رمان دختر خون بس (جلد دوم - پایانی) به قلم فاطمه
داستان راجع به زندگی دختری به نام فاطمه که به علت درگیری بین دو خانواده مجبور میشه خون بس شه و زن کیارش میشه
کیارش پسری مغرور و خودخواه ، بداخلاق، شیطون، زورگو…
فاطمه؛ دختری معصوم و مظلوم، صاف بی ریا و پاکدل و…
فاطمه زندگی پر از فراز و نشیب داره و با این سن کمش مجبور به زندگی با کیارش میشه…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۱۶ دقیقه
منم عین مونگل ها نگاش میکردم که با صدای کیارش از جا یه متر پریدم فکر کنم از اول صدام رو شنیده
کیارش: عزیزم راحت باش بزار من برم قشنگ ازم غیبت کن بدیام رو بگو خوبی ها هم که هیچی
من: چه خب مگه دروغ میگم
کیارش: نه عزیزم راحت باش فقط بیا میز رو بچین که شام رو آوردن
بلند شدم رفتم میز رو بچینم خدا راشکر سالاد وماست ونوشابه هم آورده بودن خیالم راحت شد
میز که تموم شد کیارش وعرشیا رو هم صدا کردم بیان سر میز شام کیارش کتفش رو گرفته بود و اومد تو آشپز خونه
من: چی شد چرا کتفت رو گرفتی
عرشیا: یه بند خدای با سیب زد بچه مردم روناقص کرد
با این حرفش کیارش هم سمت من یه چشم غره ناجور خطرناک رفت منم یه حالی شدم چشمام بلافاصله اشکی شد
به زور جلوی خودمو گرفتم که گریه نکنم حالم اصلا دست خودم نبود اون دونفرم بی توجه به من نشستن وشروع کردن غذا خوردن
کیارش سرش. رو بلند کرد و منو نگاه کرد هنوز رو پیشونیش اخم بود وبا تشر نگام میکرد
کیارش: منتظر کارت دعوتی که شام میل کنی خب بشین غذا بخور
همه این حرفا رو بااخم تشر میگفت بدتر بغضم گرفت اشتهام به کل کور شد فقط دلم می خواست خودمو یه جای خلوت برسونم
من: اشتها ندارم نوش جونتون
این رو گفتم واز آشپز خونه زدم بیرون خودمو به تراس رسوندم و درش رو بستم رفتم گوشه ترین جای تراس نشستم وگریه کردم
اشکام مثل گوله به سرعت از چشمام میریخت نمی دونم چقدر گذشت که دیگه اشکی نچکید دیگه حال خرابی نبود انگار سبک شده بودم
بلند شدم رفتم تو خونه برق ها خاموش بود فقط تلوزیون روشن بود و یکیم رو به روش بود که فکر کنم کیارش بود بدون این که جلب توجه کنم رد شدم رفتم تو اتاق یه راست رفتم حموم یه دوش اب گرم گرفتم
وقتی از حموم اومدم بیرون دیگه واقعا حالم خوب شده بود سبک سبک شده بودم کیارش هنوز نیومده بود رفتم بیرون ببینم چیکار میکنه
جلوی تلوزیون نشسته بود ویه دستش روی کتفش بود و ماساژش میداد الهی فکر کنم خیلی دردش گرفت بود
رفتم پیشش و صداش کردم که یه متر از جاش پرید و دوباره با همون اخم تخم نگام کرد اما این بار نه گریم گرفت نه بغض داشتم
عین این خنگولا نیشم باز شد دوباره باید دلبری کنم ویکم شطنت کنم با این فکر رفتم کنار پاش نشستم و قیافمو مثل همیشه مظلوم کردم
من: الهی بمیرم ببخشید آقايييييي نمی خواستم اینجوری بشه هرچقدر صدات کردم نشنیدی آخه!!!
کیارش: فاطمه سالت شو که اصلا حوصلت رو ندارم دستمو زدی فلج کردی
من: من که میگم ببخشید بلند شوبریم تو اتاق با وازلین برات ماساژش بدم بلند شو کیارشی
اونم از خدا خواسته تلوزیون رو خاموش کرد و رفت سمت اتاق منم از تو یخچال وازلین رو برداشتم پشت سرش رفتم
پیرهنش رو در آورده بود ورو تخت دراز کشیده بود رفتم کنارش نشستم و به دستش نگاه کردم زیاد وضعش وخیم نبود
من: کیارش!! دستت که چیزیش نشده انقدر کولی بازی در آوردی
کیارش: بله چیزیش نشده فقط کوفته شده این هنوز چیزی نیست
خیلی عصبانی بود لبخند زدمو گفتم: خب میگی چیکار کنم میخوای عقدت رو خالی کنی بیا منو بزن هوم بزن تو صورتم
نشست سر جاش وگفت: بلندشو از جلوی چشمام گمشو حوصلت رو ندارم یه دفعه دیدی زدمت
من: خب منم میگم بزن تا خیالت راحت بشه
یهو یه طرف صورتم سوخت اصلا انتظار نداشتم که واقعا به حرفم گوش بده و بزنه تو صورتم آروم زد اما دستش سنگین بود با همون زدن دردم گرفت
کیارش: حالا بلندشو برو بیرون
من: چشم میرم فقط بزار دستت رو ماساژ بدم
دستام کامل میلرزیدن و سر وازلین رو باز کردم و کتف کیارش رو خب مالیدم کارم که تموم شد از اتاق اومدم بیرون
صورتم گز گز میکرد رفتم تو آشپز خونه ومشغول شستن ظرفای تو سینک شدم و اشکامم میریخت چه جالبه اون دفعه که پدرمم اومد من همش اشک میریختم این دفعه که برادرم اومد من همش اشک میریزم
یهو سایه یکی افتاد روی سینک
خیلی ترسیدم یهو برگشتم که کیارش رو باهمون وضعیت بدون پیرهن دیدم سرمو پایین انداختم برگشتم مشغول کارام شدم
که برم گردوند و دستش روزیر چونم گرفت و سرمو بلند کرد و تو چشمای اشکیم نگاه کرد
کیارش: وقتی منو میشناسی میدونی وقتی عصبانیم کنترلم دست خودم نیست چرا همش گیر میدی بهم ها که بزنم صورتت رو اینجوری قرمز کنم
من: عیب نداره عادت کردم تقصر خودم بود دیگه باید جورشم بکشم
کیارش: اینجوری حرف میزنی که من عذاب وجدان بکشم
من: نه به خدا منظوری ندارشتم من که
کیارش: هیس ولش کن بیا بریم بخوابیم
من: ظرفارو تموم کنم میام صبر کن
دوبار مشغول شستن ظرفا کردم کارم که تموم شد بگشتم سمت کیارش و گفتم تموم شد
اونم یه لبخند کم جون زد و لامپ آشپز خونه رو خاموش کرد و دست منو گرفت پشت سر خودش برد سمت اتاق وقتی رفتیم تو اتاق منو رو به روی خودش نگهداشت
صورتمو سمت خودش بگردوند و جای که زده بود رو طولانی بوسید بعدم منو پرت کرد رو تخت و خودشم کنارم دراز کشید
منم تو سکوت بهش نگاه میکردم که اون مشغول بازی کردن با موهام شد نفهمید چه جور شد که خوابم برد
چند روزی عرشیا پیشم بود از این که کیارش زن گرفته بود بو برده بود وقتی فهمید داد و بیداد میکرد به زور تونستم کنترلش کنم
وقتی کیارش اومد رفتن باهم حرف زدن تو اتاق وقتی عرشیا اومد بیرون یکم عصبانی بود اما از قبلش بهتر بود نمی دونم کیارش بهش چی گفت
هرچقدر ازش پرسیدم جواب نداد که بعد مجبور شدم از عرشیا بپرسم که گفت حق داشته زن بگیره خیلی از حرفش دلم شکست اما تحمل کردم نمی خواستم داداشم ناراحت بشه ازم
چند روز بعد عرشیا برگشت زاهدان منم یه دست دعوای اساسی با کیارش زدم هرچقدر ازش پرسیدم که چی به عرشیا گفته که اون اون حرف رو بهم زده نگفت که نگفت
همش حرفای چرت بهم تحویل میداد منم باهاش قهر کردم اصلا باهاش حرف نمی زدم و تحویلش نمی گرفتم تا چند روز همین وضعیت بود
تو خونه بیکار وبی حوصله نشسته بودم خیلی روزای کسل کننده ای شده بود با خودم داشتم فکر می کردم
یاد سفرای که با خانوادم رفتیم افتادم یاد اخرین سفری که منو کیارش به همرای اردلان اینا رفتیم افتادم ای کاش می شد دوباره بریم
تو همین فکرا بودم که کیارش اومد تو خونه خیر باشه این موقعه اومده
من: سلام خیر باشه این موقعه اومدی ؟؟؟
هستی
00واقعا کاش کیارش شقایقو طلاق می داد ( اما شقایقن گناه داشت ن )🙂
۲ هفته پیشعسل
۱۳ ساله 00خیلی رمانتیک و عالی بود و اینکه خیلی خوب بود اتمام رمان دمتون گرم واقعا خیلی عالی
۲ روز پیشAinaz
00رمان قشنگی بود ولی وسطاش خیلی غمگین بود.
۷ روز پیشنرجس
۱۳ ساله 00من به شخصه ۹۰درصد رمان های دنیای رمان رو خوندم خیلی رومان هابوده از این بهتر وازاین بدتر نظرمنفی نمیخوام بدم چون نویسنده زحمت کشیده براش درسته میتونست پایان قشنگتری داشته باشه ولی من راضی بودم مرسی❤️
۲ هفته پیشفاطی
00غسل هم بر زن و هم بر مرد واجبه ولی فاطمه ای که چادری و***خون بود توجهی به غسلاش نداشت
۲ هفته پیش...
00رمان خوبی نبود
۲ هفته پیشسوین
00به نظرم خوب بود ولی نه اینکه بگم وااآی خیلی خوب بود ولی کسی که اینو درست کرد ذهنش بخ شدت مریض بوده. میتونست پایان قشنگ تر باشه ولی بدم نیومد
۲ هفته پیشرها
00دوسش نداشتم اصلا حیف این همه وقت صرفش کردم پایان بهتری میتونست داشته باشه
۲ هفته پیشمهدیا
۲۱ ساله 00نویسنده هیچ اطلاعی در مورد زمان و یا چرا امیر کشتن چه زمانی کشتن نداد
۲ هفته پیشمهدیا
۲۱ ساله 10من رمان زیاد خوندم از نو قلم تا نویسنده های معروف و چه داستان واقعی و ابکی ولی تو هیچ رمانی ندیدم که طرف با هوو کنار بیاد کیارش اگه وقعا فاطمه دوست داشت حتی نمی تونست با شقایق باشه می تونست طلاقش بده
۲ هفته پیشفریبا
۲۵ ساله 40مزخرف مزخرف مزخرف. خدای من. کاش این نویسنده دیگه هیچی ننویسه. این افتضاح رو چطور تونسته درست کنه. اخه کدوم زن انقد تو سری خور و بدبخته. خدای من. کاش این سم از ذهنم خارج شه. ای وای کاش فراموشش کنم
۱ ماه پیششیوا دولت آبادی
۲۳ ساله 20دقیقا مزخرف تری رمانی بود که تا حالا خوندن واقعا متاسفم برای ذهن مریض نویسندش 🤦🏻 ♀️👩🏻 🎓
۳ هفته پیشهانا/Hana
۱۶ ساله 01رمان خوبی بود. فقط کاش شقایقی وجود نداشت و یا کیارش طلاقش میداد؛اونجوری به نظرم زندگیشون شیرین ترم میشد. انشاءالله رمان های بعدی هم همینطور عالی تر و بهتر باشن. مرسی بابت رمانتون و خسته نباشید.💜
۴ هفته پیشهانی
۱۶ ساله 22من رمانشو دوست داشتم. شماها خیلی حساس شدین.من رمان زیاد خوندم؛از زندگی واقعی تا رمانای آبکی؛ اما این رمان خوب بود،در اون حدی نبود که شما میگفتین.به نظرم کار نویسنده رو بی ارزش نکنیم زحمت کشیده براش🌼
۴ هفته پیشسحر
۱۵ ساله 10عالیه بود ولی شقایق خیلی رو مخ بود میشه بقیه رمانو بزاری
۴ هفته پیشطاهره
40به نظرم این رمان ارزش وقت گذاشتن نداره واقعا نمیشه گفت در حد یه رمان باشه
۱ ماه پیشپناه
20خیلی گنگ بود و قلم نویسنده خیلی ضعیف بود
۱ ماه پیش
زهرا
۲۰ ساله 10خیلی قشنگ بود مخصوصا وقتی فهمیدن دو قلو دارن ولب کاش کیارش شقایق رو طلاق میداد