رمان اگه بدونی به قلم نیلو جون
درباره ی یه دختر که از یه خانواده متوسطه … دختری که بخاطر زندگی پدرش زندگی
خودشو تباه میکنه!!…. پدر سوگند قصه ما که یه راننده تاکسی سادست به جرم قتل محکوم به
اعدام میشه در این بین پسر مقتول شرطی میذاره که این خانواده به کلی متعجب میشن!! ….پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۳۰ دقیقه
لاله-اقاي جهانبخش اين عادلانه نيست.
اشوان همونطور که داشت ميرفت گفت:
_ اين فقط يه پيشنهاد بود مجبور نيستيد قبول کنيد.
از حالت گيجي در اومدم. مرگ و زندگي پدرم دست من بود. براي همين بلند گفتم:
_ وايستيد.
اشوان ايستاد و به سمتم برگشت. و دوباره همون نگاه. سعي کردم نگاش نکنم. ادامه دادم: _ من شرطتونو قبول ميکنم.
لاله و سروش دو نفري گفتن:
_ سوگند.
همون موقع مامان بخش زمين شد.
مامانو به همراه بچه ها به بيمارستان منتقل کرديم. فشارش خيلي پايين بود. بهش سرم وصل کردن، وقتي بهوش اومد صدام زد. به سمتش رفتم: _ جونم ماماني؟
سعي ميکرد واضح حرف بزنه:
_ اينکارو با زندگيت نکن.
_ عزيزم ابن تصميم خودمه. من خودم اين راهو انتخاب کردم. قرار نيست بميرم که قرار ه
ازدواج کنم.
_ گولم نزن تو خودتم خوب ميدوني اون ميخواد ازت انتقام بگيره.
_ نه ماماني هيچي نميشه بهم اعتماد کن. من تحمل ميکنم. من زندگيمو با اون ميسازم.
_ پس سروش چي؟
با شنيدن اسم سروش احساس گ*ن*ا*ه کردم. اون خيلي بخاطر من اذيت شده بود. حقش نبود ولي من چاره ي ديگه اي نداشتم. بايد اينکارو ميکردم. محکم جواب دادم: _ براي اون از من بهترم پيدا ميشه. اون منو درک ميکنه مطمئنم.
از اتاق خارج شدم تا مامان استراحت کنه. که يه دفعه سروش جلوم سبز شد. و گفت:
_ سوگند تو که واقعا نميخواي اين کارو کني؟ بگو همش دوروغ.
سرمو انداختم پايين و اروم گفتم:
_ متاسفم سروش. ولي من مجبورم.
پوز خند عصبيه زد و گفت:
_ مجبوري؟. مطمئن باش بابات حاضر بميره ولي تو اين حماقتو نکني.
_ من اين حماقتو ميکنم. چون اين زندگي خودمه. خودمم ميدونم بايد چي کار کنم. نميخواستم باهات بازي کنم. اين تقصير من نيست که دنيا انقدر بي رحمه. خواهش ميکنم درکم کن. خواهش ميکنم.
سروش عصباني نگاهم که و با حرص ازم دور شد. همون موقع لاله کنارم ايستاد و با صداش منو به خودم اوورد: _ سوگند تو نبايد اين کارو بکني. خودت داري زندگيتو خراب ميکنه. اين بابايي که من ديدم مثل ادماي رواني ميمونه. با چشاش ادمو درسته قورت ميده. اون ميخواد اذيتت کنه. خودتو ننداز تو چاه.
_ لاله من حاضرم هر کاري بکنم تا بابام از زندان بياد بيرون. خودت وضع زندگيمونو نگاه کن.
اگه بابا بره. من.
با گريه ادامه دادم:
_ من مامانمم از دست ميدم. ديگه زندگي کردن برام هيچ معنايي نداره. خودتو بذار جاي من. تو بودي چيکار ميکردي؟
يکم ساکت شد و بعد جواب داد:
_ چي بگم والا.
سروش رفته بود. منو و لاله مامانو به خونه اوورديم. از لاله کلي تشکر کردم اونم گفت: _ سوگند اين حرفا چيه؟. من مثل خواهرتم. درسته تو داري اين حماقتو ميکني ولي من هنوزم با توام.
هنوزم پاي دوستيمون هستم. پس خواهشا انقدر تشکر نکن.
گونشو ب*و*سيدم گفتم:
_ باشه عزيزم.
لبخند زد و گفت:
_ اميدوارم درست تصميم بگيري دلم نميخواد پشيمون ببينمت سوگند. خوب به کاري که ميخواي بکني
فکر کن. من ديگه بايد برم عزيزم خدافظ.
_ خدافظ.
******
دو هفته مثل برقو باد گذشت و حالا من سوگند صبوري براي نجات پدرم دارم زندگيمو خوشبختيمو ارزوهامو با زندگي پدرم عوض ميکنم. نميدونم چي در انتظارمه، اخر اين نفرت چي قراره بشه، نميدونم اين پسر رواني چه نقشه اي تو سرشه. هنوزم نميدونم رابطه ي شاهين جهانبخش با پدرم چيه؟.
اين چه بازيه؟ خسته شدم کي تموم ميشه؟ اصلا چه جوري ميخواد تموم شه؟
دلم براي اين اتاق کوچيکم تنگ ميشه. ميدونم بايد انتظار بدترين چيزا رو داشته باشم. توي چشماي مشکي اشوان نفرت و انتقام فرياد ميزنه. خدايا اين چه امتحانيه که منو توش قرار دادي؟ خدايا خودت کمکم کن. ولي. ولي از حق نگذرم همون چشماش که پر از نفرته، هر دختري رو به زانو در مياره. و من قرار از امروز زن اون به حساب بيام. ولي ميدونم زندگي زيبايي در انتظارم نيست بايد منتظر بدتريناش باشم.
با صداي مامان به خودم برگشتم. چقدر عقربه ها ي ساعت سريع حرکت ميکنن. حالا موقع رقم خوردن سرنوشت منه. بايد با اين اتاق خدافظي کنم. دلم براش تنگ ميشه.
اروم لباسامو از کمد در اووردم الان تو اذر ماه هستيمو هوا سرد شده براي همين بافت طوسيمو با يه شلوار طوسي جذب و يک کيف مشکي برداشتم شال بافتمم انتخاب کردم. درسته دارم پا توي بدترين موقعيت ميزارم ولي نميخوام فکر کنه ميتونه زجرم بده ميخوام حتي شده سعي کنم محکم باشم.
جلو ي اينه يکم ارايش کردم. همونطوري که به کارم ادامه ميدادم ياده يکي از اهنگاي سياوش قميشي اوفتادم که خيلي دوسش داشتم. براي اين که يکم از استرسم کم بشه از تو ي گوشيم اهنگو پلي کردم.
ب*و*سه ي باد خزوني با هزار نا مهربوني
زير گوش برگ تنها ميگه طعمه ي خزوني
برگ سبزو تر و تازه رنگ سبزشو ميبازه
غرق ب*و*سه هاي بادو وحشت روزاي تازه
ميکنه دل از درختو ميشه اواره ي کوچه
کوچه اي که يادگاره روزاي رفته و پوچه
ميشينه گوشه ي کوچه چشم به اسمون ميدوزه
ميکنه ياده گذشته دلش از غصه ميسوزه
رژه اجريمو با رژ گونه اي به همون رنگ به ارايشم اضافه کردمو با ريمل مژه هامو حالت دادم.
ياد روزايي که کوچه زير سايه ي تنم بود
مهربون، درخت عاشق م*س*ته عطر نفسم بود
- 00
داستان قشنگ است
۴ هفته پیش ریحانه
00شخصیت سوگند اصلا دوست نداشتم
۳ ماه پیشارام
00واقعا زیبا بود
۳ ماه پیشکیمیا
۱۵ ساله 00عالی بودد
۴ ماه پیشیسنا
۱۴ ساله 00نمیدونم چی بگم واسه توصیف این رمان فوق العاده بود عالی
۶ ماه پیشزهرا
۲۴ ساله 00من از موضوعات کلیشه ای بدم نمیاد اما این رمان خیلی سرعتی بیان کرد همه چیز رو. بدون هیچ روندی، یهو از خشم و انتقام و اون اخلاق بدش، تبدیل شد به یه مهربون عاشق بدون هیچ اتفاق خاصی. واقعا وقت تلف کردنه.
۹ ماه پیشبرزه
11میتونست خیلی بهتر از این نوشته بشه.خیلی جاها مبهم بود مثل قاتل.فکر کنم نویسنده خیلی عجله داشته.
۹ ماه پیشوی
30ی رمان معرفی کنید ک شخصیت دختر محکم باشه:// این چی بودددد اخه؟
۳ سال پیشهانس
10&....;حسرت&....;شخصیت اصلیش امیر و مهسا هست پایان غمگین . بهترین رمان زندگیمه از اسطوره و.. بهتره
۳ سال پیشدنیای موازی
00رمان دختر بد پسر بدتر رو حتما بخونید.
۱ سال پیشسلطان غم
20بد نبود قلم مبتدی و ضعیفی داشت
۱ سال پیشحدیثه ,
10اصلا خوب نبود
۱ سال پیشمریم
۱۶ ساله 11واقعا رمانش حرف نداشت خیلی قشنگ بود
۱ سال پیشDorss
21چرا هی سوگند الکی گریه میکنه آخه بدرد نخور
۱ سال پیشایدا
11من وقتی شروع کردم ب رمان خوندن این اولین رمانی بود خوندم
۱ سال پیشLatifeh
۱۸ ساله 10نمیدونم واقعا چی بگم اونجایی که سوگند فکر کرد ک آشوان مرده به اندازه ای گریه کردم ک میتونم ب جرعت بگم اولین باری بود که آنقدر گریه کردم دم همه کسایی که برای این رمان زحمت کشیدن گرم مرسی
۲ سال پیش
سنا
۲۰ ساله 00عالی