رمان در ضربان دل او به قلم چیکسای
شیما دختر یک مرد و زن غسال (مرده شور) است که از بیماری نارسایی قلبی رنج می برد. و این موضوع باعث ناکامیهای زیادی در زندگی او می شود.
زندگی تجربه ی شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
قلب یک زن، از تبار خودمان، که دچار مرگ مغزی شده است، بدون توجه به عدم رضایت شوهرش، به شیما پیوند زده می شود…………
زندگی؛ گل “به توان” ابدیت
زندگی؛ “ضرب” زمین در ضربان دل ما
زندگی؛ “هندسه”ی ساده و یکسان نفسهاست
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۵۶ دقیقه
سرشو به علامت متاسفم تکون میده
- چقدر سهل انگار!
خجالت میکشم و سرمو پایین میندازم.
جدی تر میشه
- میدونی قطع خودسرانه داروهات میتونه به ضررت تموم بشه؟
- بله
- پس چرا تو مسئله به این مهمی تا این حد بی توجه بودی؟
حرفی نمیزنم. یعنی حرفی ندارم بزنم!
- پس لازمه که یه پرونده برات درست کنم. ماهی یه بار هم باید واسه چکاپ بیای اینجا! شاید لازم باشه یه سر ی آزمایش و تست ازت انجام بشه! اسم داروهاتو که میدونی؟
سرمو بلند میکنم و با تون صدای پایینی میگم
- دارهای مهار کننده سیستم ایمنی و کاهش دهنده فشار خون بودن ولی اسم دقیقشونو نمیدونم
دومرتبه عینکشو به چشمش میزنه. دست به قلم میبره
نسخه ت رو همین امروز از داروخونه میگیری و دارهاتو میخوری. سروقت و منظم!
لب میزنم
- من حامله ام
دکتر مجددا عینکو از رو چشماش برمیداره و به صورتم زل میزنه. دستاشو روی میز به هم قلاب میکنه.
با بهت میپرسه: چند وقته؟
با لحن وا رفته ای میگم
- دقیق نمیدونم ولی فکر کنم دو ماه یا دو ماهو نیم باشه!
دکتر عصبی میپرسه
- زیر نظر هیچ متخصص زنان هم که نیستی؟ درسته؟
یه کم از طرز حرف زدنش میترسم
- بله!
به ترسم پی میبره و آرومتر میگه
- نکنه کمر به قتل خودت بستی؟
سرمو به زیر میندازم و حرفی نمیزنم
- تصمیمت چیه؟
سرمو بلند میکنم و خجل میپرسم
- در مورد چی؟
- هیچ میدونی احتمال رد پیوند قلبی در کسانی که باردار میشن زیاده؟ و باید یه سری از داروهاتو هم قطع کنی؟
- نمیدونستم ولی فرقی هم به حالم نمیکنه
- میتونم یه نامه به پزشک قانونی بدم و با صلاحدید اونها بچه رو سقط کنی!
- من تصمیم دارم این بچه رو تحت هر شرایطی نگه دارم. یه بار اینکارو کردم و زندگیم از هم پاشید. به هر قیمتی که باشه این بچه رو نگه میدارم حتی اگه حاملگی باعث مرگم بشه! یا هر دو با هم میمونیم یا با هم میمیریم!
دکتر شونه هاشو بالا میندازه
- به هر حال من وظیفه داشتم توجیهت کنم. مسئولیت عواقبش با خودت!
دوباره قلم به دست میگیره و مشغول نوشتن میشه. بعد از چند دقیقه دو تا برگه به دستم میده.
- تو یکی داروهاتو نوشتم و تو یکی دیگه به خانم دکتر نفیسی متخصص زنان معرفیت کردم. مطبش تو همین ساختمونه. طبقه دوم.
زیر لب میگم
- مطبشونو دیدم
دکتر چهره آمرانه به خودش میگیره
- حتما فردا میای مطب خانم دکتر تا تحت نظرشون باشی! به خانم دکتر هم بگو بیشتر از یه ماهه که داروهاتو قطع کردی! البته اگه میخوای خودت و این بچه زنده بمونید!
با صدایی که بیشتر به پچ پچ شباهت داره میگم
- چشم! چشم!
دکتر لباشو جمع میکنه و تو چهره م دقیق میشه
- پدرش میدونه؟ البته که میدونه! منظورم اینه با ادامه بارداریت موافقه؟ اصلا میدونه که حامله شدن چه عوارضی برات داره؟
با صدایی که از ته چاه در میاد میگم
- پدر نداره
*****
علیرغم غرغرهای جلیل واسه ترک تحصیل کردن، دست از درس خوندن بر نداشتم. جلیل بهونه بچه رو میگرفت. حق هم داشت. هر مردی دلش میخواد که از خودش بچه ای داشته باشه.
زندگیمون مثه بقیه زنای دور و برم بود. جلیل هم یه مرد بود مثه مردای دورو برم! حالا درسته که تحصیلکرده بود ولی خمیر مایه ش که عوض نشده بود. یکی بود مثه شوهر عمه م، پدرم، عباس آقا. با همون رفتارای سرد و مردونه که چنگی به دل نمیزد.
به قول مامان " مردا همشون یه جورن. بدن و بد تر. خوب ندارن" من که حرفشو قبول نداشتم. مگه میشه خلقت خدا بد داشته باشه و بدتر!
چند روز قبل تو فیس بوک از سایت انسانهای تنها واسم یه پیغام اومده بود که کلی خندیدم. یه پسره پرسیده بود ما خودمون هم تو خلقتمون گیج شدیم آخر نفهمیدیم هممون عین همیم یا یکی از یکی بدتریم؟!
کلی به این پیغام خندیدم.
خلاصه جونم واستون بگه که جلیل هم مردی بود مثه اینهمه مردی که خدا خلق کرده. گاهی آروم، گاهی پر سر وصدا! گاهی اخمو و گاهی خندون! واسه زندگیش تلاش میکرد وبه قول خودش منو مدل خودش دوست داشت ولی گاهی اوقات هم بد میچزوندم! گهگاهی میخندید ولی بیشتر اوقات تو خودش بود! هنوز هم بعد از این همه مدت به خوبی نشناختمش. شاید ما اصلا وصله هم نبودیم که نتونستیم با هم کنار بیایم! هرچی بود که ما رو به زور به هم وصل کردن ولی چون کوکهای وصلمون خیلی محکم نبود خیلی زود از هم راهمون جدا شد.
تا سال سوم دبیرستانم همه چی آروم پیش میرفت! من سرم به کار خودم بود و جلیل هم سرش به کار خودش. غرغر های عمه م هم شروع شده بود که جلیل تنها پسر ماست و باید زودتر باردار بشی و ما میخوایم نوه مونو ببینم و خلاصه همون حرفهای همیشگی همه مردم!
دیگه نتونستم در مقابل حرف و سخن دنیای کوچیک خونواده و فک و فامیل مقاومت کنم. از جلیل قول گرفتم که اگه حامله شدم اجازه بده درسمو ادامه بدم وگرنه حاملگی در کار نیست. اونم قبول کرد. حالا یا از روی رضایت یا فیصله دادن به اصرارها و پافشاریهای من واسه ادامه تحصیل.
مدتی بود صدایی از قلبم در نمیومد! خوشحال بودم که داره با من مدارا میکنه و منو به حال خودم گذاشته. اشتباهم این بود که قبل از بارداری با متخصص قلبم مشورت نکردم. گول همین ظاهر آروم قلبمو خوردم.
وقتی جواب آزمایش مثبت بارداری رو گرفتم با عجله به خونه اومدم! تمام مسیرو دویدم! وقتی به خونه رسیدم، احساس کردم سمت چپ قفسه سینه م درد میکنه! دردش متفاوت از همیشه بود. خیلی زود حالت بی حالی و سستی به من غلبه کرد و منو رو زمین نشوند!
فاطمه هاشمی
۴۰ ساله 00خوبه ارزش خوندن داره
۱ سال پیشکیانا
00زیبا بود...
۱ سال پیشیاس
00کمی خسته کننده بود مثل بقیه رمان هاش عالی نبود
۲ سال پیشM.r
00رمان قشنگی بود ممنون از نویسنده ❤ اگه میشه رمانهای دیگرون روم هم نامشان رو بگید با تشکر 🙏💐
۲ سال پیشفریباحیدری
۵۹ ساله 00سلام بنده رمان بسیارخوندم یکی ازنویسندگان موردعلاقه ام شماهستیدتبریک میگم .رمان هایتان فوق العاده هستند.
۲ سال پیشفاطمه
۳۲ ساله 10رمان زیبا و پندآموزی هستش پیشنهاد میکنم بخونید ممنون نویسنده جون ❤️💖🌟🌟🌟🌟🌟
۲ سال پیشالهی به رقیه
۳ ساله 00عالی بود خداقوت به نویسندش👏
۲ سال پیشNahan.m
40یک رمان کوتاه و در عین حال آموزنده .. سنت عفو و بخشش باید نهادینه و دائمی بشه تو زندگی .. همیشه گفتن ببخش تا خدا هم تو رو ببخشه .. این رمان عالی بود . بسیار آموزنده .. ممنون از نویسنده عزیز ❤😍
۲ سال پیشفاطمه
۱۵ ساله 20عاااالی ولی کاش یکم ادامه داشت
۲ سال پیشمریم
00زیبا بود 👍
۲ سال پیشتنها
30زیبابود. ولی کاش یکم دیگه ادامه داشت
۲ سال پیشیاسم
20قشنگ بود،کاش ادامه داشت میفهمیدیم با فامیلاشون چیکار کردن...همینجوری الکی که نمیشه!بعدم توضیح نداد چطور خونوادش اجازه دادن تابستون هم زاهدان بمونه!!....
۲ سال پیشخاطره
۳۶ ساله 20بسیار بسیار عالی لذت بردم سپاس نویسنده گلم 🌹🌹🌹
۳ سال پیش....
10خوب بود ولی ب نظرم نباید اینجا تموم میشد اما درکل خوب بود: )
۳ سال پیش
فاطمه زهرا
10رمان خوبی بود از موضوش خوشم اومد فقط نمیدونم میخاد بعد از اون همه مدت درباره ازدواج و بارداریش به خانوادش چی بگه باید اینا رو هم تو رمانش قید میکرد