رمان عروس اعدامی به قلم ناشناس
داستان روایتگر دختری به نام آرزو هست که همراه دوستش مریم دنبال کار میچرخن. اما هیچ کاری مربوط به رشته تحصیلی اون ها پیدا نیست
اونها بعد از کلی تلاش یه کار خوب پیدا کردن. اما رئیسشون اونقدرا هم خوب نیست...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۲۷ دقیقه
لباسامو در آوردم و یه تیشرت صورتی با شلوارک جین پوشیدم. موهامم بالا بستم و رفتم پایین نشستم. مامان تو آشپزخونه بود. کنترل و گرفتم که شبکه رو عوض کنم یهو مامان با جیغ گفت:
- بذااار سرجاااش
- چراااا
- الان سریال موردعلاقم شروع میشه
- وااای تو ما رو کشتی
- باز با مریم گشتی بی ادب شدیا. همه دوستات ناباب هستن. میری بدترین دوستا رو پیدا میکنی. همشون از نظر اخلاقی زیر خط فقرن
باز شروع کرد. تلفن زنگ خورد من و مامان دوئیدم سمت تلفن آخرم من موفق شدم بردارمش
من: - بله
مامان بزرگم با صدای جیغ جیغشش گفت:
- سلامـــ
- سلام چطوری
- خوبم مامان و بابا خوبن
- اونا خوبن منم خوبم :|
- آخه بچه مگه حال تو رو پرسیدم
- یعنی نمیخوای حال نَوَت و بپرسی :|
- منکه میدونم خوبی
- کی گفته الان تب دارم :|
- چییییی. مادرت و به پسرم دادم که از تو و پسرم مراقبت کنه بعد راحت میذاره تو سرما بخوری گوشیو بده به مادرت ببینم
- نه نه مامان بزرگ بیخیال شو من حالم خوبه شوخی میکردم
- دروغ نگووووو
با دادی که زد مامان با تعجب گوشیو ازم گرفت
مامان: - سلام مامان جان خوبی
مامان بزرگ با جیغ گفت:
- خجالت نمیکشی گذاشتی نَوَم سرما بخوره. با پسرم ازدواج کردی که فقط به خودت برسی
مامان با چشای گرد شده به صورتم نگاه کرد
مامان: - چی میگی پیرزن، این حالش خوبه خوبه داره ناز میکنه :|
- به من میگی پیرززززن
- نخیر اشتباه شنیدید سمعکتون و بذارید
- من گوشم کاملا میشنوه
مامان گوشیو از خودش دور کرد و گفت:
- آره آره معلومه موقعی که پیشتیم باید داد بزنیم تا تو بشنوی
دوباره گوشیو گرفت و گفت:
- حالا چیکار داشتید؟
- من یه خواستگار برای آرزو پیدا کردم
من و مامان چشامون گرد شد.
مامان بزرگ: - بهش آدرس خونتون و دادم پنجشنبه ساعت ۶ میان خونتون. کاری نداری. به آرزو بگو به خودش برسه. خداحافظ
قطع کرد. من و مامان هنوز تو شوک بودیم
من: - منم اینجا کشک دیگه
مامان: - من و پدرتم در نقشه چغندر
مامان با حرص تلفن و کوبید و رفت آشپزخونه و شروع کرد به غر زدن
مامان: - نمیدونم این پیرزن کی میمیره یه جماعت از دستش راحت شن
- گناه داره
- آرزو جفت پا میام تو دهنتا
ترجیح دادم حرف نزنم. مامان الان اعصاب نداره. رفتم آشپزخونه. مامان سیب زمینی سرخ کرده بود. تا اومدم یه دونه بردارم محکم زد پشت دستم
من: - چرا میزنی
- دست نزن، واسه شام کمه
- اینهمه هست یه دونه میخوام بردارم
- نخیر. برو ببینم. تلویزیونم زیاد کن فیلم شروع شد
تلویزیونو زیاد کردم. مریم بهم مسیج داد:
* بدو بیا اتاقت باهات کار دارم *
حالا اگه گذاشت من یه فیلم نگاه کنم. رفتم بالا. دیدم دمه پنجرش منتظرمه. پنجرمو باز کردم
من: - چیشده؟
- ببین یه پسره بهم پی ام داده
- خب که چی
- بیا کمکم کن جوابشو بدم
- فحشش بگیر :|
- حیف خوشگله وگرنه لایق همون فحش بود. برام نوشته سلام میتونیم آشنا شیم
- بنویس براش آره
فاطمه
۱۵ ساله 10رمان خیلی قشنگی بود ولی اخرش خیلی غمگین بود
۲ ماه پیششیدا
۲۵ ساله 10اولاش باخودم میگفتم چقدر بچگانه نوشته ولی واااااییی از دست قسمت نهم ک خط به خط اشک ریختم خیلی غمگین تموم شد.منتظر پایان بهتری بودم دوس نداشتم باور کنم قراره اتفاق بدی بیفته😔ولی عااااالی بودی نویسنده.
۳ ماه پیشAmin Afsaneh
00اوباش خیلی خنده داربوددبدم نیومد ولی آخرش ،،😭😭😭
۴ ماه پیشارزو
۱۷ ساله 10وای خدا دارم سکته میکنم دارم میمیرم از هق هق
۴ ماه پیشیسنا
00خیلی رمان قشنگی بود اوایل خیلی خنده دار بود اما آخرش بد تموم شد ای کاش پایانش با یه چیزی که کمتر غمگین بود تمومم میشد وقتی قسمت آخر رو خوندم یه دفعه یاد تمام حرف هاش تو رمان شدم
۵ ماه پیشMelian
۱۴ ساله 00یعنی اگر آخرشو نخونده بودم به جرعت میگفتم بهترین رمان زندگیمه ولی آخرش واقعا حال آدمو گرفت کاش میشد ی فصل ۲ بیاره مثلا همون لحظه آخر بگن رضایت داده و اینا
۶ ماه پیشخوناشام
00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
تنها
۴۱ ساله 01اصلا خوب نبودابکی اخرشم افتضاح تموم شدانگار رو دور تند بود حتی موقع خوندن احساس میکردی تند تند داره جلو میره خوشم نیومد
۷ ماه پیشتنها
۴۱ ساله 00به نظرم رمان آبکی بود وغیر واقعی من خیلی ساله رمان میخونم واین خیلی بی مزه وانگار رودور تندبود با عجله میخاست به انتهابرسه اخرشم که افتضاح تموم شد ومسخره در کل خوشم نیومد
۷ ماه پیشتنها
۴۱ ساله 00به نظرم رمان رو دور تند بود من ده ساله رمان میخونم یکمی آبکی بود غیر واقعی اخرشم خیلی با عجله تموم شد خوشم نیومد
۷ ماه پیشآریانا
۱۷ ساله 00ب نظرم اصن با عقل جور در نمیاد ک تو چند روز کسیو اعدام کنن ولی رمانش مثل واقعیت است چ عروس هایی ک روز عروسیشون مرگ رو چشیدن هعی خدا واسه کسی نیاره
۷ ماه پیشsetayesh
۱۴ ساله 00خب رمان خیلی خوبی بود ولی آخرش بیش از اندازه غمگین بود ولی خوب شده بود جلد دومشم بنویسی عالی میشه منتظریم😉
۹ ماه پیشهدیه
۲۲ ساله 00ولی خیلی غمگین بود منبود خیلی گریه کردم مخصوصا اونجاش که گفت حسام دوست دارم😢😭😭
۹ ماه پیشنشمیل
۳۷ ساله 20عالی بود ولی کاش اینقد بد تموم نمیشد عالم وادم دست به دست هم دادن که ارزو بمیره 😭😭😭😭😭😭😭😭
۹ ماه پیش
رز
02وای قلبم ایستاد.چقدر تلخ.درسته که داستان بود ولی در واقعیت هم اتفاق میوفته.کاش گذشت جزئی از زندگی ما بشه .ممنون از نویسنده