رمان عشق محال او به قلم شقایق دهقانپور
آوا دختری است که برای ازدواج نکردن با پسر عموی خود با او و خانواده خود لجبازی میکند و وارد یک بازی میشود که سرنوشت او را رقم میزند و او با….
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۳۸ دقیقه
همه تو سالن پشت میز نشسته بودن و مشغول خوردن ناهار بودن.چندتا پله باقی مونده رو دوییدم و با صدای بلند گفتم:ســـــلـــــام
بابا:سلام عزیزم.خوبی؟
با حالت تعظیم خم شدم و گفتم:اوه،سپاسگذارم از احوال پرسی شما پدر
مامان و آرسن و آرام هم داشتن میخندیدن
-:مامانی خوبی؟
مامان:قربونت برم عزیزم.خسته نباشید؟
آرسن:از چه کاری خسته نباشن؟
آرام خندید وگفت :لابد از درس خوندن دیگه...
مامان:آره.
-:وای مرسی مامانی.
آرسن:درسم میخونی مگه؟!ای بابا،منم اگه میدونستم بهت خسته نباشید میگفتم.
همه زدن زیر خنده که منم خندیدم
بابا:آرسن؟!اذیتش نکن...
آرام:حالا این ترم چندتا رو پاس میکنی؟
-:ساکت شو بابا خر خون
بابا:آروم تر...چتونه سر سفره نشستینا.
.
.
جلو تلوزیون نشسته بودم و این کانال اون کانال میکردم حوصلم به شدت سر رفته بود .مامان بعد از ظهر مطب نرفت و موند خونه و تو آشپزخونه داشت به سیما خانم کمک میکرد. بابا هم تو اتاق کارش مشغول کار بود.
رفتم تو آشپزخونه دیدم مامان و سیما دارن صحبت میکنن.مامان تا چشمش به من افتاد یه لبخند زد و گفت:چیزی میخوای مامان جان؟
-:نه...
سیما:حتماً گرسنتون شده.
-:نه سیما جون حوصلم سر رفته...
مامان:خب اومدی تو آشپزخونه چیکار؟
-:چه میدونم؟بقیه کجان؟
مامان:آرسن رفت بیرون،آرام هم فکر کنم تو اتاقشه باباتم همینطور
یه باشه کش دار گفتم و از آشپزخونه زدم بیرون.رفتم بالا میخواستم برم تو اتاقم که پشیمون شدم و رفتم تو اتاق آرام.یه تق کوچیک به در زدم و منتظر نموندم و رفتم تو!
آرام:زحمت کشیدی در زدی
یه لبخند شاد بهش زدم و خودمو پرت کردم رو تختش
-:چیکار میکنی؟
آرام که یکی یکی لباساشو از کمد در میاورد و جلو آینه میگرفت جلو خودش گفت:نمیبینی؟
-:چرا دارم میبینم.خیلی بیکاری بابا پسندیدت رفت پی کارش دیگه...
آرام اومد رو تخت نشست و گفت:وای آوا خیلی میترسم!
یه دستمو گذاشتم زیر سرمو گفتم از چی؟!
آرام:چه میدونم؟!از ازدواج از ...کلاً میترسم دیگه...
-:نترس.
آرام:مرسی.واقعاً با این حرفت خیلی آروم شدم
بعد یه چشم غره بهم زد و روش رو کرد اونور
خندیدم و گفتم:تو که الان چند وقته باهاش آشنایی و چندبارم باهاش بیرون رفتی،ترس چی دیگه؟به نظر من که پسر خوبیه!
آرام:اینو تو این چند باری که دیدیش فهمیدی؟!
-:بببین من آدما رو از نگاهشون میفهمم...
آرام:آره جون خودت.
-:به مرگ تو!
آرام:جای نمک ریختن بیا بگو چی بپوشم؟
-:حالا لباس رو ولش!بیا اینجا بشین یکم از مهام اینا بگو.حالا از شوخی بگذریم. این آقای شایان یهو بعد از چندسال از کجا پیداش شد؟
آرام:نمیدونم مثل اینکه بابا وقتی پارسال رفت آلمان اونجا پیداش کرد.
-:مگه گم شده بود؟
آرام یه چپ چپ نگاهم کرد که خندیدم و گفتم:اونوقت اونجا چیکار میکرد؟
آرام:اونجا زندگی میکردن.
-:اِاِاِ؟!!اونوقت همین مهام و مانیا بچه هاشن یا بازم بچه داره؟
آرام:یه پسر دیگه هم داره که آلمان موند.مهام میگفت شاید به زودی برگرده
خندیدم و گفتم: اینا تقریباً قرینه ما هستن.حالا مهام تو رو میگیره به آرسنم میگیم خواهرشو بگیره داداششم که اومد بهش بگو بیاد منو بگیره اینطوری مال و ثروت شایانم دست غریبه نمیوفته.
آرام خندید و گفت:زهرمارِ قرینه...تو چرا داری واس مال و ثروت اونا نقشه میکشی مگه خودت نداری؟
-:به همین سوی چراغ اگه من چشمم دنبال مال دنیا باشه همینطوری از دهنم پرید.
یه چپ چپ نگاهم کرد و ادامو در آورد.
-: حالا با این مهام که حرف میزدی چجور آدمیه؟
آرام:اینطور که من تا حالا شناختمش آدم خیلی مهربون و ساده ایه.خیلی هم شوخ و سر زنده.
-:اوه مای گاد...
نسا
۱۶ ساله 00داستان خیلی خوبی بود واقن که از خوندنش سیر نشدم کاشکی فصل دومی هم داشت ممنون از نویسنده❤
۲ هفته پیشمحیا
۱۵ ساله 00قشنگه و داستانش هم متفاوته بخونینش
۲ ماه پیش..
00خیلیییییییییی خوب بود ❤️❤️❤️❤️
۳ ماه پیشتوحید
00عالی بود
۳ ماه پیشMaryam hadipour
00عالی بود🥰👏👏👏
۳ ماه پیشمبینا
۱۴ ساله 00این رمان خیلی دوست داشتنی بود😘ممنون از یازندش
۴ ماه پیشدخترت مامانی
۱۴ ساله 00مامان جونم خیلی رمان قشنگی بودش مرسی ازت بابت این رمان گشنگ♥️🫂🙃
۸ ماه پیشلطفا ادامش رو بنویس
00۱۸
۱۰ ماه پیشمهنا
00خیلی عالی و قشنگ بود ولی کاش ادامه داشت
۱۰ ماه پیشفاطمه
۳۲ ساله 00رمان خیلی خوبی بود ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟🌟🌟🌟🌟
۱۱ ماه پیشAniya
00رمان خیلی خوبی بود،فقط کاش مهرادهم مثل آواکم کم عاشق میشدوکاش یه جاهایی ازرمان اززبان مهرادنوشته میشدمثلاوقتی که آواگروگان بودکاش اززبان مهرادهم مینوشت ولی درکل رمان خوبی بود،ممنون ازنویسنده
۱۱ ماه پیشپریا
00رمان خوبی بود ولی کاش ادامه داشت ممنون از نویسنده
۱۲ ماه پیشرخشا
00ورسبتسایملسنامیلیم خیلیی خوب بود:))
۱۲ ماه پیشعالی بود
۳۶ ساله 00عالی بود
۱ سال پیش
نسا
۱۶ ساله 00رمان خوبی بود واقن از خوندنش سیر نمیشدم ولی حیف که داستان خروجیه خوبی نداشت برا همین از جذابیت داستان کم کرد کاشکی مهراد کم کم عاشقه اوا میشد نه دوشبه