رمان چرخ گردون به قلم helga1980
پرنیان میاد تهران، جشن عقدش رو بهم می زنه سر سفره جلوی همه می گه نه، طرد می شه ولی کوتاه نمیاد و ...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۲۱ دقیقه
پرنيان ديگه امون نداد شمسي دهن باز کنه انگار دنبالشن، سريع رفت سمت اتاق، تقه بلندي به در زد و تمام قوا دسته در و کشيد پايين و خودش و انداخت تو اتاق، اصلا نميخواست وقت رو تلف کنه، بخصوص که اسم فاميل روي پارچه دم در مثل وزنه از يه ور مغزش اويزون بود،
به محض باز کردن در، خيلي دلش مي خواست حرکاتش مثل کامپيوتر دکمه undo مي داشت، سريع مي زد روش ،بر مي گشت تو سالن ،سالن ب*غ*ل شمسي جون، ولي با اين جفت چشمي که معلوم بود با صداي در از خواب پريده و با بهت و همچين بفهمي نفهمي غضب تو چشمهاش زوم شده بود بعيد به نظر مي رسيد بشه کاري کرد، يعني خودش هم نمي تونست از اين چشمها چشم برداره، هم آشنا بود هم نبود، يعني چشما بودا، سر وهيکل اوني نبود که فکر مي کرد بايد مي بود،
آب دهنش رو نمي تونست قورت بده، حس کرده خشکيده، ولي بالاخره به خودش اومد: ببخشيد مزاحم شدم، اشتباه شده، به جاي حسرت دکمه undo سعي کرد با پاهاش اقدام کنه، يه قدم عقب رفت ،هنوز کامل نچرخيده بود که از در بره بيرون که دستي از بالاي سرش در رو بفهمي نفهمي کوبيد بهم: کجا؟ هستم خدمتتون
رضا: بفرمايين مي شنوم
پرنيان هنوز تو شوک بود، به تته پته افتاده بود: من ، من با ، با وکيل ، وکيل حاج خانم کار داشتم ولي انگاري اشتباه اومدم
رضا: نه اشتباه نيومدي، خودم هستم، امرتون
رضا رفت سمت پنجره، پرنيان يه نگاهي به در انداخت نمي دونست الان دقيقا کاري که بايد بکنه چيه، بهترين کاري که مي تونست انجام بده شايد اين بود که خودش رو به خودش بسپره ، تصميم داشت کمي غش و ضعف کنه بلکه پاي کبري و شمسي خانم هم به اتاق باز شه، ولي ظاهرن اين شوک خودش موثر بود نيازي به نقش بازي کردن نبود، چشمهاش رو بست، وقتي به زور بازشون کرد احساس غريبي نکرد، اتاقي بود که چند روز اقامت پارسالش خونه حاج خانم توش مونده بود، اتاق نسبتا تاريک بود، بدون اينکه سرش رو بچرخونه مي تونست تاريکي هوا رو از پشت پنجره تشخيص بده، اباژور کنار تخت روشن بود، خواست تکوني به خودش بده که از پس سرش درد بدي پيچيد: آخ،
به حالت قبليش برگشت، خواست با دستش پشت سرش رو دست بکشه که صداي رضا باعث شد سريع سر بچرخونه سمت چپش
رضا: نترس چيزيت نشده
پرنيان: آخ، چرا درد دارم
رضا: چيزي نيست افتادي، سرت خورد رو زمين
پرنيان: واي، نشکسته باشه
رضا: نترسين،
پرنيان: مي خوام برم
رضا: سئوالي نداري؟
پرنيان: نه، مي خوام برم
رضا گوشي رو گرفت سمتش: مينا کيه؟
پرنيان: جان!؟؟؟
رضا: 28 تا ميس کال و 30 تا اس ام اس داده تا حالا،نگرانت شده حتما
پرنيان: بردن جهنم
رضا از رو صندلي : چي؟
کمي جا خورد، فهميد يکم واسه زبون درازي زوده: کبري خانم نيست؟
رضا: خير، بعداز شام رفت
پرنيان: من، يعني خالتون، خالتون هم که نه انگار، شمسي خانم گفتند شما وکالت حاج خانوم رو دارين، درسته؟
رضا : بله، چطور؟
پرنيان: خوب، من شناسنامه ام رو مي خوام
رضا: مي خواي چيکار؟
پرنيان: خوب من آخه، مي خوام، واسه تمديد قرارداد خونه، سه هفته ديگه، بعدم خوب مي خواستم يعني بعد از تمديد خونه ديگه يعني مي تونم واسه طلاق و اينها ديگه من امسال سال آخر درسمه
رضا:نيازي به تمديد قرار داد نيست
صداي پرنيان رفت بالا: يعني چي نيازي نيست؟
رضا: يعني نيست،
پرنيان: فکر نکنم شما قرار باشه واسه من تشخيص بدين
رضا: قرار بوده و هست
پرنيان سريع از تو از تخت پايين رفت يه نگاهي دور اتاق انداخت، با چشم دنبال کيف و وسائلش گشت، ولي نور کافي نبود،
رضا: وسائلت توکمده
پرنيان: مي خوام برم
رضا: ساعت 11؟
پرنيان: با تاکسي ميرم
رضا: مي برمت، بزار بقيه بخوابن، الان همه تو سالن جمعند
پرنيان عرق رو پيشونيش رو گرفت: محمد رضا هم هست؟
رضا: کي؟
پرنيان: محمد رضا، برادرتون، مگه شما برادر محمد رضا پسر حاج زرکوب صدري نيستين، خودم ديدم سر در خونه پارچه نوشته به اسم فاميل زرکوب صدري بود،بخدا من نمي دونستم شما داداش اوني
رضا خنده اش گرفته بود: من خودشم يعني نفهميدي
پريناز يه قدم عقب پريد: واي نه، دروغ مي گي
رضا: چه دروغي دارم بگم
پريناز: خوب شوخي مي کني
رضا: يه نگاه به لباس تنم بندازين مي بينين وقت شوخي نيست تو اين حال
ديگه رسما هنگ کرده بود، کلي سئوال بي جواب، کلي پيچ و واپيچ،
مي خواست ولي از آناليز موقعيت عاجز بود، خودش رو ولو کرد لب تخت يهو يه چيزي يادش افتادبلند شد با غيض و غضب رفت سمت رضا: دروغ مي گي، محمد رضا اين ريختي نبود، يه پسر سياه سوخته، لاغر مردني کچل ،قد... خوب نه قدش کوتاه نبود
رضا يه قدم اومد جلو: تو واقعا آي کيوت کمه يا به خودت زحمت استفاده نمي دي
پرنيا: مواظب حرف زدنت باش، يادت نره من کي ام
رضا: يادم نمي ره، زن خودم بودي، حالام که هستي، چيز خاص ديگه اي توت نمي بينيم، جز اين که جزغاله شدي
پرنيان: صدات رو بيار پايين، نه بودم نه هستم، اون بار به زور بود، اين بار به مصلحت، بعدم من هنوز حرفات رو باور ندارم،
رضا : باور تو خيلي هم مهم نيست، واقعيت مهمه، هنوزم بچه اي، اگه منم مثل تو بودم آلان بايد مي گفتم تو ديبا قاضي نيستي، چرا چون به جا ديبا اسمت شده پريناز
پرنيان: پريناز نه، پرنيان،
رضا: هر چي! به جا اون دختر باريک و سفيد، شدي گرد و سياه
پرنيان: اين به خودم مربوطه
رضا: نه چندان ، ولي به هر حال 4 سال گذشته،خوب مي بيني که ديگه نمي رم کويت،3 سالي مي شه، رنگ و روم باز شده
صنمی
۱۷ ساله 00مزخرف ترین چیزیی ک خوندم حداقل قشنگ تمومش میکردین این دیگ چی بود
۱۱ ماه پیشرهاا
۲۷ ساله 00نوشتارش بد نبود اما پدرش واقعا در حقش ظلم کرد یهو تغییر رفتار پدره رو نمیشد توجیه کرد که قبلا عاشق دخترش باشه و بعد به خاطر هر اتفاقی اینطور رفتار کنه و اینقد راحت از دخترش بگذره
۱۱ ماه پیشسامورایی
۹۶ ساله 10سلیقه ی من نبود،اگه یکی اینطوری سر منو کلاه میذاشت اونم تو مبحث ازدواج از ده جهت نصفش میکردم،این حاج خانوم که مرد هم انقدر نفرین و فحش نثارش میکردم که یه راست برا جهنم،تا اخرم نخوندم اعصابم خط خطی نشه
۱ سال پیشپرنیان
۱۷ ساله 00چقدر پرنیان 😂😍
۱ سال پیشمریم
۳۰ ساله 01رومان خوبیه ! پر از شادی و غم واقعی ! رفتار های دیبا خیلی به من نزدیکه ! ای کاش یه کم بهتر تموم میشد !
۱ سال پیشپرنیان
20فقط چون اسمم رو دختره بود اومدم دو خط خوندم دیدم بده ماشالا تو کامنت ها چه قدر پرنیان داریم داشیاااا سلام 😂😂
۲ سال پیشپرنیان
100دوخط اولشو خوندم فهمیدم خوب نیس/: فقط از اسم دخترع ذوق کردم😂
۴ سال پیشپرنیان
۱۴ ساله 50دقیقا 😅
۴ سال پیشParniyan
60اخی اسم منم پرنیانه اصلا دلیل اینکه خوندمش همین بود😐😂
۴ سال پیشپرنیان
10شتتتت سلام
۲ سال پیشپرنیان
10اخرش نفهمیدم اسم دختره پرنیانه یا دیبا 😐😐
۲ سال پیشmahsa
۱۷ ساله 40اخرش خیییییییییللللللللییییییی افتضاح بود 😑
۲ سال پیشفائزه
۱۹ ساله 20داستان و ماجرای خوبی بود اما پیچیده و معلوم نبودن آخر داستان وپایانش افتضاح
۲ سال پیشم
10خیلی اعصاب خردکن بود ، طنز نبود مصیبت نامه بود، دوتا آدم بی احساس که نه خودشون نه هیچ کسی که رمانو میخونه عمرا بفهمه عاشقن یا نه حداقل اگه رمان از زبان دیبا یا رضا بود میتونستیم یه پایان خوب براش بزا
۲ سال پیشآزاده
۲۷ ساله 30آخه چرا آدمو اسکل میکنین آخرش چی شد بالاخره درست بنوسین خب خیلی خوب بود ولی آخرش خراب کردین اعصابمونو خورد کردین
۲ سال پیشنفس
۲۴ ساله 21من نظر من عالی بود چون تکراری نبود فقد بدیش این بود که ادامش رو خیلی دوست دارم بخونم خواهشن اگر ادامه داره بگید چطور وچه زمانی باید دانلودش گرد ممنونم
۲ سال پیشنفس مقدادی
۲۵ ساله 21رمان جالبی بود پیشناهاد میکنم همه این رمان رو بخونند فقد جلد دوش رو چطور باید دانلود کرد از نویسنده این رمان خواهش میکنم اگر ادامش رو اماده نکرده زود تر اماده کنه و خیلی ممنون
۲ سال پیش
Fatima
00زیاد خوب نبود همش بچه بازی بود اخرش اصلا خوب نبود خیلی سر بسته و کوتاه انتظار داشتم ادامه داشته باشه