رمان عشق محال او
- به قلم شقایق دهقانپور
- ⏱️۶ ساعت و ۳۸ دقیقه
- 80.7K 👁
- 278 ❤️
- 235 💬
آوا دختری است که برای ازدواج نکردن با پسر عموی خود با او و خانواده خود لجبازی میکند و وارد یک بازی میشود که سرنوشت او را رقم میزند و او با….
همه تو سالن پشت میز نشسته بودن و مشغول خوردن ناهار بودن.چندتا پله باقی مونده رو دوییدم و با صدای بلند گفتم:ســـــلـــــام
بابا:سلام عزیزم.خوبی؟
با حالت تعظیم خم شدم و گفتم:اوه،سپاسگذارم از احوال پرسی شما پدر
مامان و آرسن و آرام هم داشتن میخندیدن
-:مامانی خوبی؟
مامان:قربونت برم عزیزم.خسته نباشید؟
آرسن:از چه کاری خسته نباشن؟
آرام خندید وگفت :لابد از درس خوندن دیگه...
مامان:آره.
-:وای مرسی مامانی.
آرسن:درسم میخونی مگه؟!ای بابا،منم اگه میدونستم بهت خسته نباشید میگفتم.
همه زدن زیر خنده که منم خندیدم
بابا:آرسن؟!اذیتش نکن...
آرام:حالا این ترم چندتا رو پاس میکنی؟
-:ساکت شو بابا خر خون
بابا:آروم تر...چتونه سر سفره نشستینا.
.
.
جلو تلوزیون نشسته بودم و این کانال اون کانال میکردم حوصلم به شدت سر رفته بود .مامان بعد از ظهر مطب نرفت و موند خونه و تو آشپزخونه داشت به سیما خانم کمک میکرد. بابا هم تو اتاق کارش مشغول کار بود.
رفتم تو آشپزخونه دیدم مامان و سیما دارن صحبت میکنن.مامان تا چشمش به من افتاد یه لبخند زد و گفت:چیزی میخوای مامان جان؟
-:نه...
سیما:حتماً گرسنتون شده.
-:نه سیما جون حوصلم سر رفته...
مامان:خب اومدی تو آشپزخونه چیکار؟
-:چه میدونم؟بقیه کجان؟
مامان:آرسن رفت بیرون،آرام هم فکر کنم تو اتاقشه باباتم همینطور
یه باشه کش دار گفتم و از آشپزخونه زدم بیرون.رفتم بالا میخواستم برم تو اتاقم که پشیمون شدم و رفتم تو اتاق آرام.یه تق کوچیک به در زدم و منتظر نموندم و رفتم تو!
آرام:زحمت کشیدی در زدی
یه لبخند شاد بهش زدم و خودمو پرت کردم رو تختش
-:چیکار میکنی؟
آرام که یکی یکی لباساشو از کمد در میاورد و جلو آینه میگرفت جلو خودش گفت:نمیبینی؟
-:چرا دارم میبینم.خیلی بیکاری بابا پسندیدت رفت پی کارش دیگه...
آرام اومد رو تخت نشست و گفت:وای آوا خیلی میترسم!
یه دستمو گذاشتم زیر سرمو گفتم از چی؟!
آرام:چه میدونم؟!از ازدواج از ...کلاً میترسم دیگه...
-:نترس.
آرام:مرسی.واقعاً با این حرفت خیلی آروم شدم
بعد یه چشم غره بهم زد و روش رو کرد اونور
خندیدم و گفتم:تو که الان چند وقته باهاش آشنایی و چندبارم باهاش بیرون رفتی،ترس چی دیگه؟به نظر من که پسر خوبیه!
آرام:اینو تو این چند باری که دیدیش فهمیدی؟!
-:بببین من آدما رو از نگاهشون میفهمم...
آرام:آره جون خودت.
-:به مرگ تو!
آرام:جای نمک ریختن بیا بگو چی بپوشم؟
-:حالا لباس رو ولش!بیا اینجا بشین یکم از مهام اینا بگو.حالا از شوخی بگذریم. این آقای شایان یهو بعد از چندسال از کجا پیداش شد؟
آرام:نمیدونم مثل اینکه بابا وقتی پارسال رفت آلمان اونجا پیداش کرد.
-:مگه گم شده بود؟
آرام یه چپ چپ نگاهم کرد که خندیدم و گفتم:اونوقت اونجا چیکار میکرد؟
آرام:اونجا زندگی میکردن.
-:اِاِاِ؟!!اونوقت همین مهام و مانیا بچه هاشن یا بازم بچه داره؟
آرام:یه پسر دیگه هم داره که آلمان موند.مهام میگفت شاید به زودی برگرده
خندیدم و گفتم: اینا تقریباً قرینه ما هستن.حالا مهام تو رو میگیره به آرسنم میگیم خواهرشو بگیره داداششم که اومد بهش بگو بیاد منو بگیره اینطوری مال و ثروت شایانم دست غریبه نمیوفته.
آرام خندید و گفت:زهرمارِ قرینه...تو چرا داری واس مال و ثروت اونا نقشه میکشی مگه خودت نداری؟
-:به همین سوی چراغ اگه من چشمم دنبال مال دنیا باشه همینطوری از دهنم پرید.
یه چپ چپ نگاهم کرد و ادامو در آورد.
-: حالا با این مهام که حرف میزدی چجور آدمیه؟
آرام:اینطور که من تا حالا شناختمش آدم خیلی مهربون و ساده ایه.خیلی هم شوخ و سر زنده.
-:اوه مای گاد...
آوا
0من چون اسم خودم آوا بود این رمان رو خوندم ارزش خواندن داشت
۳ ماه پیش...S...
2رمان خوبی بود
۴ ماه پیشنازی
0پسره انگار ۱۹۵ درجه تغییر کرده باشه.رمان بدی نبود ولی خوبم نبود می تونستی ادامش بدی یا یجوره بهتر تموم کنی
۵ ماه پیشهانا
2رمان زیاد جالبی نبود خیلی آبگی بود😶
۵ ماه پیشSara
2و اگه میشه لطفا جلد دومش رو بنویسد
۶ ماه پیشSara
4واقعا تا حلا رمان به این خوبی نخوندم واقعا از نویسندش ممنونم
۶ ماه پیشعاطی
5واقعا رمان قشنگی بود ارزش خوند داره
۷ ماه پیشفاطمه حسنا
1عاااالی بود خیلی خوب بود ولی کاش ادامش میدادی
۷ ماه پیشمحشرهه محشره یعنی
2عالیه میشه جلد دومش رو بنویسید
۸ ماه پیشمیشه جلد دومشم بنویس
3لطفا اگه میشه جلد رو بنویسید
۸ ماه پیشدختر زمستونی
2خیلی رمان قشنگی بود مرسی از نویسنده :)
۹ ماه پیشمانیا
0با اینکه بعضی قسمتهاش دور از واقعیت بود ولی داستان روان و جذابی داشت
۹ ماه پیشHasti
0شقایق جون مرسی واقعا قشنگ بود♥️
۹ ماه پیشلهار
1احححح چرارمانهایی که مینویسبد یادمه پولدارن یااینکه مغروروچ ت وپرت پس مردم عادی چی هستند ،چطورمیگید خوب بود من قسمت اولشاتانصفه هم نخوندم منصرف شدم چیه این مضخرفا ،دخترت توگله پسرا مثلا روشنفکریداحححح
۹ ماه پیش
ساناز
0خوب بود.اخرش سرهم بندی شد