رمان تو که میدونستی (قسمت دوم) به قلم lifeloard
داستان راجع به دختری به نام آوا ست… که با خانوادش مشهد زندگی مکنن و خیلی هم خوشبتن… آوا از لحاظ مادی و عاطفی چیزی کم نداره و به قولی” لای پر قو بزرگ شده” اما مثل خیلی از اطرافیانش لوووس و ننر نیست و فوق العاده زبل و زرنگه و همیشه عقلش بر احساساتش پیشی داره.تنها مشکلش، وجود پسر عموی دغلباز و دو روش، مرصاد، دو زندگیشه که میخواد با زرنگی آوا رو با راه های مختلف مال خودش کنه… اما همون طور که گفتم آوا زرنگ تر از این حرفاست… وقتی تو کنکور تهران قبول میشه، با وجود اینکه میدونی دوری از خانوادش سخته اما میاد تهران تا لااقل اونو نبینه… غافل از اینکه اگر واقعا آفتابی باشه تا آخر پشت ابر آروم نمیمونه… نمیدونه چه نقشه هایی داره پشت سرش ریخته میشه…..چه بلاهایی که تو تهران و مشهد سرش میاد اما آوا خانوم ما سالم از گوشه کنارشون بیرون میاد! و حتی تو همین اثنا عاشق هم میشه… عاشقِ….نمیگم دیگه خودتون بخونید. …پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۵۷ دقیقه
- خيلي خب شايد يه سر اومدم... ولي دارم ميگما، شـــايد.
- ...
- خدانگـــهدار.
کمي بعد صداي باز و بسته شدن در اومد و اين يعني اتابک رفت.
اومدم بيرون ديدم بـــله صبحانه هم آماده کرده... آخـــي يه يادداشت هم زده بود به يخچال: لطفا اگر خواستي بري بيرون صبحانه بخوري.
چه خطي هم داري لامصب... نستعليق و اين حرفا!!! يادش بخير رضا هم خوش خط بود... اما من... واي که بد خطم... هيچ کي نميتونه خط مو بخونه.
اما اين بشر مثل اين که خيلي خوش خطه!!!
***
رو مبل لم داده بودم. آب پرتقال ميخوردم و تلويزيون ميديدم که اتابک در و باز کرد و اومد تو. ساعت چند بود؟ 2 شايدم 3.
- سل آم.
- سلام.
- خسته نباشي.
اتابک رفت تو اتاقش. از رو مبل داااد زدم:
- اتابک چي ميخوري ناهار سفارش بدم؟
از لاي در اتاقش جواب داد:
- مگه خودمون ناهار نداريم؟
- نــــع.
ادراتاقو کامل باز کرد... اوه اوه لباس عوض کرده بود و با تريپ اسپورت دخترکش اومد بيرون. اوه لالا... بابا خوش تيپ!!!... برد پيت!!! ندزدنت!!! حالا اين قدر خوجل کردي که چي بشه؟
آب دهنم قورت دادم. خواستم بگم چي سفارش بدم که گفت:
- که ناهار نداريم... خيلي خب اشکالي نداره... من که جايي قرار دارم الان ميرم. خواستي سفارش بدي برا خودت تنها بگير... ولي يادت باشه ها!!!
ايش... برد پيتِ پيـــــت!!! حالا با کي قرار داري؟
- بهتر... اسن برو.
اتابک چپ چپ نگام کرد و همين طور که به موهاش دست ميکشيد خدافظي کرد ورفت بيرون.
به طعنه گفت:
- خدا نگه داارم باشه.
ايش... خب حالا بيا منو بخور. اسن مگه من چي کار کردم؟
- خدافـــظ.
در و که بست از بس لجم گرفته بود غريدم:
- بــرد پيـــت خودشيفته.
يه دفه درو باز کرد و سر شو آورد تو.
يني گرخيدم رفت.......
اتابک با لبخند ژکوندي گفت:
- مادمازل آوا، 7 دم در منتظرم باش. شام خونه شيرين و فرهاديم. عزت زياد.
از رفتارم خجالت کشيدم اينکه اتابک به روم نياورد بيشتر خجالت زده م ميکرد... سر پايين انداختم و گفتم:
- باشه.
اتابک بي هيچ حرف رفت.
نميدونم چه قدر وقت گذشت...
ديگه حس و حال ناهار سفارش دادنم رفت... رو مبل تلپ شدم و چشمام رفت رو هم.
***
به پهلو خوابيده بودم و دو تا دستم زير لپم بود.
يه نفر روم يه چيز سبک تو مايه هاي ملافه انداخت.
با فکر اينکه اتابک که خونه نيست و من تنهام پس کي روم ملافه انداخت ترسيدم و از جا پريدم و حالت تدافعي به خودم گرفتم.
اتابک کپ کرد و گفت:
- چته تو؟
با ترس دست رو قلبم گذاشتم و گفتم:
- تويي؟ ترســـونديم!
- ببخش بيدارت کردم.
- اوه نه... کي اومدي؟
- الان.
با ديدن پنجره و اينکه بيرون تاريک بود فهميدم شب شده و من همه ش خواب بودم...
اتابک ملافه رو از رو شونه م برداشت و تا کرد. گفت:
- پس ناهار نخوردي و خوابيدي!!!!
با خنده گفتم:
- آره مثل اين مادربزرگا خوابم برد. راستي ساعت چنده؟
اتابک نگاهي به ساعت مچي ش کرد و گفت:
- 7:20 دقيقه.
و ملافه رو برداشت و تا کرد.
- واااي نه.... دير شد... ببخشيد زمان از دستم در رفت خوابم برد.
سحر ۳۵
00زیاد جالب نبود
۱۱ ماه پیشهانا
۱۳ ساله 00عالییی بود خیلی خوب بود عاشقش شدم
۱۱ ماه پیشAniya
00رمان خوبی بودولی زیادی طولانی کرده بودش،ولی درکل خوب بودچون پایان خوش داشت،من یکی طاقت ناراحتی ندارم،خیلی جاهاش غضع خوردم ولی خداروشکرکه آخرش خوب تموم شد😊
۱ سال پیشمعصومه
10چرا باز نمیشه صدا عل
۱ سال پیشpezhman
۲۰ ساله 00خیلی عالی بود
۱ سال پیشمهرسا
00خیلی خیلی خوب بود من خیلی دوسش داشتم عالی....❤
۱ سال پیشحدیث
00قسمت های اولش خوب بود ولی بقیش چرت بود دختره همش گریه میکرد
۱ سال پیشسحر
00من که دوست داشتم
۱ سال پیشستاره
00سلام خسته نباشید رمان قشنگی بود ولی به نظرم کمک گرفنن از اتابک برای ازدواج واقعاالکی و بی مزه باید یه دلیل محکم تر پیدا میکرد
۲ سال پیشالهه
00وای چقدر میره این***هروقت میگفت میرم***دیگه داشتم بالا می آوردم.
۲ سال پیشآزاده
30این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
m
10اه چندش هم پسره هوس باز بود هم دختره خیلی بدبخت بود عاشق پسری شده که شب وروز جلو چشمش با زنای هرزست اه
۳ سال پیشریحانه
12سلام رمان خیلی قشنگی بود من عاشق این کلماته پلیز پاپایی و گاش گفتش شدم فقط آخرش چرا انقدر کم بود 🤔🤔
۳ سال پیشSanaz
10واقعا بعد از چند وقت بهترین رمانی بود که خوندم عالی بود پیشنهاد میکنم بخونین از دست ندین🖒🖒🖒
۳ سال پیش
Zeynab
۲۴ ساله 00عالییییییی بود موفق باشین