رمان خاطره به قلم مهدیه لیموچی
طنین_بهراد دختر 23 ساله ی که سرگرد نیروی انتظامیه.
طنین بخاطر ماموریت یک ساله مجبور به ازدواج با سرگرد رایان رادمنش می شه.
طنین مادرش رو از دست داده و زندگیش بدون هیچ ارامشیِ !
پدرش هم بخاطر دوری از خاطرات همسرش به مسافرت های خارجی می ره و طنین می مونه تنهای تنها !!
ماموریتی که بهش می خوره یک سال طول می کشه.
توی این ماموریت با پسری به اسم علی اشنا می شه که می شه گفت دست راستِ رئیس باند موادِ.
علی توی زندگیش درد های زیادی کشیده.
طنین از نگاه علی ترس داره و همیشه ازش دوری می کنه اما...
پایان_خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۲۸ دقیقه
تا زمانی که اتاق اماده می شد هردو رفتیم توی اتاق من، حرف زدیم و حرف زدیم تا که رسیدیم به ماموریت
سعی کردم کمی مقدمه چینی کنم! کاری که هیچوقت بلد نبودم:
_ اریانا جان! شغل من رو که می دونی پلیسم! و یه پلیس شغلش اینه که بره ماموریت و خطر کنه مگه نه!؟؟؟
اریانا با نگاه گنگی داشت نگاهم می کرد منظورم حرفام رو نمی فهمید!
_ اره ولی اینا رو چرا داری به من می گی؟؟؟
خودم رو، روی تخت جا به جا کردم، ترسیده از چشماش میخونم اروم گفتم:
_ راستش دارم به یه ماموریت....یک ساله میرم.
تعجب و شوک یه دفعه ای که بهش زده بودم رو میتونستم واضح از چشماش بخونم با بهت گفت:
_چـ...چی می گی؟؟؟ طنین یک سال؟؟؟ بگو گوشام اشتباه شنیدن تروخدا!!! طنین من نمیـ...
بغض گلوش اجازه نداد حرفش رو تمام کنه طولی نکشید که صورتش خیس از اشک شد دوباره ادامه داد:
_ اخه..اینم...شغل بود که...تو انتخاب کردی
_وای عزیزم گریه نکن من که قرار نیست بمیرم که این طوری میـ....
نذاشت حرفم تموم شه و دستش رو گذاشت رو ل*ب*م....
_ عوضی این چه حرفیه میزنی....
خودش رو پرت کرد توی ب*غ*لم سفت فشارش دادم و توی گوشش گفتم:
_وای که تو چقدر احساساتی هستی
تا ساعت شب باهاش حرف زدم و بهش فهموندم که شغلمه و باید حتما برم و خطری برام نداره!
مجبور بودم دروغ بگم، بهش گفتم خطری نداره درحالی که سرتاسر خطر بود این ماموریت! بهش قول دادم سالم برگردم.
قولی که خودمم نمیدونستم ممکنه بهش عمل کنم یا نه!!!؟
با سردرد شدیدی بخاطر قول های که خودم مطمئن نبودم که بهشون عمل میکنم یا نه خوابیدم...
صبح که بلند شدم اریانا خواب بود.
از اتاق اومدم بیرون و به سمت اشپزخونه رفتم یه لیوان قهوه خوردم وقتی دیدم اریانا بیدار نشده دوباره به اتاقم برگشتم.... توقع داشتم اریانا بیدار شده باشه.
رفتم بالای سرش و اروم تکونش دادم:
_ اریانا بلند شو دیرت شده باید بری مطب بدو دیگه
_ هوم...
_ بلند شو تو که ماشینت رو نیاوردی من میرسونمت بلند شو دیگه.
با صدای خوابالویی جواب داد:
_ من بیدارم تو برو تا بیام...
پوفی کشدم...
_ باشه پس زود بیا که یه صبحانه ای حداقل قبل رفتن بخوری.
بعد هم در رو بستم و به سمت کتابخونه رفتم از توی قفسه کتاب ها چندتا کتاب که تا حالا نخونده باشم برداشتم و با خودم بردم در اتاق رو که باز کردم از صحنه ی که دیدم عصبی شدم اریانا هنوز خواب بود...سریع پریدم روی تخت و شروع کردم به پریدن داد زدم:
_ زلزله زلزله
یه دفعه اریانا پرید از خواب و به حالت دو به سمت در رفت هعی داد میزد: _زلزله اومد...زلزله...
منم از خنده روی تخت ولو شده بودم یه دفعه برگشت طرفم.
موهاش سیخ شده بود. اینقدر خندیدم که اشک از چشمام اومد اریانا انگار تازه فهمیده باشه که چی شده یدفعه داد زد:
_ میکشمت طنین میکشمت
به سمت من حمله کرد جیغی کشیدم و عقب عقب رفتم که پام به تخت گیر کرد و افتادم روی تخت اونم از موقعیت استفاده کرد و روی شکمم نشست که جیغم رفت هوا
_ ببین بلند شدی که شدی اگه بلند نشدی یه جور دیگه حالیت میکنم اریاناآآ...
_حالی کن ببینم چـ...
حرفش تموم نشده بود، که با زانو زدم تو کمرش که از درد خم شد از فرصت استفاده کردم و هلش دادم جام رو باهاش عوض کردم، نشستم روی شکمش
_هی چاقالو بلند شو نفسم بالا نمیاد...
_ من چاقالوام؟من که از تو یکی لاغر ترم
_حالا بلند شو نمیتونم نفس بکشم بعدا درباره این که کی لاغر تره بحث میکنیم
از روی شکمش بلند شدم و در حالی که به سمت در اتاق میرفتم گفتم:
_من از تو لاغر ترم حالا بیا بریم صبحانه بخوریم
_ باشه الان صورتم رو میشورم تو برو تا من بیام
_ دوباره نخوابی اریانا، وقت نداریم
_ باشه بابا الان میام
از اتاق اومدم بیرون و به سمت راه پله رفتم امروز مرخصی داشتم، فردا هم باید میرفتم پرونده ازیتا رو از سرهنگ می گرفتم، از هفته ی دیگه ماموریت شروع می شد نرگس جون میز رو چیده بود.
_ سلام صبح بخیر نرگس جون
_سلام دخترم صبح تو هم بخیر بیا بشین صبحانت رو بخور
_ممنون
اریانا اومد پایین
_صبح بخیر نرگس جون
_ صبح توام بخیر اریانا جان بشین، بشین تا برات چایی بیارم
همونطور که داشت پشت میز می نشست جواب داد:
_ ممنونم چرا زحمت کشیدید
_ زحمت چیه دخترم
اکی
۲۹ ساله 00وای چقدر مسخره..یا رمان ننویسید یا اگه هم مینویسین کاملش رو همون اول بتویسین..فازتون چیه دوتا جلدش کردین
۴ هفته پیش..
00چ رمان مسخره ایی بود. الکی محرم کردن، این باباش براش زنگ نمیزد ببینه دخترش کجاست که بی خبر رفت، با دوتا نگاه عاشق شد؟، ماموریت ۱ سال شد یه هفته؟ بابا یکم اب و تاب میدادین دیگه، تنها چیزی ک فهمیدم
۲ ماه پیشکک
00افتضاح
۴ ماه پیشرایکا
55این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
Farshidi
20کجا خوندی
۴ سال پیشنفس
۱۵ ساله 131همه چیز رمان الکی پیش میرفت اخه مرض داشتن این دوتا پلیسارو مرحم کردن اخه کجای رمان انگشتشون ب هم خورد و الکی هی زرت و زرت قلب درد میگرفت و چرا باید با چند تا کلمه و نگاه عاشق شد کلا فانتزیش زیاد بود
۳ سال پیشمری
20محرم نه مرحم🤣
۱ سال پیشparii
00کجاخوندی
۲ سال پیشیلدا
۲۱ ساله 00بگو کجا خوندی واسم جلد دوم چیست
۲ سال پیش۰۰۰۰۰
00کجا خوندی
۲ سال پیشمیشه به ما معرفی کنی
00میشه خواهش کنم اسم و مشخصات برنامه رو بدین
۲ سال پیشBaran
00اسم برنامه چیه ماهم بریم بخونیم تو خوماری موندیم
۸ ماه پیشنازنین
00کجا خوندی رمان رو اسم برنامه چی بود لطفا بگو ؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟
۶ ماه پیشفاطمه احمدی
00کجا خوندی؟
۴ ماه پیشسهیل
۲۷ ساله 10بعنوان یه رمان هیجانی و پلیسی خیلی خیلی آبکی بود..بقول یکی از دوستان هی زرت و زرت قلب درد میگرفت😂😂😂 بذار چند روز بگذره بعد پلیس و خلافکار عاشق شن تا اونم تا این حد 🥴🥴
۵ ماه پیشرائیتی
۱۵ ساله 80جلد دوم الان دقیقا کجاستتتت نزدیک به 1 ساله به انتظار جلد دوم هستم ☹️
۴ سال پیشرائیتی
۱۶ ساله 100دقیقا یک سال گذشت اما همچنان من به در نگاه می کنم و دریچه اه می کشد🥴
۳ سال پیشسوگی
۲۶ ساله 60رایتی جان فک کنم تا۱۸ سالگیت جلد ۲نیاد.انشالا سال دیگم ی نظر بده شاید نویسندش دید😶
۳ سال پیشرائیتی
۱۶ ساله 10ع 3 سال شد(ولی من همچنان 16سالمه) واقعا دیگه دارم نمیتونم 🥺😂
۲ سال پیشسان
۱۸ ساله 00توی برنامه های دیگه کاملشو بریدبخونین
۲ سال پیشرائیتی
00مثلا کدوم برنامه؟
۱ سال پیشسما
۱۵ ساله 00دوشواری نداره پر گدرت تو ادامه بده ایشالاپیر میشی میشینی میخونی دمانو😂👍🏻
۱ سال پیشرائیتی
00دارم پر گدرت ادامه میدم
۱ سال پیشرائیتی
۱۷ ساله 004سال گذشت... احساس پیری میکنم😭🤣
۵ ماه پیشعلیرضا لیموچی
۲۱ ساله 00دوستان مهدیه لیمو چی دیگه نویسندگی را کنار گذاشت 🙏❤
۶ ماه پیشزهرا
۳۰ ساله 00اسم جلد دوم جیه عزیزم
۶ ماه پیشزهرا
۳۰ ساله 00اسم جلد دوم جیه
۶ ماه پیشزهرا
۳۰ ساله 00سلام داستان خاطره خیلی عالی بوده عکه بشه جدل دوم بزارید ممنونم میشم
۶ ماه پیشدنیا
۲۰ ساله 00ببین یعنی داغون ترین رمانی ک تا الان خوندم افتضاح ترینش بودددد ماموریت ۱سال ی هفته تموم شد
۷ ماه پیشSali
00فصل دوم رمان اسمش چیه چرا نذاشتن
۸ ماه پیشدکتر
۰۰ ساله 00یه حسی به من میگه پلیسا می ریزن و رادمنش ریئس باندو میزنه می کشه و علی و طنین زنده میمونن.خدا کنه این طوری باشه
۹ ماه پیشاسلامی
00لطفاً فصل دوم رو هم بزارید بابا ما کردیم از کنجکاوی بالاخره طنین میمیره یا علی ؟ چی میشه ؟ چرا آزارمون میدید ؟؟؟😔🤕
۱۱ ماه پیشاسلامی
00منظورم سکته کردیم بود عذر میخوام اشتباه تایپ شد
۱۱ ماه پیش
لطفا ادامه رمان رو ب
۰۰ ساله 00لطفا ادامه رمان رو بزارید