
رمان ارث بابا بزرگ
- به قلم دل آرا دشت بهشت
- ⏱️۴ ساعت و ۶ دقیقه
- 99K 👁
- 373 ❤️
- 364 💬
داستان در مورد دختریه که ارث پدر بزرگش بهش می رسه اگر به شرط هایی که براش گذاشته شده عمل کنه و …
- ببخشید اون موقع سهم من و پسر عمو حمید دو- یک میشه؟
تک خنده ای کرد و گفت:
- شما هردو یا هر سه تون فرزند پسرانِ آقای رحیمی هستین و اموال نصف میشه. نصف شما و نصف دیگه پسر یا پسر عموهاتون.
سوالام تمومی نداشت، در حالی که سعی میکردم لبخند خبیثم رو مخفی کنم گفتم:
- اگر من بعد از انتقال سند بزنم زیرش چی؟
اون به وضوح لبخند خبیثی زد و گفت:
- دقیقاً نصف دیگه ی اموال مشروط به وجود نداشتن پسرعمو به شما می رسه.
ابروهام تو هم رفت و گفتم:
- حالا واضح توضیح بدین ببینم چیکار باید بکنم.
فنجون خالیش رو روی میز گذاشت و گفت:
- این درسته.
بعد از جاش بلند شد و در حالی که می رفت که پشت میزش بشینه گفت:
- تاریخ طلاق حمید و همسرش مربوط میشه به مرداد ماه سال 62، و تاریخ تولد اولین پسر تقریباً یک ماه قبل یعنی تیر ماهه.
رفتم میون کلامش و گفتم:
- خب اینکه معلومه بچه ی عموئه.
پوزخندی زد و گفت:
- پس دلیل عوض کردن نام پدرش بعد از دو سال چیه؟
سکوت کردم، ادامه داد:
- و تاریخ ازدواج مجدد نورا خانوم(زنعموم) تقریبا چهار ماه بعد از طلاق یعنی..
گفتم: آذر.
با انگشت من رو نشون داد و به تایید حرفم گفت:
- بله. و تولد دومین فرزند 7 ماه بعد اتفاق میفته و از اونجایی که تایید شده نوزاد نه ماهه و کامل بدنیا اومده..
دستم رو جلوی دهنم گذاشتم و در همون حال گفتم:
- یعنی پسردوم...
سرش رو تکون داد و گفت:
- یعنی حاملگی پسردوم زمانی اتفاق افتاده که نورا خانوم نه به عقد عموتون بوده و نه میتونسته به عقد کسی دیگه در بیاد. و شناسنامه این یکی هم به نام همسر دوم هست.
کارم سخت شد. گفتم:
- شما گفتین شناسنامه پسر اولیه بعد از دوسال به نام شوهردوم تغییر پیدا کرده و این یعنی آزمایشی، سندی، چیزی!
لبخندی زد و گفت:
- شاید خود عموت رضایت داده! بهت برنخوره ولی از عمو حمیدت کارهای احمقانه برمی اومد.
گفتم:
- خب اگه شما مطمئنید که عمو اینکار رو کرده پس شکی نیست که پسر اولی...
باز هم لبخند حرص درآری زد و گفت:
- با توجه به بارداری توی زمان سه ماه وده روز زنعموت اینکه پسر اولی هم بچه ی عموت نباشه وجود داره.
از این که اینقدر باز داشتیم صحبت می کردیم ناراحت بودم، نه اینکه دختر سخت گیری باشم تو این مسائل، اما خیلی مهمه که طرف مقابلم کی باشه، البته آقای سعیدی مرد خیلی مودبی بود و این بیشتر من رو معذب می کرد. با انگشتر نگین مشکی توی دستم کمی بازی کردم و گفتم:
- یه آزمایشDNA همه چیز رو حل میکنه.
سرش رو تکون داد و گفت:
- درسته، اما میخوای همین طوری بهشون بگی بیاین آزمایش بدین تا بهتون ارث بدیم؟
سرم رو تکون دادم و گفتم:
- آره، همین طوری، اونها هم میان، چون کیه که از این همه پول باد آورده بدش بیاد!
چونه اش رو خاروند:
- و اگه اونها پسرهای واقعی عموت نباشن!
با حرص گفتم:
- خب نباشن، چه بهتر!
سعیدی خندید، و با نگاه مهربونی بهم گفت:
- حرص نخور دخترم، منظورم اینه که اگه آدم های طماعی باشن و بعد از اینکه فهمیدن تو صاحب این همه ثروتی بخوان ...چه میدونم دزدی یا کلاه برداری و یا حتی از راه احساس و ضربه زدن به تو اون ثروت رو از چنگت در بیارن چی؟
تو فکر فرو رفتم، کنارم نشست و گفت:
- به نظرم اول بهتره که ما اونها رو بشناسیم. ببینیم چطور آدم هایی هستن.
بهش نگاه کردم:
- چطوری؟
سرش رو تکون داد وگفت:
- باید مفصلاً یه برنامه ای بریزیم، اما مهم تر از اون اینه که اول اموال به نامت بشه.
موهام رو که از کنار صورتم بیرون اومده بود رو زدم پشت گوشم و گفتم:
- حالا چقدر هست؟
از جاش بلند شد و رفت پشت میزش و پوشه ای رو باز کرد و گفت:
- خود آقای رحیمی همه ی پول های نقدِ توی همه ی حساب های بانکیشون رو تو یه حساب جمع کردن ، برای شما تو همون بانک حسابی باز می کنم و پول رو انتقال می دم.
ته دلم ذوق مرگ شدم، ادامه داد:
- که جمعاً میشه دور و بر شش میلیارد ....ریال.
زینب
20این رمان قشنگی بود اما بهتر بود ادامه داشت
۱ ماه پیش...
30رملنش خیلی قشنگ بود ولی خیلی زود تموم شد حداقل باید دو پارت دیگه میذاشتین. مینا و میثم چیشدن. آشتی کردن یا نه. محدثه و میثاق چیشد اصلا خیلی بد تموم شد
۳ ماه پیشساحل
10خیلی قشنگ بود ولی خب زود تموم شد
۳ ماه پیشملینا
40فصل دومشم بنویس رمانت جوری تموم شد که ادامه باید داشته باشه بنویسش موفق با
۳ ماه پیشفاطمه
00خیلی قشنگ بود
۴ ماه پیشناشناس
00نه خوشم اومد نه بدم اومد ولی من خودم از 18 سالگی نویسنده شدم و نمیگم بده بلاخره تو هم شغل من داری عزیزم لطفا اخرای رمان و بیشتر دقت کن ممنون رمان های من و بخونیدتقریبا واقعی هست و داستان زندگ خودمم
۵ ماه پیشآنا
00میشه اسم رمانهات رو بگی
۵ ماه پیشــــــ
11اهههه چقد چرت تموم شد
۶ ماه پیشفرهادی
33آخرش خیلی بد بود انگار یهو رمان رو ول کردی پس آخرش چی
۷ ماه پیشمینا
30خب بعدش؟ مینا با مامانش آشتی کرد یا نه؟ بچه چی شد؟ میثاق و محدثه چی شدن؟ یه فصل
۷ ماه پیشهاجر
50چرا بد تموم شد انگار وسط داستان بودی و تموم شد
۷ ماه پیشمحیا
12قشنگ بود
۷ ماه پیشمهرانا
50خیلی مسخره تموم شد کاشکی فصل دوم هم داشته باشه.
۹ ماه پیشنیایش
00رمانش خیلی کیوت بود🥺😂 ولی اصلا اصلا از کار مامانش خوشم نیومد که وی بدو گفتپ به هیچ *** و حتا دخترت رفتی شوهر کردی حامله هم شدی زن😬؟!
۹ ماه پیشفاطمه
30خیلی الکی تمومش کرد.فصل دوم هم داره یانه؟
۹ ماه پیش
جانان
00سلام عزیزم خوبی؟ دستت طلا قشنگ بود .کاش کمی طولانی تر و پر هیجان تر بود😊 پر محتوی تر.موفق باشی.