رمان سوگلی سالهای پیری من، یک داستان واقعی از شخصیت اصلی داستان، یا همون مامان شکوه است. سبک داستان رئال و طنزه. رمان در دو فضای حال و گذشته (یعنی دورانی که در آن زندگی میکنیم و اواخر زندگی رضا شاه پهلوی و دوران حکومت پسرش) نوشته شده است. حورا دانشجوی فوق لیسانس فیزیک ، بر خلاف میل باطنیش، مجبور به ازدواج با دوست برادرش، آقای طاهر مفاخری میشود. حورا دچار سردرگمی هایی در پذیرش طاهر به عنوان همسر میشود. در این بین با خانم مسنی آشنا میشود که شنیدن شرح حال زندگی آن زن، دیدگاههای جدیدی نسبت به زندگی زناشویی به این تازه عروس میدهد….

ژانر : عاشقانه، ازدواج اجباری، اجتماعی، واقعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۱۶ دقیقه

مطالعه آنلاین سوگلی سال های پیری
نویسنده : Chiksay و دل آرا دشت بهشت

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #سنتی #ازدواج اجباری

خلاصه :

خلاصه :

رمان سوگلی سالهای پیری من، یک داستان واقعی از شخصیت اصلی داستان، یا همون مامان شکوه است.

سبک داستان رئال و طنزه. رمان در دو فضای حال و گذشته (یعنی دورانی که در آن زندگی میکنیم و اواخر زندگی رضا شاه پهلوی و دوران حکومت پسرش) نوشته شده است.

حورا دانشجوی فوق لیسانس فیزیک ، بر خلاف میل باطنیش، مجبور به ازدواج با دوست برادرش، آقای طاهر مفاخری میشود.

حورا دچار سردرگمی هایی در پذیرش طاهر به عنوان همسر میشود. در این بین با خانم مسنی آشنا میشود که شنیدن شرح حال زندگی آن زن، دیدگاههای جدیدی نسبت به زندگی زناشویی به این تازه عروس میدهد….

به نام خدا

چشمامو گرد کردم و به صورت مامان زل زدم و با صدای بلند گفتم:

- ن... می.... خوام. همه اش سه بخشه. می فهمید مادرِ من؟ دارم فارسی حرف میزنم.

مامان با حرص گفت:

-آخه چرا؟ تو یک دلیل منطقی بیار. ما هم می گیم چشم.

کلافه پوفی کردم:

- بعد از این همه حرف زدن و دلیل آوردن٬ هنوز میگین لیلی زنه یا مرد؟

مامان دست هاشو به کمرش زد:

-والا٬ تو فقط یک دلیل آوردی که من و بابات قبول نکردیم چون غیر منطقی بود. پسر مردم چه عیبی داره؟ خوش قد و بالا نیست که هست. تحصیل کرده نیست که هست. خانواده دار نیست که هست. پولدار نیست که هست. از همه مهمتر با این ادا اصولهای تو چند ماهه که پا پس نکشیده.

لب هامو جلو دادم و گفتم:

- اینو یادتون رفت بگید پیر نیست که هست.

صدای عصبیش رو ول کرد:

- سی و هفت سال کجاش پیره؟ والا تو هم همچین دختر بچه نیستی! بیست و چهار سالته.

باز هم کلافه پوف کردم:

- همش سیزده سال اختلاف سنِ ناقابل! .... اون هم چه عدد نحسی.

مامان دست هاشو توی هوا تکون داد:

- لا اله الا ا... از دست دلیلهای بی منطق این دختره.

قری به گردنم دادم:

- در هر صورت دوست ندارم که اختلاف سنیم با شوهرم زیاد باشه. شما که نمی خوای باهاش زندگی کنی! من باید با عقاید عهد قجریش کنار بیام.

مامان با چشم های درشت شده گفت:

- یکی ندونه فکر می کنه اون از زمان ناصرالدین شاه اومده تو رو بگیره. سیزده سال اختلاف سن که زیاد نیست. من از بابات یازده سال کوچکترم تو برای دو سال ناقابل داری ادا درمیاری.

با ابروهای بالا رفته گفتم:

- زمان شما فرق می کرد مادر من، الان قرن اتمه و اینترنت. اختلاف فکری بین نسل ها خیلی زیاد شده. الان فاصله پنج ساله بین خواهرو برادرها از نظر اختلاف فکری یک قرن حساب میشه. مامان با عصبانیت غرید:

- همین اینترنت و فِس توکه که شما ها رو بدبخت کرده. قبلنا یکی میومد خواستگاری، دختره وقتی پدر و مادرش تایید میکردن می گفت چشم. حالا همه دوست دارن اول عاشق بشن. شوهراشون کلاس های بدن سازی رفته باشه و هزار تا بهانه و کوفت و زهر مار دیگه.

از اینکه مامان فیس بوکو اشتباهی گفته بود پخی زدم زیر خنده. تو دلم گفتم:

- قربون دلت ساده ات بشم مامان جان٬ که هنوز تو پنجاه سال پیش زندگی میکنی.

مامان با دیدن خنده ی من سرش رو به نشونه تاسف تکون داد و گفت:

- بایدم بخندی یه الف بچه دو تا خانواده رو منتر خودش کرده و میخنده.

با ذوق از این که دست آویزی برای شونه خالی کردن پیدا کرده بود گفتم:

- آی قربون دهنت مادر من. خودت گفتی یه الف بچه. اصلا میدونی چیه؟ من نمیخوام ازدواج کنم. میخوام فوقمو که گرفتم٬ دکتری شرکت کنم.

حالا اینم بهونه م بود ها! اصلا آدمی نبودم که بخوام مخمو واسه قبول شدن در آزمون دکتری خالی کنم. اونم چه رشته ای؟ فیزیک!! خدا میدونه که اگه حساب لج و لجبازی با دختر عموم که فوق لیسانس شیمی میخونه نبود، فوق هم شرکت نمیکردم. اصلا منو چه به درس خوندن!!

خدا رو شکر که چند روز قبل زن عمو زنگ زد که طبق معمول دل مامان ساده منو بجزونه گفت که کوثر حامله شده که اونم چه حاملگی ای که بیا نپرس که روزی یک سرم به دستشه. والا عق زدنهای حاملگی هم شده کلاس تو خانواده ما!!! واسه همین از دانشکده انصراف داد. به قول زن عمو فوق لیسانس تو شوهر داری گرفته. ایــــشــش حالم به هم خورد.

همین حرفهای خاله زنکی و چشم و هم چشمی هاست که منو بدبخت کرده. تا همین جاشم از ترس مامان و بابام درسمو ول نکردم.

صدای مامان منو از فکر بیرون آورد:

- تو غلط می کنی! مگه به حرف توئه. نمیدونی یا خودتو به نفهمی زدی؟ تا حالاش هم من و بابات جلوی حرف فامیل ایستادیم. نمی شنوی پشت سرت هزار جورحرف میزنن؟ هی میگن چرا حورا تا حالا عروس نشده؟ از نظر ادامه تحصیل هم که اون مادر مرده حرفی نداره. فوق لیسانسو که داری میخونی. عرضه داشتی دکتراتو خونه شوهرت میگیری. اون بیچاره هم که گوشش جلوی دهن توست که بگه چشم.

و با ناراحتی ادامه داد:

- به فکر این هم باش که خواهرت خواستگار داره. تا کی ما می تونیم به خاطر دلیل های من در آوردی تو خواستگارشو سر بدوونیم. مامانش دیروز زنگ زد و خیلی جدی گفت که میخوان برای مراسم نامزدی بیان صحبت کنن که من باز یک بهونه الکی در آوردم.

با دلخوری گفتم:

- ازدواج من چه ربطی به حسنا داره. شاید من اصلا نخوام ازدواج کنم!

مامان با صدای بلندی گفت:

- همینمون مونده که پشت سرمون بگن حتما دختر بزرگشون ایرادی داشته که کوچیکه رو زودتر عروس کردن!

با تعجب و کلافگی گفتم:

- وای از دست حرف های شما. بابا ! من از اون خراب شده دو روز اومدم اینجا که شماها رو ببینم تا دلم باز شه ٬ هی خط خطیش میکنی اعصابمو. اونجا از دست اون راحتی ندارم. اینجا هم از دست شما. اون از نگاه های خیره اش تو دانشگاه که روزی صد بار سر کلاسش ذوب میشدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با یادآوری کار هفته پیشش دندون هامو به هم فشردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرتیکه هفته پیش یک سبد گل میخک سفید برام در خوابگاه فرستاده، روش هم یک کارت چسبونده که عزیزم عیدت مبارک. تقدیم با عشق. کلی پیش بچه ها خجالت کشیدم. بهم گیر دادن که این کیه و چیه؟ نوشین هم از اون روز باهام سرسنگین شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان لبش رو گاز گرفت و با اخم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اولا مرتیکه نه و آقای دکترطاهر مفاخری. دوما دستش درد نکنه. لیاقت نداری کسی بهت احترام بذاره! سوما دلیلی نداره نوشین از دستت ناراحت بشه مگر طلب باباشو داره؟ دوست نداشتی به داداشش جواب بله بدی. داداششم که حالا نامزد داره. این ادا اصولها یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خونسردی ظاهری گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در هر صورت من جوابم به این آقا نه است. خودتون به بابا بگید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان هم با تبعیت از من با خونسردی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی پدرت برای فردا شب بهشون اجازه داده که بیان واسه خواستگاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم های گرد شده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!! مگه دوره قاجاره که دخترو به زور شوهر میدین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان نگاهشو ازم گرفت و در حالی که خودش رو مشغول نشون می داد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقتی دختر خیرو صلاح خودشو نمیفهمه باید به زور شوهرش داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم به اعصابم مسلط باشم و با صدای آروم تری ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این خیلی خواسته زیادیه که می خوام مثل سمیه تفاوت سنیم از شوهرم حداکثر 3 سال باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان ابروهاش و تو هم کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر میکنی سمیه خیلی خوشبخته؟ پونزده ساله که عروسم شده ولی انگار سی ساله داره شوهر داری میکنه! کم سختی کشید؟ اون از بچه بازی های داداشت اوایل ازدواج؛ اون از بیکاری و نداریش که اگه بابات زیر بالو پرش رو نمی گرفت خدا میدونست چی به سر زن و بچه اش میومد. اون هم اگه به حرف ما گوش میداد و دنبال عشق و عاشقی نمیرفت الان واسه خودش مثل طاهر یک استاد دانشگاه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرتقی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من فردا برمیگردم تهران. خیر سرم اومدم استراحت کنم و درسهای عقب افتادمو بخونم. یک هفته گذشته هیچی نخوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان برام دور برداشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو بیجا میکنی! میخوای همین یک ذره آبروی موندمون جلوی خونواده مفاخری از بین بره. ایکاش به جای اینکه فوق لیسانس فیزیک میخوندی یه درسی میخوندی که یه جو عقل تو سرت رشد میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم نگاهم رو گرفتم و مامان با تهدید ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین حورا بابات گفته باهات اتمام حجت کنم. این دفعه دیگه شوخی بردار نیست. طاهرو خانوادشو چند ساله که میشناسیم.......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پا برهنه پریدم تو حرف مامان و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا خیرت بده . پس میدونی که اون زمان که من هنوز تو دهنم پستونک بود و واسه ده سی سی شیر گاو تو شیشه٬ عربده میکشیدم٬ طاهر خان مشغول نامه نگاری و دل و قلوه دادن با پری خانم دختر عمه جونش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان در حالیکه کفگیرو تو دستش تکون میداد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه پسرها تویک دوره سنی جوونی و خامی میکنن. همچین میگی دل و قلوه که یکی ندونه فکر میکنه زن عقدیش بوده! خوبه که هزار بار حسین جریانشو گفته که هنوز جوهر نامه پری به طاهر خشک نشده بوده که باباش میفهمه و اونوبه عقد پسر عموش در میاره. پسرها همشون یک دوره ای بی عقل میشن ولی امان از روزی که عاشق و سینه چاک کسی بشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در ادامه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین خان داداش خودت. داداش حسین جانتونو میگم که لی لی به لالات میذاره. کم دوست دختر داشت و چشمش دنبال دخترها دو دو میزد؟ ولی از زمانیکه سمیه رو دیدو عاشق شد انگار هزار تا کاسه آب توبه رو سرش ریختن. اگه تو سرش هم میزدن چشم به نامحرم نمی انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که در مقابل دفاعیه مامان تیرم به سنگ خورده بود با کولی گری ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون به کنار. معلوم نیست چند سال خارج از کشور چه غلطی میکرده؟ می ناب و لب داغ و زن چاق...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان بهم توپید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساکت شو دختره بی حیا. رفتی تهران درس بخونی یا این اراجیفو یاد بگیری؟ راست میگن دختر نباید خیلی با سواد بشه. پاشوکه الان بابات میاد و من هنوز نهار درست نکردم. حاضر شو سمیه میاد دنبالت با هم برین بازار یک دست کت و شلوار خوشگل واسه خودت بگیر که فردا طاهر و خانوادش میان اینجا که صحبتهای نهایی رو بکنن. خود طاهر هم گفته میخواد خصوصی با خودت صحبت کنه. اگه هم حرفی داری به خودش بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با لحن مهربون تری ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو دختر گلم به خاطر آبروی بابات لجبازی نکن. خدا رو خوش نمیاد ازروزی که تو پاتو کردی تو یک کفش و گفتی نه٬ قلبش دوباره درد میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ابروهای بالا رفته نگاهش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما هم خوب اسلحه ای گیر آوردید! تا یه چیزی برخلاف میلتون میشه میگید قلب بابا درد گرفته. بابا جان اگه یک کم رژیمشون رو رعایت کنن٬ سیگار هم نکشن اوضاع قلبشون از من شما هم بهتر میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهربونیش با این حرفم ته کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زبون که نیست! نیش عقربه. نمیدونم به کی رفتی که تا این حد زبونت درازه؟ زبونت به طول دیوار چینه. ماشالله عین علف هرز هر روز بلندتر هم میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالیکه میخندیدم و میگفتم زبونم به عمه نداشتم رفته از آشپزخونه بیرون اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایی که من و مامان نشده یکبار باهم حرف بزنیم تو یک جمله باهم تفاهم داشته باشیم. نمیدونم اینکه میگم دوست دارم اختلاف سنیم با شوهرم کم باشه را چرا قبول نمی کنن؟ بابا به کی داد بزنم بگم من دوست دارم شوهرم کم سن و سال باشه مثل خودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با زحمت همدیگه زندگیمون رو بسازیم. پولامونو قرون قرون جمع کنیم و باهم مایحتاجمون رو فراهم کنیم نه اینکه زن یکی مثل طاهر بشم و منو سوار یک ماشینی بکنه و بگه این ماشینمونه و یا به یک خونه ای ببره که سلیقه ام در خریدش و وسایلهای داخلش نقش نداشته باشه و بگه خانمی این هم خونمون. و من اصلا نمیدونم پولاش از کجا اومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا میدونه چقدر حظ کردم زمانیکه سمیه و حسین رو دیدم که باهم نقشه ساخت خونشونو تو اون زمینی که بابا روز پاگشا به سمیه داده بود٬ میکشیدن. حالا درسته که خونشون خیلی بزرگ نیست و مثل خونه ما بالا شهر نیست ولی وقتی سمیه میگه این خونه عشقِ منو حسینه٬ یک دنیا حسرت تو چشمام میشینه که چرا مامان و بابا حرف منو نمیفهمند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درسته که ماشین طاهر سانتافه ست و ماشین داداشم پراید. درسته آپارتمانی که طاهر پیش خرید کرده تو بهترین جای مشهده و خوونه داداش یک کم دورتر از مرکز شهره. ولی به خدا من اون پرایدی رو که با کلی قرض و قوله خریده بشه . اون خونه ای که دور و برش هنوز زمین خالی باشه ترجیح میدم به این سانتافه که فقط باید به عنوان ماشین همسرم قبولش کنم یا خونه ای که خودم هیچ نقشی تو تهیه اش نداشته باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی میبینم سمیه و حسین آخر ماه حقوقشونو دسته بندی میکنن و روی هردسته یک کاغذ میچسبونند و مورد مصرفشو می نویسند ته دلم از این یکرنگی و باهم بودن داداشم و خانمش غنج میره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا درسته که سمیه به من میگه تو دیوونه ای و پریچهر دوست صمیمی دوران دبیرستانم میگه تو خلی و حسنا خواهرم میگه تو کم داری ولی به خدا عاشق این هستم که زندگیمو از صفر شروع کنم و خودم و همسرم خشت خشت خونه مون رو بسازیم. اینطوریه که عشق بین من او لا به لای اون آجرها قرار میگیره و با سیمانهای بین آجرها یکی میشه. سفت میشه و سخت میشه و دیگه نمیتونی پای بست این عشق و ویرون کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از همه مهمتر اختلاف سنیشه. سیزده سال اختلاف سنی یعنی تفاوت فکری و عقیدتی در حد یک نسل. اون جوونیشو کرده. حالا که از الواتی و دله بازی خسته شده دنبال یک زندگی راحت میگرده که پاهاشو دراز کنه بگه آخی چقدر خسته شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینقدر غیضم گرفت که چند وقت پیش به داداش حسین گفت دوست دارم در کنار همسرم یک زندگی آرام و مملو از آرامش داشته باشم. آهای ایها الناس من دوست دارم جوونی کنم. زندگیم پر از هیجان و شور و نشاط باشه. نمیخوام زن این فسیل بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آی چقدر حال میکنم وقتی سهیل و رکسانا رو میبینم که باهم به کلاس میان و با هم میرن و یا روزهای قبل از امتحان رو نیمکت تو دانشکده واسه هم درسها رو توضیح میدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا من دوست دارم زن یکی بشم که مثل خودم باشه. جوون٬ شاد٬ سرحال و پر انرژی. حال نمیکنم که پز بدم ماشین شوهرم اِله و خونمون بِِله و شغلش جیمبِِله. من با عروسی با این آقای به ظاهر همه چیز تموم انگیزمو واسه ادامه زندگی از دست میدم. اون از همه نظر کامله. هیچی کم نداره که دنبالش باشه. خدایا این حرفامو به کی بگم که درکم کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای بس با اطرافیان در مورد خواسته ام کلنجار رفتم که دچار فقر مغزی شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دونستم که نمیشه رو حرف بابا حرف زد. تو خونه ما اول پدرم تصمیم گیرنده بود بعد داداش حسین. زمانی که پدرم حرفی رو میزد باید بی برو برگرد٬ اجرا میشد. آخه شیوه زندگی ما مرد سالاری بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونم این ذلیل مرده چطوری یهو بعد از یازده سال سرو کله اش پیدا شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه چی از مجلس تولد بیست و چهار سالگی من شروع شد.درست یک سال پیش. دقیقا از همون روز که با حسنا داشتیم مامان و راضی میکردیم که واسه من تولد بگیره….

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان من امسال تولد میگیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه بچه شدی دختر؟ تولد مال بچه هاست نه تو که بیست و چهار سالته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرو در هم کشیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتفاقا تولد مال بزرگاست که دوستاشون رو دعوت کنند نه بچه ها که بزرگترها بیان تولد. بعدش هم دست بزنن بگن مجلس بزرگونه انشالله مبارکش باد. دوست دارم الان که تازه لیسانسمو گرفتم٬ یه خاطره خوش با همکلاسی هام داشته باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسنا با نیش تا بنا گوش در رفته تاییدم کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دمت آتیش خواهری. منم چند تا از دوستامو دعوت میکنم.خدا رو چه دیدی شاید هم یکی ازهمکلاسیهای حورا رو دیدیم یک فرجی شد بخت ماهم باز بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مسخرگی چشم درشت کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- والا حیا هم خوب چیزیه واسه دختر٬ ما سال اول دانشگاه دست راست و چپمونو از هم تشخیص نمی دادیم اونوقت آبجی خانم ما داره دنبال شوهر میگرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسنا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون از بی عرضگی خودت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهام و بالا بردم و خونسرد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مجلس زنونه است. دلتو واسه پسرهای کلاس ما صابون نزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و حسنا خونسرد تر از من جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا شاید دیدی یکی از اون خانومهای همکلاسیت داداش داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به مامان صدام و بالا بردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان یه چی به این بگو ها!!!! خیلی پررو شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان کلافه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بس کنید باز یه دقیقه کنار هم بودید٬ عین سگ و گربه به جون هم افتادید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافه ام و مظلوم کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا مامانی جونم. قربونت بشم میذاری تولد بگیرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هاش رو چرخوند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید فکرامو بکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هام و جمع کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر که نمیخوای شوهر بدی؟ چند تا از دوستامو میخوام تولد دعوت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسنای خاک بر سر هم خواست مثلا طر ف من باشه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان بذار دیگه. نمیگی یکماه دیگه داره میره تهران دیگه نمیبینیش و دلت واسش تنگ میشه و هی میگی کاش آخرین آرزوی بچمو برآورده میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با چشم های گرد شده رو به حسنا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه میخوام برم بمیرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسنا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کار خدا رو چی دیدی. یکوقت دیدی مردی و من شدم تکدونه. کلی هم ناز خز پیدا کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنچنان با کف دست محکم زدم پس سر حسنا که دادش بلند شد. و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینم واسه اینکه احترام بزرگترو داشته باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با صدای بلند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امان از دست شما دوتا. یک دقیقه دندون به جیگر بگیرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان چند لحظه به صورت من و حسنا نگاه کرد و هی نگاهشو بین ما دو تا میچرخوند . ما دوتا هم که پررو بهش خیره شده بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی چند تا شرط داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با ذوق گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبول.هرچی شما بگید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با سیاست گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اولا خیلی مهمونی رو شلوغ نکنید. دوما فقط باید خانمها دعوت بشن. سوما دو روز دیگه حسنا نگه واسه حورا تولد گرفتید منم میخوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسنا پا به زمین کوبید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان چقدر لوسید. وقتی میگم سر راهیم منو دعوا میکنید. حالا چی میشه واسه منم تولد بگیرید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با تحکم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین که گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من دست به سینه به سمت حسنا چرخیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس حسنا خانم ٬تو سنگ خودتو به سینه میزدی. حالا اشکال نداره. تو هم چند تا دوستاتو دعوت کن حسرت به دل نمونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلاخره بعد از کلی کَل کَل و التماس و خواهش ٬ مامان رضایت داد تولد بگیرم. حسنا هم قرار شد پنج- شش تا از دوستای صمیمیشو دعوت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون شب قبل از تولد با سمیه و حسنا همه چی رو آماده کرده بودیم روز بعد کار زیادی نداشتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل بچه ها تموم خونه رو شرشره و فرفره! زده بودیم. مسخره بازی های حسنا هم که تمومی نداشت. با کاغذ رنگی قرمز یک قلب درست کرده بود که با ماژیک توش نوشته بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"حورا زشته تولدت مبارک. انشالله کادوها کوفتت بشه".

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد اونو به پرده سراسری هال زد که درست روبروی در بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظرف ها پر بود از پفک و چیپس و پاستیل. مامان هرکار کرد نتونست حریف منو حسنا بشه تا مجلس رو کمی رسمی تر برگذار کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلی بادبادک به سقف آویزون کرده بودیم که اسم مهمون ها رو روش نوشته بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک آدم بادکنکی بزرگ هم خریده بودیم و گوشه سالن گذاشته بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از نهار منو حسنا رفتیم آرایشگاه و هردو موهامونو مثل دوقلوهای افسانه ای کپ گرد زدیم. من و حسنا فقط 2 سال اختلاف سن داشتیم. هرچند که گاهی بد تو پر هم میزدیم ولی همیشه هوای همو داشتیم و تمام دردو دلامون پیش هم بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از نظر قیافه خیلی شبیه هم بودیم البته رنگ موها و چشمهاو پوستم کمی تیره تر از حسنا ولی قدم کمی بلندتر بود به خاطر همین حسنا همیشه جذاب ترو زیباتر از من در مجلس ظاهر میشد. وقتی به خونه اومدیم مامان کلی هردوتامونو دعوا کرد که چرا موهامونو کوتاه کردیم و تا این حد آرایش کردیم و ابروهامونو باریک کردیم. خلاصه قبل از مجلس حسابی حالمونو گرفت ولی ما که از رو نرفتیم!!!! دریغ از اینکه کمی رژ لبامون رو پاک کنیم یا با مداد ابرو کمی ابروهامون رو پر کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داداش حسین چهارده سال از ما بزرگتر بود. مامان میگفت بین من و حسین دوتا بچه دیگه به دنیا اومدن که به علت تشنج و بیماری ذات الریه قبل از یک سالگی فوت کرده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اومدن دوستامون جو خونه حسابی عوض شد. حسنا صدای موسیقی رو حسابی بلند کرده بود و با دوستاش اون وسط خودشونو میخوردن. آدمو سگ بگیره ولی جو نگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سوگند دختر داداشم که دوازده سال داشت سفارش کرده بودیم مواظب باشه کسی صدای دستگاه پخشو کم نکنه. خدا رو شکر که خونمون ویلایی بود. اگه تو آپارتمان بودیم بدون شک روزبعد از تولد همسایه ها ما رو با اسباب و اثاثیمون پرت میکردن تو خیابون!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریچهر با دختر عمه اش محیا با هم اومده بودند و کلی هم عذر خواهی کرد که محیا رو بدون دعوت آورده . وقتی حسنا به طرف پریچهر اومد و احوال پرسی کرد محیا رو به من پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حوراء جون خواهرتونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی روی لب نشوندم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره محیا جون. خواهر ورپریدمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محیا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مشخصه که خیلی شیطونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ابروهای بالا رفته پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از کجا فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اشاره به موهای حسنا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از اینجا که موها و ابروهاشو مثل تو درست کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهقهه ای زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چکار کنیم. خوشگل که باشی همه ازت تقلید میکنند دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسنا با چشم های ریز شده به من و محیا نگاه می کرد، و محیا ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی خواهرتم که خیلی نازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریچهر سریع خودش و انداخت وسط:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه عجب یکی رو پسندیدی؟ میگم این خواهر دوست ما هم بد نیست واسه آق داداشتون ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو میگی یک اخمی به پریچهر کردم و یک نگاه به حسنا اصلا دریغ از اینکه این دختره از خجالت صورتی بشه چه برسه به سرخ و سفید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محیا با لب های آویزون گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای بابا! میلاد اونقدر سختگیره که هممون رو روانی کرده. به خدا اگه بگم صد جا واسش خواستگاری رفتیمو نپسندیده دروغ نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتم در هم رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وا! مگه چطور زنی میخواد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محیا شونه هاش و بالا انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم به خدا! میگه باید به دلم بشینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که حالا کمی کنجکاو شده بودم پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا این آقای مشکل پسند چه کاره هست که هیچکی به دلش نمی شینه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محیا با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پزشک عمومیه. تازه درسش تموم شده و الان بیمارستان ارتش شهرستان طرح میگذرونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم لبخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انشالله به همین زودی ها دلش یه جا گیر می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محیا بعد از تشکر از من رو به حسنا کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستی اسم شما رو نپرسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از طرز سوال کردنش فهمیدم از حسنا خوشش اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسنای خیر ندیده هم برای در آوردن لج من لبخندی مثلا از روی شرم زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسمم حسناست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محیا با نگاهی مشتاق:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دانشجو هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله. دانشجوی داروسازی هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که خون خونم و می خورد رو به پریچهر با لبخندی مصنوعی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پریچهر جان محیا جون و سرپا نگه ندار. بفرمایید بشینید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امان از این حسنای تیر به جیگر. اگه بگم تا آخر شب ده بار از محیا پذیرایی کرد کم گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها حسابی اونشب ترکوندند. بعد از چند تا امتحان نفسگیر و اتمام دوره لیسانس مهمونی کوچیک من حکم جشن دو هزار و پونصد ساله شاهنشاهی رو واسشون داشت. مثل وحشیها پریدن به آدمک عروسکی و اونو ترکوند. دلم خیلی واسش سوخت. میخواستم آخر تولد بدمش به سوگند تا واسه تولد خودش نگه داره. بی جنبه ها تموم پفک ها و چیپس ها و پاستیل ها رو خوردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریچهر و محیا بلافاصله بعد از شام بلند شدن که برن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من به رسم ادب تعارف زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا پریچهر؟ کجا محیا جون؟ هنوز که سر شبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محیا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی ممنون حورا جان. راستش میلاد اومده دنبالمون. مثل اینکه الان از شهرستان اومده که بابا مجبورش کرده بیاد دنبال ما. خسته است باید بریم. دوست داشتم بیشتر میموندیم. خیلی خوش گذشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من در حالی که با نگاهم به دنبال حسنا می گشتم با صدای بلند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حسنا جان اون مانتو و شال منو بیار تا محیا جونو بدرقه کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمم به حسنا افتاد که سرو مرو گنده شال و کلاه کرده و دم در ایستاده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسنا خیلی خونسرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حورا جون من میرم واسه بدرقه شون. تو به مهمونات برس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدش با چشم و ابرو, لب و لوچه کج بهم حالی کرد زشته مجلس و ترک کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خودم گفتم ای تف به ذاتت حسنا اگه ببینم امشب حرفت سبز بشه و واسه خودت خواستگار پیدا کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسنا با پریچهر و دختر عمه اش دم درحیاط رفت و بعد از بیست دقیقه برگشت من هم سرگرم شلوغ کاری با دوستام شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی حسنا برگشت پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا دیر کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سرگرم حرف شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: با کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وااا! با پریچهرو محیا و میلاد دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم های گرد شده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جــــانم. چه زود پسر خاله شدی! خجالت نکشی یه وقت اگه بگی آقا میلاد یا آقای دکتر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالت اوغ زدن گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واه. واه. یه چیز قزمیتی بود که آدم حالش بهم میخورد. یکی نباشه با اون تعریفهای محیا فکر میکرد حضرت یوسفه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تعریفش خنده ام گرفت و با لبخندی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این یعنی که تو آقا دامادو نپسندیدی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسنا با اعتماد به نفس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جوک میگی! من خیلی از اون سرترم. راستی محیا موقع خداحافظی با هام روبوسی کرد٬ میلاد هم باهام دست داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با ابروهای بالا رفته گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو هم دست دادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسنا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه چیه؟ نمیشد که دستشو تو هوا نگه دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همون بهتر که عروس بشی وگرنه تا تموم شدن درست یک نوه تپل رو دست مامان و بابا میذاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسنا اخمی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا حالا کسی بهت نگفته خیلی بیشعوری حورا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا یکی رو دیدم فکر کرد من حسنام. بهم گفت حسنا خیلی بیشعوری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسنا که حسابی حرصش در اومده بود زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حیف که امشب تولدته. دلم نمیاد ضایعت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد به سمت مهمون ها رفت. بعد از شام هم بقیه مراسم مثل بریدن کیک و نوبت کادو ها بود و قبل از ساعت یازده ش دیگه همه دوست هام رفته بودند. تو هیرو ویری جمع کردن کادوها و ریخت و پاشها بودم که داداش حسین با گفتن یاا... یاا .... به خونه اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو از در هال تو آورد و داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سمیه جان . سمیه. کجایی خانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیه سرش رو از در آشپزخونه بیرون آورد و جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام. حسین٬ چرا داد میزنی؟ چرا نمیای تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسین با شیطنت و صدای آرومی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به به خانم. باز که خوشگل کردی. فکر دل ما رو نمیکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیه:لبخند خجلی زد و لبش رو به دندون گرفت و بعد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حسین حرفتو بزن. کلی کار تو آشپزخونه ریخته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسین که همچنان لبخند خبیثش روی لبش بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو به مامان و دخترها بگو مهمون مرد داریم. طاهر میخواد حال مامانو بپرسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با صدای حسین به هال اومد. و حسین دوباره توضیح داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان طاهر که یادته. همکلاسی دانشگام. پسربرادر شوهر فریبا خانم. داشتم میومدم اینجا سر کوچه دیدمش . اومده بود خونه عموش. چند ساله از خارج برگشته. تعارفش کردم بیاد خونه. گفت اگه زحمتی نیست یه سر میام حال حاج خانومو بپرسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان مثل اینکه بچه خودش قرار بود به دیدنش بیاد یک ذوقی کرد که منو سمیه چپ چپ بهش نگاه کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه چیزایی از طاهر یادمه. موقعیکه داداش حسین مهندسی برق و قدرت میخوند من پنج سالم بود. یادمه یکی از دوستاش که یار گرمابه و گلستونش بود گهگاهی میومد خونمون و باهاش درس میخوند. بعد از اتمام لیسانس و سربازی، داداش حسین افتاد دنبال سمیه و قید ادامه تحصیلو زد ولی طاهر به آمریکا رفت و حالا مثل اینکه بعد از گرفتن مدرک دکتری در مهندسی برق و قدرت به ایران برگشته. تصویری از چهره اش تو ذهنم نبود. تو فکرو خیال خودم بودم که یکدفعه متوجه شدم طاهر دوست داداشم دم در هال ظاهر شد و پشت سرش داداش حسین. منهم با اون بلوز بی آستین صورتی و دامن تنگ کوتاه بالای زانو و بی ساپورت با کفشایی که پاشنه اش اندازه قد خودم بود٬روبروش ایستادم. نگاهم تو نگاهش افتاد. حس کردم از دیدن من چشماش گشاد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنچنان بهم زل زده بود که عدسی چشمم داشت از دیدن چشماش ذوب میشد. شاید براش عجیب بود که تو این خونه کسی رو با چنین ظاهری ببینه، وگرنه مسلما برای یه آدمی که خارج! رفته عادی بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منهم با چشم دریده بهش نگاه کردم. یکهو صدای سرفه داداش حسین منو به خودش آورد. یک جیغ کوتاه زدم و دویدم تو اتاقم بماند که به خاطر پاشنه پام یک سکندری هم تو هال خوردم ولی تونستم خودمو جمع و جور کنم وگرنه با کله رو سرامیک ها پخش میشدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خجالت گر گرفته بودم . درسته خیلی هارت و پورت میکردم ولی همیشه حجابمو جلوی نامحرم نگه میداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خجالت و شرم از اتاقم بیرون نیومدم. پنج دقیقه بعد صدای مامانمو شنیدم که میگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حورا جان . چند تا چایی بریز و بیار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لبم غر زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انگار واسم خواستگار اومده که میگه چای ببرم. سمیه و حسنا کجان که چایی ببرن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان دوباره صدام زد. یک پامو محکم کوبیدم زدم و بلند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اَه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنچنان بلند گفتم که احساس کردم صدامو تو هال شنیدن. چون برای چند لحظه سکوت خونه رو فرا گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زود لباسامو با یک مانتو شلوار عوض کردم و یک شال سبز جیغ سرم کردم و به آشپزخونه رفتم. اثری از سمیه و حسنا نبود. چند تا چای لب سوزو لب دوز ریختم. استکان ها رو توی سینی نقره ای مامان چیدم و با دستی لرزان به هال رفتم. از خجالت سرمو بلند نمیکردم. عرقی سرد روی شقیقه هام نشسته و زیر لبه شالم روان شده بود. بدجوری کناره صورتم میخارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای زیر و آهستهای گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون طور که سرم پایین بود احساس کردم طاهر جلوی پام بلند شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام. حالتون خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمم به کفش هاش افتاد. با خودم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پسره ی تازه به دوران رسیده. نمیگه ما رو این فرش ها نماز می خونیم. با کفش اومده تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این حورا ست. خواهرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر خنده بلندی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شوخی نکن حسین! این همون حورا کوچولوئه . همون دختر بچه که تا کلاس دوم به ک میگفت ت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رو آب بخندی. پسره ی جلف!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسین موزمار هم خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره خودشه. ولی الان یه زبونی داره که از صدتا نیش مار بدتره!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو بلند کردم و بی اختیار گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دست شما درد نکنه خان داداش. یکی مثل شما کافیه که جلوی دوست و رفیق سکه یه پولمون کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسین رو به طاهر خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگفتم زبونش درازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر خنده دیگه ای کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی زبونش شیرینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرف سرمو به سمت طاهر چرخوندم و یک اخم غلیظ مهمون بین ابروهام کردم که باعث شد صدای خنده اش بلند تر بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با لبخندی مصنوعی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حورا جان چرا با سینی چای وسط هال ایستادی. چایی به آقا طاهر تعارف کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سینی رو جلوش گرفتم و گفتم بفرمایید. هنوز داشت به من می خندید. از خنده اش غیظم گرفته بود. خیلی جدی زیر لب آهسته گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می شه بگید به چی می خندید که ما هم بخندیم؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرف من عین یک بمب منفجر شد. منم سینی چای رو جلوش گذاشتم و به سمت آشپزخونه رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی مگه مامان ول کن بود. یکسره صدام میزد" حورا جان٬ میوه. حورا جان٬ شیرینی".

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم مثل عروسکهای کوکی بین آشپزخونه و هال در رفت و آمد بودم خدا رو شکر که کفشامو با یکی از صندل های کادو تولدم عوض کردم وگرنه زمین خوردنم حتمی بود. نمی دونم حسنا و سمیه و سوگند کدوم گوری رفته بودن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان صدا زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حورا جان از کیک تولدت واسه آقا طاهر بیار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونقدر عصبانی بودم که بلند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایشالله حورا بمیره که از دست شما راحت بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس کردم یکی به سمت دستشویی رفت و صداشو شنیدم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا نکنه. حیف از حورا نیست که بمیره!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو از آشپزخونه بیرون آوردم . کسی نبود. با خودم گفتم جنی شدی دختر! صدا توی گوشِت میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک تکه کیک تو پیشدستی گذاشتم و به هال رفتم. طاهر نبود. از حسین پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دوستت رفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتی اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رفته دستاشو بشوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خودم گفتم "پس طاهر بود. خدا مرگم! حرفمو شنید. خاک تو سرت حورا که امشب به اندازه تموم عمرت پیش این پسره سوتی دادی"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد اداشو تو دلم در آوردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا نکنه. حیف از حورا نیست که بمیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر از دستشویی برگشت. هنوز رو مبل ننشسته بود که چشمش به قلب نصب شده رو پرده افتاد و رو به حسین کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حسین اینجا رو ببین چی نوشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسین رو قلبو خوند. در حالیکه میخندید سرشو به علامت تاسف تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میبینی طاهر جان٬ مردم هم خواهر دارن ماهم خواهر داریم. این حورا و حسنا اگه برن خونه شوهر با این دیوونه بازی هاشون یه جو آبرو واسه ما نمی ذارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر با ابروهای بالا داده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی خیلی بامزه است. این هنر ابتکار کی بوده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در همون موقع حسنا و به دنبالش سمیه و سوگند وارد هال شدن وسوال طاهرو شنید و با هیجان و بدون توجه به حضور طاهرجواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کار من بوده. خوشگله؟ اِاِه. ببخشید سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه غضبناکم رو به حسنا انداختم و در حالی که با نگاهم براش خط و نشون می کشیدم، تو دلم گفتم: من میدونم و تو با این ابتکار مسخره ات! به وقتش تلافی میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر به احترام حسنا بلند شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-علیک سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دستشو به سمت حسنا دراز کرد که حسنا با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید من سرما خوردم دست نمیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس کردم طاهر کمی از این رفتار حسنا جا خورد و دستشو پایین آورد و خنده بلندی کرد یعنی "ناراحت نشدم" و من به این فکر کردم که " اینکارت یعنی که ضایع نشدی دیگه! آره جون عمت!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیه و سوگند هم سلام کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داداش حسین در حالی که حسنا رو اشاره می کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این حسنا خانم. همونکه یکبار روت..............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر انگشت اشارش رو خیلی ماهرانه به سمت بینیش برد و داداش حسین دیگه حرفشو ادامه نداد. با خودم گفتم" آها این قرتی بازیها یعنی حسین ادامه نده!!!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد حسین نگاهشو به سمیه و سوگند دوخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این خانم و این دختر خانم خوشگل هم اهل و عیال بنده هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر به سمت سمیه رفت و دستش رو دراز کرد. سمیه با سر انگشتان به طاهر دست داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من که همچنان داشتم حرص می خوردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلم گفتم اینجا رو با کالیفرنیا عوضی گرفته که به نامحرم دست میده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر نگاه پر از شیطنتشو به من انداخت و خطاب به مامان گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهری خانم شما با داشتن این دختر خانمهای شیطون اصلا پیر نمیشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مجددا به قلب روی پرده نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا حورا خانم کادوها اونقدر ارزش داشت که اینطور مورد تاخت و تاز احساسات جریحه دار شده حسنا خانم قرار گرفتید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که دهن باز کردم بگم "قابل شما رو نداشت" و اونو ساکت کنم، سوگند عین قاشق نشسته خودشو وسط انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همش عروسک بود و دمپایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهنم باز موند. حالا صندل هم نه دمپایی!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشگونی از پهلوی سوگند گرفتم که از چشم طاهر دور نمود. دیگه خنده اش تبدیل به قهقهه شده بود که بادکنکها رو می لرزوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه به غیر از من به قهقهه های طاهر می خندیدن ولی من دوست داشتم بپرم خرخره ش رو بجوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل قحطی زده ها تمام میوه و شیرینی و کیکشو خورد. نمی دونم این بشر رو گرسنه از خونه عموش فرستاده بودن خونه ما؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت از دوازده گذشته بود که آقا طاهر تصمیم گرفتن زحمتو کم کنن. موقع خداحافظی به داداش حسین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حسین تا حالا به این اندازه نخندیده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد رو کرد به من و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حورا خانوم تولدتون مبارک. کادوتون هم محفوظه. در اولین فرصت براتون میارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که سعی داشتم خونسرد جلوه کنم، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون شما لطف دارید. راضی به زحمت نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خلاصه بعد از کلی تعارف تیکه پاره کردن با مامان و داداش حسین تشریف نحسشون رو بردن و منهم خسته و هلاک به اتاقم رفتم تا لباسامو در بیارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسنا با خیال راحت رو تخت دراز کشیده و بالشش رو هم بغل کرده بود و اس ام اس بازی میکرد و هی صدای دینگ دینگ کلیدهاش اعصابم رو خط خطی می کرد. از لجم به ساق پاش لگد زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسنا با دلخوری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه مرض داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که هنوز به خاطر متلک های طاهر و حسین قاطی بودم بهش توپیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کدوم گوری بودین با سمیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسنا در حالی که دوباره نگاهش رو به گوشیش دوخته بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زیر زمین. داشتیم ترشی و شوری های مهمونی رو تو دبه ها می ریختیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندونامو به هم فشردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونوقت چرا خانوادگی رفتید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسنا بی حوصله جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برق زیرزمین سوخته بود. سمیه چراغ قوه رو گرفته بود. سوگند هم که میدونی به ک... سمیه بنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نگاهش رو بالا آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا سین جیمت واسه چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با لب های جلو اومده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- والا مامان واسه این دوست عزیز کرده داداش حسین اونقدر منو به آشپزخونه فرستاد که پاهام کش اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم های حسنا برق زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی خیلی خوش تیپه ها! خوش به حال زنش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با بی حوصلگی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو هم که همه چی رو تو تیپ میبینی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که صدای مامانو شنیدیم که می گفت "دخترا بیاین اینا رو جمع و جور کنید" ٬ خودمونو زدیم به خواب و تا صبح تخت خوابیدیم. کی حال داشت بعد از اون همه ورجه وورجه کردن با کفش های پاشنه بلند خونه تمیز کنه؟! از ترس اینکه مامان بیاد حتی فرصت نکردم اتفاقات امشب رو توی دفتر خاطراتم بنویسم و موکولش کردم به فردا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز بعد تا عصر مشغول تمیزکاری بودیم. البته منو حسنا هی از زیر کار در می رفتیم ولی سمیه بنده خدا هلاک شد. الهی داداش حسینم قربونش بشه خیلی خانم ماهی داره. اگه اون چند بار وساطت زبون درازی منو حسنا رو پیش مامان نمی کرد٬ تا حالا نه گوش داشتیم نه چشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فوق لیسانس فیزیک دانشگاه آزاد تهران قبول شده بودم. اوضاع مالی پدرم بد نبود واسه همین مشکلی واسه رفتن به دانشگاه آزاد نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اواسط شهریور با سمیه رفتیم تهران تا واسه دانشگاه ثبت نام کنیم. 4 روز بین ثبت نام دانشگاه و شروع ثبت نام خوابگاه فاصله بود. اون چند روز و با سمیه به اصفهان رفتیم. خیلی بهمون خوش گذشت. از صبح تا آخر شب تو خیابونها ول بودیم. تمام سوراخ سمبه های اصفهانو تو اون دو روزی که اونجا بودیم کشف کردیم. با کلی سوغاتی به مشهد برگشتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز ورود ما به مشهد مصادف بود با تولد امام رضا. هواپیما بی دلیل سه ساعت تاخیر داشت. ساعت هشت شب بود که به خونه رسیدیم. تمام چراغهای حیاط روشن بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سمیه عروسیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیه هم با تعجب و خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- والا نمیدونم. از حسنا بعید نیست که تو نبود ما عروس شده باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم با خنده اضافه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از این دختر هرچی بگی برمیاد . اینقدر که آتیشش تنده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سر و صدا وارد خونه شدیم که چشمم به مامانِ پریچهر افتاد که همراه یک خانم و یک پسر جوون و خوش تیپ که حدود بیست و هفت سالش بود تو پذیرایی نشسته بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساک هامون رو دم در ورودی هال گذاشتیم و برای احوال پرسی به سمت مهمونها رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسنا مثل عروس خانمها مشغول پذیرایی بود. آروم به سمیه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثل اینکه حدست درست بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مامان پریچهر٬ سرور خانم٬ و اون خانم که شبیه پریچهر بود احوال پرسی کردم که سرور خانم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حورا جان ایشون پروین خانم مامان محیا جان هستن و این آقا هم میلاد جان پسرشون. امشب اومدیم اینجا که اگه خدا بخواد در یک امر خیر سهیم باشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسنا به سمت ما برگشته بود و با لبخند بهمون نگاه میکرد. با چشم و ابرو بهش فهموندم که بعدا حسابتو میرسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیکش رفتم و دم گوشش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- که داداش محیا قزمیته و تو ازش سری. پسره یک تای ابروش به صدتای تو می ارزه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبهاشو با لبخندی به هم فشرد و چیزی نگفت. اون شب میلاد و حسنا حرفهاشونو زدن و به همه اعلام کردن که باهم به تفاهم رسیدن. ماشالله آتیش هردوتاییشون از آتیش جهنم هم تند تر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وجود اینکه میلاد و حسنا هم دیگه رو پسندیده بودن ولی به دلیل اینکه من هنوز ازدواج نکرده بودم، پدرم به حسنا اجازه ازدواج نداد .به قول مادرم واسمون حرف در می آوردن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میلاد هم به حسنا گفته بود عجله ای نداره و تا پایان طرحش میتونن با هم دوست باشن تا همدیگه رو بهتر بشناسن. البته از این دوستی اونها فقط من و مامان خبر داشتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و حالا دو ماهه که طرح میلاد تموم شده و عجله حسنا و میلاد هم برای مراسم نامزدی شده بود قوز بالا قوز که بابا و مامان رو وادار کرده بود که به من فشار بیارن تا به درخواست ازدواج آقای طاهر مفاخری جواب مثبت بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره ذهنم رفت به قبل تر، یک ماهی که تا رفتن من به تهران مونده بود، مامان حسابی رسمو کشید و کارهای خونه رو که قرار بود تو دوسال انجام بدم تو یک ماه انجام دادم. از تی کشی گرفته تا درست کردن شوری و ترشی و سرخ کردن بادمجون و سبزی قورمه سبزی. تا غر می زدم بهم می توپید که دختر این کارها واسه خونه شوهر لازمه. دوسال هم که قراره از زیر دستم در بری. خدا می دونه بعدا چی به خورد شوهرت بدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسنا هم که هی رد می شد و می گفت خواهری غصه نخور تو که رفتی من باید جور تو رو هم بکشم. تازه این روزها، روزهای پادشاهیمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزی که رفتم فرودگاه تا برم تهران همه خانواده اومده بودن انگار داشتم می رفتم زیارت خانه خدا. مامان که یک ریز آبغوره میگرفت. سوگند هم از گریه مامانم یا به قول خودش مامانی لب برچیده بود. سمیه هم هی میگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • السا

    00

    قشنگ بود مثل این رمان های دیگه شخصیت مرد مغرور و خشک و خالی نبود

    ۳ هفته پیش
  • m

    ۲۱ ساله 00

    بی نظیر و آموزنده

    ۳ هفته پیش
  • پرگل؟

    00

    عال بود، میشه جلد دوم هم داشته باشه؟

    ۴ هفته پیش
  • م.ر

    10

    حالا طرفت آدم باشه خوبه وای به روزی بویی از انسان نداشته باشه

    ۲ ماه پیش
  • حمیده

    11

    رمان کوتاه و عالی بود.ارزش وقت گذاشتن رو داشت.من دوستام توی چهل سالگی تازه دارن ازدواج میکنن.همکار ۴۳ساله م سه ماهه بچه دار شده.گاهی فکر میکنم ما خیلی زود خودمونو درگیر ازدواج و بچه کردیم.

    ۲ ماه پیش
  • فرهاد

    10

    به نظرم ازدواج در سن پایین خطای بزرگیه و صادقانه بگم ما مردان باید این حقیقت رو بپذیریم که رسیدن به خواسته خودمون محبت به جنس مخالف نیست.عاقل و عادل باشیم. خواهر زاده منم ده سالشه فکرشم وحشتناکه

    ۲ ماه پیش
  • فلورا

    133

    داستان روایتی جذاب و روان از یک واقعیت اجتماعی بود اما من به عنوان یک روانشناس با رواج ازدواج های با فاصله سنی زیاد مخالم چون زن در بیشتر مواقع باید پس از مرگ همسر نیم زندگی خود را تنها سپری کند.

    ۲ سال پیش
  • ماهک

    ۲ ساله 51

    مرگ هیچ ربطی به سن نداره

    ۱ سال پیش
  • رها

    00

    بله درسته ولی باید میانگین رو در نظر گرفت احتمال مرگ یه آدم ۷۰ ساله بیشتر از یه جوان ۲۰ ساله است به کمک آمار بهتر میشه درک کرد جدا از فکر عقیده دهه های سنی واقعا متفاوت

    ۲ ماه پیش
  • رها

    00

    با اینکه رمان کوتاه بود اما خوب در اومده بود ولی من به شخصه با اختلاف سنی زیاد مشکل دارم که هزار دلیل منطقی داره اولیش هم اینکه زینب تو ۲۰ سالگی بیوه شد و یه عمر تنهاموند ولی در کل جالب بود

    ۲ ماه پیش
  • م ط

    00

    عالی بود

    ۲ ماه پیش
  • فاطمه

    ۳۰ ساله 00

    عالی

    ۲ ماه پیش
  • عالی بود ممنون

    00

    عالی بود ممنون

    ۳ ماه پیش
  • تینا

    00

    خوب بود بد نبود ولی من خوشم نیامد چون همه چیز خیلی زود زود اتفاق می افتاد

    ۳ ماه پیش
  • فائزه

    ۲۶ ساله 00

    این همه نوشت و دو نمونه مثال آورد که فقط بگه ازدواج با تفاوت سنی ۱۰ , ۲۰ سال خپبت؟ در حد یه داستان که بخونی وقتت پر بشه خوب بود اما معنا و مفهوم و پند خاصی نداشت

    ۳ ماه پیش
  • R

    00

    ممنون میشم بهترین رمانایی ک خوندید رو بگید:)

    ۹ ماه پیش
  • نفیسه

    ۱۷ ساله 30

    طالع دریا ، دختر بد پسر بدتر ، شاهین سرخ ، تیمارستانی ها ،

    ۵ ماه پیش
  • راما

    20

    مگس ، همسایگی با گودزیلا ، تیمارستانی ها ، ماده شیر

    ۴ ماه پیش
  • Negar

    00

    رمان خوبی بود در عین سادگی تقریبا آموزنده هم بود

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.