رمان عشق به سبک من به قلم فاطمه علیدوستی
یه پسر مغرور اخلاقش و یه دختر شیطون کنجکاو
حالا اگه اون پسر مغرور جناب سروان باشه و اون دختر شیطون جناب ستوان با هم ماموریت برن. تو ماموریت چه اتفاقاتی میوفته............
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۵ دقیقه
__چییی؟؟ عموی آراد یعنی عموی جناب سروان؟؟
اره عموی ناتنی مادر آراد با داداش همایون ازدواج کرده بود
_یعنی مامان آراد دوبار ازدواج کرده
اره آراد از شوهر اولش بوده الان پدر مادر آراد مردن باباش که تصادف کرد مامانش هم خودکشی کرده
__هیععع برای چی؟؟
مسائل شخصی، اینا مهم نیست تو با آراد میری به این مهمونی به عنوان همراه آراد فهمیدی؟
__بله
خوبه وقتی رفتی باید کاری بکنی که ارسلان ازت خوشش بیاد باید کاری کنی که بهت اعتماد پیدا کنه
_دایی من.. دقیقا باید چیکار کنم دایی اصلا میدونی چی میگی؟؟
اره میدونم فکر میکنی برای من آسونه گفتن این حرفا ن ن به ولا ن اسون نیس که ناموست رو بفرستی تو دهن شیر اما ما مجبوریم ببین دایی جان میدونم سخته اما راه دیگه نداریم
__بعله دایی میدونم بفرمایید میگفتید
گفتم دیگه.... .. باید خودتو به ارسلان نزدیک کنی یادت باشه ارسلان برای تو پله برای رسیدن به همایون. ی مدارکی قطعاً هست که دست خود همایون تو باید اون مدارک رو به دست بیاری
__خب چرا از اول به همایون نزدیک نشم؟؟
فکر کردی همایون بچه هس ن دایی جون اونجوری میفهمه ی نقشه ای داری نگران نباش من مواظبتم
باشه دایی.. یعنی.... چشم جناب سرهنگ. دایی خنده ریزی کردو گفت اگه بخوای میتونی بری خونه استراحت کنی
__باشه اگه خواستم میرم با من کاری ندارید؟
ن برو مواظب خودت باش خودتو برای فردا شب آماده کن
__چشم پس من رفتم خدافظ
خدافظ
از اتاق اومدم بیرون فردا شب چه شبی بشه یعنی میتونم اعتماد ارسلان رو جلب کنم؟؟ حالا تا فردا شب خیلی مونده اوخ تازه باید با این پسره آراد برم همایون خان منتظرم باش که میخوام کله پات کنم. خسته بودم از خودم از این زندگی حال حوصله اداره رو نداشتم باید یکمی استراحت کنم برای همین تصمیم گرفتم برم خونه قفل ماشینم رو زدم سوار شدم استارت زدم روشن نشد بازم زدم روشن نشد عهه
__نکبت اگه من تورو نفروختم اون از دیشبت اینم از الان کلافم کردی.. صدای ضربه زدن به شیشه پرید وسط گفت وگو منو ماشینم کلافه شیشه رو دادم پایین ا این که آراد (چه پسر خاله شدم) خو چی کار کنم من که جلوش اسمشو نمیگم که پیش خودم که میتونم اسمشو بگم راستی این زن داشت یا نه
خانم فرجام؟؟
با صداش از فکر خیال اومدم بیرون (اما جدیدا خیلی میرم هپروت)
__ب..بعله؟؟
من شاخ دارم یا این که خیلی خوشگلم؟؟
چشمام از سوالش اندازه توپ پینگپنگ شده بود یعنی چی؟؟
از حالتم فهمید که نفهمیدم پوزخندی زدو گفت :اخه هر وقت منو میبینی دیگه متوجه چیزی نمیشید ??
پسره پروووو من فکر کردم چی میخواد بگه نکبت
با حرص گفتم :اتفاقا خوشگل که تا دلت بخواد دیدم اما خوشگل خودشیفته ندیده بودم که به لطف شما دیدم. ?حالا نوبت اون بود که حرصش دربیاد ?ی پوزخند تحویلش دادم گفتم حالا امرتون؟؟
ی نگاه به ماشین کردو گفت میخواستم ببینم اگه روشن نمیشه تا ی جای برسونمتون اما حالا میبینم به ی آدم خودشیفته نیازی نداری پس روز خوش ی لبخند مسخره زد رفت.پسره پرو خودشیفته عهه اصلا من نیازی به تو ندارم نکبت دوباره استارت زدم روشن نشد میخواستم برم ماشین دایی رو بگیرم میدونستم نمیده چون رو ماشینش در حد مرگ حساسه پس بیخیال شدم از ماشین پیاده شدم ی لگد به ماشین زدم __بزار ماموریتم تموم شه میفروشمت بعد رفتم کنار خیابون وایسادم تا تاکسی گیرم بیاد که ی ماکسیما مشکی جلو پام ترمز زد گفت روز خوش خانم فرجام ?
ا این که آراد نکبت منو میرسوندی دیگه اما بر خلاف میلم لبخند مسخره زدم گفتم روز شما هم خووش آقای ریاحی ?
دستشو تکون داد بعد گازشو گرفت رفت ا ا پسره بیشعور خب ی تعارف میکردی هوا زیاد سرد نبود بعد 5-6 دقیق ی دربست گرفتم رانندش ی پیر مرد بود ماشینش هم سرد سرد
_پدر جان میشه بخاری روشن کنید؟؟
دخترم بخاری خرابه پول ندارم درست کنم خرج زندگی بالاه کمرم زیر بار زندگی خورد شده...... تا خود خونه این از مشکلاتش گفت منم تو سرما هی جمع تر میشدم 200 بار خودمو لعنت کردم که به اون پسره پریدم
دخترم رسیدیم
سریع کریه رو حساب کردم پیاده شدم اوووف سرم رفت چقدر حرف زد همه مشکلاتم اومد جلو چشمم یه سوال کردما همین جوری که با خودم حرف میزدم در خونه رو باز کردم لباسمو عوض کردم جلوی TV نشستم
یهو صدای گریه بچه بلند شد خخخ صدای زنگ گوشیمه ی مدت خنده بچه بود حالا گریشو گذاشتم تو کیفم بود برداشتم. ا شمیمه
__سلااااام شمیم خانم خوبی خواهر گرامی خوبن (ریما خواهر شمیمه نگو که نمیدونستی!!!)
شمیم :سلام سوزان جونم همه خوبن ما که صبح هم دیگه رو ندیدیم ??
__کوفت حالا کارتو بگو
پایه هستی امشب بریم بیرون؟
__اووووم.. اره بریم رستوران همیشگی؟؟
اره دیگه ما خودمون میایم تو برو ساعت 7نیم اینجورا اونجا باشی هااا
-_باشه پس شب میبینمت کاری نداری؟
ن برو شرت کم بای
_عوضی سلام به اون خواهرت برسون بای و قطع کردم خوب شد شبم میریم تفریح به ساعت گوشیم نگاه کردم 12نیم بود دایی که نمیاد رفتم تو اشپزخونه خب چی داریم در یخچالو باز کردم اوووووو باقالی پلو. باقالی پلو کجا بوده؟؟؟؟ یادم باشه از دایی بپرسم اما الان مهم نبوده مهم اینه که این خندق بلا (شکم) پر بشه
ی قاشق خوردم اوووم چه خوشمزس تند تند خوردم و در آخر ی لیوان دوغ
__هر کی درست کرده دستش درد نکنه ظرف غدا رو شستم رفتم اتاقم روی تختم ولو شدم نمیدونم چقدر گذشت که خوابم رفت
*******
با احساس کردن برخورد چیز نرمی با گوشم بیدار شدم یکمی از چشمم باز کردم ا دایه که!! ریز میخندید پر سفیدی تو دستش بود تو گوشم میکرد
یهو بلند شدم دایی دیگه کنترلش دست خودش نبود میخندید
__دااااااایی
با خنده گفت :جو..جون دایی؟؟
خودمم خندم گرفته بود که یهو یاد ی چیزی افتادم مثل قرقی بلند شدم
دایی :چی شد؟
__ساعت چنده دایی؟
6نیم
_هیععع دایی دیرم شد
aram
۲۲ ساله 00عالیی بود
۲ ماه پیشطــاها
00بدک نبود سلیقه ایه ولی خوب بود
۳ ماه پیشرزیتا سجادیان
۲۴ ساله 00وای واقعا خوب بود من ک خیلی خوشم اومد
۳ ماه پیشالی
۱۷ ساله 00چرت و پرت خیلی دختره ضعیف بود اصلا یهو شغلشون چی شد؟ یهو رفتن اروپا همدیگرو دیدن خیلی نقص و عیب داشت ولی برا کسی که تازه خوندن رو شروع کرده بد نبود
۳ ماه پیشYeganeh
00رمان خیلی خوب و قشنگی بود پیشنهاد میکنم بخونید ولی به عنوان پلیس باید یکم قوی تر بازی میکرد ...ممنون از نویسنده خسته نباشی :)♡
۴ ماه پیشZahra
00عالیییی بود خیلی قشنگ بود مرسیییییی😍😍
۴ ماه پیشنجما نجفی
00عالیییی
۴ ماه پیشسارا
۱۶ ساله 00چرا من اولش رو خوندم بدم اومد ازش😐
۵ ماه پیشم ن
00آقا در کل خوب
۵ ماه پیشیوسفی
00رمان خیلی خوبی بود.
۶ ماه پیشمهدیه
۱۶ ساله 00خیلی غم انگیزبود اماپایان خوبی داشت خوشم اومد💕
۶ ماه پیشسمیه
۳۶ ساله 00واسه بچه های ده دوازده ساله خوب بود سمیه
۷ ماه پیش...
۲۹ ساله 00رمانش کاملا فیک بود و بی معنی یک آدم معمولی هم میتونه از خودش به سادگی دفاع کنه چه برسه به اینکه یک پلیس باشه من خودم پلیسم آخه کدوم پلیسی آنقدر بی دفاع هست و نمی تونن از خودش دفاع کنه
۷ ماه پیشزهرا
00دوست داشتم خوب بود
۷ ماه پیش
شروق
۱۹ ساله 00رمان خوبی بود❤