مزاحم دوست داشتنی به قلم ساجده سوزنچی
آرمان آریان پسری جذاب خوشتیپ و دوست داشتنیست که در خانواده ی مدرن و پولداری زندگی میکند.برعکس خانواده و تیپ امروزی اش اعتقادات مخصوص به خود را دارد.او که مدیر یک شرکت تبلیغاتی بزرگ و معروف در شهر تهران است بسیار در کار خود غرق است ،اما با اسراردوستانش تصمیم میگیرد چند روزی را برای تفریح و استراحت همراه آنها به شمال برود.بخاطر کارهای زیاد شرکت و البته همان اعتقادات بخصوص خودش چند روز زودتر جمع دوستانش را به مقصد تهران ترک میکند.در راه برگشت درجاده ی خلوت و تاریک دختری رامیبیند که تقاضای کمک میکند.
آرمان که هیچ علاقه و کششی نسبت به جنس مخالف ندارد بیخیال از آن دختر میگذرد.اما حسی از درون شایدحس غیرت ایرانی او را،وادار به بازگشت میکند و در ادامه گرفتار کمک به نفس همان دختر جوان میشود.آرمان ابتدا نفس رابه چشم یک مزاحم در زندگی اش میبیند اما کم کم همان مزاحم ...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۵۸ دقیقه
من: من در زدم، گوش هاي كرتو به كار مينداختی ميشنيدي...
آرام: توأم اگه گوش هاي كرتو تيز ميكردي ميفهميدي كه اجازه ندادم...
من: برو بابا، پاچه گير...
آرام: خودتی...
رفتم توي اتاقم ،اينم از يه پرسپوليسی كه بود...!!!!
شلوار جينمو با يه شلوارك سفيد پوشيد عوض كردم، پيراهنمو درآوردم تا يه ركابی راحت بپوشم كه آرام درو باز كرد و اومد تو اتاق...
همينطور كه چشماشو می بست با مسخره بازي گفت آرام: عههههه آرمان، چرا لُُختی يه چيزي بپوش...
شونه بالا انداختم و گفتم
من: الاغ، ميخواست در بزنی بد بياي تو...
چشماشو باز كرد و گفت
آرام: می خواستم تلافی كنم خب...
من: غلط كردي خب...
ببند چشماي هيييييزتوووو چشم چرون...
آرام چشاشو گردتر كرد و منم بيخيال لباسمو پوشيدم...
آرام: خاك تو سر بد دهن بی فرهنگت بكنن، منو بگو واسه كی كادوي تولد آوردم.
دستشو از پشتش بيرون آورد و بسته كادو پيچ شده رو به سمتم پرت كرد كه روي هوا گرفتمش
آرام: كوفتت بشه ايشالا، بد اخلاق روانی تولدت مبارك بيشعووووورخِوشتيپ...
خندم گرفته بود، ولی جلوشو گرفتم
بسته رو باز كردم، يه ست ادكلن خيلی خيلی خوش بو همراه يه كارت تبريك عاشقانه...
انگار واسه دوست پسرش گرفته ديوونه...
البته ميتونم قسم بخورم كه آرامم برعكس چهره ي غلط اندازش اصلاً اهل اين حرفا نيست و تا حالا پسري توي زندگيش نبوده...
كلاً فكر كنم ما خانوادگی بی احساس آفريده شديم...
ولی جدا از اين حرفا، بايد بگم تربيت آتنا و فرزاد فوق العاده بوده و راه خوب و بدو از هم نشونمون دادن...
شايد دليل اينكه من و آرام راه درستو انتخاب كرديم آزاديمون بوده و اعتمادي كه آتی و فرزاد بهمون دارن...
نميدونم، شايد اگه خانواده ي سخت گيري داشتيم الان من و خواهرم خونه نبوديم...!!!!
من: مگه واسه دوست پسرت خريدي اينارو...؟؟؟
آرام: عوض دستت درد نكنس پررو ي بی خاصيت؟ آره باهاش بهم زدم گفتم بدم به توحروم نشه...
خنديدم و گفتم من: چه غلطا...
آرام: اگه نميخواي پسش بده ميدم به بعدي...
درحالی كه ادكلنو بو ميكردم گفتم من: اوممم ،بد نيست ميشه تحملش كرد...
آرام: خيلی روت زياده به قرآن، نديدم دندون اسب پيش كشيو بشمارن...
جدي شدم وگفتم من: خوشبوئه...
خودشو لوس كرد و گفت
آرام: مگه ميشه بد بو باشه؟ سليقه من حرف نداره ميدونستم عاليه...
من: از خود متشكر و از خود راضی هم كه هستی...
آرام: توأم كه تشكر بلد نيستی...
من: ميخواست نياري...
آرام: واقعاً كه، حيفه پولام حيف نوووووون...
من: آره واقعاً حيف شد از دستت رفت برگشتی نداره جبرانم نميشه، حالام بيرون خوابم مياد...
آرام: فردا با دوستام قرار استخر دارم، بابا گفت تو برسونيم...
من: بگو پس كادو خريدي خرم كنی آره؟
خودتی خواهري ،كور خوندي نه ادكلنو پس ميدم نه ميبرمت استخر...
نوكراي باباتونم كاكا سياه...
آرام: خر هستی الاغ، لازم نبود خرت كنم، رأس نه منتظرم...
من: برو گمشو ببينم با اون دوست هاي پسر نديدت، آدمو قورت ميدن درسته...
آرام: حالا نه كه خيلی خوشگلی دوستام ميخوان خودشونو آويزونت كنن...
من: از اون جايی كه سيب دو نيم هميم اعتراف كردي خودت زشتی بدبخت...
آرام: واقعاً بدبختم كه شكل توأم...
من: بايد روزي هزاران مرتبه خداتو شكر كنی كه شكل منی، برو بگير بخواب تا بيشتر از اين تو بحث كم نياوردي ،صبح خواب ميمونی دختر...
همينطور كه از گردنم آويزون ميشد بوسه بارونم كرد و گفت آرام: مرسی داداشی گلم...
درحالی كه به زور از خودم جداش ميكردم گفتم
من: اََه اََه اََه، برو اونور تُف ماليم كردي حالم بهم خورد، دوستاتم مثه خودتن...!!!
آرام: قبول كه خوشگلی بابا، ولی از پشت ماشين نميتونن بخورنت هلو...
من: خر شدم، بيرون...
آرام: شب بخير داداش خوشگلم...
من: به سلامت...
خودمو پرت كردم روي تخت گرم و نرمم و يخورده تو اينترنت چرخ زدم تا چشمام گرم شه...
موبايلمو واسه هشتو نيم صبح كوك كردم تا خواهر ته تغاري لوسمو برسونم استخر...
ریحانه
۱۶ ساله 00خیلی عالی بود ولی اخرش
۱ هفته پیشparya
10اولاش عالیه اما اخرش خوب نبود
۱ ماه پیشzahra
۱۵ ساله 10عزیزم رمانت خیلی قشنگ بود ولی کاش آخرش اینجوری تموم نمی شد♥️
۱ ماه پیششکلات
30اولش و کلا در طول رمان خیلی خوب بود ولی آخرش خیییلی بد بود آخه آدم رمان میخونه حال و هوایش عوض بشه نه اینکه دپرس بشه نقش اصلی نباید بمیره افتضاح تموم کردی
۲ ماه پیشniloofar
20اون قسمت چادر این چرت و پرتا رو فاکتور بگیریم اوایل رمان قشنگ بود ولی آخرش نه تنها گند زدین به رمان بلکه انگار یه بسیجی آوردن رمانو تموم کنه خیلی چرت بود،دوستان نخونید میخوره تو برجکتون😏
۲ ماه پیشMahisa
00سلام خیلی رمان بینظیری بود من خیلی خوشم اومد ممنون بابت تمام رمان های قشنگتون لطفا رمان های بیشتری در سبک عاشقانه بگذارید سپاس بینهایت
۲ ماه پیشNazy
30رمانش خوب بود چرا ارمان مرد اصلا اخرشو دوست نداشتم به هوای اینکه اخرش خوشه من خوندم اخه هر کی هم نه بازم نباید نقش اصلی می مرد اما بازم می گم خوب بود
۸ ماه پیشوفا
۱۴ ساله 01رمانت قشنگ بود اما نباید آخرش آرمان میمُرد و انقدر پایانش تلخ میشد اشکم واقعا در اومد😭
۴ ماه پیشدریا
۱۶ ساله 00رمانش خوب بود ولی آخرش خیلی غمگین بود هق هق میزدم😢😢
۵ ماه پیشحدیث
۱۶ ساله 00خیلی قشنگ بود من غمگین دوست دارم چون خودم خیلی زجر کشیدم بخاطر همین چیزای غمگین خیلی دوست دارم عزیزم قلمت عالی بود دمت گرم خسته نباشی 😔ولی آخرش اشکم در اومد 👏🖤🖤🖤🖤🖤
۵ ماه پیشایلا
۱۹ ساله 00رومان قشنگی بود اما آخرش اشکم درآورد خیل ناراحت کننده بود و همه شم تقصیر نفس بود اگه لجبازی نمی کرد بچه شوسقط نمی کرد درمانم زنده بود وان احسان باید زنده زنده کباب میکرد😭😭😭
۶ ماه پیشفاطمه
۱۷ ساله 00وای پارت ها آخرش چه بد بود گریم گرفت
۶ ماه پیشخوب بود ولی بد تموم
00مث چی گریم گرف
۷ ماه پیشمینا
۲۲ ساله 00اخرش خیلی چرت بود خوشم نیومد
۸ ماه پیش
هانا
۱۶ ساله 00آخرش چرا اینجوری شد خب اشک آدمو در میارین