رمان ایرسا به قلم نگین فرجام
ایرسا خانوم یه دختر شر و شیطون و زبر و زرنگه….درسش زیاد خوب نیست اما جودو کار قهاریه!!! این خانوم داره تمرین میکنه برای مسابقاتش که یهو این وسط سر و کله ی عموی محترمشون پیدا میشه و مخ بابا مامان ایرسا خانوم رو میزنه که بپرن اون ور اب یعنی دانمارک…..ولی ایرسا مسابقه داره ….دانشگاه داره….چیکار کنه ؟؟؟؟!!!! بللللله…..این مامان بابای بیخیال میرن دانمارک و حالا ایرسا میمونه و خود خود ایرسا که بعد از کاراش میخواد بره پیشه خانوادش…….اما تو این گیر و ویر خانوم میزنه و عاشق میشه!!!! اونم عاشق کی استاد دانشگاش که 6 سال ازخودش بزرگتره و همچین دل خوشیم از هم ندارن!!!!! ولی بعدا چیزی رو در مورد معشوقش میفهمه که نظرش برمیگرده!!! ……….اقا پسری که تو فیس بوک باهاش اشناشده و گیرش شده رو چیکار کنه؟؟؟!!! اهههه این پسره هم شده قوز بالا قوز…..امان از روزی که این اقا پسر میادددددد دم در خونشون و..
کل کلی…پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۲۹ دقیقه
محيا_صلوات که نه فاتحه
_اي بابا چه فرقي ميکنه؟
محيا_خيلي فرق مي کنه خو
پوستاي شکلاتايي رو که خورده بودمو شمردمو برگشتم رو به محيا و گفتم:
ببين محيا جون من 5تا شکلات خوردم با يه ميشکا. يعني الان بايد 6تا فاتحه بخونم که زحمتش ميفته گردن تو . افرين دختر خوب. الانم بدو که دارم از تشنگي ميميرم. اين دور و اطراف يه بوفه اي چيزي پيدا نميشه؟
محيا يکي از ابروهاشو با تعجب انداخت بالا و گفت:چرا بريم
بازم پشت سر محيا راه افتادم .عجب جاي باحالي بود تازه رستورانم داشت اما ما ديگه نرفتيم رستورانش و از يه بوفه دوتا همبرگر و اب معدني خريديم و خوريم.
محيا_مرسي خوش گذشت
_خواهش قابلي نداشت ،وايسا ميرسونمت
محيا_نه ديگه چيزي نمونده يه دوتا کوچه اون ور تره
_اخه ساعت 4 خلوته
محيا_اوه...چه مهربون شده نميخواد عزيزم خداف
_ا اوو...به تو هم نمياد اين جور حرف زدن برو ديگه گرمم
محيا_فکر کردم ادم شدي
پوزخندي زدمو چندتا بوق براش زدم و راه افتادم سمت خونه.
طبق معمول توي ترافيک گير کرده بودم که صداي زنگ گوشيم بلند شد .گوشيو گرفتم جلوي چشام ،باديدن قيافه ي پريا روي صفحه خوشحال شدم خسته شدم پشت اين ترافيک مسخره.سريع گوشيو گذاشتم در گوشم و گفتم:الو
پريا_الو ...سلام ،خره خوبي؟
_زر نزن ،بعد عمري زنگ زده اينم که طرز حرف زدنه شه.
پريا_بابا صداي اون لا مصبو کم کن نميفهم چي ميگي
دستمو بردم سمت ظبطتو صداشو کم کردم و گفتم:
تو کري که نميشنوي من که ظبط پيشمه صداي تو رو ميشنوم اون وقت تو نميشنوي؟!!!
پريا_چته باز؟پاچه ميگيري؟
_کارتو بگو حوصله ندار
پريا_مي خوام از بي حوصلگي درت بيارم
_مي خوام در نياري ،تو اگه زياد حرف نزني من از بي حوصلگي در ميام
پريا_خره تو اول گوش کن بعد حرف بزن.امشب تولد شايگانه ، براش مي خوايم يه تولد بگيريم
_شايگان کدوم خريه ديگه؟
پريا_بابا خنگه شايگان کيه به نظرت؟ داداش شيما ديگه.
_خوب به من چه؟
پريا_يعني چي به من چه؟مگه نمياي؟
_نه امشب نميتونم مامان فرموده که امشب بابام ميخواد در مورد يه مسئله ي مهم حرف بزنه بايد خونه باشم
پريا_خوب وايسا بابات حرفشو که زد اون وقت بيا
_پريا امشب اصلا تو مودش نيستم گير نده تورو خدا
پريا_يعني ميخواد در مورد چي حرف بزنه ؟ نکنه قضيه ي خواستگارو اين حرفا باشه؟
_واسه همينم اعصابم خرده البته نبايد باشه چون عمرا اگه قبول کنم
پريا_خاک بر سرت از خداتم باشه يه دقيقه فکر کن ازاون خواستگار خوشگل پولدارا باشه .بدبخت کسي هم که بابات پيدا کنه که بد نميشه خر نشي قبول نکني.
_خوب د... حرف مفت نزن کاري نداري؟
پريا_يعني واقعا نمياي؟ خوب اين جوري که خوش نميگذره
_مرسي خوش بگذره
پريا_چي چيو خوش بگذره؟فردا شبو که ازمون نگرفتن ميندازيمش فردا شب .تو بايد باشي. چيه هر دفعه ما هرجا ميريم تو نيستي؟
_بي خيال پريا
پريا_فردا ساعت 7 اماده باش خودم ميام دنبالت
باي Ok_
پريا_باي باي
بر عکس پريا شايگانو زياد نميديدم توي مهموني فردا هم هيچ کسو نميشناختم چون هيچ وقت تا حالا توي اين جور مهمونيا شرکت نمي کردم يعني در واقع حوصلشو نداشتم .اما بر عکس عاشق کادو خريدنم . من بر عکس اين بي حوصلگيم خيلي اکتيو و فعالم از الانم بايد ياد بگيرم که هي از مهموني ها فرار نکنم به قول پريا بايد از بي حوصلگي در بيام.
ماشينو توي حياط پارک کردم و فلشمو از روي ظبط برداشتم .کوله پشتيمو انداختم کولمو گوشيمو طبق عادت انداختم توي جيبم. داشتم ميرفتم سمت پله ها که گوشيم زنگ خورد . شيما بود . دکمه ي
گوشيو فشار دادم و گفتم :الو
شيما_سلام... ورزشکار بي معرف
_تو يکي ديگه از معرفت حرف نزن
شيما_وا من که ديروز زنگ زدم
_تو خودت بايد شخصا زنگ بزني منو براي تولد داداشت دعوت کني
شيما_خوب الان زنگ زدم که همين کارو بکنم ديگه
_دير زنگ زدي
شيما_لوس نشو تو بايد خجالت بکشي که ان قدر براي ما ناز ميکني. هيجا که نمياي اگه تولد شايگانم نياي واقعا بي معرفتي.تازه بهونه هم نميتوني بياري چون مهموني افتاد فردا شب.
_خيلي خب افتخار ميد
شيما_خب د ... بمير .يکي هي بايد نازتو رو بکشه
_پس چي فکر کردي ؟من همين جوري که جايي نميرم
شيما_پرو کاري نداري؟
??
00عالی بود ولی این چه پایانی بود ؟؟ حداقل یه کم از مراسم خواستگاری شون می نوشتی نویسنده عزیز ولی در کل دستت درد نکنه رمان خوبی بود
۴ ماه پیشeli
00قشنگ بود اما کاش از خواستگاریش هم میزاشت و میگفت اخر پدر مادرش باهاش خوب شدن یا نه در کل قشنگ بود اما پایان بهتری انتظار میرفت داشته باشه غلط املایی زیاد داشت و کاش از رابطه سپنتا و ایرسا زیاد میزاشت
۴ ماه پیشEli
00خیلیی قشنگ بود ولی کاش از خواستگاریش هم میزاشت و یکم بیشتر از ایرسا و سپنتا مینوشت ولی قشنگ بود غلط املایی خیلی داشت ولی من پایان بهتری انتظار داشتم کاش میگفت پدر و مادرش اخر باهاش خوب شدن یا نه🤍
۴ ماه پیشمینا
00رمان قشنگه ولی خیلی غلط املایی داشت
۸ ماه پیشMeli.pl
40اولین رمانی که تو ۱ دقیقه خوندمش😂🙏🏼🗿بهرحال مرسی
۲ سال پیشرها
۲۴ ساله 10دقیقا همینطورع
۱۰ ماه پیشندا
00عالی بود از رفتار های پدرومادرشم معلوم بود دوسش دارن و اینم دوسشون داره ولی اخرش زود تموم شد باید از خواستگاریش و... همچیش میگفت حتی بچه هاش و واکنش اولیاش لطفا قصل دوم بنویسید ممنون میشیم مرسی نویسن
۱۱ ماه پیشالهه
00درحد یه رمان معمولی بود خیلی عالی نه ولی خوب بود
۱۱ ماه پیشهاشمی نرگس
۱۵ ساله 00واااای عاااالی بود خیلی دوست داشتم من عاشق شخصیت سپنتا شدم ولی کل رمان یه طرف اون تیکه اهنگه اخرشم یه طرف خیلی خوشگل بووود
۱ سال پیشعسل
۲۲ ساله 10چرا فایل های صوتی باز نمیشه؟؟؟
۱ سال پیشیگانه
20وایی خدا خیلی خوب بود ای کاش از زندگی ایرسا و سپنتاهم میزاشتین
۱ سال پیشدخترک تنها
۱۷ ساله 10فوق العاده
۱ سال پیشم
00خوب بود،طبیعیکه دوست داشت خانوادش به فکرونگرانش باشن ولی وقتی نبودن،عصبانی باشه وبخواد تنها باشه،از طرفیم هم از تنهایی می ترسید هم بی کسی،کاش پایانش یکم بشتربود،چندین فصل غمهاشو خوندیم،خوشیهافقط دوخط
۲ سال پیشدیانا
۱۸ ساله 10واقعا رمان عالی بود اما آخرش اصلا خوب نبود باید ادامه داشت نه فقط به هم بگن دوست داریم و تموم اگر فصل دیگه ای داشت لطفا یک نفر به منم بگه ممنون میشم💙
۲ سال پیشخاتون
۲۵ ساله 20عالی
۲ سال پیش
.....
00اگه فصل دوم رو بنویسی خیلی خوب میشه ولی رمانت واقعا خوب بود مرسی