
رمان خانوم بادیگارد
- به قلم صحرا 71
- ⏱️۴ ساعت و ۳۵ دقیقه
- 99.6K 👁
- 583 ❤️
- 481 💬
داستان درباره دختر فقیریه به اسم ماهان که پدر مادر نداره.بخاطر اینکه اجاره خونه اشو نداده از خونه اش میندازنش بیرون چون رزمی کاره بادیگارد یه نفر به اسم رهام می شه پایان خوش
__ما رو باش باکی اومدیم سیزده بدر.بابا تو خودت و تو اینه دیدی؟من مقابل تو هیچم.
__هه هه تواضعت منو کشته.
با اژانس راه افتادیم عجب ادم هیزیه این مردتیکه. زل زدم تو اینه وگفتم:
__چشات و درویش می کنی یا از تو کاسه درشون بیارم برات؟برای من فرقی نداره چجوری راحتی؟
__ابجی چرا ناراحت می شی؟
مردتیکه نفهم بر وبر زل زده به من می گه چرا ناراحت می شی پ ن پ باید به خودم ببالم که تو یال قوز زل زدی به من.رها دم گوشم گفت:
__من که زنم دوس دارم بخورمت وای به حال این بدبخت.
همچین نگاهی بهش انداختم که خودمم گرخیدم چه برسه به این دختر مظلوم.مقابل یه باغ بزرگ نگهداشت هوا تاریک بود رها چسبیده به من حرکت می کرد.اما من نمی ترسیدم. به در سالن که رسیدیم برگه دعوت نامه رو به یه مرد که مقابل در ورودی وایساده بود داد. مردم بادست به داخل سالن اشاره کرد. وارد یه اتاق شدیم.زنها ی تو اتاق مشغول عوض کردن لباسا بودن.ما هم لباسامون و عوض کردیم.جلوی اینه قدی به خودم نگاه می کردم که از تو اینه زنای پشتم و دیدم.همه زل زده بودن به من چون ورزشکارم اندامم لاغر و رو فرمه.برگشتم پرسید:
__چیزی شده؟
رها گفت:
__ولشون کن حسودیشون شده.
دستم و کشید و رفتیم تو سالن.رها یه لباس زرد و نارنجی پوشیده بود موهاش وهم شینیون کرده بود.در کل خیلی خوشگل شده بود.سالن با نور های رنگی تزیین شده بود.مبل های زیادی تو سالن قرار داشت که با دکوراسیون مشکی سالن هم خونی داشت.روی مبل نشستیم یه اهنگ شاد گذاشته بودن.که البته من از شنیده اهنگ خنده ام گرفته بود کفش های پاشنه ده سانتی هم که رها داده بود شده قوز بالا قوز.مچ پام درد گرفته بود. رها هم هی اصرار می کرد
برقصیم حالا نمی گه من بدبخت اولین باره همچین کفشی پوشیدم چجوری برقصم ؟توجه بیشتر افراد سالن به من بود که نشسته بودم واز اول مهمونی نرقصیدم.یه پسر که خیلی هم خوشگل بود.مادرت به قوربونت بره. رفت و میکروفون و از خواننده گرفت و گفت:
__یه عضو جدید تو مهمونی می بینم برعکس زیبایی فوق العاده اش خیلی خجالتی به نظر می رسه.از اول مهمونی تاالان افتخار رقص و به کسی نداده.
دِ بیا....حالا من اینو کدوم قسمت دلم قرار بدم خدا داند.دیدم هوا پسه خواستم جیم شم که نچ من لو رفتم همه دارن به من نگاه می کنند.یه لبخند مکش مرگ ما ...یا شایدم مکش مرگ شوما زدم. راه افتادم وسط سالن و منور کنم.اه هه هه هه اینجا خودش لامپ داره احتیاج به منور نداره.مقابلش ایستادم یه لبخند مزخرفی روی لبای شتریش(حالا از حق نگذرم لباش شتری نبود)بود.منم جوابشو دادم به این صورت:
__اخه ندیدم کسی و که در حد من باشه تا باهاش برقصم.
همه این کلمه مستهجن و با صدای بلند گفتن(هووووووووو).یه قدم به سمتم برداشت حالا چند سانت باهام فاصله داشت قدش ازم بلند تر بود گردنم شکست این ادمه یا زرافه اس؟در پاسخ
این چنین فرمود:
__منکه فکر می کنم رقصیدن بلد نیستی.
__تو فکر نکن.بذار اون مخت اکبند بمونه.گناه داری کالری می سوزونی لاغر می شی.
رقص های مختلف و از فرشته یاد گرفته بودم.سالسا.فلامینگو.ترکی. عربی...ادامه دادم:
__با یه مسابقه چطوری؟
خندید.زل زد تو چشام و گفت:
__من هستم.با هر اهنگی که میذارن باید برقصیم.
__باشه.
کفشامو در اوردم.با کفشای پاشنه بلند راحت نمی رقصم.اولین اهنگ که گذاشتن اهنگ عربی از نانسی بود که خوراک خودمه.همه دور ما دایره زده بودن.اونم وایساده بود و نگاه میکرد.دومین اهنگ از ارمین نصرتی بود.اهنگ بعدی باباکرم. دیگه بریده بودم. اهنگ بعدی سالسا بود که به یه همراه احتیاج داشتم که باهاش برقصم. نه مثل اینکه هیچکس تو این سالن سالسا بلد نیست همون پسره اومد جلو تا باهم برقصیم.مشغول رقصیدن بودم که متوجه یه مرد گنده
شدم.همون بود که چند وقت پیش تو رستوران باهاش برخورد کرده بودم.حواسش به من نبود یه لحظه کتش رفت کنار اسلحه ای که توی شلوارش بود و دیدم.نگاهش و دنبال کردم.داشت به رها نگاه می کرد.نکنه بخواد بلایی سر رها بیاره.پسره و هل دادم عقب.دست رها و گرفتم. با سرعت از سالن خارج شدم اصلا نمی دونم پالتوی کدوم سیه بختی و برداشتم.رهانفس نفس می زد کنار وایساد و ازم پرسید:
__چ . ..را فرار ...می کنی ؟؟چیزی ...شده؟؟
__ب بین .یه ...مرده..اسلحه داشت فکر کنم دنبال تو بود.
__چی؟اره باید بریم.
درحال تو ضیح دادن ماجرا برای رها بودم که دستی از پشت دهنم و گرفت. دستشو گاز گرفتم.بالگد زدم لای پای مرده.به رها گفتم:
__رها فرار کن سوار ماشین شو منم برو خونه.منم میام.
__نه .من بدون تو نمی رم.
__رها یالله برو.
از دادم خودمم ترسیدم چه برسه به رهای بدبخت فورا دوید.مرده دستش بین پاهاش بود از روزمین بلند شد و پرسید:
__تو دیگه کی هستی از کجا اومدی؟
می خواستم سرش و گرم کنم تا رها فرار کنه.یالله دیگه. اها یاد دیالوگ های فیلم رییس مزرعه رو یادم اومد.خندیدم و گفتم:
__اتل متل تلمبه بکش کنار قلمبه.
__جواب منو بده تو کی هستی؟چند نفر دیگه همراهت اند؟
__من بودم و جوجه خروس فردی و مرغ ملوس کله شدیم تو مرغ دونی یهو دیدیم شدیم عروس حالا بیا منو ببوس. هیف که فقط ماها بودیم تک و تنها بودیم بدون شوماها بودیم.اگه شوما اونجابودین الان روی ابرا بودین یاقاطی نفت ها بودین. هه هه هه
در حالی که به سمتم میومد گفت:
__نه مثل اینکه زبون ادمیزاد حالیت نمی شه.الان درستت می کنم.
منم درحالی که مسخره بازی در میاوردم گارد گرفتم.
پیش به سوی کتک کاری.
غول تشن تو موبایلش و نگاه کرد اروم خندید یه قدم بهم نزدیک شد و اسلحه اش و در اورد.گفت:
__به نفعته با من بیای.یه نفر منتظرته.
خونسردی مو حفظ کردم.دست هامو بردم بالا و گفتم:
__او او او.دادا من که کاره ای نیستم برای چی اسلحه رو به طرف من گرفتی؟تازه کی می خواد من و ببینه؟
__اتفاقا همه کاره توئی.خودت نمی دونی.تو برای دشمنای ما مثل یه برگ برنده ای.
من برای دشمناش مثل برگ برنده ام؟این کیه؟چرا می خواد باهاش برم؟منظورشو از حرفاش نمی فهمیدم .برای چی من همه کاره ام؟مگه اینا از من چی می خوان؟یه قدم بهش نزدیک شدم.فاصله امون کم شد.دست هام هنوز بالا بود.با یه لگد به دستش زدم اسلحه افتاد جلو پام زودتر از اون خم شدم اسلحه و برداشتم.یه گلوله نثار پاش کردم .اخش رفت هوا.یکی دیگه از دوستاش اومد خواستم به اون هم تیر اندازی کنم که متوجه شدم اسلحه گلوله نداره.پرتابش کردم .دامنم و زدم بالایه لگد گردشی حواله دهنش کردم.بایه لگد بین پاش افتاد رو زمین.خم شده بود ارنج دستم و محکم زدم روی ستون فقراتش نفسش بالا نمی اومد.فرار کردم هوا تا ریک بود هیچ جایی و نمی شد دید.رسیدم کنار جاده دویدم برم اونطرف که شیش متر به عقب پرتاب شدم.صداهای نا مفهومی و می شنیدم:
__خانوم.خانوم.حالتون خوبه؟
****
باز همون کابوس های همیشگی بدون محتوا اومد سراغم.خواب بد دیدم.خواب دیدم تو کمد قایم شدم یه نفر به دنبال من می گشت داد می زد :
__تو رو می کشم داغتو به دل پدرت می ذارم.
اخه پدر من که خیلی وقت پیش مرد پس این مرد چی میگفت.تقریبا هرشب این خواب و می بینم.از خواب بیدار شدم اما حال نداشتم چشمامو باز کنم داشتم گوش میدادم دونفر یه مرد یه زن درحال صحبت کردن بودن زنه به مرده گفت:
__سعید خیلی خوشگله.چرا داشت فرار می کرد؟
__چه می دونم؟لابد عروسیش بوده داشته فرار می کرده.
__حالا از کجامعلوم عروسیش بوده؟
....
21مگه ماهان اسم پسر نیست ؟؟
۲ ماه پیش...........
10ماهان اسم مشترک بین دختر و پسره مثل ستایش ، ایران و...
۱ ماه پیشافرا
10هم پسره هم دختر
۲ هفته پیشمحدثه
00به نظرم رمان خوبی بود یعنی هالی بود ولی یه مشکل بزرگ داشت تونم این بود قلمش سکم ضعیف بود و اینکه خیلی خلاصه بود خیلی به صورت خلاصه نوشته بودن نویسندشچ انکار دنبال کردن ولی داستانش قشگ بود داستان رمان و دوس داشتم
۱ ماه پیشافرا
00نه اتفاقا خیلی عالی بود
۲ هفته پیشناشناس
00من این رمان خیلی وقت پیش خوندم ولی درکل به امید اینکه همه دخترها هنر های رزمی یاد بگیرن مثل ماهان چون حقا لازم اگه هانس یا پرمنچر بود بزن نابودش کن چون بی شرف همینطوری نابود می کنن خاله زنک لوس ننر حیوون پلید
۳ هفته پیشWinker
00نشد این رمان رو بخونم چون نیاورد بالا لطفا این نقض رو برطرف کنید ممنون میشم
۳ هفته پیشNina
10دوستان یاد بگیرید یه رمان رو میخونید جو نگیرتتون بیاین بنویسید هرکسی ک نویسنده نیست فقط با این نوشته ها هم وقت و نت خودتون رو و هم وقت و نت دیگران رو حروم میکنید
۴ هفته پیشنرگس
02موضوع و داستان قشنگی بود اما خیلی خلاصه وار و قلمش ضعیفه خیلی داستان و تکراری کردن و هیجان لازم و نداشت
۴ هفته پیشاعظم جوکار
10عالی بود دوسش دارم دومین باره که میخونمش
۲ ماه پیشویدا
02به معنای واقعی مزخرف و حیف وقت من که نصفشم بیشتر نتونستم بخونم
۲ ماه پیشیسنا
10واقعا رمان قشنگی بود من عاشق رهام شدم
۲ ماه پیش~R~
01اصلا خیلی خوب نبود سریع سراغ اصل مطلب رفتی که یهو رهام فهمید که اون دختره و اصلا جالب نبود یکم بیشتر تلاش کن، معلومه تازه کاری بدک نبود موفق باشی
۲ ماه پیشمینو
10رمان خیلی خوبی هست
۳ ماه پیش✨?النا
20تمام قسمت های رمان بسیار جالب بود.💛✨ از شخصیت ماهان خیلی خوشم اومد چون در برابر مشکلاتش ایستاد و پیشنهاد میکنم بخونید👌🏻💛✨
۳ ماه پیشفرزانه
00خیلی زود تموم شد. ولی خیلی قشنگ بود.
۳ ماه پیشمریم
40کاش اسمش ماهان نبود آخه اسم پسره
۴ ماه پیش
سمانه
00من از این رمان خیلی خوشم اومد .عاشق اینجور رمان هایی هستم که عاشق هم میشن