رمان احساسم به تو اشتباه بود به قلم فائزه رحمتی
دختری شاد و شوخ که دل در گرو ِپسر عموش رامین داره؛
ولی باید دید چه اتفاقاتی براش رقم می خوره و اون آیا به عشقش می رسه یا...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۵۱ دقیقه
پوفی کشیدم وتوی دلم با حسرت گفتم :
"هی روزگار می بینی تو روخدا همه عشق دارن ماهم عشق داریم ."
با صدای خاله نسیم مامان حمید همگی به سمتش برگشتیم که گفت :
_ حمید خیلی بی خیالی پسر بیا برو یک سلامی به بقیه بکن چرا اینجا ایستادی؟!
چهره ی حمید کمی در هم شد وبا لحن کشیده ای گفت :
_چشم مادر من ؛الان میرم دیگه اینقدر گیر نده .
خاله با ناراحتی نگاهی به حمید انداخت و روبه ما گفت :
_هی روزگار ؛می بینی تو رو خدا بچه های این دوره زمونه رو خیلی پرو شدن هی جواب ما بزرگترا رو می دن.
(دیدم که خاله خیلی ناراحت شد یک چشم غره به حمید رفتم که حساب کار دستش اومد البته خودش هم پشیمون شد از حرفش)
با چرب زبونی به سمت خاله رفت و توی بغلش گرفت و گفت:
_قربون مامانم برم که اینقدر دل نازکه فدات شم غلط کردم اوکی بانو ؛نبینم از من دلخور باشی ها.!
ای پسره بلاخوب بلده چطور دل خاله رو نرم کنه ؛خاله خودش رو از بغل حمید بیرون کشید و با چشم غره ای گفت :
_خدا نکنه تو قر بون من بشی دیگه نبینم این حرف رو بزنی ؟!
یهو سرمو بلند کردم دیدم رامین گوش حمید وگرفته وبا اخم هایی مصنوعی شروع کرد به سرزنشش .
_دفعه آخرت باشه به خاله گلم ازبرگ گل کم تر بگی فهمیدی پسر ؟!
حمید هم با حالت ترسیده گفت :
_داداش چشم شما راست میگی گردن ما از مو هم باریکتر من که گفتم اشتباه کردم.
رامین : باشه چون پسر خوبی هستی این بار ولت می کنم دفعه بعد بخششی در کار نیست .
با دیدن رامین ابرویی بالا انداختم وبا دلخوری گفتم:
_سلام رامین خان حال شما خوبه خدا رو شکر چه عجب ما شما رو دیدیم .!
رامین :ببخشید تو رو خدا حواس واسه آدم نمی ذارن که...
یک چشم غره به حمید رفت ،دوباره به سمتمون برگشت وبا خوشرویی گفت:
_خوبین لیدی های زیبا حال و احوالتون چطوره؟!
با گفتن این حرف باز این دل دیوونه ی من بازی اش گرفت،نگاهم رو از چشم هاش دزدیدم و با من و من اشاره ای به پذیرایی کردم وگفتم :
_خیلی ممنون لطف دارین بفرمایین بریم داخل سالن.
همینطور که وارد سالن پذیرایی می شدیم و رامین جلوتر می رفت من از پشت تماشاش می کردم ؛خداییش از لحاظ قدو هیکل حرف نداشت وتوی فامیل تک بود اخلاقش هم حرف نداشت و خاطر خواه زیاد داشت.
یکی از خاطر خواهاش هم خودم بودم که قلبم به خاطرش تندمی تپید .
با نیشگون رومینا به خودم اومدم که با خشم گفت:
رومینا : حواست کجاست تو ؛می خوای خودتو لو بدی آره؟!
چشم غره ای بهش رفتم وبا غر غر گفتم:
_ خیلی خوب توام اوف ؛اگه گذاشتی درست وحسابی ببینمش .
یک پشت چشم نازک کردم که یکدفعه رامین که جلو می رفت برگشت عقب منم چون هول شده بودم و توقع این که به عقب برگرده رو نداشتم ؛ بادیدنش جیغ خفیفی کشیدم .
تند به سمتم اومد وبا نگرانی به چشم هام نگاه کرد وگفت:
_زهرا چی شدی آخه چرا جیغ کشیدی یهو ؟!
رومینا وقتی دید من هنوز توی شوک ام لبخندی زد وگفت:
_ چیزی نیست چون شما یکدفعگی برگشتین عقب هول کرد وترسید همین .
عذر خواهی کرد ودلیل رفتارش رو توضیح داد که می خواسته سوالی بپرسِ رو به من پرسید:
_راستی کنکورتون رو چطور دادین ، واسه انتخاب رشته چیکار می کنید ؟!
حالا من همینطوری این وسط خشکم زده بود و فقط مثل آدم های گیج ومنگ نگاهش می کردم .
رومینا دوباره از لای دندون های چفت شده اش غرید:
_ خوب اولین انتخاب دونفرمون پزشکی هستش تا ببینیم خدا چی میخواد .
لبخندی زد و با تحسین گفت :
_ واسه هر چی تلاش کنین به دستش میارین شک نکنید ؛شما چی زهرا جان ؟!
رومینای بیشعور پامو لگد کرد و آروم بهم
گفت:
_اینقدر مثل منگلا فقط نگاه نکن یک جوابی بده دیگه ضایع.
لبخندپر استرسی زدم وگفتم:
_بله بله ؛شما درست می فرمایین .
با تعجب نگاهی بهم انداخت وبا چشم هایی گرد شده گفت :
_ببخشید چی شد الان ؛مثل این که شما متوجه حرف های من نبودین.
رومینا با من ومن دست هاش رو تو هم قفل کرد وگفت :
_ امم منظورش اینه که...
رامین که فهمید حرفی برای گفتن ندارم دستش رو به نشونه ی اشکالی نداره تکون داد وگفت:
_اشکال نداره می تونیم بریم...
ای بابا نشد یک بار من خنگ بازی در نیارم این چی بود گفتم این وسط آخه .!
خجالت زده رو به رامین گفتم:
_ببخشید آقا رامین شرمنده من هل شده بودم واسه همون اینطوری جواب دادم عذر می خوام.
_خواهش میکنم یک لحظه حس کردم یک وقت من پر حرفی کرده باشم.
رمان
00رمان خوبی نبود
۷ ماه پیشپریسا
۲۵ ساله 10ببخشیدا 🥺ولی اصلا رمان خوبی نبود
۱ سال پیشنازیلا
10بد نبود، ولی زیاد خوبم نبود، قلم روانی نداشت
۲ سال پیشابکی
00ابکی
۲ سال پیشالهه
01برای سرگرمی ویه بار خوندن خوب بود
۲ سال پیششهرزاد
00داستان زیبایی داشت ولی قلم نویسنده ضعیف بود ولی در کل ارزش یک بار خوندن داره
۲ سال پیشسارا
42من تو خماری یک سوال موندم بردان نیروی پلیس تو کاراشون به ظاهر هیلی جدی هستن مورو از ماست میکشن اونوقت چرا تمام رمان های پلیسی ظنزن کل کلی ان یا واقعا همینطوریه مانمی بینیم همه اشون شوخ طبع و بیکارن
۳ سال پیشلوسیا
۲۲ ساله 02بچه ۳ ساله که نوشتن بلد نیست 😂
۳ سال پیش....
111چقدر ک خلاصه رمان خوب بود اصلا انقدر جذبم کرد این چ خلاصه ایه خدایی 😐😑😐😑😐😑😐😑😐😑😐انگار بچه سه ساله نوشته
۴ سال پیشیاسمن
۱۵ ساله 23خیلیم خوب بوددددد من عاشق این رمانمممم سرگرم کنندس خدایی🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🤩
۳ سال پیشیاسمن
02خیلی خوب بوددددددعالی😘🤩🤩🤩😍😍😍
۳ سال پیشمائده
10رمان قشنگی مثل بعضی رمانا تکراری نبود من فکر می کردم زهرا آخرش با سروش ازدواج می کنه ولی نشد قشنگ بود
۳ سال پیشکیانا
۱۶ ساله 30خیلی دوست داشتم اولاش نه اما آخراش خیلی جذاب شد من دلم برا سروش خیلی میسوخت اما بعد خیالم راحت شد وای شخصیت حامد خییلی خوب بودمن به شخصه عاشقش شدم
۳ سال پیشMahya
31رمان خوبیه عالی دستت مرسی نویسنده❤👌
۴ سال پیشحنانه
۱۶ ساله 41رمان قشنگی بود ممنون از نویسنده اما چرا از آینده مژده و الیاس و روستا و حمید چیزی ننوشید باید یکم اضافه میکردی درباره آسون اما قشنگ بودرمانش دستت طلا نویسنده عزیز
۴ سال پیش
asma
00رمان جالب و اموختنی بود، اما اگه از اینده رومینا و وحید و مژده و الیاس رو هم مینوشتن قشنگ تر هم میشد...!