی
ونقاب وهیکل های ورزیده که برای ماموریت های خاص اعزام میشن ویکشغلی که باجونشون سرکاردارن*
مهین :چاوش جان بیا نهار بخوریم ...بعدش که بایددیدن آقاجون بریم...........
چاوش : باشه مادرمن شمابرومنم میام...
چاوش پیشونی عسل روب*و*سید گفت :دایی قربونت, الان بریم سروقت نهارقول میدم حال امیرروبگیرم تا خانم کوچولو مارو دیگه اذیت نکنه.........
عسل : قول دادی !
چاوش خندیدگفت :قول کوچولو.......
سرمیزنهاربودن باشوخی خنده غذارومیخوردن که صدای زنگ گوشی چاوش بلندشد.
چاوش درحالی که آخرین قاشق غذاش رومیخوردگفت :قربون دستت بشم مامان من رفتم ..........
حتی صبرنکردجواب بگیره منتظرتلفن یکی ازهمکارانش بود.........
چاوش رفت گوشیش رو برداشت دیدتماس از خاله اش هست سریع جواب داد.........
صداگریه خاله نسرینش بود.........................
نگران گفت :خاله خوبی ؟
نسرین باگریه گفت :چاوش جان ....بازگریه میکرد............
چاوش که ازنگرانی عصبی شده بودگفت :خاله چی شده گریه نکن... خاله جواب بده.....
نسرین بازهق هق گریش رفت هواگفت :چاوش خاله به مامانت چیزی نگی یعنی بگو اما ...
چاوش کلافه دستی داخل موهاش کشیدوگفت :خاله بگو دیونه ام کردی چی شده ؟
نسرین گریه اش شدت گرفت وگفت :آقاجون فوت کردش ..همین چندلحظه پیش تموم کرد ... خاله اول به حمیدبگو زودم بگوبیاداین جا کسی نیست .....
بوق ...ممتد...
چاوش :خاله جان ...
گوشی روقطع کردمونده بودچیکارکنه به داخل آشپز خانه نگاه کرد دید همه گی شوخی میکنند ومیخندن....
سریع داخل آشپزخونه رفت ....... متوجه حال خودش نبود که رنگ پریده است.......
اکرم :داداش چیزی شده ؟خوبی ؟توچرااین شکلی هستی ؟
چاوش مثل همیشه که قضیه ایی پیش میومد جدی شد اخمی کردروبه اکرم گفت :نه چه چیزی میخواد بشه ....
روبه پدرش گفت : بابا یک لحظه بامن بیاید
مهین :چاوش چی شده ؟
چاوش :هیچی مادرمن باپدرکاردارم
آقاحمیدبلندشد گفت :بریم چاوش خان اگه گذاشتی از غرغرکردن مامانت لذت ببرم
مهین :حمیییییید....... اصلا به من چه والــــــــــا....................
حمید خندید رفت سمت چاوش گفت :بریم
چاوش باپدرش داخل اتاق رفتند
خودش روی صندلی جلوی کامپیوترنشست باپاش ضرب گرفت.......
حمیدنگاهی به چاوش که کاملا جدی ونگران وعصبی بود انداخت وگفت :بگوچاوش چی شده ؟
چاوش سربلندکرد به پدرش نگاه کردوگفت :باباازتون میخوام آروم آروم به مامان بگید که ....
حمید روتخت نشست گفت :پسرم حرفت روبگو ..........
چاوش نگاهی انداخت به پدرش بعد سرش روانداخت پایین با صدای بم مردونه وآرومی گفت :آقاجون فوت کرده ...
حمیدتاشنیدسربلندکردگفت : چی گفتی ؟
چاوش درحالی که بلندمی شد تالباس بپوشه گفت :الان خاله نسرین تماس گرفت وگفت آقاجون چندلحظه پیش فوت کرده همین حالاهم باید بریم پیشش نمی دونم چرا تنها ست ...من میرم
پیش خاله شما هرجورکه صلاح میدونی به مامان بگو ....بعد درحالی که تندتند دکمه های لباس مشکیش رومیبست گفت :من رفتم زودترشما هم بیا.......
حمیدنفس عمیقی کشید بلندشد وگفت :چی برم به مامانت چی بگم ...چطوری بگم آقاجونت مرده ...سکته میکنه ............
چاوش درحالی که سوئیج ماشین روبرمیداشت گفت :نمیونم هرطورکه بهتر میدونید ...من برم نگران خالم چرا آخه بایدتنها باشه
به سرعت از اتاق خارج شد که دیدمادرش واکرم مشکوک نگاش میکنند.......
اکرم :چرالباس مشکی تنت تو چی شده؟ ...کجابااین عجله میری؟
چاوش دستی داخل موهای سیاهش کشید...... سریع رفت سمت روچیزی نگفت .........
مریم
00خیلی خیلی خوب بود نه آبکی بود نه قلمش ضعیف بود خیلی خوب بود ارزش خوندن داشت
۳ ماه پیشرمان خوبی بودمیتونس
00رمان خوبی بود می تونست ازاین بهتر هم بشه
۸ ماه پیشFrishta
۱۶ ساله 00خیلی خوب
۹ ماه پیش*.....*
01به نظرم رمانش بیست بود.واقعا عالی بود چاوش از روشنا متنفر نبود به خودش امرمیکرد که از روشنا متنفر باشه وگرنه به نظرم از اول عاشقش بود این رمان آبکی نبود خیلی رمان های دیگه هم بودن که چرت بودن و این نه
۱۰ ماه پیشم
00رمان خیلی خوب بود فقط این حرف نزدن روشنا واقعا حرص درار بود ویکم قطع شدن دست یا پا با یه تیر اغراق آمیز بود
۱ سال پیشالهه
01قبلا خونده بودم چون توذهنم نمونده بود دوباره خوندمش عالی نه ولی خوب بود .یه خورده هم دور از ذهن وحالت تخیلی داشت بعضی جاهاش
۱ سال پیشیلدا
۱۴ ساله 11رمان زیاد خوبی نبود من رمان های پلیسی زیادی خوندم و هیجان داشت اما این رمان زیادی هیجان نداشت
۱ سال پیشGh
21رمان فوق العاده ای بود الان یه سری میان میگن تو رمان اسطوره و گناهکار و... رو نخوندی نمیدونی رمان چیه باید بگم به عنوان کسی که همه اینارو خوندم و این رمان هم به شدت عالی بود حتما بخونبدش
۲ سال پیش....
۱۶ ساله 32رمان نه بچگانه بود نه آبکی خیلی هم خوب بود عالی شما بیا برو رمانهای دیگه رو بخون می فهمی آبکی یعنی چی بهترین رمان بود .👏👏
۲ سال پیشزهرا کلانتری
15این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
Yousef
01بعد نه بود
۳ سال پیشالهه
13رمان خوبی بود ارزش خوندن داره
۳ سال پیشاکسوال
۱۴ ساله 67من نصفه ولش کردم نویسنده قلم خیلی قوی نبود و باعث بچگانه و ابکی جلوه شدن رمان شده بود
۳ سال پیشطهورا
۱۳ ساله 13هر رمانی کم و کسری های خودش رو داره ولی رمان قشنگی بود ممنون
۳ سال پیش
گیتی
00عالیییییی بود یعنی فوق العاده عالی بود بدون کم و کسری و هیجان انگیز👌