رمان دختر خون بس (جلد دوم - پایانی) به قلم فاطمه
داستان راجع به زندگی دختری به نام فاطمه که به علت درگیری بین دو خانواده مجبور میشه خون بس شه و زن کیارش میشه کیارش پسری مغرور و خودخواه ، بداخلاق، شیطون، زورگو… فاطمه؛ دختری معصوم و مظلوم، صاف بی ریا و پاکدل و… فاطمه زندگی پر از فراز و نشیب داره و با این سن کمش مجبور به زندگی با کیارش میشه…
ژانر : عاشقانه، ازدواج اجباری
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۱۶ دقیقه
ژانر: #عاشقانه #خونبسی #ازدواج اجباری
خلاصه:
داستان راجع به زندگی دختری به نام فاطمه که به علت درگیری بین دو خانواده مجبور میشه خون بس شه و زن کیارش میشه
کیارش پسری مغرور و خودخواه ، بداخلاق، شیطون، زورگو…
فاطمه؛ دختری معصوم و مظلوم، صاف بی ریا و پاکدل و…
فاطمه زندگی پر از فراز و نشیب داره و با این سن کمش مجبور به زندگی با کیارش میشه…
کیارش رسید بهم در رو کامل باز کرد که عرشیا تو چهار چوب در کامل نمایان شد
دلم میخواست مثل اون موقعه ها که از ماموریت میومد جیغ بزنم وبپرم بغلش
از قیافه کیارش معلوم بود که نمی شناسه منتظره یه عکس العمل از منه ، منم انگار خشکم زده بود قدرت هیچ کاری رو نداشتم
یهو به خودم اومدم نمی دونم چه جوری خودمو تو بغل بهترین وخشن ترین برادر دنیا جا کردم
نمی دونستم از خوشحالی گریه کنم یا بخندم اما چرا بغلش انقدر سرد بود چرا مثل قبل دستاش دور کمرم حلقه نشد
چرا منو دور خودش نچرخوند چرا صدای از درنیومد اصلا چرا اینجوری شده
خودمو عقب کشیدم و به چشمای همیشه یخیش نگاه گردم ولی چرا انقدر خشک چرا نمی خنده چرا خنثی داره نگام میکنه
من: داداش؟؟؟؟
عرشیا: هیس !!! نمی دونم چرا فقط اومدم ببینم حال روزت چه جوریه مثل این گه خوبه خوبه
بعد این حرف به کیارش اشاره کرد
عرشیا: فقط بقیه رو از پا در آوردی همین مگه نه
من:ن نه به خدا داداش تو بیا تو
عرشیا: نیومدم خونت مهمونی فقط یه خبرای به گوشم رسید اومدم ببینم درستن یانه گه اگه درسته دستت رو بگیرم باخودم ببرم که از این لبخندها و شوخی هاتون این وضع معلومه غلطه خداحافظ
من: عرشیا عرشیا
عقب گرد کرد و بی توجه به من از پله ها رفت پایین
برگشتم سمت کیارش و باگریه وزاری بهش التماس میکردم بره دنبالش
من: تو راخدا کیارش توراخدا جلوش رو بگیر نزار بره توراخدا
اما اون گیج وبا تعجب داشت نگام میکرد انگار هنوز تو هنگ بود حتی یه حرکتم نمی کرد گریم شدت گرفت
چادرم رو چنگ زدم و در آپارتمان رو باز کردم رفتم بیرون پشت سر هم عرشیا رو صدا میکردم هرچی دکمه آسان سر رو می زدم نمیومد ولش کردم واز پله ها رفتم پایین چند بار نزدیک بود پرت بشم
اما انگار برام مهم نبود مهم داداشم بود که هفت ماه بود ندیده بودمش حتی صداشم نشنیده بودم
مهم برادرم بود که به خاطر ازدواجم باهم قهر بود اما بعد هفت ماه اومد در خونم اومد دنبال من
همش سرم گیج میرفت اما مهم نبود داداشم مهم تر بود
نمی دونستم هفده تا طبقه رو چه جوری اومدم پایین تو لاوی که رسیدم یک راست رفتم سمت در
داشتم از در خارج می شدم که یکی صدام کردصدای کیارش بود
برگشتم نگاش کردم چشمام از زور اشک تار میدید کیارش بود که داشت میومد سمتم
می خواستم برگردم برم بیرون که یکی پشت سر کیارش داشت میومد سمتم عرشیا بود وای خدا شکرت نرفته بود
پاهام دیگه سست شده بودن سرمم به شدت گیج می رفت دلم داشت یه جوری می شد انگار داشتم ضعف میکرد
کیارش که بهم رسید فقط تونستم دستش رو چنگ بزنم و بعدش نشستم
سرم داشت ناجور گیج می رفت عرشیا که این حالم رو دید پاگرد کرد وتندتر اومد سمتم
کیاارش انگار فهمید چم شده بود به یکی همون جا گفت آب بیارن بعدشم منو کامل تو بغلش گرفت
عرشیا که بهم رسید دیگه نفهمیدم چی شد که چشمام تار شدن
وقتی رو صورتم آب ریخته شد یکم حالم بهتر شدم اما باز هم بی جون رو دستای کیارش افتاده بودم
صدا هارو گنگ می شنیدم اما جون اینو نداشتم که چشمام رو باز کنم حتی نمی تونستم دستم رو بلندکنم
خیالم راحت بود که تو بغل کیارش هستم واسه همین سعی برای بلند شدن نمی کردم
کم کم صداها بیشتر شدن وقتی چشمام رو باز کردم دور و برم خیلی شلوغ بود این باعث می شد معذب بشم
واسه همون به هر فلاکتی بود به پیرهن کیارش چنگ زدم وسرمو تو سینش پنهان کردم
میخواستم بهش بگم کمکم کنه بلند بشم اما انگار اون خودش فهمیده بود واسه همون زیر بازوهامو گرفت و کمکم کرد بلند بشم
اما پاهای من انقدر سست و بی جون بودن که نمی تونستم سر پا وایستم ضعف شدید داشتم انگار قرار الان بی افتم
که دستی زیر زانوهام رفت و با یه حرکت بلندم کرد صدای چند نفر رو گنگ می شنیدم که حرف میزدن اما نمی تونستم چشمام رو باز کنم کم کم بی حال تر شدم که کامل بی هوش شدم
***
وقتی بیدار شدم هوا تاریک شده بود و اتاق هم تاریک تاریک بود
بلند شدم که برم بیرون اما دست و پام کرخت و بی جون شده بودن
از تو سالن هم سرو صدا میومد حتی نمی تونستم کیارش رو صدا کنم واسه همون دوباره دراز کشیدم
چشمام رو بستم تا یکم آروم بشم اما هنوز چشمام گرم نشده بود که یهو یادم افتاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن رفته بودم دنبال عرشیا وای حتما رفته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هر زور و فلاکتی بود بلند شدم رفتم بیرون همش سرم گیج میرفت اما مهم نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره اشکام از چشمام جوشید و گریم گرفت در اتاق رو باز کردم و با گریه کیارش رو بلند بلند صدا میکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز از در فاصله نگرفته بودم که ته دلم ضعف رفت و پاهام سست شدن و رو زانو افتادم چارچوب در و محکم گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه هق هقم بالا گرفته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش از آشپز خونه اومد بیرون این حال منو که دید دوید اومد سمتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازوهامو گرفت بلندم کرد هرچی ازم دلیل گریم رو می پرسید باز هم من گریه میکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه آخر عصبانی شد داد زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: به خدا فاطمه خفه نشی همچین میزنمت که دندونات بریزن تو دهنت چه مرگته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دادش دیگه گریم بند اومد اما حالت هق هق داشتم نفسم می گرفت وقتی دیدم همون جور مثل میرقضب نگام میکنه با هق هق گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: داداشم رفت !!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن حرفم یه نفس راحت کشید و گفت: بمیری فاطمه امروز همش سکته ناقص میدی منو نه همینجاس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: جدی میگی ؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: نه دارم باهات شوخی میکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباگریه نالیدم: کیارش !!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: ای کوفت نرفته خوبه نیم ساعت تو بغلش لم داده بودی که آوردت بالا بازم نفهمیدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: نه مگه منو تو بغل تو نبودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: آره اما وقتی میخواستم بیارمت بالا اون بغلت کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: الان کجاس ؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: توی اتاق مهمان سردرد بود بهش قرص دادم رفته استراحت بکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواستم برم پیشش که کیارش مانع شد و نزاشت برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: بهتر بزاری استراحت کنه باید آروم بشه الان خیلی عصبانیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: خب منم میخوام بدونم چرا عصبانیه دلیل این رفتارش بامن چیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: فاطمه بهتر بعضی وقت ها بعضی چیزها رو ندونی شاید فهمیدنشون به نفعت نباشن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن : منظورت چیه ؟؟ تو چیزی میدونی که من ازش خبر ندارم ها؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: من از تو خیلی چیزها میدونم که تو نمیدونی ، چیزهای که فهمیدنشون بهت آسیب میزنن روحیت رو خراب میکنن بفهم!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: اصلا مهم نیست روحیه من خودش خراب هست، اندازه فهمیدن رفتار برادرم نسبت به خودمم گنجایش داره !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: باشه برو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کنارم رد شد و رفت سمت آشپز خونه یکم دو دل شدم که برم تو اتاق یا نه اما دلمو به دریا زدم ودرو باز کردم رفتم تو اتاق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرشیا رو تخت دراز کشیده بود ودستش رو چشماش بود این یعنی این که بیداره هروقت اینجوری دراز میکشه بیداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم بغلش رو تخت مثل خودش دراز کشیدم و به سقف چشم دوختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچقدر منتظر بودم اون حرفی بزنه هیچی نگفت حتی اعتراض هم نکرد سکوت مطلق بود خودمم نمیدونستم چی بگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه چند بار خواستم حرف بزنم که پشیمون می شدم که صدای عرشیا بلند شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرشیا: نمی تونم باور کنم تو همون خواهر کوچولوی شروشیطون خبیث خودمی خیلی عوض شدی چرا؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: خب زندگی آدم رو عوض می کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرشیا: جواب من این نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: خب اون موقعه ها نازم خریدار داشت نازکش زیاد داشتم اما الان نه خریداری دارم نه نازکشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرشیا: از شوهرت راضی هستی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دونستم باید هر سوالی که می پرسه رو راست بگم وگرنه عصبانی می شه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: هم آره هم نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرشیا: فکرش رو میکردم خیلی اذیتت کرد؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: خیلی نه اما من گنجایش یه کمش رو هم نداشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرشیا: پس خیلی اذیتت کرده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: داداش دلیل این بد اخلاقیت این که تو این مدت هرچقدر زنگ میزدم هرچقدر اسرار میکردم باهات حرف بزنم قبول نمیکردی چی بود؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرشیا: وقتی تو به دنیا اومدی بابا خیلی خوشحال بود نه تنها بابا همه خوشحال بودن بابا جشن گرفت تمام دوست وآشناها رو به صرف ناهار دعوت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار عروسی بود همه خوشحال بودن تا این که همون روز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطایفمون با طایفه مادربزرگ کیارش دعوا کردن یه دعوای کوچیک باعث قتل وکشت وکشتار شد ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irومقصر هم ما بودیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه کوتاه به من انداخت آه کشید دوباره شروع کرد حرف زدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرشیا: و از طرف دیگه همه تو رو شوم می دونستن همه می گفتن تو بد قدمی و از اینجور حرفا بابا باهمه برخورد می کرد اما دهن مردم بسته نمی موند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرشیا: این حرفا انقدر دهن به دهن چرخید تا به گوش اونا رسید و این وسط خیلی ها بودن این جنگ به ضررشون بود وبرای همین اومد پیش باباحاجی(پدربزرگم) و بهش پیشنهاد دادن تو رو بکنن عروس خون بس اونا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا باورم نمی شد انگار هنگ کرده بودم چشمام اشکی شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: باورم نمی شه کسی تا الان بهم نگفته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرشیا: دیگه بابا نمی خواست جزیات رو بدونی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: خب باباحاجی هم قبول داشت که من نحسم برای همین قبول کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرشیا: اول نمی خواست قبول کنه اما اسرار وپافشاری همه ناچارش کرد قبول کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرشیا: یه مجلس گرفتن و بعد باباحاجی این موضوع رو گفت بابا و عمو هر دوشون اونجا موضوع رو فهمیدن و کاری هم از دستشون بر نمی اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته به اسرار باباحاجی چندتا شرط هم گذاشتن که پدربزرگ کیارش درکمال ناباوری قبول کرد این که تو مثل خون بس های دیگه اذیت نشی و تو رو از دیدن خانوادت منع نکنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: خب؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرشیا: نه بابا نه عمو هیچ کدومشون راضی نبودن و برای همین همه جا شایعه کردن که ناف تو رو به اسم محسن (پسر عموم) بریدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو این موضوع باعث ناراحتی مامان وزن عمو شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرشیا: باباحاجی هم دست دعوا بزرگ با عمو وبابا زد باباهم رو حرفش وایستاده بود که یه دونه دخترش رو خون بس نمی کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: دلیل رفتارت با من چی بود اینو بگو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرشیا: یادته چقدر اسرار می کردم چقدر باهات حرف زدم که قبول نکنی که اگه پا پیش گذاشتن منو خبر کنی تحت تاثیر حرفای این واون قرار نگیری اما تو چی!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: اونجا شرایتی نبود که من پام رو تو یه کفش بکنم بگم نه من نمی خوام خودمم یکی دو روز قبل عروسی فهمیدم به خدا هیچی دست من نبود داداش باور کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرشیا: اگه می خواستی می شد خودت نخواستی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: می دونی اگه من قبول نمی کردم چی می شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرشیا: چی می شد،ها ؟؟چی می شد، ؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچی هیچی نمی شد سرت کلا گذاشتن بدبخت مگه شهر حرت بود مملکت قانون داشت اگه اون مسئله قانونی می شد ، هیچ اتفاقی برای هیچ کس نمی افتاد چون خود امیر مقصر بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای فریاداش تو سرم آکو میداد یعنی چی داره باهام شوخی میکنه آره داره شوخی میکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرشیا: اینا همه نقشه بود که شما دوتا رو بدبخت کنن و حرف اون دوتا پیرمرد رو به کرسی بنشونن نه چیز دیگه ای !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلوم پاره شد بس واسه بابا سخن رانی کردم بس از قانون شرح گفتم اما تو دو هفته ای که رفتم چنان مغزش رو شست وشو دادن که حتی نذاشت من خبر دار بشم حتی نذاشتن تو عروسی خواهر کوچیکم باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا نمی تونستم حرف بزنم انگار لال شده بودم یعنی این زندگی همش سر هیچ وپوچ بود یعنی تمام این تحقیرها اذیت وآزارها حق من نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا شادیم به خاطر این که نحس بودم یعنی واقعا الان من نحسم بد قدم بودم که این اتفاقات افتاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون هیچ حرفی بلند شدم وعقب گرد کردم از اتاق زدم بیرون منطقم قبول نمی کرد این حرفا رو خودم قبول نداشتم این حرفا رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو اتاق درمحکم کوبیدم عقده هام رو می خواستم یه جوری خالی کنم میدونستم الان کیارش عصبانی میشه اما مهم نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
رفتم رو تخت دراز کشیدم و بی صدا اشک ریختم انقدر اشک ریختم که دیگه اشکامم خشک شدن چشمام اذیتم می کردن باید صورتمو می شستم اما با خودم لج کرده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام تکون نمی خوردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای حرف زدن کیارش وعرشیا می اومد هه این دوتا چرا انقدر باهم اخت شدن فکر می کردم هم دیگه رو که ببینن بزنن همو ناقص کنن اما این دوتا خیلی باهم اخت شدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای کیارش می اومد که چندبار پشت سرهم منو صدا می کرد اما حوصله جواب دادن نداشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا این که صدای باز و بسته شدن. در اومد این یعنی این که کیارش اومد اما من اصلا حوصله جواب دادن بهش رو ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بالا پایین شدن تخت فهمیدم اومد کنارم نشست چند بار صدام کرد خودمو زدم به خواب که مثلا من خوابم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش:فاطمه میدونم بیداری الانم طبق معمول داری گریه میکنی بهتر نیست بلند بشی مثلا الان مهمون داریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ جوابی ندادم که هوووف بلند کشید و منو بگردون سمت خودش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: شما که شام درست نکردی زنگ زدم سفارش دادم بیارن لاعقل بیا میز رو بچین اگرم نمیخوای عیبی نداره خودم میچینم ازشم پذیرای میکنم فقط یادت باشه اونی که الان خونه ماس همون برادته که تو شیش ماه برای این که باهات حرف نمیزد مدام گریه زاری میکردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش رو زد بعد بلند شد از اتاق رفت بیرون حرفش منطقی بود بلند شدم برم بیرون اشکام رو پاک کردم اما باز هم چشمام پف داشتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو حموم صورتم رو شستم بعد از اتاق اومدم بیرون کیارش وعرشیا هر دوتاشون رو کاناپه لم داده بودن داشتن یه فیلم جنگی نگاه میکردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای در اومد اما اون دوتا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامل تو فیلم رفته بودن صدای درو اصلا نمی شنیدن منم لباسم مناسب نبود هرچقدر کیارش رو صدا می کردم نمی شنید صدای تلوزیون زیاد بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون بند خدا پشت درم دستش رو گذاشته بود رو زنگ وقصد برداشتنش رو نداشت این دوتام که صدای تلوزیون اجازه نمی داد چیز دیگه ای بشنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم برم پیشون صداش کنم اما دیدم خیلی طول می کشه برای همین یه سیب از توی یخچال برداشتم وپرتاب کردمش سمت کیارش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیب هم صاف رفت خورد به کتف کیارش یه آخ گفت و با غیظ برگشت سمت من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: صدای اونا کم کن بند خدا پشت در خشک شد برو درو باز کن هرچقدرم که صدا میکنم نمی شنویی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شد رفت درو باز کنه که عرشیا با لبخند داشت منو نگاه میکرد برگشتم سمتش منم بهش لبخند زدم که دستاش رو باز کرد که برم تو بغلش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم از خدا خواسته از اشپز خونه اومد بیرون سمتش پرواز کردم خودمو تو بغلش جا دادم همیشه عطر تنش بوی بابا رو میداد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهام رو ناز میکرد وسفت منو تو بغلش گرفته بود زیر گوشم گفت: مثل اون موقعه ها هم زورگو وشیطونی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: نه به خدا اصلا انقدر اینجا ساکت آروم شدم اصلا دیگه شیطونی نمیکنم کیارش بدتر تو عنقه اصلا رو بهم نمیده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعین دختر بچه های چهار پنج ساله داشتم گلگی می کردم که عرشیا پست سرم رو نگاه کرد ویهو زد زیر خنده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم عین مونگل ها نگاش میکردم که با صدای کیارش از جا یه متر پریدم فکر کنم از اول صدام رو شنیده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: عزیزم راحت باش بزار من برم قشنگ ازم غیبت کن بدیام رو بگو خوبی ها هم که هیچی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: چه خب مگه دروغ میگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: نه عزیزم راحت باش فقط بیا میز رو بچین که شام رو آوردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم رفتم میز رو بچینم خدا راشکر سالاد وماست ونوشابه هم آورده بودن خیالم راحت شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیز که تموم شد کیارش وعرشیا رو هم صدا کردم بیان سر میز شام کیارش کتفش رو گرفته بود و اومد تو آشپز خونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: چی شد چرا کتفت رو گرفتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرشیا: یه بند خدای با سیب زد بچه مردم روناقص کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفش کیارش هم سمت من یه چشم غره ناجور خطرناک رفت منم یه حالی شدم چشمام بلافاصله اشکی شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زور جلوی خودمو گرفتم که گریه نکنم حالم اصلا دست خودم نبود اون دونفرم بی توجه به من نشستن وشروع کردن غذا خوردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش سرش. رو بلند کرد و منو نگاه کرد هنوز رو پیشونیش اخم بود وبا تشر نگام میکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: منتظر کارت دعوتی که شام میل کنی خب بشین غذا بخور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه این حرفا رو بااخم تشر میگفت بدتر بغضم گرفت اشتهام به کل کور شد فقط دلم می خواست خودمو یه جای خلوت برسونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: اشتها ندارم نوش جونتون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین رو گفتم واز آشپز خونه زدم بیرون خودمو به تراس رسوندم و درش رو بستم رفتم گوشه ترین جای تراس نشستم وگریه کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکام مثل گوله به سرعت از چشمام میریخت نمی دونم چقدر گذشت که دیگه اشکی نچکید دیگه حال خرابی نبود انگار سبک شده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم رفتم تو خونه برق ها خاموش بود فقط تلوزیون روشن بود و یکیم رو به روش بود که فکر کنم کیارش بود بدون این که جلب توجه کنم رد شدم رفتم تو اتاق یه راست رفتم حموم یه دوش اب گرم گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی از حموم اومدم بیرون دیگه واقعا حالم خوب شده بود سبک سبک شده بودم کیارش هنوز نیومده بود رفتم بیرون ببینم چیکار میکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی تلوزیون نشسته بود ویه دستش روی کتفش بود و ماساژش میداد الهی فکر کنم خیلی دردش گرفت بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم پیشش و صداش کردم که یه متر از جاش پرید و دوباره با همون اخم تخم نگام کرد اما این بار نه گریم گرفت نه بغض داشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعین این خنگولا نیشم باز شد دوباره باید دلبری کنم ویکم شطنت کنم با این فکر رفتم کنار پاش نشستم و قیافمو مثل همیشه مظلوم کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: الهی بمیرم ببخشید آقايييييي نمی خواستم اینجوری بشه هرچقدر صدات کردم نشنیدی آخه!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: فاطمه سالت شو که اصلا حوصلت رو ندارم دستمو زدی فلج کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: من که میگم ببخشید بلند شوبریم تو اتاق با وازلین برات ماساژش بدم بلند شو کیارشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم از خدا خواسته تلوزیون رو خاموش کرد و رفت سمت اتاق منم از تو یخچال وازلین رو برداشتم پشت سرش رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرهنش رو در آورده بود ورو تخت دراز کشیده بود رفتم کنارش نشستم و به دستش نگاه کردم زیاد وضعش وخیم نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: کیارش!! دستت که چیزیش نشده انقدر کولی بازی در آوردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: بله چیزیش نشده فقط کوفته شده این هنوز چیزی نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی عصبانی بود لبخند زدمو گفتم: خب میگی چیکار کنم میخوای عقدت رو خالی کنی بیا منو بزن هوم بزن تو صورتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشست سر جاش وگفت: بلندشو از جلوی چشمام گمشو حوصلت رو ندارم یه دفعه دیدی زدمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: خب منم میگم بزن تا خیالت راحت بشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو یه طرف صورتم سوخت اصلا انتظار نداشتم که واقعا به حرفم گوش بده و بزنه تو صورتم آروم زد اما دستش سنگین بود با همون زدن دردم گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: حالا بلندشو برو بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: چشم میرم فقط بزار دستت رو ماساژ بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستام کامل میلرزیدن و سر وازلین رو باز کردم و کتف کیارش رو خب مالیدم کارم که تموم شد از اتاق اومدم بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتم گز گز میکرد رفتم تو آشپز خونه ومشغول شستن ظرفای تو سینک شدم و اشکامم میریخت چه جالبه اون دفعه که پدرمم اومد من همش اشک میریختم این دفعه که برادرم اومد من همش اشک میریزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو سایه یکی افتاد روی سینک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی ترسیدم یهو برگشتم که کیارش رو باهمون وضعیت بدون پیرهن دیدم سرمو پایین انداختم برگشتم مشغول کارام شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه برم گردوند و دستش روزیر چونم گرفت و سرمو بلند کرد و تو چشمای اشکیم نگاه کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: وقتی منو میشناسی میدونی وقتی عصبانیم کنترلم دست خودم نیست چرا همش گیر میدی بهم ها که بزنم صورتت رو اینجوری قرمز کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: عیب نداره عادت کردم تقصر خودم بود دیگه باید جورشم بکشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: اینجوری حرف میزنی که من عذاب وجدان بکشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: نه به خدا منظوری ندارشتم من که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: هیس ولش کن بیا بریم بخوابیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: ظرفارو تموم کنم میام صبر کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوبار مشغول شستن ظرفا کردم کارم که تموم شد بگشتم سمت کیارش و گفتم تموم شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم یه لبخند کم جون زد و لامپ آشپز خونه رو خاموش کرد و دست منو گرفت پشت سر خودش برد سمت اتاق وقتی رفتیم تو اتاق منو رو به روی خودش نگهداشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتمو سمت خودش بگردوند و جای که زده بود رو طولانی بوسید بعدم منو پرت کرد رو تخت و خودشم کنارم دراز کشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم تو سکوت بهش نگاه میکردم که اون مشغول بازی کردن با موهام شد نفهمید چه جور شد که خوابم برد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند روزی عرشیا پیشم بود از این که کیارش زن گرفته بود بو برده بود وقتی فهمید داد و بیداد میکرد به زور تونستم کنترلش کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی کیارش اومد رفتن باهم حرف زدن تو اتاق وقتی عرشیا اومد بیرون یکم عصبانی بود اما از قبلش بهتر بود نمی دونم کیارش بهش چی گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچقدر ازش پرسیدم جواب نداد که بعد مجبور شدم از عرشیا بپرسم که گفت حق داشته زن بگیره خیلی از حرفش دلم شکست اما تحمل کردم نمی خواستم داداشم ناراحت بشه ازم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند روز بعد عرشیا برگشت زاهدان منم یه دست دعوای اساسی با کیارش زدم هرچقدر ازش پرسیدم که چی به عرشیا گفته که اون اون حرف رو بهم زده نگفت که نگفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمش حرفای چرت بهم تحویل میداد منم باهاش قهر کردم اصلا باهاش حرف نمی زدم و تحویلش نمی گرفتم تا چند روز همین وضعیت بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو خونه بیکار وبی حوصله نشسته بودم خیلی روزای کسل کننده ای شده بود با خودم داشتم فکر می کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد سفرای که با خانوادم رفتیم افتادم یاد اخرین سفری که منو کیارش به همرای اردلان اینا رفتیم افتادم ای کاش می شد دوباره بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همین فکرا بودم که کیارش اومد تو خونه خیر باشه این موقعه اومده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: سلام خیر باشه این موقعه اومدی ؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: خیره یه سفر در پیش داریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: جون من جدی میگی ؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: بله که جدی میگم آماده شو که باید تا یه ساعت دیگه حرکت کنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: کیارش عادت کردی دقیقه نود به من بگی اون دفعه هم باهام لحظه ای که راه می افتیم بهم گفتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: انقدر غر غر نکن خانم خانوما بلند شو چمدونت رو ببند که عجله داریم منم برم دوش بگیرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: چند روزه میریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: نمی دونم ولی تا قبل عید قربان میاییم سری باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباعجله رفتم چمدونمون رو بستم کیارش هم رفت دوش بگیره لباسای که تو مسیر باید بپوشه رو با خودم ست کردم دوتامون سر تا پا سیاه سفید شده بودیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش زنگ زد به برادرش و باهاشون جایی که باید به هم بپوندیم رو مشخص کردن بعدم اماده شد تا بریم منم مثل خانومایی خونه دار وکت بانو گاز وبرق واب رو همه رو چک کردم بعد رفتیم بیرون و حرکت کردیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو مسیر بودیم که کیارش دم یه آپارتمان وایستاد به یکی زنگ زد گفت: بیاد پایین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواستم بپرسم کیه که با پایین شدن شقایق بایه ساک دستی کوچیک پشیمون شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی این سفر هم نباید به دل من بشینه با خودم کلنجار رفتم که نزنم زیر گریه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق اومد نشست پشت وخم شد سمت کیارش که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب داشتم نگاش میکردم خیلی ملایم وطولانی گونه کیارش رو بوسید و بعد نشست سر جاش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارد میزدی خونم در نمی اومد آدم اینجوری شیرین زبونی میکنه آخه عصابم رو همین اول راهی خراب کرد کرد هووجون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو دلم گرفت میخواستم داد بزنم بگم این مرد فقط مال منه نمی خوام با کسی دیگه ای شریک بشم نمی تونم اما حیف نمی تونم کار بکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندی که رو لبای کیارش پدیدار شد جیگرم سوخت چرا هیچ وقت من حق همچین کاری رو ندارم وقتی من حتی دستش رو میگیرم اخم میکنه اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتم رو برگردوندم نباید نگاه کنم اینجوری دلم بیشتر میگیره بهتر سرمو بکنم زیر برف عین کبک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهندزفری های کیارش رو برداشتم و زدم به گوشیم موسیقی که می خواستم رو پلی کردم خودم رو تکیه دادم به صندلی چشمام رو هم بستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر تلخه زندگی آدم یهو از اون چیزی که هست تبدیل بشه به اون چیزی که حتی فکرشم نمی کرد چیزی که حتی به ذهنش هم نمی رسید چقدر تلخه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادمه اون موقعه ها وقتی میفهمیدم سر یکی هوو اومد میگفتم مگه چیه خیلی دوستانه میتونن کنار هم باشن اما الان میفهمم خیلی سخته اصلا نمی شه کنار بیای با این موضوع
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا توقف ماشین چشمام رو باز کردم برگشتم سمت کیارش داشت قهقه می زد آخ این مرد هیچ وقت کنار من اینجورب نخندیده بود خوش به حالت شقایق!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری در ماشین رو باز کردم و پیاده شدم فرشته کنار اردلان دم رستوران بین راهی وایستاده بود آیدا هم پیششون بود اما با دیدن من اومد سمتمون منم به سمتش پرواز کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که بهش رسیدم خودم رو تو بغلش جا دادم محکم بغلش کرده بودم اونم انگار وضعیت منو فهمیده بود که سعی داشت آرومم کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته هم که مارو دید اومد سمتمون از بغل آیدا که اومد بیرون رفتم تو بغل فرشته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته: الهی قربونت برم آروم باش نازنینم خدای توهم بزرگه خودش کمکت میکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بغلش که اومدم بیرون چشمای هردو شون قرمز بود اونام به حال روز گند من پی بردن دل اونام به حالم می سوزه که برام اشک می ریزن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیدا: الهی فدات بشم سخت بود ؟؟ما نمی دونستیم کیارش قراره اونم بیاره وگرنه تورو با خودمون می اوردیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: عیب نداره باید عادت کنم همه رفتن تو ماهم بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباهم وارد رستوران شدیم شقایق یه جور خاصت نگامون می کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان وکیارش. وقتی منو دیدن هر دوشون اومدن پیشوازم فهمیدم می خوان حرص شقایق در بیارن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما من به این توجه هاشون خیلی نیاز داشتم برای همین پا گذاشتم رو تمام عقایدم شدم یه دختر ده ساله آغوش می خواستم آغوش یه مرد یه آغوش برادرانه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان جلوتر از کیارش بود برای همین اول خودم رو تو بغل اردلان جا دادم اول تعجب کرد اما بعد اونم بغلم کرد هم مدل بغل کردن هم آرامش بغلش مثل داداشم صدرا بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی از بغل اردلان اومد بیرون کیارش مظلوم وایستاده بود خندم گرفت انگار فکر می کرد با اون احساس غریبی میکنم برای همین رفتم تو بغل اون اما اون بغلم نکرد سرم رو به آغوش کشید مثل داداش سامم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی منو از خودش جدا کرد یکم چشمام اشکی شده بود اخم کرد اردلان دستش رو رو شونم گذاشت گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان: نبینم اشکت رو آبجی جونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارس: به جون خودت فقط یه قطر از اشکات ریخت همینجا کیارش رو کفن میکنما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم عین بچه لاتا حرف زد همه باهم رفتیم سر همون میزی که کیارش وشقایق هم بودن کیارش با اخم نگام می کرد. اما مهم نبود همون جوری که من براش مهم نبودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اول تا آخر که نشته بودیم ونهار خوردیم بچه ها هی سعی می کردن منو بخندونن اما من فقط اگه یه لبخند میزم و بس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان: فاطمه چرا این جوری شدی اه یکم شیطنت کن یا لاعقل یکم از ته دل بخند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: دیگه حتی دل ودماغ خندیدن برام نمونده اونم از ته دل چه برسه به شیطنت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفم کیارش سرش تو گوشی بود اما به شدت سرش رو بلند کرد خیلی طولانی نگام کرد اما من خیلی توجه نکردم اما سنگینی نگاهش رو حس می کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی همه راه افتادیم که بریم من رفتم جلو بشینم همه بچه ها هم بودن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق : فاطمه یه لحظه صبر کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش رو بهم رسوند جلوم وایستاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش می خواست بشینه اما وایستاد ببینه شقایق چی میگه بقیه بچه ها هم همین طور همه منتظر حرف شقایق شدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم حدس میزدم چی بگه اما وایستادم تا مطمئن بشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق: ببین تو که از اول تا آخر مسیر هندزفری تو گوشته نه حرفی میزنی نه جای رو نگاه می کنی میشه من جلو بشینم آخه منو کیارش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزاشتم حرفش رو ادامه بده دستمو جلوش گرفتم و گفتم: فهمیدم فهمیدم بسه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو از روی دستگیره در برداشتم رفتم عقب بشینم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان: فاطمه بیا با ما بریم بهت بیشتر خوش میگذره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: لازم نکرده اگه بخواد با منم بهش خوش میگذره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد منو نگاه کرد ولب زد وگفت بشین این یعنی تمام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان رو نگاه کردم عصبانی بود آروم لب زدم و گفتم بی خیال وسرمو به حالت بی خیال تکون داد دستم رو هم به حالت این که میگن طرف تعطیله تکون دادم خندید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی نشستم کیارش از توآینه نگام کرد گفت: حالا من تعطیل شدم نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیطون خندیدم و سرمو پایین انداختم دوباره گوشیم رو برداشتم تا باهاش خودم رو سر گرم کنم که ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: دست یکدومتون گوشی ببینم به خدا از پنجره پرت میکنم بیرون. گفتم که نگین نگفتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ناچار گوشم رو گذاشتم کنارم و به جاده چشم دوختم اولش تو سکوت گذشت اما بعد کم کم کیارش شروع کرد حرف زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خاطرهای خنده دارش برامون گفت از سفرای مجردیش گفت و یکمم سر به سر مون گذاشت خیلی مهربون شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین کیارش رو خیلی دوس دارم یه مرد شیرین سخن و مهربون ودوست داشتنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرعکس اول مسیر اصلا کس نشدم خیلی هم بهم خوش گذشت خیلی خوب بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرف زدن ورفتار شقایق هم به نظرم دختر مهربونی بود اما بازم نمی تونستم دردم رو تسکین بدم چون سخت بود برام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش وشقایق هر دو حرف زدن اما من ساکت و آروم بودم وچیزی نمیفتم فقط شنونده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه چند جا وایستادیم و واسه استراحت و غذا خوردن نصبت به صبح خیلی بهتر شده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکرم خود به خود درگیر بود رفتم تو ماشین و چشمام رو بستم تا بلکه خوابم ببره و بخوابم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سه نرسید خوابم برد همش بین راه بیدار می شدم اما بس تنبل بودم دوباره می خوابیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا توقف ماشین فهمیدم رسیدیم و به ناچار چشمام رو باز کردم وبیدار شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا تاریک شده بود یه سوزی هم میومد اول که به دور وبرم نگاه کردم فکر کردم رشتیم خیلی قشنگ بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام خونه ها رو کوه بودن و به صورت پلکانی بودن عاشق اینجور خونه ها بودم با ذوق داشتم نگاشون میکردم که صدای کیارش بلند شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: فاطمه سره برو تو ماشین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: مگه نمی خواییم بریم تو خونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: اینجا نه ... اومدیم کلید کلبه رو بگیریم بریم اونجا کنار رود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: اهااا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: حالا برو تو ماشین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: اما من می خوام اینجارو ببینم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: فردا تو روز میارمت یه دل سیر ببین حالا سری برو تو ماشین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ناچار نشستم تو ماشین اما همش دلم می خواست برم بیرون رو ببینم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق : خوب خوابیدیا؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: ها؟من یکم ماشین همش تکون می خورد هی بیدار می شدم عصابم خورد شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق: آره یه قسمت طولانی رو از خاکی اومدیم که برسیم به روستا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: مگه جاده نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق: فکر کنم باشه آخه کیارش گفت میون بر میزنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: اهوم فهمیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوتا مرد اومد پیش پسرا که لباس های محلی داشتن شبیه لباس های کرد ها اما تو رشت هم مگه اینجوری میپوشن ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید چون من ندیدم اینجوری فکر میکنم حالا وللش کیارش اینا اومد و سوار شدن و حرکت کردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم گذشت که کنار یه رودخونه وایستادن تعجب کردم اما یادم اومد که اینجا یه کلبه هست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه پیاده شدیم یکم رفتیم سمت یه جای شرسبز مثل جنگل که یه کلبه سبز دیده می شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوصله دید زدن دوروبر رو نداشتم برای همون سری رفتم تو کلبه جالبیش این بود که کلبه هه برق داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکفش تمام فرش بود برای همون راحت نشستم رو زمین خیلی خسته بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان: اینجا که فقط یه حال و اون اتاق بی درست اینجا که نمیشه کسی با زوجش تنها باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: یه دو روز از زوجت دست بکش دخترا تو اتاق بخوابن ماهاهم تو حال میخوابیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیدا: اصلا تشک وپتو هست اینجا ؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: بودنو که هستن اما اگه گردوخاک نگرفته باشن میبینین که درو دیوار پر خاکه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق: وای من به خاک آلرژی دارم چیکار کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارس: مگه بری عین مرده متحرک دراز بکشی رو زمین بدون تشک وپتو و بالشت که همشو خاک دارن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته: نه بابا یه دقیقه همه رو ببریم بیرون بتکونیم خوب میشه فوقشم اگه بو گردو خاک میداد یکم اسپره وعطر بهشون بزنیم تا خوب بشن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد یه عالمه مسخره بازی بچه ها همه ی تشک ها و تکوندن رفتیم بخوابیم به گفته ی کیارش دخترا تو اتاق بی در خوابیدیم پسرا هم همه تو هال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه به خستگی که اول اومدیم داشتم نه به بی خوابی که الان اومده سراغم هرچقدر که خودم رو این طرف اون طرف می کردم خوابم نمی برد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم ترس هم داشتم وگرنه میرفتم بیرون رفتم تو آشپز خونه ی کوچولوی کلبه یه لیوان آب خوردم و اومدم دراز کشیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر با خودم کلنجار رفتم این طرف اون طرف شدم که خوابم گرفت و خوابیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با سر وصدای بچه ها بیدار شدم دلم نمی خواست بیدار بشم اما از قرار معلوم همه بیدار شده بودن جز من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ناچار بلند شدم وشلخته روسری رو ،روسرم گذاشتم رفتم توحال هرکی یه متلک بهم میپرندن که چرا دیر بیدار شدم فلان وبهمان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه رفتم بیرون چون حمام ودستشوی هردوشون خارج از کلبه یه اتاقک های چوبی بودن رفتم سمتشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی از حموم اومدم بیرون تازه چشمم به کلبه خورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی قشنگ وناز بود کلبه رنگ سبز لجنی کرده بودنش اما توش ترکیبات قهوای هم بود سایه دوتا درخت هم که روش بود انگار تمامش از دارو درخته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی ناز و بود خیلی خوشم اومد یاذمه شمال سمت گیلان همچین کلبه های دیدم الان من نمی فهمم دقیق کجاییم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوف
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد صبحانه همه باهم رفتیم ببرون رفتیم تو روستا سر زدیم همش که دور رو برو می دیدم تعجبم بیشتر وبیشتر می شد حتی لحجه اونا به شمالی ها رو رشتی ها نمی خورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتیم بر می گشتیم دیگه تحمل نکردم رفتم پیش کیارش که داشت با اردلان حرف میزد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: کیارش؟!؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت سمتم و سوالی نگام کرد اردلان رفت سمت بقیه منو کیارش آخر از همه افتادیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: اینجا چرا اینجوریه ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش : مگه چه جوریه؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: آدماش یه جورین اصلا لحجه هاشون لباساشون حرف زدنشون هیچیشون به رشتی هانمی خوره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش اول با تعجب نگام می کرد بعد یهو زد زیر خنده و شروع کرد خندیدن باتعجب نگاش میکردم که دماغمو گرفت کشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: خنگولک خودمی دیگه آخه کی گفته اینجا رشته ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: خب فقط رشت وگیلان همچین خونه های دارن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: نخیر خیلی جاها هستن که از این خونه ها دارن زاهدان خودتونم یه منطقه داره که خونه هاش همین جوری رو کوه هستن فقط اونجا سبزه زار نیست تو خود شهرهم هست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: خیابان رسالت میدونم خب حالا این جا کجاست؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: اینجا اورامانه یکی از روستاهای استان کردستان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: دلوغ میگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: نخیر حالا بیا بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو گرفت و رفتیم سمت کلبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای نهار کباب درست کردیم خیلی باحال بود همه دست به یکی کردیم که پسرا نهارو درست کردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام کار هارو پسرا کردن حتی سفر رو هم اونا چیدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش داشت کباب درست میکرد اردلان سالاد کیارس هم یه پیش بند بسته بود داشت سفرو تو حیاط می چید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یه ظرافت زنانه ای داشت سفرو می چید که ما ریسه رفته بودیم از خنده با ناز می رفت دونه دونه وسایل رو می اورد ومی گذاشت سر سفره خیلی باحال بود همشم ادای زنونه در می آورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی باحال بود همون روروده بر کرده بود پسره دیونه با این دخترونه رفتار کردنش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلاخره سفره چیده شد و همه غذا خوردیم و با شوخی و خند گذروندیم بعد شام با یه عالمه سنگ کاغذ قیچی منو و آیدا مجبور شدیم ظرفا رو بشوریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتیم ضرفا رو می شستیم که فرشته چای دم کرد وشقایق میوه ها رو برد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم همش کیارس آیدا رو صدا می کرد آخر آیدا رو مجبور کردم بره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم به آشپز خونه که کیارش اینا توش انگار بمب ترکونده بودن رسیدم جمع وجورش کردم و آخر سر هم دستام رو شستم ورفتم برم بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صحنه ای که دیده بودم چشمام در اومد دخترا نشسته بودن پسرا سرشون رو روی پای دخترا گذاشته بودن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارس رو پاهای آیدا ٬ اردلان رو پاهای فرشته وکیارش رو پاهای شقایق ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم جلو رو تنها جای خالی که مونده بود نشستم اما خیلی احساس غریبی می کردم یه حال بدی داشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض کرده بودم خیلی حال غریبی بود فقط من اضافی بودم تو اون جمع
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه متوجه من شده بودن جز کیارش که منو نمی دید. چون من بالای سرش و کنار شقایق نششته بودم وکیارش رو من دیدی نداشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستام می لرزید بدنم انگار یخ شده بود عین زنایی حسود شده بودم خب بایدم به هووم حسودی کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر سخته شوهرت رو با کسی دیگه ای شریک بشی قبلا خیلی خوب این چیز هارو درک نمی کردم اما الان تو جمع های مثل الان می فهمم یعنی چی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید کس دیگه ای جز کسایی که مثل من هوو سرشون اومد نتونن اینجور حال های رو درک کنن اما خیلی بده خیلی خیلی بد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه جاش بود همونجا میزدم زیر گریه و یه بلای سر کیارش می آوردم وقتی میدونه منم هستم چرا باید به شقایق فقط توجه کنه آخه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم دیگه هم نشستم اما هرچی بیشتر می گذشت حال منم دگرگون تر می شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه ها حرف می زدن وشوخی می کردن باهم کل کل می کردن اما من اصلا حوصلشون رو نداشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه به یک ساعت پیش نه به الان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو ازجام بلند شدم همه برگشتن سمت ما کیارش هم برگشت که وقتی منو دید به نظرم جا خورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه بهشون رفتم سمت رود داشتم آروم آروم قدم میزدم که یکی صدام کرد برگشتم کیارش و اردلان وایستاده بودن اردلان یه چیزی به کیارش گفت و اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت من کیارش همونجا وایستاده بود اردلان که بهم رسید وبا پرخاش بهم توپید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان: این چه وضعیه فاطمه چرا انقدر سست شدی می خوای توجه بقیه رو به خودت جلب کنی ها ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر نمی کردم انقدر سست و بی عرضه باشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنثی داشتم نگاش می کردم حوصله حتی حرف زدن رو نداشتم چی می تونستم بگم آخه؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان: چرا اینجوری داری نگام میکنی خب حرف بزن همه الان فهمیدن داری به شقایق حسودی میکنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی همین موضوع پیش پا افتاد باعث شد به این حال روز بی افتی ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهه برای بقیه این چیزها موضوع های پیش پا افتاده ای بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعلومه دیگه سرمو پایین انداختم و هیچی نگفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهتره ساکت باشم و چیزی نگم وگرنه می دونم دلخورش می کنم با حرفام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان: چرا حرف نمی زنی خواهری به خدا با این وضعیت حالت داغون می شه بی خیال باش به خاطره همچین چیزای خودت رو ناراحت نکن کیارش قدرت رو ندونست تو هم قیدش رو بزن انقدر رفتارای اون وزنش رو زیر نظر نگیر به فکر خودت باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: میخوام قدم بزنم نگرانم نباشین خودم میام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان: باشه عزیزم می دونم حالت خوب نیست فقط خیلی دور نرو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهندزفری هامو تو گوشم کردم و جریان آب رو در پیش گرفتم و آروم آروم باهاش قدم زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم چرا سر همچین چیزی دلم اینجوری گرفته مگه خودم باهاش کنار نیومده بودم پس الان چم شده چرا سر کوچک ترین رفتار از اون دوتا اینجوری می شم ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر تو خودم بودم که اصلا نفهمیدم از کلبه زیاد دور شدم سری راهی که اومده بودم رو برگشتم نزیک کلبه که شدم خیالم راحت شد هوا گرگ ومیش شده بود رو یه سنگ بزرگ که تو رود خونه بود نشستم به جریان آب نگاه می کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر تو هپروت بودم که یهو با صدای شقایق از جا پریدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق : نمی خوای بیایی واسه شام ؟!؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: نه ممنون میل ندارم !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومد کنارم نشست به نیم رخش نگاه کردم چهره ی مهربونی داشت بهش نمی خورد بدجنس باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق: روزای اولی که تو شرکت کیارش کارپیدا کردم اصلا کیارش رو ندیدم هروقت که اون می اومد من تو اتاق طراحا بود یا اگه می اومد بازید از کارامون من تو اتاق طراحا نبودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهم نگاه کرد ویه لبخند دل نشین زد و ادامه داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق: تمام کارکنای شرکت متاهل بودن تنها مجردشون من بودم البته تنها غریبشون هم بودم چون همه اونا دوستای دانشگاه کیارش بودن که باهاش کار می کردن همشونم باهم یا زن شوهر بودن یا خواهر برادر خیلی باحال بودن همش درحال شوخی وخنده بودن خجالت می کشیدم از کیارش ازشون بپرسم اما درمورد رییس شرکت خیلی کنجکاو بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق : تا این که یه رو تمام وسایل وطراحی های که کرده بودم رو بردم شرکت برای نشون دادن به سرپرست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه رو جمع کردم روهم دیگه گذاشتم رفتم سمت آسانسور کیفم ویه کارتن وچندتا برگه بزرگ همه رو هم دیگه به غلط کردن افتادم به خصوص که یه ماشینم وارد پارکینگ شد دعا دعا میکردم سوتی ندم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا روز بعد به چشمت نیاره اومدم دکمه آسانسور رو بزنم چشمم خورد به یه مرد که از ماشین پیاده شد و به وضعیت من نگاه می کرد مردم وزنده شدم خدا وکیلی یکی از برگه ها سر خورد افتاد اومدم اونا بگیرم بقیه همه افتادم شوتی دادم شدید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: حتما اون مرده هم کیارش بوده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق: ای بابا چرا پریدی تو حرفم اره خودش بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: بعد خیلی شبیه رماناس نه ؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده داشتم حرفام رو می زدم شقایق هم اخم کرده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق: نخیر خلاصه کیارش اومد کمک کرد همه رو جمع کردیم همون لحظه فهمیدم رییس ایشونن اما برخلاف بقیه رییس ها ورمانا خیلی رییس جیگر و مهربونی بود اصلا باورم نمی شد خیلیم شوخ بود همش سر به شرم میزاشت و دست وپا چلفتی بودنم رو به صورت غیرمستقم به روم می آورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: مگه دروغ می گفتم تا منو دیدی هول کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق برگشت و بااخم نگاش می کرد اما من برنگشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: تو اومدی اینو بیاری خودتم موندگار شدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق : می خوایم باهم حرف بزنیم مشکلیه شما برید شام بخورید ما بعد می خوریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: منظورت اینه که من برم اما نمی خوام برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق: نرو به من چه خب داشتم می گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش: القصه خانم یه دل نه صد دل عاشق من شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق: نکه شما از روی میگرن اومدین خاستگاری بنده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش یه خنده بلند سر داد و گفت: نه میگرنم اوت کرده بود نفهمیدم چیکار کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق مثلا اومد منو آروم کنه با این حرفاشون وشوخی وخندهاشون بدتر دلمو می سوزونن بغض کرده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم میخواست یه کار کنم که حرف هاشون تموم بشه برای همین گوشی رو از تو جیبم در اوردم گذاشتم رو سنگ کفشامم در آوردم و رفتم تو رودخونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرد بود یخ زدم اما آتیش درونم خاموش نشد دیگه از دستشون آسی شدم ٬وقتی بدنم به آب عادت کرد نشستم رو زمین تا بالای گودی کمرم تو آب بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم که تو آب بودم تا این که صداشون دیگه نمی اومد بلند شدم و رفتم رو سنگ نشستم شقایق نبود و کیارش هم کنار سنگ دست به سینه داشت نگام می کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم آروم بودیم که یهو یه ملافه دورم پیچید برگشتم شقایق بالبخند ملافه رو دورم مرتب کرد و عقب گرد کرد و رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir