رمان به رسم رقص کولی ها به قلم m0nire منیره.ق
از زبان اول شخص روایت میشه و محاوره ای . کسی که داستان رو از زبانش می خونیم ، یک دختر کولیه .
کولی توی داستان های روایی ، نماد همه ی خواستنی های انسانیه . این دختر ، پر از زندگیه . پر از روح و لذت .
مرد داستان پر از غرور و تکبر و ندیدنه .
تقابل این دو نفر میون آدم های فرعی دیگه ای که توی داستان داریم ، اساس داستان رو تشکیل میده
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۹ دقیقه
جواب میده : درست مثل خودت . لوند ، آروم و مسحورکننده .
پشت می کنه و من توی خیال خودم رقصایی که از مادر دیدم رو مرور می کنم .
ذهن و قلبم با هم تصدیق میکنه لوندی و سحر رقص مادرم رو . اون روزهایی که با دامن گل گلی روی پله های ایوان می نشستم و مادرم وسط حیاط برام می رقصید ....
دلم از این که شبیه مادرم شدم خوشش میاد و ذهنم میگه که صورتم هم شبیه اونه .
امشب ذهن و قلبم هر دو با هم حالم رو خوب میکنند .
کاش اینجا بود خودش ، کاش باربد رو به عنوان آخرین یادگارش پیشمون نمیذاشت .
کاش خودش بود تا باربد هم یه پسر کولی بار بیاد ... کاش .
لقمه می گیرم برای باربد و زیر لب زمزمه می کنم :....
آفتاب لب بوم گل افشونه ، سماور جوشه
یارم تنگ طلا دوش گرفته ، غمزه می فروشه
مطرب با دست و روی خیس وارد میشه و ادامه اش میده :
یک دونه انار دو دونه انار ، سیصد دونه مروارید
میشکنه گل ، می پاشه گل ، دختر قوچانی
هر سه می خندیم . باربد ساندویچ کوچیک نون و پنیرش رو از دستم می قاپه و توی کیفش می چپونه . عجول خداحافظی می کنه و می پره بیرون .
براش بوسه می فرستیم ، هم من و هم مطرب ، که نمی بینه . میدونم که حسش میکنه ، همونطور که من بوسه های مادرم و مطرب رو حس می کردم .
نگاهمو به مطرب می دوزم . نشستن سخته براش . دست به کمر میزنه . اونقدر خم میشه تا دست دیگه اش به زمین برسه و زانوهاش خم شه . بعد کامل میشکنش و یه پاش رو زمین میلغزهملغزه و با اتکا به همون دست و پای خم شده روی زمین ، میشینه . پیر شده مطربم ....
استکان کمر باریکش رو جلوش میذارم . دهن باز می کنم که سفارشای همیشه رو شروع کنم که باربد سرک میکشه تو : دوستتون دارم .
... به همون سرعت که وارد شده خارج میشه .
به هم نگاه میکنیم و می خندیم .
دوباره لب باز می کنم که سفارش کنم .
دست به استکان می بره و قبل از اینکه به لباش برسونه میگه : میدونم .
یه قورت می خوره ، استکان رو روی نعلبکی میذاره و ادامه میده : قرصام رو می خورم ، غذای ناهار رو گرم میکنم و کامل می خورم ، راه میرم توی حیاط ، باغچه رو فراموش نمی کنم ....
با دست میشمرمشونشمردمشون ، چهار تا شدن و این یعنی یکی کم گفته : حتما خودت و باربد ظهر استراحت کنین . تمومه .
... دست به هم می کوبم و به مطرب چشمک می زنم .
از جا بلند میشم .
نوبت مطربه که سفارش کنه : زود برگرد .
دامنم رو صاف می کنم و تاکید می کنم : اگه نیازی سر لج نباشه زود بر می گردم .
چشماش رو ریز می کنه و با قند توی دهنش می پرسه : نیازی کیه ؟!
می خندم هم به صداش که با قند توی دهنش عجیب و غریب شده و هم به این که هیچ کس خپل رو به اسم خودش نمیشناسه . خپل برای همه خپله .
دم در کفشام رو به پا میکنم : خپل رو میگم .
می خنده ، مردونه و سنگین . یعنی مادرم عاشق این خنده ها هم بوده ؟!
براش بوسه می فرستم ، به خدا می سپارمشسپارتم و راهی میشم .
دیر می رسم ، می دونم . اما چاره ای هم نیست .
توی ذهنم اولویت با آماده کردن باربد برای مدرسه و آماده کردن صبحانه برای مطربه ..... کار اولویتی نداره . من کار می کنم چون مطرب نمی تونه کار کنه .... چون مادرم نیست .... چون زندگی خرج داره .
دستمالم رو دوباره به موهام می بندم . جلو و روی پیشونی ، تا ریشه های نازک و کوتاهش بالای ابروم بشینه و زیباترم کنه ،... به زیبایی مادرم .
توی راه کسی نیست که سلامش رو جواب بدم ، پس معطل نمیشم و کمتر دیر می رسم .... لبخند می زنم به استدلالم .
... هیچ کس به یه دختر کولی سلام نمی کنه ؛ پس وقت دارم تا توی ذهنم با ریتم قدم هام برقصم .... گاهی تندش می کنم ، گاهی کند .
توی اتوبوس جایی واسه نشستن پیدا می کنم و سرم رو به شیشه تکیه میدم . آهنگ دختر قوچانی ریتم میگیره و من با ضرباش می رقصم تا به مقصد برسم .
جلوی سیلو ، دستی به دستمال سرم می کشم . در کشویی و بزرگ سیلو رو کنار میدم ....
حجمی از صدا و نرمه های پنبه به صورتم می خوره .
کارگرا و ماشین هاماشینا میون غباری از پرز و پر ، محو شدن ....
هر چقدر که این صحنه تکراری باشه از زیباییش کم نمیشه . مجبورم چند ثانیه روش وقت بذارم . هر زیبایی ارزش این رو داره که توی ذهنت برای چند ثانیه ثبتش کنی ....
چشمام رو می بندم .... درست مثل دوربینی که فلاشش رو می بنده و عکس توی حافظه اش واسه همیشه موندگار میشه .
یه راست میرم کنار ماشینم و روشنش می کنم .
زیاد دیر نشده ، فقط یه ربع ، اگه از ساعت ناهارم کم کنم ، کار رو می رسونم و لازم نیست اضافه وایستم .
واسه ی من بودن کنار باربد و مطرب ، از همه چیز مهم تره .
ناهید کنارم میاد . توی این شلوغی ، اذیت کردن حنجره و سلام کردن بی فایده است ، همه با سر سلام می کنن . ناهید فرق داره . در هر حالتی زبون دو مثقالی رو تکون میده .
لبخند می زنم در جواب سلامش...
دستش رو تکیه میده به لبه ی ماشین و خم میشه سمتم ، داد میزنه : خبر رو شنیدی ؟!
شونه بالا میندازم . اگه اون میخواد گلوش رو بخراشه ، من نمی خوام .
چشمام ، روی پارچه ی در حال بافت زیر دستگاه می گرده و گوشم در اختیار ناهیده .
- رییس داره میمیره .
.... مکث می کنه ، به دور و برش نگاهی میندازه .
نمی دونه که اینجا حتی اگه بخوان هم صدای دستگاهها نمیذاره کسی چیزی بشنوه ؟!
- جانشین فرستاده .
نگاهم از دستگاه جدا میشه و سمت چشمای ناهید میره . سرم خم میشه و نگاهم ادامه میده تا اتاقک ته سیلو و بی نتیجه از این گشتن ، روی پارچه برمیگرده .
دست ناهید روی شونه ام میشینه . دوباره به چشماش نگاه میکنم .... امیدوارم دوباره ازم نخواد که گشت و گذار نگاهم رو ادامه بدم ....
با چشم و ابرو به سمت دیگه ای اشاره می کنه ....
لیلا
00قشنگ بود اما آخرش خیلی خلاصه شده بود
۱ ماه پیشام البنین
00قلم عالی بود، شعرها هم جدید و جالب بودن،، این یه تیکه نظر شخصیمه(از بعضی رفتار دختره خوشم نیومد
۳ ماه پیشماهی
۲۶ ساله 00فوق العاوه بود.دوست داشتنی و شیرین
۶ ماه پیشمهسا
۲۵ ساله 00سلام و خسته نباشد خدمت نویسنده خوب بسیار بسیار لذت بردم رمان قشنگی بود اما پیشنهادی که دارم اینه که سعی کنید آخر داستان همه ی شخصیت ها را بنویسید مثلاً مهتاب چی شد؟ به عشقش رسید؟ ممنونم بابت این رمان
۷ ماه پیشالیتا۳۲
00عالی خیلی قلم روانوقوی داشت شخصیت دختره بهدقوی وپرازآرامش بود ممنون نویسنده جان
۸ ماه پیشAylin
00رمان به شدت قشنگ و خوبیه و من از نویسنده ی این رمان واقعا ممنونم.با تشکر.
۱۰ ماه پیشAva
00👌
۱۱ ماه پیشھاجر
۲۰ ساله 00واقعا رمان بی نظیری بود ازش خیلی خوشم اومد دست نویسندہ طلا😘😍😊🙏
۱۱ ماه پیشحمیرا
۲۰ ساله 00از خوندنش آرامش گرفتم، آموزنده هم بود، ممنون از نویسنده 🌸
۱ سال پیشالهه
00این یه رمان آروم وزیبا بود که با خوندنش آرامش گرفتم وازته قلبم لذت بردم ❤
۱ سال پیشدلبر
10واقعا رمان خوبی بود و موضوع قدیمی نداشت و واقعا از نویسنده ممنونم 😍
۱ سال پیشپگاه
۳۰ ساله 00رمان متفاوت و قشنگی بود
۱ سال پیشرها
00قشنگ بود موضوعش هم جدید و تازه بود
۱ سال پیشفاطمه
۳۲ ساله 30به جرأت یکی از بهترین رمانهایی بود که خوندم ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟🌟🌟🌟🌟🌟
۱ سال پیش
حدیث
۲۱ ساله 00زیبا بود حقیقتا تشکر از نویسنده محتدن 🌱