رمان گل یخ به قلم ریحانه اسدی
این داستان درمورد پسری به اسم چاوش هست که در گروه نوپو فعالیت داره و تو زندگیش اتفاقاتی میفته که واسه هفت سال همه چیز زندگیش خراب میشه …. یک سخن دوستانه و مهم خواننده های عزیز در خوندن این رمان صبر زیاد داشته باشید چون اعتراف میکنم اولش خیلی پیچیده است وبه مرور که ادامه بدید متوجه همه چی خواهید شد …
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۱۰ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #پلیسی
خلاصه :
این داستان درمورد پسری به اسم چاوش هست که در گروه نوپو فعالیت داره و تو زندگیش اتفاقاتی میفته که واسه هفت سال همه چیز زندگیش خراب میشه ….
یک سخن دوستانه و مهم
خواننده های عزیز در خوندن این رمان صبر زیاد داشته باشید چون اعتراف میکنم اولش خیلی پیچیده است وبه مرور که ادامه بدید متوجه همه چی خواهید شد …
سردار: اولین نیرو روبفرست
چاوش:به دستور شما حرکت
اول چاوش حرکت کرد بقیه بچه هام پشت سرش میومدن.... آروم وتند حرکت میکردن به تپه خاکی که رسیدن.....
سردار :رو
چاوش و بچه ها از رو تپه که تقریبا هم سطح بود با پشت بام خانه باسرعت وبادقت حرکت کردن هم گروهی هاش طبق نقشه سرجاهاشون قرار گرفتن.... عملیات آروم درحال انجام بود
سردار :هدف یاب آماده ؟
چاوش : هدف یاب اماده
سردار : هدف یاب رو
سردار : تیم زمینی آماده ؟
چاوش سریع یک نگاه تیز وبادقت انداخت دید همه درست سر جاهاشون هستن گفت :تیم در حرکت
چاوش وچندتا از بچه ها خم شدن وحرکت کردن پشت سرش چهارتا از هم گروهی هاش میومدن چاوش وبچه ها از جلو ساختمان رومحاصره کردن یسری از بچه هام
پشت بوم روپوشش میدادن
بچه های نیروی دو هم از پشت وارد عمل شدن وساختمان رو محاصره کردن
سردار : به موقعیت اصلی رسیدین اعلام روبدین
چاوش : شهاب اعلام کن
شهاب که جزءنیروهای تامین (گروه دوم )بود وبا بچه ها پشت ساختمان رو پوشش میدادن گفت :رو
چاوش در حالی که بادقت از کنار پنچره رد میشد علامت داد بچه ها پشت سرش بیان
سردار که منظورش چاوش بود گفت : کدچهل آماده
چاوش باسیاوش دوطرف در ایستادن گفت :آماده
بعد با پا سنگی پرتاب کرد
یکی از همون اشرار خارج شد چاوش سریع با انتهای اسلحه پشت گردنش زد....
سهیل از پشت چاوش آمد کلاشش رو گذاشت رو دوشش یک دستش رو گذاشت جلو دهن پسره یک دستشم گرفت وپسره که بیهوش شده بود با خودش می برد
سرگرد ضیایی با یکی از بچه های نوپو جلو به حالت آماده نشستن
بعد چاوش وچند تا از بچه ماسک زدن یکی از نیروهای یگان هم سریع ضامن گاز اشک آور رو کشید داخل ساختمان انداخت
چاوش به همراه چهارتا از بچه ها داخل شدن
چاوش به دقت همه جا رودید میزد چندتا از همون اشرار ها از شدت سرفه زمین افتاده بودن
شهاب :افرادمسلحه
چاوش وبچه سرجاهاشون سنگرگرفته بودن باحالت خم شده سریع حرکت میکرده که کم کم درگیری شروع شد از بیرون صدای سردار میومد که میگفت :این خونه درمحاصره کامل قرارگرفته و...
چاوش "نه مثل این که امروز حسابی ویژست مهمونامون کوتاه بیا نیستند "بعد درحالی که همین طور یواش وبادقت جلو میرفتن خونه رو پاک سازی میکردن
سردار :کدچهل اعلام وضعیت؟؟
چاوش گوشی رو که داخل گوشش بود یک فشار دادوگفت :
قسمت جلوی خونه درمحاصره کامل
شهاب :عقب درگیری بیشتر
سردار:کدچهل روبه طرف شهاب
چاوش به بچه هااعلام وضعیت ادوبه یسری گفت همراه خودش برن عقب تا شهاب وبچه هاروپوشش بدن
سردار: شهاب اعلام وضعیت کن
شهاب :درگیری بسیار بالا
سردار:کدچهل روبطرف شهاب, گروه پشتیبانی روبفرست
چاوش : گروه پشتیبانی روبه طرف شهاب
چاوش وچندتا از بچه ها از در پشتی به طرف عقب ساختمان رفتن چون خونه ویلای بود وبزرگ چاوش وبقیه افراد پشت درخت ها هرکدام ایستادن ویواش یواش میرفتن جلو وپاک سازی میکردن
اون منطقه رو
چاوش : شهاب وگروه پشتیبانی پاک سازی کامل ؟
شهاب : پاک سازی کامل
گروه پشتیبانی :این طرف درگیری بالاست
چاوش :شهاب به همراه تیمت رو به طرف گروه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش با افرادی که بودن سریع وبا احتیاط طرف اون ها حرکت کردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش"نه جدی کوتاه بیانیستن تسلیم شن خوب چی از این بهتر"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش چون تک تیر انداز فوق العاده ای بود لابه لای درختا سنگر گرفت وشروع کرد به شلیک کردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش : تک تیرانداز ها رو بطرف عقب ساختمان ضلع جنوبی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه های تک تیر اندازی که بالای پشت بام بودن سریع رفتن وسرجاهاشون م*س*تقر شدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش :تیم آماده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرضا که سردسته تک تیر اندازها بود گفت :آماده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدفقط صدای درگیری سنگینی بود که با اشرار ایجاد شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسردار : اعلام موقعیت کن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش : ویلا در پاک سازی کامل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد کل بچه های ناجا آمدن داخل ویک تعدادی رو دستگیر وزخمی هاروهم بردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب : پسرکارت عالی بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش : توهم همین طور افراد که زخمی نشدن؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیاوش درحالی که بازوش گرفته بود گفت : چرا جناب سروان بنده که شانس ندارم بازم رد قبلی البته یکم پایین تر تیر خورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش لبخندی زد گفت : خسته نباشی پسر چیکار کردی باخودت کم کم راه میفتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسردار به جمع سه نفره اونا نزدیک شد هرسه سریع احترام نظامی گذاشتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسردارحسینی : عالی بود بچه ها خسته نباشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش وبقیه افراد سوار ماشین شدن و مرکزرفتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از نوشتن یک گزارش کامل رفت اتاق سرگرد سهیلی تاواردشد احترام نظامی گذاشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرگرد: تموم شد سروان احمدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش نزدیک میز شد پرونده روگذاشت بالحنی که همیشه جدی بود گفت : بله سرگرد یک گزارش کامل.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرگرد نگاهی به پرونده انداخت گفت : میتونید برید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازدفتر سرگردکه خارج شد رفت سمت دفتر خودش پشت میزنشست چشماش روبست زیرلب:خدایاشکرت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدنفس عمیقی کشید که ضربه ای به درخورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش : بفرمایید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب در باز کرد احترام نظامی گذاشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش : چیزی شده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب : نه قربان فقط سرگردگفتن مثل این که این پرونده تموم نشده چون مدارکی پیداشده که مربوط به این پرونده هست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش بادستش گوشه چشماش روفشارداد گفت : باشه پیگیرشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب : بااجازه .بعداحترام نظامی گذاشت ورفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش بلندشد لباس شخصی پوشید رفت خونه "خدایا چی میشه باز مامان گیر نده"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ساعت بعد رسید خونه کلید انداخت رفت داخل .............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل پرید جلوش :سلام دایی قهرمانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش لبخند زدلپشو کشید گفت : سلام خانوم ریزه ,خوبی بقیه کجان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل بالحن بچه گونه ای گفت : مامانم بامامانی رفتن بیرون .من روبا امیر خبیث تنها گذاشتن ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش خندیدهمین طور که بطرف درخونه میرفت گفت:چراخبیث عسل خانوم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل اخماش رو توهم کردوگفت : برای این که اذیتم میکنه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش لبخندی زد لپشو ب*و*سید گفت : غصه خوردی الان اوخش میکنم تاعسل خانوم رواذیت نکنه.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل شیرین خندید گفت : دمت گرم دایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش داخل شد دید امیر جلوتلویزیون نشسته رفت یواش پس کله اش زد ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر برگشت دیدچاوش زده گفت :سلام دایی چرامیزنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش :براین که یاد بگیری به بچه کوچیک تر از خودت زور نگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد عسل گذاشت جای وسایل های بازیش تواتاق خودش رفت .........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل که شد خودشوپرت کرد روتخت ودراز کشید دکمه هاش روبازکرد تابستون بود وهواحسابی گرم که ضربه ای به درخورد...........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش :بیاتو......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرداخل شد :خوبی دایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش : بله کارم داشتی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر نشست روصندلی گفت : دایی کی من میتونم مثل شما داخل گروه نوپو بشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش دستی روپیشونیش کشید گفت : الان حوصله ندارم بروبیرون.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر روتخت نشست گفت : دایی اذیت نکن... بگودیگه... بابا که نمیگه ازش سوال میپرسم میگه یک درصدم بخوای داخل نیروانتظامی کارکنی مثل خودم باید سرهنگ دایره مواد مخدر باشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامامن دوست دارم مثل شما یک نوپوی باشم تازه الان مامان نیست, بیادگیر میده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش یواش گوشش روگرفت :کی گیر میده ؟؟/مامانته درست صحبت کن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر : چشم دایی بگید دیگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش روصندلی نشست و گفت : اولا قدت باید بالای 175 باشه دوما باید هیکل نسبتا ورزیده در حد نرمال داشته باشی بعدشم داخل آزمونش شرکت میکنی وازت تست پزشکی میگیرن ودر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخرهم باید آزمایش کامل بدی... برای ورود به نوپو باید دوسال مامور ناجا باشی وبعد رشته نوپورو انتخاب کنی خب حالاپاشو برو درم پشت سرت ببند.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر : دایی بگوآموزشاش چیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش :برو سرم درد میکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر : دایی جون بگید دیگه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش کلافه دستی تو موهاش کشید :باید آموزش های بخش نوپو رو خوب یاد بگیری در غیر این صورت به یگان های امداد ویا یگان ضد شورش میری !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر بادقت گوش میداد : خب دایی آموزشاش چیا هست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش : پسر تو ول کن نیستی نه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر : جان من بگو دایی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش :باید آموزش های چتر بازی -سقوط آزاد -ورزش رزمی -دفاع شخصی -بدن سازی -راپل وکلی آموزش دیگه رو ببینی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه صدای اکرم رو شنید :سلام داداش خسته نباشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش برگشت سمت در :سلام آبجی خانوم ممنون... خسته نیستم ...فقط این با خودت ببر بیرون....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکرم :اِ.. داداش چرا این جور چیزارو بهش میگی تو بهرام کمید که اینم به شماها اضافه شه بعد من از استرس بمیرم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش خندید : اِ..... این چه حرفی اکرم خانوم درضمن پسرت دوساعته مخ من کار گرفته... بچت به کنه گفته زرشک ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکرم خندید : داداش بچم کنجکاوه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش در حالی که بطرف حمام میرفت گفت : اولاکنجکاوی رد کرده.. دوما وقتی خیلی علاقه داره چیکارش داری بذاربره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکرم : نه داداش همین توبهرام هستید بسه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر : مامان اذیت نکن دیگه!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش دیگه واینیستاد به بحث اونا گوش کنه داخل حمام رفت .....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد یک دوش رفت داخل سالن دید اکرم همچنان باامیر درحال بحثه هستن ... خندش گرفته بود رفت داخل آشپزخونه بامزه بوکشید :به ببین مامان مهین ماچه کرده؟؟/...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهین : سلام عزیزمادر خوبی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش: بادیدن شماعالی دکتر رفتین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهین: آره بااکرم رفتم گفت به انژوگرافی نیازی نیست راستی روحرفام فکر کردی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش خوردتوبرجکش ازطرفی نمی خواست مادرش رو ناراحت کنه گفت :اولاالحمدالله خوبید دوما آره مادرمن ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدواسه این که دیگه سوال پیچ نشه سریع داخل سالن آمد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل:دایی یبا این خبیث یجوری تنبیه کن دیگه من اذیت نکنه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداخم بانمکی کرد بادستای کوچولوش به امیر مشت زد ....امیر:اِ.... عسل برو کنارنزن ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش : تومرض داری بچه رواذیت میکنی هجده سالته ها خجالت بکش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر : خوب تقصیر من چیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکرم : امیییییررر باز چیکار کردی بچه گیریه میکنه؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش زدپس کله اش وگفت :بلندشوبرو پیشش مثل بچه آدم ازش عذرخواهی میکنی اون بچست....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر درحالی که بلند میشد :اههههههه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهین هم داخل سالن آمد ..... چاوش تادیدمادرش آمده... برای فرارتصمیم گرفت بره داخل اتاق که ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهین : چاوش جان مادر بیا ..کارت دارم .......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش : مادرمن میشه باشه واسه بعد.. الان خیلی سرم درد میکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهین : نمیشه صبر ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای جیغ از توحیاط آمد.....................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف تودهن مهین خانوم ماسید...باچاوش سریع داخل حیاط رفتن ......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش داخل حیاط شددید عسل خیسه وداره گریه میکنه امیرم کنارش ایستاده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش خندید بلند گفت :آبجی بیا این زلزله هاتو جمع کن سکته کردیم .......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر غش غش میخندید.. عسل زارزار گریه میکرد................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش رفت عسل رو بغل کرد روبه امیر گفت : بهت گفتم باهاش آشتی کن چکارکردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر بیخیال شونه ای انداخت بالاوگفت :اهههههههه خیلی لوسه بهش گفتم بیاد آشتی ,بقول شما بچه اس دیگه,لوس بازی دراورد باهاش شوخی کردم روش آب ریختم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد عصبی راه افتاد داخل خونه گفت :والا لوس بودنم یک حدی داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکرم آمدداخل حیاط وگفت :عسل بیا مامان ,نمیشه کار به کار امیر نداشته باشی؟/
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل :من کارش نداشتم اون منوخیس کرد ...................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش پیشونیش روب*و*سید موهایی سیاهش رودادکنار وگفت :دایی جون این که گریه نداره تازه الان تابستون شمام خنک شدی .......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل :خب دایی یهویی داخل حوض منوانداخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش لبخندی:بذارالان باهم تلافی میکنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر :دایی شوخی بود دیگه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش :ازش درست عذرخواهی کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ دربه صدادرآمد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاحمیدپدرچاوش داخل شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش رفت جلوبعد از سلام پدرپسردرآغوش هم رفتن.............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهین:من تاکی باید نگران شما دوتا باشم هرروزکه هردوتاتون میرید تازمانی که برمیگردیدازاسترس صدبارمیمیرم وزنده میشم ...........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمیدلبخندی زدروبه چاوش گفت :الفرار الان مامانت شروع میکنه بدبخت میشیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهین بادلخورگفت :بله بایدم فرارکنید بنده کجای زندگیم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمیدلبخندی زدگفت :اختیاردارین مهین خانوم آخ که دلم واسه غرزدنات تنگ شده .............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*چاوش دستی توموهاش کشید همیشه پدرش خوب درکش میکرد....چون خودپدرش هم نظامی بودپدرش هم کم نگفت نرو نیروانتظامی اما چاوش ما پیله تراز این حرفاس یک کاری که تصمیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبگیره انجام بده تاآخرش میره.. مادرشم روزی نیست که نگرانش نباشه بالاخره مادرهست ویک مادرهم همیشه خدانگران بچه هاش هست مخصوصاچاوش که شغل پرازهیجان وخطری روداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشغلی که شاید شماها کمتراسمش روشنیده باشید درسته نیروانتظامی اما یک قسمتی که کمترکسی میتونه واردبشه ولی حتما داخل تلویزیون دیدیدکه مامورهای باماشین های مشکی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irونقاب وهیکل های ورزیده که برای ماموریت های خاص اعزام میشن ویکشغلی که باجونشون سرکاردارن*
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهین :چاوش جان بیا نهار بخوریم ...بعدش که بایددیدن آقاجون بریم...........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش : باشه مادرمن شمابرومنم میام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش پیشونی عسل روب*و*سید گفت :دایی قربونت, الان بریم سروقت نهارقول میدم حال امیرروبگیرم تا خانم کوچولو مارو دیگه اذیت نکنه.........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل : قول دادی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش خندیدگفت :قول کوچولو.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمیزنهاربودن باشوخی خنده غذارومیخوردن که صدای زنگ گوشی چاوش بلندشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش درحالی که آخرین قاشق غذاش رومیخوردگفت :قربون دستت بشم مامان من رفتم ..........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی صبرنکردجواب بگیره منتظرتلفن یکی ازهمکارانش بود.........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش رفت گوشیش رو برداشت دیدتماس از خاله اش هست سریع جواب داد.........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداگریه خاله نسرینش بود.........................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگران گفت :خاله خوبی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسرین باگریه گفت :چاوش جان ....بازگریه میکرد............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش که ازنگرانی عصبی شده بودگفت :خاله چی شده گریه نکن... خاله جواب بده.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسرین بازهق هق گریش رفت هواگفت :چاوش خاله به مامانت چیزی نگی یعنی بگو اما ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش کلافه دستی داخل موهاش کشیدوگفت :خاله بگو دیونه ام کردی چی شده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسرین گریه اش شدت گرفت وگفت :آقاجون فوت کردش ..همین چندلحظه پیش تموم کرد ... خاله اول به حمیدبگو زودم بگوبیاداین جا کسی نیست .....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوق ...ممتد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش :خاله جان ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی روقطع کردمونده بودچیکارکنه به داخل آشپز خانه نگاه کرد دید همه گی شوخی میکنند ومیخندن....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع داخل آشپزخونه رفت ....... متوجه حال خودش نبود که رنگ پریده است.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکرم :داداش چیزی شده ؟خوبی ؟توچرااین شکلی هستی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش مثل همیشه که قضیه ایی پیش میومد جدی شد اخمی کردروبه اکرم گفت :نه چه چیزی میخواد بشه ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبه پدرش گفت : بابا یک لحظه بامن بیاید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهین :چاوش چی شده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش :هیچی مادرمن باپدرکاردارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاحمیدبلندشد گفت :بریم چاوش خان اگه گذاشتی از غرغرکردن مامانت لذت ببرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهین :حمیییییید....... اصلا به من چه والــــــــــا....................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمید خندید رفت سمت چاوش گفت :بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش باپدرش داخل اتاق رفتند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش روی صندلی جلوی کامپیوترنشست باپاش ضرب گرفت.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمیدنگاهی به چاوش که کاملا جدی ونگران وعصبی بود انداخت وگفت :بگوچاوش چی شده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش سربلندکرد به پدرش نگاه کردوگفت :باباازتون میخوام آروم آروم به مامان بگید که ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمید روتخت نشست گفت :پسرم حرفت روبگو ..........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش نگاهی انداخت به پدرش بعد سرش روانداخت پایین با صدای بم مردونه وآرومی گفت :آقاجون فوت کرده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمیدتاشنیدسربلندکردگفت : چی گفتی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش درحالی که بلندمی شد تالباس بپوشه گفت :الان خاله نسرین تماس گرفت وگفت آقاجون چندلحظه پیش فوت کرده همین حالاهم باید بریم پیشش نمی دونم چرا تنها ست ...من میرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش خاله شما هرجورکه صلاح میدونی به مامان بگو ....بعد درحالی که تندتند دکمه های لباس مشکیش رومیبست گفت :من رفتم زودترشما هم بیا.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمیدنفس عمیقی کشید بلندشد وگفت :چی برم به مامانت چی بگم ...چطوری بگم آقاجونت مرده ...سکته میکنه ............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش درحالی که سوئیج ماشین روبرمیداشت گفت :نمیونم هرطورکه بهتر میدونید ...من برم نگران خالم چرا آخه بایدتنها باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت از اتاق خارج شد که دیدمادرش واکرم مشکوک نگاش میکنند.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکرم :چرالباس مشکی تنت تو چی شده؟ ...کجابااین عجله میری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش دستی داخل موهای سیاهش کشید...... سریع رفت سمت روچیزی نگفت .........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهین :چاوش سرظهری کجاداری میری ؟...چاوش باتوهستم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش ایستادنگاهی به مادرش انداخت ...برگشت ....چیزی نگفت....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکرم :داداش اگرچیزی شده بگو ...همه روبارفتارت نگران کردی...............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش :چیزی نشده که نگران بشید من برام کاری پیش آمده فعلا خداحافظ همگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه بیش ترازاین منتظرنموند تاسوال پیچ بشه ...سریع ماشن روازداخل حیاط بردبیرون باریموت درروبست ...پاش روپدال گاز گذاشت وسرعتش روبیشتر کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوزخودشم توشوک این ماجرا بود باخودش گفت "چراباید آقاجون فوت بشه دیروز که سرحال بود ... خاله چراتنهاست مگه بهرام کجارفته؟ ... بابا چطورمیخوادبگه به مامان شانس بیاریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزیش نشه ..."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیرلب غرید :لعنتی همین ترافیک رو کم داشتم به خشکی شانس ...بادست روفرمون زد...سرش ازدردداشت میترکید ...سرش روبه فرمون گذاشت بادوتا دستاش سرش روگرفت... چشماش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبست ...باصدای ممتد بوق که ازماشین پشت سرش بود سربلندکرد تاحرکت کنه ...............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلودرخونه نگه داشت پایین آمد ...بدجوراسترس داشت نگران بودبلای سرخاله اش آمده باشه ...باز درزد ولی انگارکسی نبود درروبازکنه ...تویک حرکت حرفه ای رفت بالای درنگاه کردبه داخل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونه ...درسکوت مطلق بود ...پریدپایین قدم های محکم برداشت به سمت داخل خونه ...درورودی به سالن باز بود بااحتیاط داخل شد بلندگفت :خاله جان کجاهستید شما؟خاله ...رفت داخل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق پدربزرگش دید پدربزرگش روتخت دراز کشیده ویک پارچه سفید روش انداخته شده ...چشماشوبست سرش روبه طرفین تیکون داد یک قطره اشک مزاحم که تاالان جلوی آمدنش روگرفته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود افتادپایین ...رفت نزدیک تر آهسته قدم برمیداشت یک ترس واسترس خاصی داشت بااین که دیدنه جنازه براش چیزخاصی نبود اما این جنازه پدربزرگش بود ...بااحتیاط پارچه روبرداشت چهره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلنشین آقابزرگ که زیرکمی ریش سفید بود نمایان شد ...چشماش بسته بود رنگ صورتش سفیدشده بود ...یهوپارچه ازدستش افتاد عقب عقب رفت ...چاوش ...برگشت سمت صدادرست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش بود که ...گوشه سالن افتاده بودومثل بید میلرزید اشکاشم همین طورمیومدن پایین...خاله خوبی چراتنهایی پارسا کدوم گوریه ...چه اتفاقی افتاد دقیق؟؟ ...نسرین میلرزید انگاریک لرزش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیستریک تموم بدنش روگرفته بود ....چاوش دستی چلوی چشمای گریان وپریشان نسرین تکون داد ...خاله نسرین خوبی ؟جواب بده خاله ...سرنسرین افتاد رو دستش ....خاله ...بغلش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکردسریع حرکت کردطرف درحیاط ...همین طورکه نسرین رومیذاشت صندلی عقب گوشیش رودرآورد وبه پدرش تماس گرفت.............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمید :سلام بابا توکجاهستی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش عصبی گفت :سلام بابا دارم خاله رومبیرم بیمارستان شماکجای جنازه ...هنوزداشت حرف میزد که صدای شیون مادرش واکرم روشنید حرف تودهنش موند.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمید نگران گفت :چاوش کجارفتی چی شده؟؟.. ببین وقت ندارم صحبت کنم من تماس گرفتم به بچه ها تادنبال کاراباشن مواظب خاله نسرین هم باش باید برم جای مهین خداحافظ.............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش گوشی روقطع کرد داخل ماشین نشست به سرعت حرکت کرد............................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوزهم اون چهره نورای وپراز آرامش آقاجون جلوش بود ....چشماش بسته بودعینک وقرآنش کنارسرش بود ...دستای یخ وخشک شده آقاجون تودستاش بود.. چون جنازه مدتی بیرون بوده مثل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچوب خشک شده بود ...سرش روروی فرمون گذاشت ...تصویر چندلحظه پیش جلوی چشماش بود روصندلی کنارتخت نشست ...باورش سخت بود براش حسابی هم سخت بود... تموم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاطراتش واسه یک لحظه جلوش رژه رفتن ...اونم چه رژه ای همش ..بدون هیچ کم کاستی........................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش نگاه کرد به نسرین که حالا به هوش آمده بود ...صورتشم هنوز رنگ به رونداشت صداش بابغض بود ...چاوش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...بله خاله جان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسرین :منو جای آقاجون ببر.........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش :نمیشه خاله جان اولا شما اصلادرشرایطش نیستین دوما منم بخوام دکتر نمیذاره سوما الان بقیه به آقاجون دارن میرسن شمانگران نباش می برمتون.........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسرین بابیقراری گفت :نه خاله من همین الان باید برم حرف دکتر وبقیه حالیم نیست.............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش دستی به گردنش کشید ...مونده بودچیکارکنه نسرین روببره یانبره ؟؟...روبه نسرین گفت :ببینید خاله جون ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.نسرین آمد وسط حرفش با چشمای قهوای رنگش زل زد به چشمای سیاه چاوش با لحن جدی ..گفت :همین حالا بریم ازاین بیمارستان من باید کنار بابام باشم ................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش دید نمیتونه حریفش بشه وهی اصرار میکنه با لحن کاملا جدی گفت:چشم خاله اما این روبگم که بایدسرمتون تموم بشه بعد میبرمتون ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسرین نگاهی به سرم انداخت دیدتا نصفه آمده زیر لب گفت :الهی بترکی چاوش.. کوتااین تموم بشه شانس ندارم ببین من روباکدوم یکی خواهرزاده هام فرستادن خجالتم نمیکشه بزرگ تر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشم.... جوری حرف میزنه انگار متهمی چیزیم ...آی بابا کجایی..."بازگریش مثل قبل شدید شد.............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش که صدای نسرین روشنیده بود گفت :خاله نسرین ناراحت شدی باورکنید برای خودتون گفتم تواین وضعیت شما خوب نیست ... حالا می برمتون... اما این سرم کاملا باید تموم بشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسرین :خوبه حالا توام من حالم خوبه درضمن کدوم وضعیت ؟من خوبم..............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش ازتعجب ابروی دادبالا گفت :اا...مگه حامله نبودین .همین دیروز از لابه لای حرفاتون بااکرم شنیدم شما بچه دارین ...............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسرین بامزه اخمی کرد گفت :اولا نباید این حرفای زنونه روگوش میدادی دوما فضولی کار درستی نیست خجالت داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش خنده ی تلخی سردادوگفت :خاله همچین میگی فضولی کردم انگار چیکارکردم خوب تقصیر من چیه؟؟؟ این وسط ...اکرم بلندصحبت میکرد هرکس دیگه ایم بودمیشنید.. درضمن حالاچی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشده مگه ...شمابچه دارین ..خیلی چیزی هم نیست ها .................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسرین چشم غره ای بهش رفت.............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*نسرین خاله کوچیکش بود که تازه یک سال ازازدواجش میگذشت وتازه حامله شده بود واختلاف سنیش با چاوش 5سال بود برای همین زیاد شوخی میکردن وسر به سرهم میذاشتن*
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسرین :نگاش کن چه سربه زیر شد آفرین چه خواهرزاده گلی زودمتنبه شد نه خوشم آمد اما خیلی فضول وبی تربیتی ها ...............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش جدی نگاه کردوگفت:خاله مگه چی شده ؟چیکارکردم خودم خبر ندارم ؟؟؟؟...............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسرین :چرااونجوری گفتی پارسا کدوم گوریه ؟خوبه شوهرم از توبزرگتره دیگه تکرارنشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش لبخندی زدوگفت :خوب خاله وقتی دیدم شما روتواین وضعیت ول کرده ونیست خیر سرم شوهرتونم هست حرصم گرفت ...بعدبازلبخندی زدوگفت :خاله حرص نخوری ها ریلکس باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسرین میون گریه ای که تاالان قطع نشده بود بازدوباره چشم غره ای به چاوش رفت .............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش دیگه چیزی نگفت.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدازمدتی چاوش نگاهش رواز سنگ فرش بیمارستان گرفت وبه سرم نگاه کرد دید آخراش هست یک نگاه هم به نسرین انداخت دید همچنان مثل ابر بهار گریه میکنه ....ساکت آروم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش خودشم حال درستی نداشت ...یاد شوخی ها وحرف های آقاجون افتاد ...سرش روبه طرفین تیکون داد نفسش روپوف کرددستاش روتوجیباش کرد و رفت سمت درتا ازاتاق خارج بشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراآخرین باربرگشت به نسرین نگاه کرددید آروم مثل قبل داره گریه میکنه ...برگشت از اتاق خارج شد تو سالن بیمارستان قدم های بی هدف روبرمیداشت...سرش درحال انفجار بود بس که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش درد میکرد فشار عصبی زیادی داشت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراه افتاد سمت ایستگاه پرستاری بعد از توضیح دادن درمورد وضعیت نسرین واین که سرمش تموم شده از پرستار خواست تا کار های مربوط روانجام بده تابتونه نسرین روببره ..خودش هم بعد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصندوق بیمارستان رفت ...بعد ازکارهای ترخیص رفت داخل اتاق شد....................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسرین :چاوش چرا زودتر نیومدی زودباش خاله دیر شده ............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش حرفی نزد رفت سمتش دستش روگرفت کمکش کرد تااز تخت پایین بیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسرین :خاله مامانت خوبه نگرانشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش لبخندی زد گفت :شما نگران ومواظب خودت باش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسرین مثل همیشه باز یک چشم غره بهش رفت ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش اخمی کرد گفت :خاله مگه چی گفتم هرچی میگم براسلامتی خودتون هست مامان منم خوبه, این چشم غره هاروهم برامن نرو بازم میگم هرچی میگم براخودتون هست همین و بس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسرین :خوبه حالا پنچ سال ازتوبزرگترم ها...روتوکم کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش:لااله الاالله ...خاله من که چیزی نگفتم ای خدا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسرین توگریه لبخندی تلخی زدوگفت :چادرم کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش:ببخشید داخل خونه که ازحال رفتین سریع فقط مانتووروسری سرتون کردم وقت نبوددنبال چادرباشم الانم برااین که معذب نباشید ماشین روهمین نزدیک دربیمارستان پارک کردم بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسرین :باشه بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش :خاله خوبی شما ؟حالتون بهترهست؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسرین :آره من خوبم بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه گوشی که خاموش روشن میشد نگاه کرددید پدرش هست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش:سلام پدرجان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمید :سلام کجای توزودتر بیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش ازاون طرف صدای لااله الاالله وصلوات های که میفرستادن رومیشنید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش:پدرشماکجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمید:هیچی الان زنگ زدیم آمبولانس بیاد کم کم داریم کارهاروانجام میدیم توهم زودتربیا الانم بازباید برم ..خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش بعدازخداحافظی قطع کرد سریع داخل شست وحرکت کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسرین :چاوش خاله مامانت خوب بود ؟؟.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش اخم کرده بودم*س*تقیم جلورونگاه میکرد گفت :نه خاله جان یعنی راستش نمیدونم شماکه خوبید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسرین نفسش روبیرون داد اشکاش همین طورمیومدن گفت :آره خداروشکر من خوبم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز چهل پڼچ دقیقه رسیدن...........................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش ماشین روسرکوچه پارک کرد کمک کردنسرین پیاده شه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش نگاهش به درورودی بود یک جمعیت بودن که آقاجون روبطرف آمبولانس میبردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبانگاه دنبال مادرش گشت...دید که داخل حیاط ازشدت گریه نشسته وچادرش روتاصورتش پایین کشیده وبقیه خانوم ها درحالی که سعی دارن آرومش کنند دورش نشستن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع بانسرین ازلابه لای جمعیت گذشت وداخل خونه رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدم دربه محض ورود سینا پسرعموش آمد جلوگفت :سلام چاوش ..تسلیت میگم ازاون موقع کجابودی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش سری تیکون داد رفت سمتی که مادرش بود ...دنبال اکرم بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه دید عسل وحشت کرده درحالی که ازترس داره گریه میکنه چسبیده به دیوار ...طفلی ازشدت ترس نفسش مثل حالت سکسکه بیرون میومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت سمتش گفت :قربون عسل خانوم بشم من مامان اکرمت کجاست ؟؟کوچولوی من...................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل اشکاش روپاک کرد بالحن شیرینی ودرحالی که صداش میلرزید گفت :وقتی آمدیم مامانی خودشو میزد بعدمامانم هم بلند گریه میکرد ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش دیدحسابی ترسیده وتندتندهرچی روکه دیده داره براش میگه واسه این که آرومش کنه سریع بغلش کرد گفت :دایی قربون اون چشمای گریون آبی رنگت بشه آروم باش خانوم کوچولو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...بعدگونه اش روب*و*سید اشکاش روپاک کرد ...نگاهش کرددید هنوز اون ترس روداره قلب کوچیکش چنان تند میزد که چاوش هم این تپش تند روحس میکرد سرعسل برد زیر گردنش تادیگه چیزی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیبنه بلکه آروم شه همین طور آروم گفت :عسل خانوم چشماتوببند ,دایی جون نگاه نکن ...بعد باچشم بازدنبال اکرم گشت که چشمش خورد به گل ناز دختر دایی رضاش که کناردرورودی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایستاده بود .یک نگاه کامل بهش انداخت دید با یک شلوار مشکی وتونیک مشکی بلند که تازانوهاش هست روپوشیده ویک شال مشکی تور هم روسرش هست ...بااین که خوشش نمی آمد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبره پیشش اما مجبور بود رفت سمتش گفت:گل ناز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگل ناز عینک دودیش رو برداشت گفت :اِ,سلام چاوش خوبی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش مثل همیشه خدا جدی شدوگفت :سلام ,اکرم ماروندیدی کجاست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگل ناز :نه ندیدمش میخوای عسل روبده به من بروتودنبالش باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش آمدعسل روجداکنه ازخودش که عسل دستاش رومحکم کرددورگردن چاوش وگفت :نه دایی پیش خودت باشم مامان که انگارمنو ول کرده اصلانیست... دایی جون من پیش شما باشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش نگاش کرد دید بچه باز وحشت کرده با لحن مهربړنی گفت :جانم دایی با خودم باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدروبه گل ناز گفت :ممنون عسل باخودم هست فقط اگر اکرم رودیدی بگو بهش که من حتما کارش دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگل ناز ابروی داد بالا وگفت :میگم باشه...بعد کیفش روروی شونش جابه جا کرد همراه بابرادرش سپهر بیرون رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش مونده بود چه کنه نه اکرم بود نه پدرش ...که یهو صدای بلند مادرش روشنید که بی تابی میکرد ...داشت می رفت سمت مادرش حسابی عصبی ونگران بود اخم غلیظی هم داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir....عسل دستاشو محکم کرددورگردنش با استرس وترس خاصی گفت :دایی میترسم چرامامانی این جوری میکنه؟ مامانم چرانیست؟ ...دایی چه خبره بریم از این جا بیرون به قول لیلی که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتومهدمون بود گرخیدم دارم سکته میکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش لبخندی زدواسه عوض کردن حال عسل بالحن بانمکی گفت :اِاِاِ... نبینم عسل خانوم بگرخه قربون اون چشمای آبی رنگت که باز خیس داره میشه بشم... باشه دایی بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما همین طور نمیتونست بره دنبال یک آشنا بود که مامان روبسپره بهش که حتما مراقبش باشه ...چشمش خورد به زن دایی رضاش,نیلوخانوم ,رفت جلو گفت :سلام نیلو خانوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیشه مامان روآروم کنی من که نمیتونم برم جلوتراز این .....عسل میترسه اکرم هم که معلوم نیست کجا غیبش زده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلواشکش روبادستمالی که دستش بود پاک کردشالش روجلوتر کشید گفت :سلام چاوش جان توبروخیالت راحت باشه هوا مامانت رودارم ...اکرم هم فکرکنم با پدرتون رفتن البته نگفتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکجا میرن اما دایی رضات هم همراهشون رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش نفس عمیقی کشید برگشت تا بره یک جای خلوت تا تماس بگیره با اکرم ویا پدرش عسل هنوز هم میترسید سرش رو درگردن چاوش فروکرده بود چیزی نبینه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش همین طورکه میرفت سمت ماشین گفت :عسل دایی ببین ازاونجاآمدیم بیرون راحت باش بیا بروداخل ماشین باعروسکت بازی کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل :نه نه من جایی نمیرم شمام مثل مامان غیب میشین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش خندید گفت :نه کوچولو جایی نمیرم بدو برو توماشین بشین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل نگاه کردتوچشمای چاوش گفت :نمیرم نمیرم ...اصلا مامان اکرم من کجاست ؟چراتنهام گذاشت ؟چراهمه اونا لباس مشکی تنشون هست ؟مامانی چرابلندگریه میکرد ؟حتی اون امیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخبیث هم گریه میکرد بلند.... چرا؟مگه چی شده الان منم باید گریه کنم مثل بقیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش لبخندی زد گفت: دایی قربونت کی گفته شما گریه کنی درضمن آقاجون روکه یادت هست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل سرش روبالا پایین کردبه معنی آر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش:خوب آفرین دختر خوب ببین الان آقاجون رفته پیش خدا همه ناراحت شدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل بامزه گفت :اِ... خوب برمیگرده دیگه!!! چراگریه میکنند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش یواش خندید گفت :نه دایی جون آقاجون برنمیگرده رفته یک سفرطولانی پیش خدا دیگه اصلابرنمیگرده همه ناراحت شدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل :اِ... خوب ماهمگی می ریم دیدنش ...بعد انگار که خودش حرف خودش روتاییدکنه گفت :آره مامیریم مگه نه دایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش نفسش روفوت کردگت :آره دایی ماهم میریم پیشه آقاجون دیدنش حالا بروداخل ماشین منم زنگ بزنم ببینم مامان اکرمت کجاست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش :مادرمن آروم باش ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهین درحالی که صورتش حسابی قرمز شده بود واشکاش بی مهابا میومدن گفت :چاوش چطورآروم باشم وقتی پدرم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش دستی توموهاش کشید گفت :مادرمن زشته آروم تر مگه یادتون رفته آقاجون خوش نداشت .....صدازن برسه گوش مرد.....یادت رفته چقدربه شماوخاله نسرین میگفت صداتون گوش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردنامحرم نرسه ،صداگریه هاوبیقراریاتون ،حرفاتون....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهین انگاریادحرفای پدرش افتاده باشه یکم آروم ترشده بود امااین آروم بودن تنها به دلیل این بود که دیگه بلندپدرش روصدانزنه ،بلندبیقراری نکنه ،اشکاش صدبرارشده بودن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدالااله الاالله روکه میگفتن چاوش بلندشد ایستاد دید آقاجون رودارن از غسل خانه میارن همین طورانگاردارن جنازه روتلقین میدن وهی تابوت روروی زمین میذاشتن وباز بعداز ذکرلااله...........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجنازه روبطرف قبر میاوردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش نگاهش افتاد به قبری که درست پایین پای مادربزرگش درست کرده بودن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش هم مابین دوتا قبرنشسته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدامادرش روشنید که میگفت :مامان جونم امشب مهمون داری ،مامان امشب بابا هم داره میاد پیش تو شوهر خودتم داره میاد پیشت امشب شب اولشه مامان تنهاش نذاری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش چشماش روبست نگاش رویک سمت دیگه گرفت تا نبینه بیقرای های مادرش رو...نگاه کرد به مهین سرش روروی قبر مادرش گذاشته بود گریه میکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتادیدمادرش باز شروع کرده رفت کنارش گفت :مامان خانوم نداشتیم ها به همین زودی یادتون رفت آره این همه میگفت دوست ندارم ...باز مادرش آروم گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجنازه روآوردن گذاشتن کنار قبر ...بوی صدروکافور همراه با نم خاک پیچیده بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا همهمه ای توگوشش پیچیده بود باعث شده بود بدتر سردرد بشه ...نگاه کرددید جنازه پدربزرگش حالا کاملا آماده شده که داخل قبر بره....خانه ابدیش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدامردی گورکن روشنید که گفت :نزدیکانش بیان واسه وداع آخر فقط یادتون باشه یک قطره اشک هم روی میت نریزه که مجبور به غسل دوباره نشیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین نفری که رفت جلو خودش بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالای تابوت نشست پارچه روداد کنار ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت سفید آقاجون جلوش ظاهر شده ....چشماش روبسته بودن وهمین طور گوش هاش ودهنش ...باوجود اون پارچه ها آقاجون وحشت ناک شده بوداما ترسی برای چاوش نداشت خم شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش روب*و*سید زیر لب یک قسمت از متنی که برای تلقین میخونند روخوند ...بلند شد رفت عقب که صدای بلند جیغ عسل روشنید ...پدرش وامیر از پشت سردنبالش بودن ...چاوش تویک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرکت سریع ازجلوش درآمد ....سرش روبلند کرد دید عسل توبغلش مثل بید میلرزه ...چنان ترسیده بود که فک پایین وبالاش به هم برخورد میکرد ...اشکاش هم همین طور رون بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش :هیش عسل دایی آروم باش کوچولو ی دایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش هیچ تاثیری براش نداشت لرزشش بیشترشده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش نگاه بدجورعصبی به امیر که جلوش ایستاده بود کرد بالحن بدی گفت :کجا رفتی؟؟..مگه قرار نشد مواظب عسل باشی ازماشین خارج نشه ...آخه احمق جون من به توچی بگم بچه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکپ کرده ازترس نفسش بالا نمیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر حول کرده بود مونده بود چی باید بگه؟؟!!!.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش بالحن قبلی گفت :دیونه زبونش بندآمده از ترس ...امیر ..امیر ..ازجلوم زودبرو یک دقیقه دیگه این جاباشی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر دیگه واینیستاد سریع رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش نگاش کرددیدعسل رنگ به رونداره ...فقط به یک نقطه خیره شده بس ترسیده میلرزه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش همین طورکه عسل بغلش بود ازجمعیت فاصله گرفت حسابی دورشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا هم حسابی گرم بود ...عصربود نورهای نارنجی بنفش که پرتوهای خورشید بودن از لابه لای کاج های سوزنی میتابیدن روقبرها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش روصندلی نشست نگاه کردبه عسل دیددریغ ازاین که یک میلیمم تغییرکرده باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نکنه انقدری شکه شده باشه که جدی جدی زبونش بندآمده باشه لا اله........... آی امیر من به توچی بگم پسر, عسل بابا خوبی ...لعنتی "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچتری های جلوموهاش روداد کنار گفت :عسل خانوم بادایی قهری آره قربون چشمایی آبیت بشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل درحالی که ازشدت ترس فکش میلرزید واشکاش گونه هاش رومیشست گفت :ددد ..ا ا ا ..یی ..ی.. مممم ..گگ ..هه .. نن ..نن.. گگ..گگ ..ففففف.. تت ..یی ..آق ..آق.. آق..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش این طوری دیدش محکم بغلش کردگفت :جون دایی این جوری حرف نزن دیگه ...بعدروش روگرفت یک سمت دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل :آق.. آق.. اآآاآآآآ.. ج .ججج.. ووو..ننن.. مممی.. یی.. رره.. پپ.. یی..ششش.. خخ ..ددد..ااااااا.. ااااا...ل ..اا..ننن.. کککک.. هه.. تتت.. وووو خخخ.. اا..کک.. مممم.. ذذذ..اششتتت.. ن....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش گونش روب*و*سید گفت :نه دایی آقاجون رفته پیش خدا *واسه گول زدنش ودرآوردن از این حال روزش مجبور شد دروغ بگه *درضمن دایی قربونت بشه تواشتباه دیدی الان یک فرشته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشگل میاد آقا جون روبا خودش میبره همین عسل دایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو تمام خاطرات اون روز آمد جلوش ....صدای جیغ ستایش توگوشش موند...روشنا ...اکرم .. ...سوگند ...لعنتی ...لعنتی ....سرش روبالا گرفت نفس عمیقی کشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش "نه ستایش نیست!! ...کاش بود.... الان اگر میبود ...هم سن عسل بود ...همسن دختر عمه اش عسل...مشتی زد روی صندلی آهنی ..."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل روهمین طورکه بغلش بود برد به طرف ماشین ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاطره اون روز از سال.. اون ساعت ..اون لحظه..حتی اون ثانیه آخر ...ول کنش نبودکه نبود ...عسل رو داخل ماشین گذاشت .خوابش برده بود ...بس فکروخیال توذهنش بود کم آورده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...نفهمید کی زانوهاش خم شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...روزانوایستاده بود.. دستاش رومشت کرده بود ..چشماش روبسته بود...چشماش رومحکم بسته بودبرای راه فراری ..فراری برای ...... بلکه اون لحظه ها ...اون ثانیه های.... شوم ونحس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازجلوش برن ...اما دریغ ...بلندشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...بازم قدم های بی هدف ...روبه غروب خورشید ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irر*ق*ص پرتوهای خورشید ..که ازلابلای ..کاج های سوزنی ..سروهای بلند ..بید مجنون ها .......همه وهمه باز یاد آور اون روز سیاه بود ...روزگار بد جوربراش نقشه کشیده بود .....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار تمام عالم جمع شده بودن که اون روز روبراش تداعی کنند ...حتی صدای کلاغ سیاه وشومی که روی سرو ها نشسته بود...یادآوراون ثانیه بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهمید کی رسید به اخر گورستون ....سرش روبلند کرد به آسمون نگاه کرد ...نگاهش روبه آسمونی گرفت که حالا نارنجی رنگ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشده بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاهی اوقات آدم یک حس هاس داره که تقریبا میشه گفت غیر قابل توصیف ...............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک حس غریب وآشنا ..یک حس مالکیت اما نداشتن ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک آرامش مرموز وخاصی رونسبت به لحظات قبلی خودش گرفته بود ذهنش ازاون خاطره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهای شوم ونحس خالی شده بود ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتاچند ثانیه پیش ذهنش جای اون اتفاقات نحس بود وبعد ....روزهای نحس تری که به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنبالش بود .......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون طور که نگاهش به آسمون بود زیر لب زمزمه کرد :خدایا کاش بود ...بامن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...امانبودنشم زیاد سخت نیست چون نمی خوام بابودنش کنارم سختی بکشه ............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا شکرت ........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونه حسابی شلوغ بود .....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش درحالی که دکمه های سرآستین لباس مشکیش روباز می کرد بلند شد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقه ای به دراتاق خورد وبعد مکثی کوتاه دربازشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکرم :داداش چراتوتاریکی هستی ؟کجا سیر میکردی تنها تنها ها؟اصلا لپ مطلب چیکار میکنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش دستی به پیشونیش کشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*اوصولا ازآدمای فضول حسابی بدش میومد اکرم هم تا چیزی ببینه ول کن نیست تانفهمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقضیه چی هست*
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبطرف دستشوی رفت جلو دست شور ایستاد همین طورکه شیر آب روباز میکردگفت:چیزی شده کارم داری ؟می خوام نماز بخونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکرم چراغ روروشن کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش :چراغ رو خاموشش کن اگر کاری نداری میتونی رفع زحمت کنی وپشت سرت لطف کنی در روهم ببندی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکرم چشماش گرد شد وگفت :چاوش چیزی شده ازمن ناراحتی آره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاوش درحالی که صورتش روبا حوله خشک میکرد رفت روبه روی اکرم ایستاد یک چیزی که تومایه های لبخند باشه به روی لبش آورد وگفت :یک سردرد سریش دارم که ول کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir