رمان دختر ماه (جلد دوم) به قلم دختر صورتی
سوین اجبار میشه بخاطر عزیزانش خودش رو معامله کنه..ولی بعد اسیر شدنش توسط جیمز میفهمه که تمام این مدت وسط یه بازی ای بوده که از خیلی سال پیش برنامش رو چیده بودن…بالدازار نمرده و ….
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۵۹ دقیقه
بااین فکر سرم گیج رفت افتادم زمین....با افتادنم حواس ها به من جمع شد و به سمتم هجوم آوردن...
هرکس یه چیزی میگفت ولی من اصلا نمیشنیدم که چی میگن..
مت بازوم رو گرفت و بلندم کرد...
مت:حالت خوبه؟..
_میشه بریم داخل..
باشه آرومی گفت و به سمت قصر رفتیم...
چشمام رو با درد بستم و دعا کردم این فکرم غلط باشه وگرنه من دیوونه میشم...
سامی و پری هم دنبالمون اومده بودن و منو به سمت اتاقم بردن...روی تخت نشوندنم و خودشون هم روی مبل های کنار تخت نشستن...چن دقیقه ای بینمون سکوت بود تا اینکه سامیار اون سکوت رو شکست...
سامیار:ینی شما باور میکنین که اون نوشته میتونه کار سوین باشه؟!!!
پری:اگه کار سوین نیس پس کار کیه...من مطمئنم سوین اینجا بود...
مت:ولی اخه چجوری....فقط یه جواب برای این سئوال هس!!
با کلافگی به مت خیره شدم و گفتم
_چیه...خواهش میکنم بگو...
چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید و گفت
مت:اینکه روح سوین اینجا بوده...
نفسم توو سینه ام حبس شد..این ینی مت هم فکر توو ذهنم رو تایید میکنه...
چشمام رو بستم و اجازه دادم اشک هام جاری بشن...
#part10
سوین
با کلافگی طول و عرض اتاق رو راه میرفتم و به این رز احمق فحش میدادم...اخه بگو دختره احمق من عصبانی شدم حواسم نبود چه غلطی میکنم تو نباید جلوی منو بگیری اخه....
رز:اه سوین بیا بشین دیگه سرگیجه گرفتم...
بااخم نگاه تندی بهش انداختم که دهنش خود به خود بسته شد...
_اخه رز ببین کاراتو...اگه جلوی منو میگرفتی اینجوری نمیشد...
رز:حالاهم که اتفاقی نیفتاده اخه چرا الکی بزرگش میکنی...
با کلافگی دست بین موهام کشیدم و روی تخت نشستم..
_رز من بزرگش نمیکنم...هیچ به خودت نمیگی الان اونا چه فکری میکنن..مت از تموم نیروهای من خبر داره و شاید بفهمه که من حواسم بهشونه..ولی این حالت ممکن نیس چون مطمئنم از بس فکر و خیال دیگه دارن که اصلا حواسشون به سمت نیرو ها و قدرت من نمیره...خب حالا میمونه یه حالت دیگه...اونا فک میکنن که روح من اونجا بوده احمق...روح هم وقتی یه نفر میمیره از جسم میره بیرون...پس نتیجه میگیرن من مرددمممم....
کلمه اخر رو با صدای بلند گفتم که رز یکم ترسید...
خواستم چیزی بگم بهش که در اتاق باز شد و محکم به دیوار خورد و ثانیه ای بعد بالدازار جلوی چشمام بود..
هووووف همین یکیو توو این شرایط کم داشتم فقط...
بااخم به رز اشاره کرد بره بیرون...اونم با ترس سریع فرار کرد...
بالدازار در رو بست و اومد نزدیک من وایستاد..
بالدازار:چرا صداتو بردی بالا؟؟!
خواستم جوابشو بدم که خفه شویی نثارم کرد....اخمام رو توهم کشیدم و منتظر بهش زل زدم..اونم صداشو یکم بالا برد و گفت
بالدازار:مگه بهت نگفته بودم دلم میخواد توو قصرم آرامش باشه...پس چرا آرامش اینجا رو بهم میریزی...
منم صدامو مثل خودش بالا بردم و با خشم گفتم
_آرامش قصر تو با یه کلمه بهم خورده...اتاق خودمه و دوس دارم اینجا اصلا از ته دلم جیغ بکشم..به تو و هیچ کس دیگه ای مربوط نیس هروقت اومدم بیرون از اتاق سروصدا کردم بعد بیا زر بزن...
با ضربه ای که ناغافل زد توو صورتم پرت شدم روی زمین...همون موقع هم در باز شد و جیمز اومد داخل...
#part11
نگاهمو از جیمز گرفتم و با نفرت به بالدازار خیره شدم....پوزخندی بهم زد که حسابی دیوونم کرد...از جام بلند شدم و به سمتش هجوم بردم که جیمز خیلی سریع اومد و جلوم رو گرفت...تقلا میکردم تا ولم کنه ولی بی فایده بود..
جیمز:برو بیرون من درستش میکنم....
بالدازار سری تکون داد و از اتاق بیرون رفت...
جیمز بااخم برگشت سمتم و یدفعه گلوم رو گرفت....
جیمز:انگار نمیتونی آروم بمونی اره..حتما باید خودم بیام تا آدم شی...
سعی کردم دستش رو بردارم ولی نمیشد...به دلیلی که هنوز نمیدونم جیمز خیلی زورش از من بیشتر بود...
بیشتر فشار داد و غرید
جیمز:سوین فک نکن من نفهمیدم امشب چه غلطی کردی ...حواست باشه به خودت...صبر منم حدی داره...یدفعه دیدی بلایی به سرت آوردم که اگه یه وقتی ساشا جونت بفهمه دیگه یه اشغال هم حسابت نمیکنه...
بااین حرفش چشمام گرد شد...منظورش رو خوب فهمیده بودم...اگه هم نمیفهمیدم تشخیص از این نگاه خبیث سخت نبود...
میدونستم اگه بخواد اونکار رو بکنه نمیتونم جلوش رو بگیرم و بدبخت میشم...
با ترس سری تکون دادم که پوزخندی زد و گردنم رو ول کرد...
جیمز:حرفامو فراموش نکن عزیزم....
بعد این حرفش از اتاق بیرون رفت...
کنار تخت نشستم و اجازه دادم بغض تووی گلوم بشکنه...دیگه تحمل ندارم...اخه من چیکار کرده بودم که حالا دارم تقاص پس میدم خدا....
#part12
چن ساعتی توو اتاق موندم و به حال خودم زار زدم تااینکه رز اومد پیشم...
_چی میخوای رز؟
سرشو گذاشت رو شونه ام و گفت
رز:سوین حال ساشا اصلا خوب نیس...فک میکنه تو مردی..دیوونه شده...تاالان اونجا بودم ولی دیگه طاقت نیاوردم و اومدم...
سرمو با ناراحتی پایین انداختم و با انگشتم قطره اشکی که از چشمم افتاد رو پاک کردم...اروم گفتم
فاطی
00واقعا رمانش قشنگ و زیبا بود منتظر فصل سوم این رمانم🥹❤️
۲ ماه پیشAynoor
۱۶ ساله 00عاشقش شدم عالی بود توروخدا زودتر فصل سه رو بزارین😍
۴ ماه پیشنگار
۱۹ ساله 00فصل اولش ک خیلی خوب بود
۸ ماه پیشKosar
۱۵ ساله 00کاش میشد دانلودش کرد
۱ سال پیشغزل
۳۳ ساله 10عالی بود از خوندنش لذت بردم ممنون از نوسبنده اش بابت فلم خوبس
۱ سال پیشپرنیان
۱۸ ساله 00قشنگ بود واقعا دوسش داشتم ❤
۱ سال پیشھاجر
۲۰ ساله 10واقعا خوب بود من کہ خوشم اومد ولی بہ نظرم جلد سوم ھیجان ابگیز ترہ ممنون از نویسندہ❤
۱ سال پیشسهیل
۲۱ ساله 10واقعا رمان خیلی خوبی بود و ب شدت اعتیاد آور کاش هر چ زودتر جلد سوم هم بیاد بی صبرانه منتظریم
۲ سال پیشParkyeri
۱۵ ساله 00خیلی قشنگ بودددد.منتظر فصل ۳ هستممم.فقط اخرش یکم بد تموم شد.یعنی خوب بودااا بالاخره این دوتا به هم رسیدن ولی خب حداقل باید یه اتفاقی اخرش میوفتاد که بگه بقیش تو فصل ۳ هست مثلا اینجوری ولی درکل خوب بود
۲ سال پیشملیکا
۱۵ ساله 00اسم فصل سوم دختر ماه چیه
۲ سال پیشزهرا
۱۸ ساله 00دخترماه ۳ کی میااااااد
۲ سال پیشمحمدی
۲۳ ساله 00عالی بود لطفا جلدسوم بزارید
۲ سال پیشNEDA
00خیلی خوب بود نصف نقش رمان از خاطرات یک خون اشام بود نصف دیگش از گرگ و میش بود خوشم اومد ولی یجوری تموم شد جلد اول رمان طوری تموم شد واسه جلد دومش کنجکاو بودیم ولی الان واسه جلد سوم زیاد کنجکاو نیستیم
۲ سال پیش..
00کاش نویسنده هر چه زود تر جلد سوم و بنویسه، به نظرم تو جلد سوم به قدرت باد میرسه
۲ سال پیش
رقیه
00سلام ممنونم از نویسنده رمان واقعا یه کار جدید بی نقص و هیجان انگیز و متفاوت،، به نظرم این رمان و بخونین ارزششو داره