رمان دختری با اسانس سیگار
- به قلم محدثه فارسی
- ⏱️۵ ساعت و ۱۲ دقیقه
- 92.8K 👁
- 486 ❤️
- 387 💬
داستان ما راجب دختری از جنس شرقه…دختری که از جنس سیگاره..! دختری که مردونه بزرگ شد و مردونه زندگی کرد…ولی تنها مشکلش انتقامی بود که چشمانش را کور کرده بود! و اما یک پسر…پسری که باچشمان سیاهش حسابی دل این دخترک راقلقلک میدهد.. میخوایم باهم این ماجرا رو دنبال کنیم تا ببینیم آیا دخترک موفق به انتقام گیری میشود یانه؟
همینطور که یه تای ابروم بالا بود لبخند مغرورانه ای میزنم و میگم:ممنون قربان
خنده ای میکنه و به سمت خودش اشاره میکنه تابشینم..
_امشب یه سوپرایز دارم برات..
خونسرد نگاش میکنم..پیپشو ازرولبش برمیداره و بالبخند میگه:به روبرو نگاه کن
عادی به سمت روبرو خیره میشم..مردی خوش پوش رو میبینم..پوست برنزه که بدخودنمایی میکنه و چشای
مشکی و موهای مشکی..ته ریش روی صورتش خیلی جذابش کرده بود..تیپ سرتاپا مشکی هم زده بود که
میدرخشید..تنها مرد حاضر تواین جمع..چهرش به غربی ها نمیخورد
من_اسمش؟
_هم وطنی خودته..مثل خودت بااطمینان..ازامروز اونم برای خودم کار میکنه
من_نگفتم قراره چیکار کنه اسمش و خواستم!
خنده ای کرد و گفت:کیارش ستوده...28 ساله..از 15 سالگیش آمریکا زندگی میکنه...کارش عین خودته
من_خوبه..پس دیگه حسابم ازت جداس
دوباره اخم کرد:نه اتفاقا شما دوتا کنار هم فوق العاده میشید..معروف و پرسروصدا
پوزخند میزنم و جام شراب و برمیدارم..زیرچشمی به کیارش ستوده خیره میشم..پسره خنده رویی بود
دخترای زیادی دورش جمع بودن..نگاش کشیده میشه سمت من.سرتکون میده..من هم به اتفاقش سرمو
تکون میدم...باچشم دنبال مهراد میگردم.امشب سپردم خیلی مراقبش باشن چون ممکنه برای جریح دارکردن
من بخوان صدمه ای بهش بزنن..باخنده داشت داستانی برای اطرافیانش میگفت..لبخند میزنم..خوشحالم
خوشحاله..
_حاضری؟
به سمتش برمیگردم..سرمو تکون میدم..عصاشو دستش میگیره و بلند میشه..
_آقایون و خانوم ها!
همه سکوت میکنن..شراب و مزه مزه میکنم..ومنتظر به ادامه حرفاش گوش میدم
_امشب میخوام ستاره این مجلس و بهتون معرفی کنم..کسی که انقدر توانایی داره که میتونه هروقت دلش
خواست هرکسیو نابود کنه..این شخص کسی نیست جز..
دستش و گرفت سمت من..و ادامه داد:مهرال رادمهر..دختر جوان و باتجربه شرقی
بلند میشم..همه دست و سوت و جیغ میزدن..لبخند مغرورانه ای زدم و سرم و کمی پایین اوردم به نشونه
احترام..
من_من مهرال رادمهر هستم..دختری که از جنس شرقه..دختری که سفت و محکمه...کسی نمیتونه باغرورم
بازی کنه چون دقیقا غرورشو هدف میگیرم و به آتیش میکشم..ممکنه خیلی ازشما قصد جونم یااموالم رو
داشته باشید..ولی من ازهمینجا اعلام میکنم برابری بامن مساویست با باخت..و یک موردی که خیلی روش
تاکید دارم..صدمه زدن و عصبی کردن من ازطریق اذیت و آزار خانوادم..مساویست با.....*مرگ*!
صدای همهمه بلند شد..همه مشغول صحبت شده بودن..انقدر جدی حرفام و میزدم که کسی جرات نفس
کشیدن نداشت..تمام مدت کیارش ستوده باکنجکاوی بهم خیره شده بود..حس خوبی به این نگاهاش نداشتم
ادامه دادم:فک نکنید چون یه دختر 20ساله هستم از انجام دادن هرکاری عارضم..اتفاقا برعکس..
فک کنم خبر مرگ تام ریچارد و شنیده باشید؟میدونم که بهتر از هرکسی میدونید که چه کسی اون شخص و
به قتل رسوند..میخوام کسایی که الان دارن نقشه نابودی منو توسرشون میکشن هشدار بدم که هرچه سریعتر
این نقشرو بهم بزنن چون حتما مرگ در انتظارشونه..
دوباره همهمه ایجاد شد..لبخند مطمینی زدم و بهش خیره شدم..برق تحسین و تو نگاش میدیدم ..سری تکون
داد منم نشستم سرجام..معمولا دوست نداشتم دور و برم شلوغ باشه..مهراد خستگی از سر و روش میبارید
به سمتم اومد و نشست بغلم..قیافش تو هم بود..این و خوب میدونستم
آه کشیدم مثل همیشه..کیارش ستوده رو دیدم به سمتمون میاد..خیلی ریلکس چشم ازش برداشتم و به طرف
دیگه ای خیره شدم..بالبخند به سمتش رفت...کنارش نشست..بااینکه نگام سمت دیگه ای بود اما خوب هواسم
بود..صدای خش دار مهراد بلند شد:کی این مهمونی کسل کننده تموم میشه؟
خوب میدونستم از سخنرانی هام ناراحت بود..لبخندی به صورتش زدم و گفتم:به زودی..
آهی کشید..ناراحت بود..عصبی شدم..میخواستم دنیا نباشه ولی برادرم ناراحت نباشه..
باصداش به طرفش برگشتم
_هــــــــــــــی دختر بیا میخوام به یه نفر معرفیت کنم
لبخندی زدم و به سمتشون رفتم..جلو شخص وایسادم..به زور به شونش میرسیدم..قیافه خیلی جذابی داشت
_ایشون آقای کیارش ستوده هستن..یکی از مهندسای خوب آمریکا
دستش و به گرمی فشردم..نگاش روتک تک اجزای صورتم چرخش داشت..یه جای کار این میلنگید!
همگی نشستیم..جام شرابی برداشتم..از دور مهراد و دیدم که بااخم نگام میکرد..به هیچ عنوان ویسکی
خوردن منو دوست نداشت..آهی کشیدم و جام و گذاشتم رومیز!
_مهرال فکر کنم بدونی که آقای ستوده افتخار دادن و قراره باما همکاری کنن؟
ابرویی بالا انداخت م وگفتم:چه خوب..اوووممممم
روکردم طرف کیارش و گفتم:شما درچه زمینه ای فعالیت میکنید؟
لبخندی زد و باصدای مردونه ای گفت:درزمینه ای که شما فعالیت میکنید
خنده ای کردم و گفتم:پس باعث افتخاره
کیارش رو کرد طرفش و گفت:آقای تایلر خوب میدونید که پلیسا دنبالم هستن..
Niloofar
0عالی بود عالی واقعا ممنونم از نویسنده
۲ ماه پیشدوری
0خیلی خوب بود سوال اول بخشی که فهمید کیارش پلیسه سوال دوم من خودم خیلی به مهرال شبیهم پس اونو کارکتر بیشتر دوست داشتم و سوال بعدی حتما بخونیدش پیشنهاد بهترین رمانتون میشه
۳ ماه پیشآرتمیس راد
0رمان عالی بود فقط چنتا مشکل داشت اولا بنظرم موقعی که خیانت کیارش رو دید باید حداعقل باهاش سردتر رفتار می کرد ثانیا وقتی کیارش زد توگوش مهرال کم کمش باید باهاش قهر می کرد و از ماشین پیاده می شد یا می زد تو گوشش
۳ ماه پیشMahak
1ممنون رمان جذاب و دلنشینی بود
۳ ماه پیشپارمیدا
0ب جرئت میتونم بگم بهترین رمانی ک خوندم عاشقش شدم 🫶🏻🫠
۴ ماه پیشاشک هشتم
0رمان عالی بود واقعا سخته یک عمر انتقام توچشم ادم باشه
۴ ماه پیشNary
1از نظر من رمان خیلی قشنگی بود و پایان عالی داشت از نویسنده بابت این رمان ممنونم🌹
۴ ماه پیشحانیه
1سپاس نویسنده گل .....😍🥰
۴ ماه پیشبیتا
1دوستان یه رومانی که توش مثلا خانواده دختره تردش کنن بعد خودش زحمت بکشه وموفق شه و مثلا بعدش خانوادشو ببینه خوندید اسمشو میگید این مدلی باشه
۸ ماه پیشسادات
0ببین من یه رمان تقریبا شبیه چیزی که میگی دیدم اما بنظرم بیخیال این داستان شو چون اون رمانه به شدت بد بود
۴ ماه پیش.....
3رمان جذابی بود ولی بعضی چیزاش با عقل جور در نمی اومد مثلا اینکه مهرال قاتل چند تا آدم بود ولی خیلی راحت ازادش کردن حداقل باید زندان میرفت
۴ ماه پیشفاطمه
1عالی بود، خیلی رمان خوبی بود واقعا کیف کردم
۵ ماه پیشبهترین رمان دنیا
0مهرال و کیارش
۷ ماه پیشهانا
1خوب بود یکم اغراق امیز بود ولی در کل خوب بود
۹ ماه پیشسلام اقا دمتگرم
1خیلی خفن بود
۹ ماه پیش
انسیه
1رمان خوبی بود ولی اوایل رمان که مهرال آدم میکشت و خونشو مزه میکرد به نظرم قشنگ نبود و به کلیت رمان نمی خورد.اگه میشد خودش کمتر آدم بکشه و آدماش اینکارارو میکردن بهتر بود.شخصیت مهرال رو دوست داشتم و آدم کشتنش اذیتم میکرد.ممنون از نویسنده عزیز.