رمان به رسم رقص کولی ها
- به قلم m0nire منیره.ق
- ⏱️۸ ساعت و ۹ دقیقه
- 61.3K 👁
- 99 ❤️
- 66 💬
از زبان اول شخص روایت میشه و محاوره ای . کسی که داستان رو از زبانش می خونیم ، یک دختر کولیه . کولی توی داستان های روایی ، نماد همه ی خواستنی های انسانیه . این دختر ، پر از زندگیه . پر از روح و لذت . مرد داستان پر از غرور و تکبر و ندیدنه . تقابل این دو نفر میون آدم های فرعی دیگه ای که توی داستان داریم ، اساس داستان رو تشکیل میده
جواب میده : درست مثل خودت . لوند ، آروم و مسحورکننده .
پشت می کنه و من توی خیال خودم رقصایی که از مادر دیدم رو مرور می کنم .
ذهن و قلبم با هم تصدیق میکنه لوندی و سحر رقص مادرم رو . اون روزهایی که با دامن گل گلی روی پله های ایوان می نشستم و مادرم وسط حیاط برام می رقصید ....
دلم از این که شبیه مادرم شدم خوشش میاد و ذهنم میگه که صورتم هم شبیه اونه .
امشب ذهن و قلبم هر دو با هم حالم رو خوب میکنند .
کاش اینجا بود خودش ، کاش باربد رو به عنوان آخرین یادگارش پیشمون نمیذاشت .
کاش خودش بود تا باربد هم یه پسر کولی بار بیاد ... کاش .
لقمه می گیرم برای باربد و زیر لب زمزمه می کنم :....
آفتاب لب بوم گل افشونه ، سماور جوشه
یارم تنگ طلا دوش گرفته ، غمزه می فروشه
مطرب با دست و روی خیس وارد میشه و ادامه اش میده :
یک دونه انار دو دونه انار ، سیصد دونه مروارید
میشکنه گل ، می پاشه گل ، دختر قوچانی
هر سه می خندیم . باربد ساندویچ کوچیک نون و پنیرش رو از دستم می قاپه و توی کیفش می چپونه . عجول خداحافظی می کنه و می پره بیرون .
براش بوسه می فرستیم ، هم من و هم مطرب ، که نمی بینه . میدونم که حسش میکنه ، همونطور که من بوسه های مادرم و مطرب رو حس می کردم .
نگاهمو به مطرب می دوزم . نشستن سخته براش . دست به کمر میزنه . اونقدر خم میشه تا دست دیگه اش به زمین برسه و زانوهاش خم شه . بعد کامل میشکنش و یه پاش رو زمین میلغزهملغزه و با اتکا به همون دست و پای خم شده روی زمین ، میشینه . پیر شده مطربم ....
استکان کمر باریکش رو جلوش میذارم . دهن باز می کنم که سفارشای همیشه رو شروع کنم که باربد سرک میکشه تو : دوستتون دارم .
... به همون سرعت که وارد شده خارج میشه .
به هم نگاه میکنیم و می خندیم .
دوباره لب باز می کنم که سفارش کنم .
دست به استکان می بره و قبل از اینکه به لباش برسونه میگه : میدونم .
یه قورت می خوره ، استکان رو روی نعلبکی میذاره و ادامه میده : قرصام رو می خورم ، غذای ناهار رو گرم میکنم و کامل می خورم ، راه میرم توی حیاط ، باغچه رو فراموش نمی کنم ....
با دست میشمرمشونشمردمشون ، چهار تا شدن و این یعنی یکی کم گفته : حتما خودت و باربد ظهر استراحت کنین . تمومه .
... دست به هم می کوبم و به مطرب چشمک می زنم .
از جا بلند میشم .
نوبت مطربه که سفارش کنه : زود برگرد .
دامنم رو صاف می کنم و تاکید می کنم : اگه نیازی سر لج نباشه زود بر می گردم .
چشماش رو ریز می کنه و با قند توی دهنش می پرسه : نیازی کیه ؟!
می خندم هم به صداش که با قند توی دهنش عجیب و غریب شده و هم به این که هیچ کس خپل رو به اسم خودش نمیشناسه . خپل برای همه خپله .
دم در کفشام رو به پا میکنم : خپل رو میگم .
می خنده ، مردونه و سنگین . یعنی مادرم عاشق این خنده ها هم بوده ؟!
براش بوسه می فرستم ، به خدا می سپارمشسپارتم و راهی میشم .
دیر می رسم ، می دونم . اما چاره ای هم نیست .
توی ذهنم اولویت با آماده کردن باربد برای مدرسه و آماده کردن صبحانه برای مطربه ..... کار اولویتی نداره . من کار می کنم چون مطرب نمی تونه کار کنه .... چون مادرم نیست .... چون زندگی خرج داره .
دستمالم رو دوباره به موهام می بندم . جلو و روی پیشونی ، تا ریشه های نازک و کوتاهش بالای ابروم بشینه و زیباترم کنه ،... به زیبایی مادرم .
توی راه کسی نیست که سلامش رو جواب بدم ، پس معطل نمیشم و کمتر دیر می رسم .... لبخند می زنم به استدلالم .
... هیچ کس به یه دختر کولی سلام نمی کنه ؛ پس وقت دارم تا توی ذهنم با ریتم قدم هام برقصم .... گاهی تندش می کنم ، گاهی کند .
توی اتوبوس جایی واسه نشستن پیدا می کنم و سرم رو به شیشه تکیه میدم . آهنگ دختر قوچانی ریتم میگیره و من با ضرباش می رقصم تا به مقصد برسم .
جلوی سیلو ، دستی به دستمال سرم می کشم . در کشویی و بزرگ سیلو رو کنار میدم ....
حجمی از صدا و نرمه های پنبه به صورتم می خوره .
کارگرا و ماشین هاماشینا میون غباری از پرز و پر ، محو شدن ....
هر چقدر که این صحنه تکراری باشه از زیباییش کم نمیشه . مجبورم چند ثانیه روش وقت بذارم . هر زیبایی ارزش این رو داره که توی ذهنت برای چند ثانیه ثبتش کنی ....
چشمام رو می بندم .... درست مثل دوربینی که فلاشش رو می بنده و عکس توی حافظه اش واسه همیشه موندگار میشه .
یه راست میرم کنار ماشینم و روشنش می کنم .
زیاد دیر نشده ، فقط یه ربع ، اگه از ساعت ناهارم کم کنم ، کار رو می رسونم و لازم نیست اضافه وایستم .
واسه ی من بودن کنار باربد و مطرب ، از همه چیز مهم تره .
ناهید کنارم میاد . توی این شلوغی ، اذیت کردن حنجره و سلام کردن بی فایده است ، همه با سر سلام می کنن . ناهید فرق داره . در هر حالتی زبون دو مثقالی رو تکون میده .
لبخند می زنم در جواب سلامش...
دستش رو تکیه میده به لبه ی ماشین و خم میشه سمتم ، داد میزنه : خبر رو شنیدی ؟!
شونه بالا میندازم . اگه اون میخواد گلوش رو بخراشه ، من نمی خوام .
چشمام ، روی پارچه ی در حال بافت زیر دستگاه می گرده و گوشم در اختیار ناهیده .
- رییس داره میمیره .
.... مکث می کنه ، به دور و برش نگاهی میندازه .
نمی دونه که اینجا حتی اگه بخوان هم صدای دستگاهها نمیذاره کسی چیزی بشنوه ؟!
- جانشین فرستاده .
نگاهم از دستگاه جدا میشه و سمت چشمای ناهید میره . سرم خم میشه و نگاهم ادامه میده تا اتاقک ته سیلو و بی نتیجه از این گشتن ، روی پارچه برمیگرده .
دست ناهید روی شونه ام میشینه . دوباره به چشماش نگاه میکنم .... امیدوارم دوباره ازم نخواد که گشت و گذار نگاهم رو ادامه بدم ....
با چشم و ابرو به سمت دیگه ای اشاره می کنه ....
لیلا
00قشنگ بود اما آخرش خیلی خلاصه شده بود
۵ ماه پیشام البنین
00قلم عالی بود، شعرها هم جدید و جالب بودن،، این یه تیکه نظر شخصیمه(از بعضی رفتار دختره خوشم نیومد
۶ ماه پیشماهی
00فوق العاوه بود.دوست داشتنی و شیرین
۹ ماه پیشمهسا
00سلام و خسته نباشد خدمت نویسنده خوب بسیار بسیار لذت بردم رمان قشنگی بود اما پیشنهادی که دارم اینه که سعی کنید آخر داستان همه ی شخصیت ها را بنویسید مثلاً مهتاب چی شد؟ به عشقش رسید؟ ممنونم بابت این رمان
۱۱ ماه پیشالیتا۳۲
00عالی خیلی قلم روانوقوی داشت شخصیت دختره بهدقوی وپرازآرامش بود ممنون نویسنده جان
۱۱ ماه پیشAylin
00رمان به شدت قشنگ و خوبیه و من از نویسنده ی این رمان واقعا ممنونم.با تشکر.
۱ سال پیشAva
00👌
۱ سال پیشھاجر
00واقعا رمان بی نظیری بود ازش خیلی خوشم اومد دست نویسندہ طلا😘😍😊🙏
۱ سال پیشحمیرا
00از خوندنش آرامش گرفتم، آموزنده هم بود، ممنون از نویسنده 🌸
۱ سال پیشالهه
00این یه رمان آروم وزیبا بود که با خوندنش آرامش گرفتم وازته قلبم لذت بردم ❤
۲ سال پیشدلبر
10واقعا رمان خوبی بود و موضوع قدیمی نداشت و واقعا از نویسنده ممنونم 😍
۲ سال پیشپگاه
00رمان متفاوت و قشنگی بود
۲ سال پیشرها
00قشنگ بود موضوعش هم جدید و تازه بود
۲ سال پیشفاطمه
30به جرأت یکی از بهترین رمانهایی بود که خوندم ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟🌟🌟🌟🌟🌟
۲ سال پیش
حدیث
00زیبا بود حقیقتا تشکر از نویسنده محتدن 🌱