رمان دلنواز عشق به قلم مریم پیران
وترانه زندگی می خواند...
عشق نسیمی است ملایم و دلنواز؛ّ
که در یک صبح دل انگیز بهاری؛ّ
شکوفه ها و گلهای رنگارنگ را...ّ
میرقصاند...!!
دختری از جنس غم...
دختری که تو سن نه سالگیش مادرش و از دست میده و از اون به بعد نامادری جای مادرش و میگیره؛
دختر غصه ی ما از سن نه سالگیش به بعد به جای محبت پدر با کینه بزرگ میشه؛و البته تو این ماجرا نامادریش هم بی تقصیر نیست؛
و پسر شکست خورده ی قصه...
پسری که روزگار ازش مرد مغرور ساخته؛
حالا سرنوشت این دو شخصیت رمانمون چی میشه؟
آیا پسر قصه که به خودش قول داده دیگه عاشق نشه سر قولش میمونه؟
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و
شاید برات صدام و بالابرده باشم
ببخش همیشه واسه توباعث دردم
من ارزوهات و براورده نکردم
نپرس چراچشمای من از اشک تاره
من انتخابام با بقیه فرق داره
نگرد پی چیزای عادی تو وجودم
من دختر یاغی و مغرور توبودم
گوشه پیرهن تو قایم میشدم زود
دامن تو پاک ترین بالش من بود
هنوز پا به پام میای با بی قراری
به روت نمیاری که زانودرد داری
زندگیتو دادی نداری ادعاشم
هیچ وقت نتونستم مثل تو خوب باشم
مثل توحرف سرنوشت و بپذیرم
بدی دیگران و نادیده بگیرم
گوشه پیراهن تو قایم میشدم زود
دامن تو پاک ترین بالش من بود
هنوز پا به پام میای بابقراری
به روت نمیاری که زانو درد داری
(مهساناوی آهنگ "مادر" )
باهر تیکه ای از اهنگ اشک های من هم جاری میشد؛ مامانی خیلی زود تو این دنیای نامردتنهام گذاشتی...
چندتقه به در خورد، زود اشک هام وپاک کردم و گفتم:
_بله؟
دل آسا باصدای بلند و طلبکاری گفت:
دل آسا:بازکن
وا...این چرا صداش و بالا برده؟
باز خدا میدونه چی شده و برای من بدبخت چه خوابی دیدن.!
رفتم درو براش باز کردم که با عصبانیت در رو محکم هل دادکه اگه کنار نرفته بودم بینی مبارک صدمه میدید.
من موندم این باهفت سال سنش چه زوری داره
دل آسا:چرا درو قفل کردی هان؟
_چرا داد میزنی دل آسا؛چته؟
دل اسا:گفتم چرا در رو قفل کردی؟
نخیر بس که بهش رو دادم و درست رفتار کردم پررو شده ولی از این به بعد دیگه میدونم چجوری باید رفتار کنم!
_در اتاق خودمه و به خودم مربوطه نه شما.
دل اسا:عه واقعا...؟ خوب شد گفتی چه زبون دراوردی کاری نکن به بابا بگما؟
دادزدم:
_برو بگو به درک
ودرو محکم به روش بستم ،
پوزخندی رو لبم نشست:
هه منو از کمربند میترسونن اصلا بیاد بزنه ،دیگه به ضربه های کمر بند از دست بابا عادت کردم.
بیخیال فکر کردن به همه چیز شدم و رفتم یکم درس بخونم
تاشب یکسره درس خوندم حدودا ساعت هشت شب بود که خیلی دلم ضعف میرفت اخه از صبح چیزی نخورده بودم عجیب بود صداییم از پایین نمیومد.
اروم رفتم پایین که کسی رو تو خونه ندیدم همه جای خونه روگشتم اما انگار کسی تو خونه نبود.
چشمم به یک پاکت نامه روی میز عسلی افتاد نامه ی عروسی بود همونطور که از پله های دوبلکس خونمون میرفتم پایین بازش کردم
باز کردن پاکت نامه همانا و افتادن من ازروی پله ی چهارم روی زمین همانا؛
کلا جا خورده بودم تو اون لحضه هیچی تو ذهنم نمیومد،اصلا باورم نمیشد...!
زدم تو صورتم که ببینم خوابم یا بیدار اما متاسفانه همه چیز واقعیت داشت!
یکدفعه با صدای بلند زدم زیر گریه،ای خدا چرا؟؟؟
یعنی امشب عروسی حسامه نه خدای من باورم نمیشه اصلا امکان نداره
ای خدا تو که میدونستی دوستش دارم چرا این اتفاق افتاد...؟
اینقدر گریه کردم و زجه زدم که چشم هام سیاهی رفت و تو دنیای بی خبری فرو رفتم.
با خوردن اب یخ روی صورتم چشم هام و اروم باز کردم ،ساناز ودیدم که با نگرانی نگام میکرد
ساناز :چشمات و باز کن عزیز دلم چی شده اخه؟ چرا چشم هات سرخه؟
اروم از جام پاشدم و با صدای گرفته و خاموشی که خودمم به زور میشنیدم گفتم :
_چیزی نیست ساناز یدفعه سرم گیج خورد و افتادم
ساناز:یعنی چی چیزی نیست چشمات داره داد میزنه که گریه کردی!
وای الان چی بهش بگم؟
_ اهان آره آره آخه میدونی چ.. چیزه من داشتم رمان میخوندم بعد دختره اخر داستان مرد بخاطر همین داشتم گریه میکردم.
ایلا
۱۹ ساله 00رمان تازه به دوران رسیده انگار خیلی بچه گونه بود
۴ ماه پیش❤
00خیلی ضعیف بود
۱۰ ماه پیش.
01بد بود
۱ سال پیشمهسا
20عالی بود قلمت موندگار باشه
۱ سال پیشبانوی مهربان
۱۳ ساله 2911یه نکته رو یادم رفت بگم پسره همیشه یه گذشته تلخم داره که واسه همین مغرور و سرد و دختره شره، دیوار راست بالا میره ٬ حرف زور تو کتش نمیره خب یعنی چی واقعا دختر باید خانوم باشه و با وقار چه وضشه اهه
۴ سال پیشسلام
00وایییییییییی،خدایی این یکیو خوب اومدی واقعا راست میگی🫶🏻🤏🏻🤏🏻
۱ سال پیش
20سه چهار سال پیش این اولین رمانی بود که خوندم و الان که رمان های بیشتریو خوندم و تجربه بیشتری دارم بنظرم رمان حرفه ای نبود اما باهاش خاطره دارم و نسبت به رمانش حس خوبی دارم🥰
۱ سال پیشGh
30👌 مشابه احساس شما رو من نسبت به رمان آدم و حوا دارم.🌻
۱ سال پیشBahareh
30دوست داشتم رمان رو👍
۱ سال پیشسوگند
11خیلی رمان آبکی بود و مطمئنا برای اونایی ک چند ساله رمان میخونن رمان چرتی محسوب میشه😑
۲ سال پیشصحرا
۹۶ ساله 10تو خیلی گوه خوردی با سامان مهربون شدی
۲ سال پیشAtena
۱۵ ساله 32تاالان هرچی رمان خوندم همشون اشکال داشتن ولی این رمان خدایی خیلی قشنگ بود عاشقش شدم. تنها اشکالش این بود که دوست داشتم بچشونم ببینم... و اینکه پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش
۲ سال پیش۰۰۰
30ولی من میخواستم بچشونو ببینم🥲🥲
۲ سال پیشمهرسانا
۱۵ ساله 02چرت
۲ سال پیشmaryam
52اه اه رمان خیلی بیخودی بود همشون لوس و بیمزه بودن همش فرار خنده گریه بنظزم هیچ رمانی مث نمیشود با چای مست شد با رمان ازدواج اجباری نمیشه
۳ سال پیشم
۱۹ ساله 50ازدواج اجباری خیلی قشنگ بود لنتی
۲ سال پیشمیترا
۲۷ ساله 20من هنوز دو قسمت شو خوندم ولی ب نظرم تا اینجا ک خیلی قشنگ بووود ممنون از نویسنده
۲ سال پیش
اسرا
۱۶ ساله 10من چند سالە حرفەای رمان میخونم و تجربە زیادی کسب کردم بە نظرم قلم نویسندە ضعیف بود رمان زیادی کلیشەای بود خیلیم تکراری بود برید رمان های خانم مرجان فریدی و زینب ایلخانی رو بخونید میفهمید رمان یعنی چی