رمان نوتریکا جلد دوم به قلم سروناز روحی (sun daughter) - خورشید.ر
داستان راجع به پسر کوچیک و دختر کوچیک یک خانواده است که با یک سری اتفاقات زندگی همه ی اعضا کمی دستخوش تغییراتی می شود...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۲۲ دقیقه
جاوید دستش را روی کمر نوتریکا گذاشت وگفت: بیا یه سر بریم خونه... بعد برگرد... خوب؟
نوتریکا فرصت ابراز مخالفت نداشت .چراکه جاوید دستش را گرفت و بلندش کرد. تا به خودش بجنبد کنار پدرش در اتومبیل بود.
جاوید تقریبا با سرعت می راند. نگران بود نوتریکا پشیمان شود. وضع خانه از این رو به ان رو شده بود... طفلک طوطیا... برادرش و سیما یک طرف... سیمین و قلبش یک طرف... طلا و نیمایی که هنوز نمیدانستند و هر بار با بهانه های واهی طلا را دست به سر میکردند تا نخواهد با طوطیایی که قادر به تکلم نیست حرف بزند یک طرف... به نیم رخ زرد و بیمار گونه ی نوتریکا خیره شد.
وضع او از بقیه وخیم تر بود. از سَر و سِرّ ِ روابط و احساسش با طوطیا کم اگاه نبود. قرار بود در یک فرصت مناسب با جلال مطرح کند. مسلما انها هم مخالفتی نداشتند... این اتفاق اخر... همه چیز به یکباره در هم ریخت.
نبی خان در را باز کرد. با دیدن نوتریکا با خوشحالی جلو امد وگفت: اقا کوچیک... خوبی بابا جون.
نوتریکا به ارامی از ماشین پیاده شد. زورکی واژه ی سلام را به لب راند. جاوید سوئیچ را به نبی داد وگفت: ماشین و پارک کن... و کنار نوتریکا که ارام گام بر میداشت راه افتاد.
نیوشا در باغ روی تاب نشسته بود و فکر میکرد. با دیدن اندام خمیده ی برادرش فورا از جا بر خاست و به سمتش رفت.
نوتریکا حتی حضورش را حس نکرد. گیج مسیری را پیش گرفته بود و سلانه سلانه قدم بر میداشت . حتی نمی دانست مقصدش کجاست.
نیوشا رو به پدرش سلام کرد.
جاوید با محبت دستی به موهایش کشید وگفت: مادرت کجاست؟
نیوشا: خونه... خوابیده...
جاوید سری به علامت تایید تکان داد و به همراه دختر و پسرش واردخانه شد.
جاوید بازوی نوتریکا را گرفت و او را کمک کرد تا پله ها را بالا برود... امیدوار بود دوش اب گرم او را کمی سر حال بیاورد.
رو به نیوشا گفت: یه غذای ساده درست کن...
نیوشا به اشپزخانه رفت. بهتر بود بی بی کبری را فرا میخواند . مسلما خودش از عهده اش به تنهایی بر نمی امد.
به ساعت نگاهی انداخت... سه بعد از ظهر بود.
بی بی از اشپزخانه صدا زد: نیوشا... مادر...
نیوشا از جا بلند شد و به سمت بی بی رفت.
بی بی کبری اهسته گفت: غذا یخ کرد... بکشم؟
نیوشا با کمی تامل گفت: بدین من میبرم بالا...
بی بی کبری اه عمیقی کشید و سینی را به دستش داد. نیوشا به ارامی پله ها را بالا می رفت. در اتاقش باز بود. جاوید روی تخت نشسته بود و سرش را میان دستش گرفته بود.
نیوشا : بابا؟
جاوید سرش را بلند کرد و به دخترش نگاه کرد.
نیوشا متعجب پرسید: پس نوتریکا کجاست؟
و با صدای ریزش اب به در حمام خیره شد. یعنی از ان وقت در حمام بود؟!
مستاصل به پدرش نگاه کرد. جاوید نگرانی را از نگاهش خواند. خودش هم متوجه گذشت زمان نشده بود. با هول چند تقه به در حمام نواخت...
صدای ضعیف نوتریکا امد که گفت: الان میام... باعث شد هر دو نفس راحتی بکشند.
نیوشا سینی را روی میز گذاشت و با خمیازه ی بلند بالایی گوشه ای نشست.
جاوید با لبخند به دخترش خیره شد. تمام دیشب را بالای سر مادرش بیدار مانده بود.
با محبت گفت: برو یه کم بخواب...
نیوشا اهی کشید و با رخوت از جا برخاست.
به طبقه ی پایین رفت تا به بی بی بگوید کاری نیست و میتواند به برود. نوید در اشپزخانه مشغول صرف نهار بود.
با احساس حضور نیوشا لبخندی به رویش پاشید وگفت: سلام...
نیوشا به تکان سر اکتفا کرد. رو به بی بی حرفش را ادا کرد و یک لیوان اب برای خودش ریخت.
نوید:مامان خوبه؟
بی بی جای نیوشا پاسخ داد: اره مادر... خیلی بهتره...
نوید سری تکان داد .
بی بی از نیوشا پرسید: اقا کوچیک غذاشو خورد؟
نوید متعجب پرسید: مگه خونه است؟
نیوشا نگاهی به نوید انداخت و رو به بی بی گفت: نه هنوز حمومه...
بی بی اهی کشید و زیر لب زمزمه کرد: خدا طوطی خانم و شفا بده... و الهی امینی گفت و از اشپزخانه رفت.
نوید از جایش بلند شد و گفت: کی اومد؟
نیوشا: با بابا برگشته...
نوید سری تکان داد و حینی که میخواست پله ها را بالا برود گفت: فردا نیما اینا برمیگردن...
نیوشا به نوید خیره شد.
اهسته گفت:چه زود؟
نوید سری تکان داد و گفت: به نیما گفتم چی شده...
نیوشا با چشمهای گرد شده او را می نگریست.
نوید اهش را فرو خورد و گفت: برو یه کم بخواب... چشمات باز نمیشن دیگه...
نیوشا روی مبلی نشست و گفت: هر دفعه میخوابم خواب تصادف طوطیـــــ... ا رو... و بغض خفه ای مانع از اتمام جمله اش شد.
نوید ناچارا ان چند پله ای که بالا رفته بود را پایین امد و دستش را روی شانه ی خواهرش گذاشت وگفت: حالش خوب میشه...
نیوشا با صورت خیس به او نگاه کرد و گفت: پس کی؟
نوید لبش را گزید و گفت: دعا کن...
و با لبخند تلخی ادامه داد: برو تو اتاق من بخواب...
نیوشا حرفی نزد... و نوید مصرانه گفت: مگه همیشه دوست نداشتی یه بارم شده اونجا بخوابی؟
نیوشا تلخ خندی زد و با سستی از جا بلند شد.
نوید به طبقه ی بالا رفت.
جاوید پشت در حمام ایستاده بود. بعد از سلام اهسته گفت: چطوری راضی شد؟
۱۴ ساله 00خیلی رمان خوبی بود ولی کاش فصل سه هم میداشت🥲
۱۱ ماه پیشمعصوم
۲۳ ساله 20دقیقا اوج هیجانی شدن داستان تموم شد کاش فصل ۳داشته باشه
۱ سال پیش
10اه اه چه پایان بازی امیدوارم فصل 3 داشته باشه😒
۱ سال پیشالهه
10این جلد از اولی بهتر وجذابتر بود الکی هم کش نداداه بود راستی چرا تو ژانر نوشته پلیسی ومعمایی درصورتی که فقط عاشقانه بود 🤔🤨🤨
۱ سال پیشریحانه
۱۶ ساله 00داشتم میگفتم برگام ریخته رمان به این قشنگی و گیرایی فقط ۳۳ تا نظر مثبت داره و حتی تو این نظرات کم هم بهش هیت داده شده بعد چرت و پرتایی مثه ...حالا اسم نمی برم آنقدر معروف شده واقعا در تعجبم که چرا!!!!
۱ سال پیشریحانه
۱۶ ساله 00بچااااا من بخدا که برگام ریخته رمان به این خفنی به این جذابی وای روانی اخلاق نوتریکا شدم وای اصلا انقدررررررر هیجان زوج طوطی و نواری رو دارم اشکام میخواد بیاد خوداااا اینا چقدر بهم میومدن 🥺من ذووووق
۱ سال پیشP. Gh
۳۰ ساله 00سلام خسته نباشید ازرمان خوبتون نویسنده عزیز لطفا اگه فصل سه داره لطفا سریع تر بذارین تا از یادنرفته ممنون
۱ سال پیشفاطمه
۱۸ ساله 10رمان قشنگی بود بخونیدش تنها مشکلش بشه گفت ژانرشه اصلا پلیسی نبود
۱ سال پیشگیسو کمند
10عالی بود ممنون از نویسنده ی داستان بیصبرانه منتظر جلد سوم داستانم
۱ سال پیشسیده ثنا حسینی
۱۸ ساله 10واقعا رمان بد جور زد تو ذوقم کلی خوشحال بودم که ارمان و نفس به م رسیدن ولی بعد از مرگ آروماتیک ساعته دارم گریه میکنم از وقت خوابم گذشته براینکه کنکور دارم بخدا نویسنده رو گیر بیارم کشتم
۱ سال پیشسودابه
00عالی بود، از نویسنده داستان بی نهایت سپاسگزارم
۱ سال پیشزهرا
10سلام خسته نباشید رمان خوبی بود دوست دارم
۱ سال پیشاسما
20عالی بود دستت دردنکنه نویسنده ژون، منتظر جلد سومشم هستیم. فق دلم برا مریم سوخت،قلب بزرگی داشت ک ب عشقش برارسیدن به عشقش راه حل بدع.!
۲ سال پیشفائزه
۲۳ ساله 20فصل سه کووووو🥺🥺🥺🥺
۳ سال پیش
ستاره
00سلام خسته نباشید رمان خوبی بود ولی کاش ادامه داشت تا فهمیدن خانواده هاشون و خوب شدن طوطیا واینکه چرا مریم که***خون بودبا اون سرو وضع میومد پیش نامحرم