رمان دختران بد به قلم فاطمه محمدی و مینا قاسمی
سه تا دختر دبیرستانی که تو اردوی مدرسه گم میشن و اتفاقای زیادی براشون میوفته...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۲۸ دقیقه
(مینا)
امیر:صبر کن ببینم تو که اینقدر ادعات میشه ورزشکاری،تکفاندو کاری جرات داری من و بزنی؟؟اصلا این هنر رزمیت چه بدرد میخوره وقتی تو نمیتونی حتی یه پسر و بزنی هان؟؟
امیر یه جور میزنمت به خر بگی آبجی جون
امیر خندید و خیلی کشدار گفت
آبجی جووووون
ببین پسره ی شلِ چوب کبریت من اگه باهات کاری ندارم برای اینه که استخونی یه دست بهت بزنم میشکنی منم نمیخوام خاله ی بدبختم عذادار شه اگه به یه دردی میخوردی شاید
دلم میسوخت ولی بدردیم نمیخوری متاسفانه!!
امیر:آره تو حتی جرات نداری من و بزنی چرا قُمپُز در میکنی؟؟
مهسا:مینا بگیر بزن الاغ و آبروش و ببر
ول کن بابا میمیره
امیر با تمسخر گفت
اوهوع میمیره!!!
که اینطور؟؟
امیر:بله همینطور
باشه خودت خواستی
بلند شدم و با تمسخر نگام میکرد و باعث میشد بیشتر جری تر بشم بزنمش واسه همین یه دولیو چاگی زدم بهش...خیلی محکم زده بودم شکمش و داشت ترسیدم مهسا هم پرید با
تهدید و ترس به امیر گفتم
امیر فقط بشنوم اسمی ازمن آورده باشی یکی محکم تر میزنمت فهمیدی؟؟
بعد با مهسا سریع رفتیم داخل هال..که یه دفعه صدای داد امیر پیچید همه پریدن داخل اتاق منم شروع کردم به نقش بازی کردن و خودم و نگران جلوه دادم و گفتم
وای چی شده؟؟چرا ولو شدی؟؟
امیر نمیتونست حرفی بزنه فقط خیلی نامحسوس برام خط و نشون میکشید خالم یکم قربون صدقش رفت که حالم و بهم زد اه اه اه بعد من و مهسا رفتیم تو هال نشستیم و برنامه
کودک میدیدیم امیر لنگون لنگون اومد نشست تو هال و خالم رفت تا براش آب قند بیاره که گفتمت
دهن باز کردی نکردیااااا امیر!!
بیچاره لال شد!!همینجوری داشتم برنامه کودک میدیدم غرقش شده بودم اصلا کودک درونم خیلی اکتیو بود!!همینجور رو برنامه کودک تمرکز کردم که یهو یه چیزی خیلی محکم
دقققق خورد تو ملاجم سرم ترکید یه داد زدم و با عصبانیت به طرف نگاه کردم دیدم سیاوش با نیش باز نگام میکنه و دست تکون میده با حرص گفتم
مگه مریضی؟ خجالت بکش!
سیاوش:فندک بده خجالت بکشم
حرصی شدم افتضاح توپ و گرفتم پرتاب کردم طرفش که جاخالی داد و خورد به قاب مورد علاقه مادرجونم...ای دل غافل!!!یا جد سِد نسا!!!خدایا در پناه تو!!! من و سیاوش مثه ذلیل
مرده ها به مادرجونم نگاه کردیم!!سکوت خرکی ای حاکم شده بود...مادرجون یه نفسی داد بیرون و در حالی سعی میکرد خودش و خونسرد جلوه بده گفت
مینا و سیاوش بیرون من تا ساعت9شما رو اینجا نباید ببینم
بی سر و صدا داشتیم میرفتیم که مادرجون اومد سمتون و گفت
سیاوش سوییچ و پول...مینا تو هم پولت و رد کن بیاد هیچی نباید داشته باشین ایندفعه تنبیه بشین تا دیگه مثه سگ و گربه نپرین بهم سریع
وسیله هامون و خیلی مظلوم دادیم به مادرجون و مثه بچه آدم رفتیم بیرون تو خیابون داشتیم چرخ میزدیم که گفتم
ایندفعه نوبت تو بود انداختمون بیرونااا!!
سیاوش:خوب حالا که طوری نشده!!باهم میریم خوش میگذرونیم!!
باهوش پولمون و گرفت سوییچ ماشینم که گرفت خوش گذرونی دیگه کجا بود دلت خوشه؟؟
سیاوش با شیطنت گفت
تو کاریت نباشه فقط بیا!
یکم مسافتی طی کردیم که یه بچه حدودا2ساله رو بیرون دیدیم سیاوش لبخند خبیثی زد و رفت طرفش منم با تعجب همراهش میرفتم خم شد طرف بچه و گفت
سلام عمو خوبی؟؟
بچه:سلام عمو مرسی
سیاوش:وای وای وای عجب خانم خوشگلی!! اینم یه هدیه برای یه خانم کوچولوعه خوشگل!!
و یه آدامس اکالیپتوس داد بهش بچه هم با ذوق برداشت رو کردم بهش و گفتم
احمق چیکار کردی الان خفه میشه میمیره!!
سیاوش:هیچیش نمیشه!!بند کفشت و محکم کن و بدو فقط
چرا؟؟
بچه زد زیر گریه سیاوش هم دوید و گفت
واسه اینکه کتک نخوری
سریع دویدم خودم و کشتم تا بهش برسم آخر سر کوچه عمه رعنا وایستادیم یه نفسی تازه کردیم که گفت
گرسنته؟؟
اوهوم...حیف شد پولی نداریم
سیاوش با شیطنت گفت
ای جانم عمه ی عزیزم داره کجا میره!؟؟؟
بعد سریع رفت طرف خونه عمه رعنا اینا منم همراش رفتم به عمه رسیدیم سلام احوال پرسی کردیم که سیاوش با مظلومیت گفت
عمه جون مامان اینا از صبح نیستن منم از شناسم پولم و جا گذاشتم ماشینمم دسته داداش سیامکه من و این طفل مظلومم خیلی گرسنمونه
عمه رعنا یکی زد به صورتش و گفت
الهی من بمیرم برای برادرزاده هام بیایین داخل براتون یه چیزی بیارم بخورین
سیاوش:نه مرسی همینجا منتظر میمونیم باید زود بریم
♡یسنا☆
۱۵ ساله 01به نظرم رمانش واقعی بود و خیلی عالی بود
۲ سال پیشرها
۱۵ ساله 00به عرضتون برسونم که یکم زیادی تخیلی بودفک کنم یک سوم رمانم آهنگ بود درکل مثل اینکه نویسنده یکم زیادی عشق آهنگ بود ولی درکل باحال بود به قول مینا کلفت بود دستت طلااشرمنده طلازیادی گرونه همون بلا
۲ ماه پیشفاطمه
۲۱ ساله 00سلام لطفا رومان دخترحاج اقا روبزارید
۴ ماه پیشهستی
00بد نبود آخرش میتونست بهتر باشه ولی به هر حال از خوندنش لذت بردم خیلی ممنون.
۶ ماه پیشیلدا
۱۴ ساله 00یکم تخیلی بود اما متفاوت و زیبابود
۶ ماه پیشگلی
۱۹ ساله 00چطور میتونم اینجا ثبت نام کنم
۱۰ ماه پیشگلی
۱۹ ساله 00میخوام رمان شوهر غیرتی من رو بزارن ممنون میشم
۱۰ ماه پیشNarges
۱۵ ساله 350خیلی جالبه که پسرای توی رمانا که اصلا اهل سیگار و دود و دم نیستن همیشه موقع ناراحتی یا به قول خودشون داغون بودنشون یه سیگار و فندک تو جیبشون هست😂
۳ سال پیشگلی
50دقیقاااا🤣🤣
۳ سال پیشگلی
۱۹ ساله 10اره والا 🤣
۱۰ ماه پیشگلی
۱۹ ساله 10سلام واقعا جلد دوم هم داره من که خیلی خوشم اومد ممنون از سازندش 🥰
۱۰ ماه پیشگلی
۱۹ ساله 20سلام من تازه میخوام بخونم
۱۱ ماه پیشایدین
۲۰ ساله 00واقعا معلومه که یه آدم کم سن نوشته یا خیلی سطحی فکر میکنه خب چه کاری بود اون کارا رو بکنن میرفتن پیش پلیس یا تماس میگرفتن که به سیم کارتم نیاز نداره که ما از اتوبوس مدرسمون جا موندیم ولی در کل ممنون
۱ سال پیشتابان
20رمان عالی بود یکمم ترسناک بود کلا داستانش متفاوت و جالب بود اما خیلی از جاهاش اصلا قابل باور نبود میتونست بهترم تموم بشه ولی در کل خیلی خوب بود دست سازندش درد نکنه
۱ سال پیشپرستو
۱۵ ساله 20فوق العاده بود واقعا حال کردم دست نویسنده درد نکنه♥♥♥♥♥♥♥
۱ سال پیشyosra
۱۸ ساله 10عالیه بهتر از این نیست خیلی عالی
۱ سال پیشمهرسانا
۱۷ ساله 01رمان باحالی بودولی جلد دومش کی میاد؟
۲ سال پیش
بهار
00رمان فوق العادا چرت و پرتی بود