رمان ترک دهم به قلم فهیمه غلامشاهی
درمورد دختری شیطون و شاد و شنگول به نام ماهور که سعی داره با روحیه شادش به زندگی بی روح آقا پسر قصمون روح ببخشه!…پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۷ دقیقه
مرجانم که قربونش برم مثه کش تنبون بود ! ولش میکردی میچپید تو مغازه!مرجان بالخره یه مانتو اجق وجق خرید و من هنوز میچرخیدم!
مرجان که خسته شده بود گفت:-ای بمیری!
مانتو سنگین میخوای واسه سر قبر من بخری؟!
این همه مانتو خوشگل!
رنگ و وارنگ!
-خب از اینا خوشم نمیاد!
مرجان:-ازبس خری!
جلوی ویترین یه مغازه مشغول نگاه کردن بودم که مهران بشکنی زد و گفت:-فهمیدم!.
متعجب گفتم:- چیو؟!
مهران:-بیا میدونم چی دوس داری!.
دنباش راه افتادیم
جلوی یه مغازه مانتو مجلسی زنونه وایساد و گفت:-مرحوم ننه بزرگم از اینجا خرید میکرد.
خیلی جنساش عالیه!
اصلا توپ!
انقدر بهش میومد که نگو!
خدابیامرز وقتی برمیگشت خونه تو جیبشو پر شماره کرده بودن بس که جیگر میشد!...
هم خندم گرفته بود هم عصبانی شدم
مرجانم که فقط میخندید
کیفمو محکم کوبیدم تو بازوش که آخی گفت
چشم خره ای رفتم و گفتم :-الان وقت شوخیه؟
مهران:-شوخی چیه؟
خودت گفتی سنگین!نگامو ازش گرفتم و اداشو درآوردم :-خودت گفتی سنگین!
لوس!
مرجان گوشیش زنگ خورد و رفت که جواب بده
مهران آروم گفت:-وقتی حرص میخوری جذاب تر میشی! و ازکنارم رد شد!...
این چی گفت؟!...
نه این زیاده میزنه حال مالش دست خودش نیست !...
باید یه فکری براش بکنم!..
بدجوری شیش میزنه!...
تلفن مرجان که تموم شد اومد سمتم و گفت:-هنوز انتخاب نکردی خانوم سنگین؟!...
-درد!...خودتو مسخره کن!....
داشتم به اطرافم نگاه میکردم که نگاهم افتاد به یه مانتو و سریع دویدم سمت مغازه..
بدون معطلی رفتیم تو و و مانتو رو سایز خودم گرفتم و رفتم تو اتاق پرو!پوشیدمش...
خیلی بهم میومد!...
قشنگ بود ...
کمربندش از پشت بسته میشد!...
مرجان رو صدا زدم و گفتم بیاد ببندتش!..
.در باز شد و منم پشتمو کردم که این مرجان کلنگ کمربندو ببنده...
منتظر بودم که دستی دور کمرم حلقه شد..
به خیال اینکه مرجانست گفتم :-ببند دیگه!
جون میکنه!
ولی هیچ عکس العملی نشون نداد
دستمو رو دستاش گذاشتم
مرجان جان، دستاتو پروتزکردی؟!
خفه شو دستو که پروتز نمیکنن!
چقدر دستات گنده شده!برگشتم.
مهران خندید و گفت :-منم بابا!مرجان رفته مانتو پرو کنه!
دیدم صدا کردی من اومدم! ...
سری تکون دادم و در حالی که درو می بستم گفتم :-خب دیگه خوش گذشت !...
– چرا؟!
چشمامو گرد کردم و گفتم :- ببخشید شرمنده بیا تو دم در بده! .
یه چایی میوه ای چیزی در خدمت باشیم
مهران در حالی که میخندید گفت :- یا الله!
و اومد تو که من سری درو بستم ولی پاشو گذاشت لای در و گفت:- راستی خیلی بهت میاد!
خوشگل شدی عزیزم! این دیگه زیادی داره چرت و پرت میگه!
شیطونه میگه پامو بکنم تو چشمش
پشت چشمی نازک کردم و گفتم :- من خوشگل بودم !
– بر منکرش لعنت!
ملیسا
00یاسمین
۵ ماه پیشیه بنده خدا
۱۶ ساله 50کسی میدونه خلاصه کدوم رمان (بادی به غبغب انداختم و بلند گفتم: - شعار دخترای امروزی، نه روسری نه توسری، حکومت دوست پسری! یهو آرشام از در وارد شد و با عربده گفت: - شعار پسرای امروزی، ) جا نشد بقیه
۲ سال پیشGhazal
00رمان کلاهداران از مرجان فریدی
۶ ماه پیشH.sh
۳۸ ساله 00خیلی قشنگ و احساسی بود
۱۲ ماه پیشمبینا
۱۶ ساله 10وایی قسمتایی که میگفت ماهورم شایانی چقدر مسخره بود پیشنهاد میکنم اونایی که از این لوس بازیا خوششون میاد این رمان رو بخونن قلمش قوی نبود ضعیفم نبود اما بیش از حد رفتاراشون بعضی جاها بچگانه بود
۱ سال پیشKkkk
11انصافا بعضی جاهاش خیلی خندیدم
۱ سال پیشe
20رمان خیلی خوبی بود ارزش خوندن رو داشت واقعا معرکه بود
۱ سال پیشم
10جالبه ویلای شایان که همه چندروزتعطیلات وسیزده بدر توش بودن هیچکس جز ماهور بلد نبود
۲ سال پیشم
20رفتارماهور بچگانه ومسخره بودبعدهم مثلا بزرگ شد احمقانه چرا باید به حرف یه متجاوز اینقدر اعتماد میکرد،عشقشون الکی بود وگرنه چهار سال دوری تحمل نمیکردن وبهم اعتمادداشتن
۲ سال پیشfamin
۱۹ ساله 40عالی بود واقعا آفرین . قلمت موندگار نویسنده عزیز فقط کاش سالای دوریو یکم کمتر در نظر میگرفتی
۲ سال پیشحدیثه,
40در کل رمان خوبی بود اما طنزش خیلی خیلی کم بود و بیشتر درام بود عاشقانه های که داشتن هم زیادی کلیشه ای و بچگانه بود ولی در کل میشد گفت خوب بود
۲ سال پیشNiyaw
۱۷ ساله 71فوق العاده ترین رمانی بود که تو عمرم خوندم انقد قشنگ بود که دو بار خوندمش(((:
۲ سال پیشزهرا
31عالییییی بود
۲ سال پیشستاره
50سلام خسته نباشیدواقعا دلم خواست یه بار زمانی که دخترو پسره میفهمن عاشق هم هستن مشکلی پیش میاد اینااز هم جدانشن ومشکلوباهم حل کنن اینکه٤سال بیخود از هم جدا بودن وپسره نرفت بهش بگه اشتباه میکنه الکی بود
۲ سال پیشM
70چرا واقعا ۴ ساااال باید الکی ازهم بدور میبودن اینجاش دیگ واقعا بد بود کاش ۴ سال دور نمیشدن همون موقع همه چیو ماهور میفهمید نهایتش دو تا پارت کمتر میشد ولی بنظرم بهتر میبود اما واقعا عااالی بود عالی🤩
۲ سال پیشJeyran
31عالی بود واقعا کیف کردم 🥲ماجراش با بقیه داستان ها فرق داشت فقط بنظرم اینک دیگ ۴ سال دور شدن خیلی زیاده روی داشت یا اصلا دور نمیشدن یا نهایتش ۱ سال چیه ۴ سال ضدحال بود🤐 ولی درکل فوق العااده بود😍🤩💖
۲ سال پیش
Spring
10یه رمان قدیمی میخوام