داستان در مورد دختریه که ارث پدر بزرگش بهش می رسه اگر به شرط هایی که براش گذاشته شده عمل کنه و …

ژانر : عاشقانه، کلکلی، همخونه ای

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۶ دقیقه

مطالعه آنلاین ارث بابا بزرگ
نویسنده : دل آرا دشت بهشت و nazila love

ژانر : #عاشقانه #همخونه ای #کلکلی

خلاصه:

داستان در مورد دختریه که ارث پدر بزرگش بهش می رسه اگر به شرط هایی که براش گذاشته شده عمل کنه و …

بسمه تعالی

یک.. دو.. سه

یه گام به عقب.... دو گام به جلو..

با پس گردنی که مامان بهم زد هندزفری رو از گوشم در آوردم:

-چیه مامان؟

مامان عصبی صداشو ول کرد:

-یک ساعته دارم صدات میکنم. پیر مرد با اون حالش اونقدر صدات کرد خفه شد. اینقدر ورزش کردی نمردی؟

با چشمای گرد شده نگاهش می کردم، خودش متوجه تعجبم شد و ادامه داد:

-پاشو برو ببین آقاجون چیکارت داره!

نفسم رو فوت کردم:

-مادرِ من اون معلومه چیکار داره دیگه، دو قواره زمین داره نه دلش میاد ببخششون نه این که کار بزنه، هر دقیقه از من نظر میخواد به حرفم هم گوش نمی کنه.

در حالی که خودش هم خنده اش گرفته بود من رو محترمانه از تراس هول داد توی اتاق وبعد هم انداخت بیرون. گوشیم رو از جیب سوشرتم در آوردم وآهنگ رو متوقف کردم، اگه گذاشتن ما یه حرکت جدید بسازیم! از پله ها بالا رفتم وپشت در اتاقش رسیدم، در اتاق باز بود و آقا جون روی تختش در حالی که به کوسن های لوله ایش لم داده بود پاهاش رو دراز کرده بود، سرفه ای کردم تا متوجهم بشه، به من نگاهی کرد وگفت:

- بیا تو.

به محض اینکه پامو داخل اتاق گذاشتم حرفهای همیشگیش شروع شد:

-من نمی دونم خدا کدوم گناهم رو به دل گرفت که تو شدی تنها نوه ام!

لبه ی تخت نشستم وساکت موندم تا حرفش رو ادامه بده، آهی کشید وگفت:

-خدا دو تا پسر بهم داد، یکی از یکی بی عرضه تر، این از حامد که یه دختر کم عقل برام گذاشت اون از حمید که همون دختر کم عقل هم برام نذاشت!

حرفشو قطع کردم وگفتم:

-شاید گذاشته باشه وشما خبر ندارین.

با عصاش زد پشتم وگفت:

-هر بار من این حرفو زدم تو باید این جمله رو بگی؟ اصلاً نخواستم دنبالشون بگردم، دلم نخواست، تو مشکلی داری؟

ومنتظر بهم نگاه کرد، لب پایینم رو به دندون گرفتم وگفتم:

-نه آقا جون شما مختاری هر کاری دوست دارین بکنین.

در حالی که دوباره لم می داد گفت:

-بله که مختارم، من تو همه چیز مختارم.

می خواستم بگم اصن تو خود مختاری. اما سعی کردم حتی لبخند هم نزنم چون باعث می شدم عصبانی بشه. برای چند صدم ثانیه تو فکر رفت ودر حالی که هنوز به من نگاه نمی کرد گفت:

-من یه فکر جدیدی برای اموالم کردم.

تمام سعیم برای کنترل خنده ام منجر شد به جمع شدن اشک توی چشمام. آقا جون ترحم آمیز بهم نگاه کرد وگفت:

-من هنوز نرفتم دخترم، گریه نکن، قلب رئوف تو به احمدم رفته.

و آه جانسوزی کشید وادامه داد:

-اگه اون زنده بود...

بعد رو به من غرش کرد:

-اونوقت مجبور نبودم با توی چلغوز در مورد اموالم مشورت کنم.

بعد با صدای بلندتری ادامه داد:

-تو اصلا چیزی از ارث وحقوق می فهمی؟ این همه رشته تو دانشگاه ها هست تو باید بری ورزش بخونی؟

با صدای آرومی گفتم:

-تربیت بدنی.

داد زد:

-حالا هر کوفتی. پاشو برو بیرون، دختره ی بی ادب ولج باز، فقط میخوای به من بگی بی سوادم آره؟ اون موقع که من درس می خوندم مادرت هم بدنیا نیومده بود، چه برسه به تو!

من همینطور ساکت سرم رو انداخته بودم پایین وآقا جون درست به روی ساعت یک ربع کامل هیکل من رو شست. بعد که آروم شد گفت:

-باید یه کاری برام انجام بدی.

کلافه گفتم:

-من نمیرم دنبال بچه های عمو حمید.

چند ثانیه بی هیچ حسی نگاهم کرد تا خودم متوجه بشم که منظورش این نبوده و من نباید وسط حرفش می پریدم، سرمو انداختم پایین وگفتم:

-ببخشید آقا جون حرفتون رو بزنید.

به روم نیاورد وادامه داد:

-میخوام همه ی ارثم رو در زمان زنده بودنم.... به نامت بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم لبخندم که از سر ذوق بود رو مخفی کنم ولی چندان موفق نبودم، ادامه داد: البته شرط داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم خشک شد وگفتم: نه آقا جون، ما عطای ارث شما رو به لقاش بخشیدیم، من نمیخوام، ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوک عصاش رو به بازوم فرو کرد وگفت: تو خیلی غلط میکنی نخوای، مگه دست خودته، حتی اگه کاری هم برات نکنم وچیزی بهت نرسه وظیفه اته که به حرفم گوش کنی وکاری که میگم انجام بدی، من به گردنت حق پدری دارم وتو باید به حرف پدرت گوش بدی، فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص عصاش رو از دستم دور کردم ودر حالی که بازوم رو می مالیدم زیر لب گفتم: بله آقا جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلوشو صاف کرد وگفت: معلوم نیست من کی سرم رو بذارم زمین! شاید همین یه ساعت بعد شاید هم چندسال دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع به من نگاه کرد تا ببینه عکس العملم چیه، من هم واسه خالی نبودن عریضه گفتم: ایشاله خدا سایتونو تا صدا سال دیگه بالا سر ما نگه داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند خبیثی گفت: یعنی تو تا صد سال دیگه زنده ای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم پررو شدم وگفتم: نه ولی انگار شما زنده ای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش جمع شد وگفت: دختره ی بی فکرِ بی ظرفیت، حالا من یه چیزی گفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو با شرمندگی تکون دادم وگفتم: ببخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهشو با غیظ از من گرفت وگفت: حمید(منظورش عمومه) آدم بی فکری بود، از طبقه ای زن گرفت که اصلاً به ما نمی خورد، درسته که مادر تو هم از طبقه ی ما نبود اما حداقل زنِ چشم ودل سیریه، اما زن حمید آدم طماعی بود، وقتی فهمید که حمید از ثروت من سهمی نمی بره اونو ترک کرد وحمید هم برگشت پیش من و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت کرد، می دونستم توی فکر اون روزهاست که البته من که نوزاد بودم وچیزی یادم نمیاد ولی مامان برام تعریف کرده بود که عمو حمید اونقدر که از بابت اتفاقهایی که براش افتاده بود ناراحت بود یه شب توی خواب فشارش میزنه بالا وخفه اش میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا جون رشته ی افکارم رو پاره کرد وگفت: حمید هیچ وقت حرفی از اینکه بچه داشته باشه نزد یعنی ما نمی خواستیم بروش بیاریم اما بعد از مرگش که زنش اومد اینجا طلب ارث کرد، زمانی که میخواستم بندازمش از خونه بیرون گفت که واسه خودش نمی خواد و واسه بچه های حمید می خواد، من حرفهاش رو باور نکردم. اما حالا با خودم می گم اگه راست گفته باشه چی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به من نگاه کرد، من ذهنم درگیر این بود که حالا معلوم نیست چند نفر دیگه از سفره ای که واسه من پهن شده قراره بخورن! وقتی نگاه آقا جون رو منتظر دیدم گفتم: یعنی برم دنبال بچه های عمو حمید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد وگفت: تقریباً چند سالی هست که سعیدی(وکیل آقاجون) رو فرستادم پی اشون، سعیدی میگفت بلافاصله بعد از جدایی از حمید ازدواج کرده و حالا سه تا پسر داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نا خواسته پوفی کردم وبا خودم گفتم: سه تا! اونم پسر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون با اخم نگاهم کرد وگفت: تکلیف آخرین پسرش که معلومه. چون 12 سالشه ویعنی 8 سال بعد از مرگ حمید بدنیا اومده، ولی دو تا پسر دیگه اش معلوم نیست مال کدوم شوهرش هستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای آرومی گفتم: من باید پسر عمو حمید رو پیدا کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا جون با حرص گفت: تو دو دقیقه خفه خون بگیری بهت میگم چی کار کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساکت شدم وبهش نگاه کردم. آقا جون گفت: امروز یا فردا برو دفتر سعیدی تا همه ی اموالم رو به نامت بزنه وبعد خودش برات همه چیز رو توضیح می ده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد با عصاش در رو نشون داد: حالا پاشو برو بیرون سرم درد گرفت میخوام بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب چشمی گفتم واز اتاق بیرون رفتم، یه ضرب المثلی رو خوب بلدم واون اینه که سلام گرگ بی طمع نیست، حالا دور از جون آقا جون که گرگ باشه اما این ضرب المثل بدجور در موردش صدق میکنه، پیر مرد 70 ساله با اینکه چهار ستون بدنش از من هم سالم تره اما همه اش حرف از رفتن میزنه و تازه حاضر هم نیست دل از دنیا بکنه حالا هم که میخواد یه چیزی ازش به ما بماسه یه کار سنگین تر در برابرش میخواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که ذهنم درگیر بود رفتم به اتاقم. گوشیم رو از جیبم درآوردم وشماره ی محدثه رو گرفتم، کلی بوق خورد تا صدای خواب آلودش تو گوشی پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانوم مربی، ساعت خواب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش کمی عصبی شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کوفت؛ صبح جمعه هم دست از سر ما برنمی داری؟ چته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- غرض از مزاحمت می خواستم بگم من فردا نمیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو جیغ کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرگ، پرده گوشم پاره شد! میگم نمیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به جون خودم دیگه برنامه رو عقب نمیندازم، به خاطر تو یک ماهه هی امروز و فردا کردیم! بسه دیگه، فقط چسبیدی بینی کِی اون پیر خرفت سرشو بزاره زمین..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم میون کلامش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشیدا! اون پیر خرفت بابابزرگمه و بعد از مرگ بابام داره خرج زندگی ما رو میده. نمیام چون نتونستم مربی جایگزین پیدا کنم، نمی خوام باشگاه رو تعطیل کنم. به اندازه کافی تو این مدت از زیر کار در رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محدثه با استیصال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت که میدونی چقد با آقا مصفا چونه زدم تا شیفت مخالف باشگاهش رو بده به ما. شما برین، ایشاله سری بعد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محدثه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاید عید نوروز هم یه برنامه سفر چند روزه بریزیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای اینکه جو ماتم زده ی بینمون رو عوض کنم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونو حتماً میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سروش گفته بهت بگم اگه ایندفعه رو نیای دیگه حق نداری اسم سفر دسته جمعی رو بیاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم وگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سروش غلط کرده! بهش بگو هروقت مینا سوار ماشین تو شد اون موقع حرف مفت بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محدثه با کنایه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جرات داری خودت بهش بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غرور گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو که میدونی من جلوی هیچکی کوتاه نمیام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قهقهه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به جز اون پیر خرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کوفت. بای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبه تماس خاتمه دادم وروی تخت دراز کشیدم. خب مینا خانوم این دفعه رو هم پیچوندی، باز به خاطر کی؟ به خاطر اوامر آقا جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که زیپ سویشرتم رو باز می کردم ذهنم هم به سمت اموالی رفت که قراره به زودی به نامم بشه، لبخندی روی لبم نشست وگفتم: خدا کنه ارزشش رو داشته باشه. ببینم اون موقع هم کسی به خاطر حرف گوش کنی از آقاجون مسخره ام می کنه یا نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهام که حالا دمش رو کوتاه کرده بودم و به قول مامان گند زده بودم بهش رو بالا دادم و دنباله های خط چشمم رو میزون کردم، واسم فرقی نمی کرد که قراره کجا برم، چه عروسی چه جمع دوستانه و چه مجلس ختم و چه حالا که با آقای سعیدی قرار دارم، همیشه آرایشم تکمیل بود و درست یک ساعت وقتم رو می گرفت، گاهی اوقات تو خونه هم آرایش می کردم، نه اینکه ظاهر خودم بد باشه اما عادت کرده بودم، خب هر کاری نکنی قیافه ی آدم با آرایش قشنگ تره. پالتوی یشمی رو که بلندیش کمی بالا تر از زانوم بود رو تنم کردم و در آخر شال بافت دوتیکه ی سبز و لیموییم رو سرم انداختم و بعد از برداشتن سوییچ ماشین و کیفم از اتاقم بیرون رفتم. البته ماشین خودم نه چون هفته پیش سر لج با سروش کورس گذاشتیم و کوبونده بودمش به جدول و حالا با ماشین مامان که خودش گواهی نامه نداشت این ور اون ور می رفتم. مامان تو راه پله بود با دیدنم با حرص گفت: حیف که سعیدی سنش زیاده وگرنه حتماً میگرفتت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده لپش رو بوسیدم وگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قربونت برم خودتو ناراحت نکن. منشیش که جوونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با حرص جای رژ لبم که روی صورتش مونده بود رو پاک کرد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختره ی پررو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به غرغرهاش از پله ها پایین رفتم و کفش هام رو از جاکفشی برداشتم، یه چیزی توی سیستم زندگیم هست که هیچ وقت تغییر پیدا نکرده، چه کودکیم و چه حالا که یه فوق دیپلم تربیت بدنی بودم و اون اینه که تحت هیچ شرایطی خبری از کفش های پاشنه بلند نیست. همیشه کفشهام کتونیه و دیگه اگه بخوام لباس دخترونه بپوشم کفش هام شاید کتونی نباشه اما باز هم اسپرته، حالا شاید مدل ورنگش فرق کنه اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

BMW سفید مامان رو از حیاط خارج کردم و به سمت دفتر وکالت سعیدی رفتم. درسته که به حرفهای آقاجون اعتمادی نبود اما سعیدی رو قبول داشتم، خودم رو آماده کرده بودم که تا چند روز آینده یه پول قلبمه بره تو حسابم و سند کلی ملک و املاک به نامم بشه، در حالی که لبخند پت و پهنی روی لبم بود ماشین رو توی پارکینگ ساختمون پارک کردم و به طرف آسانسور رفتم، بعد از زدن دکمه طبقه سه گوشیم رو هم از جیب پالتوم درآوردم، محدث پیام داده بود، بازش کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز هم تصمیمت قطعیه؟ نمیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قرار بود بعد از ظهر حرکت کنن. با اینکه مربی جایگزین پیدا کرده بودم اما از ترس اینکه تو این یه هفته یه وقت تصمیم آقاجون عوض بشه و ارثیه دود بشه گفته بودم نمی رم، حتی امروز که شنبه بود رو هم طفلک خود محدثه باشگاه مونده بود. از آسانسور بیرون اومدم و پشت دفتر سعیدی وایستادم، جواب محدث رو دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه قربونت، خوش بگذره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و گوشی رو سایلنت کردم و زنگ رو زدم. بعد از لحظاتی در باز شد و وارد شدم، منشی آقای سعیدی پسر جوونی بود که خیلی سر به زیر و مودب بود، نیم نگاهی به من انداخت وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقای سعیدی منتظرتون هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشکری کردم و پشت در اتاق سعیدی ایستادم و پس از ضربه زدن به در وشنیدن صدای سعیدی وارد اتاقش شدم. کمی از جاش بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام کردم، به یکی از مبل ها اشاره کرد و در حالی که خودش هم از پشت میزش بیرون میومد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حال مادرت چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم وگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه، سلام رسوند؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبروی من نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلامت باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه خورده صحبتهای معمولی کردیم و بعد از اینکه منشیش برای جفتمون قهوه آورد خودش کم کم مسیر صحبت ها رو کشوند به سمت واگذاری اموال. از اونجایی که از روز قبل ذهنم درگیر بود و به هیچ نتیجه ای هم نرسیده بودم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقای سعیدی من واقعاً نمی دونم باید چیکار کنم، آقا جون که درست وحسابی توضیح نداد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هردو تا پسر شناسنامه هاشون به نام همسر جدید زنعموته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو جام فرو رفتم و درحالی که نفسی از سر آسودگی میکشیدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس جای حرفی باقی نمیمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تک سرفه ای کرد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتی اگه به نام عمو حمیدت هم بود جای حرفی نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه ابرومو بالا دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صورتم نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون پدرتون و عموتون زودتر از پدرشون فوت کردن. پس قانوناً ارثی نمیبرن....اما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که کاملاً پنچر شده بودم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما پدربزرگتون لطف کردن و میخوان ارث بدن، اگر تاقبل از وفات ایشون سندها انتقال داده بشه که هیچ اما اگر ایشون فوت کنن چیزی به شما و فرزند احتمالی عموتون تعلق نمیگیره مگر اینکه تو یه وصیت نامه ی محضری قید بشه و اون هم فقط یک سوم اموال رو شامل میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من باید ابتدا وجود داشتن یا نداشتن پسر عمو حمید رو ثابت کنم بعد ارث تقسیم بشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، می ترسم دیر بشه، اول سند ها به نام شما زده میشه بعد باقی ماجرا که خودم هم همراه شما هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که گیج شده بودم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید اون موقع سهم من و پسر عمو حمید دو- یک میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تک خنده ای کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما هردو یا هر سه تون فرزند پسرانِ آقای رحیمی هستین و اموال نصف میشه. نصف شما و نصف دیگه پسر یا پسر عموهاتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوالام تمومی نداشت، در حالی که سعی میکردم لبخند خبیثم رو مخفی کنم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر من بعد از انتقال سند بزنم زیرش چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون به وضوح لبخند خبیثی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دقیقاً نصف دیگه ی اموال مشروط به وجود نداشتن پسرعمو به شما می رسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهام تو هم رفت و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا واضح توضیح بدین ببینم چیکار باید بکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فنجون خالیش رو روی میز گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این درسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از جاش بلند شد و در حالی که می رفت که پشت میزش بشینه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تاریخ طلاق حمید و همسرش مربوط میشه به مرداد ماه سال 62، و تاریخ تولد اولین پسر تقریباً یک ماه قبل یعنی تیر ماهه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم میون کلامش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب اینکه معلومه بچه ی عموئه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس دلیل عوض کردن نام پدرش بعد از دو سال چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت کردم، ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- و تاریخ ازدواج مجدد نورا خانوم(زنعموم) تقریبا چهار ماه بعد از طلاق یعنی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم: آذر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با انگشت من رو نشون داد و به تایید حرفم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله. و تولد دومین فرزند 7 ماه بعد اتفاق میفته و از اونجایی که تایید شده نوزاد نه ماهه و کامل بدنیا اومده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو جلوی دهنم گذاشتم و در همون حال گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی پسردوم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی حاملگی پسردوم زمانی اتفاق افتاده که نورا خانوم نه به عقد عموتون بوده و نه میتونسته به عقد کسی دیگه در بیاد. و شناسنامه این یکی هم به نام همسر دوم هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارم سخت شد. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما گفتین شناسنامه پسر اولیه بعد از دوسال به نام شوهردوم تغییر پیدا کرده و این یعنی آزمایشی، سندی، چیزی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاید خود عموت رضایت داده! بهت برنخوره ولی از عمو حمیدت کارهای احمقانه برمی اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب اگه شما مطمئنید که عمو اینکار رو کرده پس شکی نیست که پسر اولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم لبخند حرص درآری زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با توجه به بارداری توی زمان سه ماه وده روز زنعموت اینکه پسر اولی هم بچه ی عموت نباشه وجود داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این که اینقدر باز داشتیم صحبت می کردیم ناراحت بودم، نه اینکه دختر سخت گیری باشم تو این مسائل، اما خیلی مهمه که طرف مقابلم کی باشه، البته آقای سعیدی مرد خیلی مودبی بود و این بیشتر من رو معذب می کرد. با انگشتر نگین مشکی توی دستم کمی بازی کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه آزمایشDNA همه چیز رو حل میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته، اما میخوای همین طوری بهشون بگی بیاین آزمایش بدین تا بهتون ارث بدیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، همین طوری، اونها هم میان، چون کیه که از این همه پول باد آورده بدش بیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چونه اش رو خاروند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- و اگه اونها پسرهای واقعی عموت نباشن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب نباشن، چه بهتر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعیدی خندید، و با نگاه مهربونی بهم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرص نخور دخترم، منظورم اینه که اگه آدم های طماعی باشن و بعد از اینکه فهمیدن تو صاحب این همه ثروتی بخوان ...چه میدونم دزدی یا کلاه برداری و یا حتی از راه احساس و ضربه زدن به تو اون ثروت رو از چنگت در بیارن چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو فکر فرو رفتم، کنارم نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به نظرم اول بهتره که ما اونها رو بشناسیم. ببینیم چطور آدم هایی هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش نگاه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید مفصلاً یه برنامه ای بریزیم، اما مهم تر از اون اینه که اول اموال به نامت بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهام رو که از کنار صورتم بیرون اومده بود رو زدم پشت گوشم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا چقدر هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جاش بلند شد و رفت پشت میزش و پوشه ای رو باز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خود آقای رحیمی همه ی پول های نقدِ توی همه ی حساب های بانکیشون رو تو یه حساب جمع کردن ، برای شما تو همون بانک حسابی باز می کنم و پول رو انتقال می دم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ته دلم ذوق مرگ شدم، ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- که جمعاً میشه دور و بر شش میلیارد ....ریال.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ریال؟ یعنی 600 میلیون؟ این کم نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعیدی لبخند زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- 600 میلیون کمه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند گیجی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه به آقا جون می خورد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو به نشونه سکوت بالا آورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایشون زیاد علاقه به جمع کردن پول نقد نداشتن. البته سپرده طلا هم دارن، که اون رو هم به نامتون انتقال میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم خودم رو خونسرد نشون بدم، این شد یه چیزی، البته من همون ششصد میلیون هم دنیایی بود برام. سعیدی ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در دو مجموعه سهام گذاری کردن که جمعاً ارزش نقدیشون به زمان حال میشه چیزی حدود یک میلیارد ودویست هزار تومان.ده هکتار زمین زراعی و چهار قواره زمین با متراژ 250 تا 300 متری در مناطق مسکونی شهر. و چهار واحد از یک آپارتمان مسکونی در بهترین نقطه ی شهر به اضافه ی خونه ای که توش زندگی می کنید. و یک دهنه مغازه توی خیابون.... که همه انتقال اسناد تا آخر همین هفته انجام میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چند توقع بیشتری داشتم اما همینش هم... مدام موهام رو می زدم پشت گوشم، با این که کلاً پشت گوشم بود، می خواستم هیجانم رو مخفی نگه دارم، درسته نصفش مشروط بود اما حتی اگه پسرعموها واقعی هم بودن که ایشاله نیستن بازم خودش کلیه!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعیدی تک سرفه ای کرد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- که تا لحظه ای که پدر بزرگ در قید حیاط باشن اجازه ی استفاده از هیچ کدوم رو ندارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ی قدرتم رو جمع کردم و از جام بلند شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس بهتره همه رو موقتاً به نام خودتون بزنید و بعد از مرگ آقاجون به نامم کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه ابروشو بالا داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوست ندارم طمع اون اموال من رو بگیره و بخوام آرزوی مرگ پدربزرگم رو بکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیفم رو برداشتم و به طرف در رفتم، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میل خودته، اما اگه بعد از وفات ایشون اومدی و من زیر بارنرفتم حرفت به جای نمی رسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون دیگه بستگی به وجدان شما داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از اتاق خارج شدم وبا حرص به مسیرم ادامه دادم، کلی عصبی بودم، مثل بچه ای که عروسک داره ولی همه اش تو ویترین دکوری های خونه اس و اون حق بازی با اونها رو نداره، من میگم این آقاجون نمیذاره چیزی به راحتی از گلوی ما پایین بره اونوقت تو بگو نه! نزدیک ماشین که رسیدم گوشیم رو از جیبم در آوردم و دیدم صفحه اش داره روشن خاموش میشه، شماره ی سروش بود جواب دادم: بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله و کوفت! این مسخره بازی چیه؟ واسه چی نمیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم و فوت کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین شدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگم میام، دوست نداری نمیام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فوراً گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه.. چیزه... واقعاً میای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین رو روشن کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحنش دو دل شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما که برنامه رو به خاطر تو انداختیم چهار پنج روز عقب که! پس وایستا دوباره هماهنگ کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فوراً گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه نمی خواد، همون چند روز بعد بهتر هم هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحنش مشکوک شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالت خوبه مینا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سردی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره خوبم، فقط تاریخ دقیق رفتن رو بگین من هم آماده باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن شل و ولی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه عزیز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداحافظی زیر لب گفتم و گوشی رو قطع کردم و ماشین رو به حرکت در آوردم؛ دلم هوای بابام رو کرده بود، از دوسال پیش که از دست داده بودمش کمبودش رو به وضوح حس میکردم، بغض کردم، اگه بابا بود مجبور نبودیم برای خرج کردن پیش آقاجون گردن کج کنیم تا بهمون پول بده یا نه، خدا رو شکر دستم تو جیب خودم بود و خورده خرجهام و بریز بپاشم با خودم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از وقتی یادم میاد ما با آقاجون زندگی می کردیم، درسته بابام پادوی آقاجون بود ولی بالاخره سایه اش بالای سر مامانم بود. پخش ماشین رو روشن کردم و با سرعت کمی به سمت خونه روندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون با حرص عصاشو به زمین کوبید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه قرار نبود بری دنبال پسرعموهات!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم خونسرد باشم، لبخندی مصنوعی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقاجون به این سفر احتیاج دارم، وقتی برگشتم به روی چشم، یه کاریش می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون اخمی کرد و رفت توی اتاقش، مامان معصومانه بهم نگاه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینقدر این پیرمرد رو اذیت نکن، می میره ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیالت راحت چیزیش نمی شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتم رو جلو بردم و گونه اش رو بوسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مواظب خودت و آقاجون باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان فقط نگاهم می کرد، گوشیم زنگ خورد، جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش با هیجان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام فدات شم، جلو درم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی به روی مامانم زدم و در جواب سروش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوله ام رو برداشتم و به سمت جاکفشی رفتم، با طلعت هم خداحافظی کردم و از در خارج شدم، نزدیک های در حیاط بودم که برگشتم و به تراس اتاق آقاجون نگاه کردم که حالا خودش هم اونجا ایستاده بود و بهم نگاه می کرد، درسته بد اخلاق بود ولی هیچ وقت نمی تونستم تصور کنم که نباشه، تو این دوسال خداییش برامون چیزی کم نذاشت. تو این چند روز هم که راضی شده بودم و انتقال اسناد و حساب ها انجام شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا هم که همه اموالش رو به نامم زده بود! همین که به خاطر حضورش کسی حتی جرات چپ نگاه کردن به ما رو نداشت خودش کلی بود، به روش لبخندی از ته دل زدم و براش با دستم بوس فرستادم، حس کردم واسه چندصدم ثانیه لبخند محوی روی لب هاش نشست، سریع نگاهم و گرفتم تا اخم ضمیمه اش رو نبینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو باز کردم و به سروش که با لبخند ژکوندش به لندکروزش تکیه داده بود سلام کردم. سروش لبخندش عمیق تر شد و نزدیکم اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز تو بهت اینم که تو می خوای با ما بیای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودم هم همینطور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوله ام رو ازم گرفت و در ماشین رو برام باز کرد. تو دوران دانشجویی با محدث دوست بود اما نه قصد ازدواجی، وقتی محدث با پسرداییش نامزد کرد کمی رابطه اشون سرد شد و با به هم خوردن نامزدی محدث دوباره با هم صمیمی شدن، با این تفاوت که اینبار علناً با هم در مورد من صحبت میکردن و خودم می دونستم که سروش خیلی دوست داره باهاش دوست بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته خودش که می گفت بهم علاقه داره ولی من یه خورده بد بینم و به این راحتی ها چیزی رو قبول نمی کردم. سروش گوشیش رو برداشت و بعد از چند ثانیه در جواب مخاطبش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گرفتمش الان می رسیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به روم لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا بگو چرا نمی خواستی اول بیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب اون موقع مربی جایگزین پیدا نکرده بودم اما چند دقیقه قبل از تماس تو یکی رو یافتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از گوشه چشم نگاهم کرد و پوزخندی زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این جوابی بود که به محدثه دادی! من خواستم راستش رو بگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پررویی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من راستش رو گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه دوست نداری نگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم و به بیرون خیره شدم، یهو گرمای دستش رو روی دستم حس کردم که فوراً دستش رو پس زدم و با خشونت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین سروش بخوای مسخره بازی در بیاری همین الان بر می گردم خونه ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه بابا، نیگاش کن چه حرصی هم میخوره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و باز خندید، سعی کردم تا موقعی که به جمع می رسیم باهاش حرف نزنم آخه هیچ وقت بحث های ما دو نفر آخر و عاقبت خوبی نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به قول کاوه بچه پولدار جمع من و سروش بودیم، معمولاً هر وقت می خواستیم بریم گردش دخترها با ماشین من بودن و پسر ها با ماشین سروش، البته من هیچ وقت با اونها مسافرت نرفته بودم و بیشتر منظورم مسافت های نزدیک بود. ماشین من یه 206 سفید بود که دو سال پیش یعنی یک ماه قبل از رفتن بابا، وقتی گواهی نامه ام رو گرفتم بهم هدیه داد و من حاضر نبودم اون ماشین که حالا بارها و بارها به در ودیوار کوبونده بودمش رو با هیچ ماشین دیگه ای عوض کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی بستنی فروشی کاوه نگه داشت و هر دو پیاده شدیم، سریع کنارم قرار گرفت و گفت: چیزی میخوری برات بگیرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاوه هم قنادی داشت هم بستنی های سنتی که به هیچ وجه نمی شد ازشون گذشت حتی تو هوای سرد اسفند ماه، با پررویی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نونی طلاب میخوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند عریضی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به روی چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از پله ها دویید و بالا رفت، هنوز کامل در رو نبسته بود که محدث و کیمیا مثل گرگ تیر خورده بیرون اومدن و به سمتم دوییدن و شروع کردیم به سر وکله ی هم کوبیدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیمیا نامزد کاوه بود که همیشه تو جمعمون بود والبته از مشتری های ثابت باشگاه خودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محدث دستاش و به کمرش زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط می خواستی برنامه هامون و به هم بریزی ومن رو ضایع کنی آره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه عزیزم این چه حرفیه تو خودت ضایع هستی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز بهم حمله کرد، بالاخره بعد از کلی شوخی و خنده کاوه و سروش هم بیرون اومدن و کاوه در حالی که کاپشنش رو تنش می کرد رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به به ستاره ی سهیل چه عجب ما شما رو دیدیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و بهش سلام کردم، سوییچ ماشینش رو به محدث داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط جونِ من ماشین رو دست این نده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من رو اشاره کرد، محدث نامرد هم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون که صد البته مگر اینکه از جونم سیر شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همه خندیدن، رو به کاوه با دلخوری گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستت درد نکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاوه هم با خنده سرش رو تکون داد و سوار ماشین سروش شد، کیمیا بازوم و گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی خیال کاوه دوستت داره که باهات شوخی میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ما سه تا هم سوار ماشین کاوه که حالا محدث پشت فرمون بود شدیم، رو به کیمیا که عقب نشسته بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه کیا هستن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محدث به جای اون جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به علت تغییر برنامه به خاطر جناب عالی فرزاد که نتونست برنامه اش رو تنظیم کنه و گفت نمیاد، رزیتا و بابک هم باباشون مریض حاله، ما هم زیاد اصرارشون نکردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس تعداد همونه فقط من به جای فرزاد اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیمیا با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-البته اگه دونفر دیگه هم همراهت می اوردی باز هم به اندازه ی فرزاد جا نمی گرفتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه تایی خندیدیم. محدث صدای پخش ماشین رو زیاد کرد و صدای تتلو تو ماشین پیچید و سه تایی شروع کردیم به هم خونی:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوه..که چه صبح نازی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو پیشم پاشدی دوباره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هی... زندگیم با تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونی که چه مزه داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونی با صدای نفسات

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من داشتم چه حسی دیشب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیم تو جیب پالتوم ویبره رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی که تو شبا پیشم می مونی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از قصد با صدای بلند جیغ زدم که صدای اون دوتا به گوش نرسه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همه لحظه هام چه س*ک*سی میشن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن اسم سعیدی که با عنوان آقای وکیل سیوش کرده بودم آب دهنم پرید تو گلوم و بدون توجه به عرعر کیمیا و محدث صدای آهنگ رو کم کردم و به تماس جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعیدی:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام دخترم، خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخودآگاه در برابر این مرد مودب می شدم، جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبم مرسی؛ چیکار می کنید با زحمت های من و پدربزرگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعیدی با صدای بلند خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مینا جان با من راحت باش تو هم مثل دخترم می مونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی روی لبم نشست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما لطف دارین، اتفاقی افتاده تماس گرفتین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعیدی:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه دخترم، می خواستم حالت رو بپرسم و بابت قرارمون واسه رفتن به اهواز یاد آوری کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساکت شدم، سعیدی ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی خوام پدربزرگت فکر کنه حالا که اموال به نامت شده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم میون کلامش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من که گفتم تا آقا جون زنده اس نمی خوام، شما و ایشون اصرار کردین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تایید حرفم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می دونم دخترم، اما حالا که قراره نوه هاش رو پیدا کنیم بهتره که تا وقتی زنده اس این کار انجام بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و به صورت آه بیرون فرستادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هر جور شما صلاح بدونید، من تابع شمام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن دلگرم کننده ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون مینا جان، مواظب خودت باش، سفر خوش بگذره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشکری کردم و به تماس خاتمه دادم. رو به محدث که تمام رخ به سمتم برگشته بود روبرو رو اشاره کردم و گفتم: به کشتن ندی مارو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش رو از من گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وکیل آقاجونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیمیا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قراره بهت ارث برسه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست نداشتم الان کسی چیزی بفهمه، نا خواسته از همه می ترسیدم، اینقدر که این سعیدی خیرندیده ترسونده بودتم! گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا! من نوه اشم به من از لحاظ قانونی ارثی نمی رسه، مگر اینکه خود آقاجون رحمش بیاد و بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محدث با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-که اون هم رحمی تو کارش نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیمیا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس سعیدی با تو چیکار داشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینم ول کن نبود! گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قراره که با سعیدی دنبال بچه ی عمو حمیدم بگردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیمیا سرش رو تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باز هم وقف آقاجونت شدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم خونسردیم رو حفظ کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر می کنم دارم به خواسته ی پدرم گوش می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونها هم دیگه حرفی نزدن و بقیه ی راه به سکوت گذشت. اصلش واسه خرید می رفتیم آستارا، اما قصد داشتیم با توقف های بین راهی سفرمون بیشتر تفریحی باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...ششصد میلیون، یک میلییارد و دویست هزارتومان، دویست هزارتومنش که هیچ چند تا واحد ساختمون و اوووو.. باگرونی های اخیر و قیمت نجومی آپارتمان تو بودی می گذشتی؟ تازه اگر پسر عموهای احتمالی هم واقعا پسر عموی واقعی بشن کمِ کمش به غیر از ارزش زمین ها به من یکی دو میلیاردی می رسه حالا اگه خودش بود ، خودش و وقف پدربزرگش نمی کرد هه اگه به جای من بود وقف که هیچ هزارتا پشتک هم میزد باید برم دنبالشون بعد این سفر میرم دنبالشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ضربه ای که به پهلوم وارد شد به خودم اومدم به کیمیا نگاه کردم که داشت با ابرو به سروش اشاره می کرد که داشت به من نگاه می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیمیا این الکی خوشه ولش کن بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیمیا با حرص نگاهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا پولش از پارو بالا میره چی می خوای بهتر از این باهاش دوست بشی برات کم نمی ذاره بعدش هم اگه قصد ازدواجی شدین که فَبَها اگرم نشدین که هیچ نشدین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به همین راحتی نشدیم که نشدیم مگه من آبروم و تو جوب بدست آوردم تازه پولش از قایق بالا بره اون و محدث هم و دوست دارن مگه خلم برم بینشون بیفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیمیا: نمی فهمی دیگه نمی فهمی. خوبه خودت هم می دونی از اولش هم سروش به خاطر نزدیک شدن به تو با محدث دوست شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمسخر نگاهش کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همین که تو بفهمی بسه من می خوام تا آخر عمرم نفهم بمونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من فقط باید این ارثیه رو به چنگ بیارم یعنی آوردما ولی خوب باید یه کاری کنم بتونم خرجش کنم اولین کاری که می کنم یه کوپه زرد میندازم زیر پام یه خونه می خرم اونم چی متراژ بالا که جون میده واسه بساط و مهمونی بعدش هم یه باشگاه می زنم که بشم مدیر وهی لنگ مربی جایگزین نباشم و خودشون با سر بیان تا آخر عمر مجردی و زندگی با پول آقا جون خدا بیامرز هی وای من ایشالله هزار سال زنده بمونه چقدر بد شدی مینا خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که از بادی که میوزید می لرزیدم و کیمیا و کاوه هم مشغول عکس گرفتن تو برف های کنار جاده شده بودن. رو به سروش و محدث گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من خوابم میاد بریم یه خونه ای سویتی چیزی بگیریم بکپیم توش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من آشنا دارم یه سویت بگیریم حله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاوه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من با زنم تو یه اتاق می خوابیم گفته باشم من نمی ذارم زنم پیش شما باشه از راه به درش می کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه با هم یه اوی کشیده گفتیم و زدیم زیر خنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به کاوه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگو می خوام تو بغل بزرگترم بخوابم بدون مامانم خوابم نمی بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.