داستانی از هزارتوی حقیقت‌های زندگی‌اش، راهی پر از خطرات مرگبار و حضور موجوداتی مافوق تصوراتش. به واقعیت پیوستن رویاهای ترسناکش. همه و همه به دلیل گذشته‌ای تاریک و یک اشتباه؛ اشتباهی که موجب تباهی سرزمینی آرام و موجب برگزیدگی و بازگشت او شد. بازگشتی پرقدرت برای نجات سرزمین و مردمش؛ مردمی که روزی توسط لیانا و به‌خاطر فداکاری‌هایش، نجات پیدا کرده بودند. بازگشت شخصی که دست انتقام همه‌ی مردم رنج‌کشیده‌ی آدونیس از بی‌رحم‌ترین انسان بر روی زمین، یعنی ملکه نارسیسا است.

ژانر : عاشقانه، تخیلی، فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۴۶ دقیقه

مطالعه آنلاین بازگشتی برای پایان (جلد دوم لیانا)
نویسنده : زهرا باقری

ژانر: #فانتزی #تخیلی #عاشقانه

خلاصه :

داستانی از هزارتوی حقیقت‌های زندگی‌اش، راهی پر از خطرات مرگبار و حضور موجوداتی مافوق تصوراتش.

به واقعیت پیوستن رویاهای ترسناکش. همه و همه به دلیل گذشته‌ای تاریک و یک اشتباه؛ اشتباهی که موجب تباهی سرزمینی آرام و موجب برگزیدگی و بازگشت او شد.

بازگشتی پرقدرت برای نجات سرزمین و مردمش؛ مردمی که روزی توسط لیانا و به‌خاطر فداکاری‌هایش، نجات پیدا کرده بودند.

بازگشت شخصی که دست انتقام همه‌ی مردم رنج‌کشیده‌ی آدونیس از بی‌رحم‌ترین انسان بر روی زمین، یعنی ملکه نارسیسا است.

دوستان گلم بازگشت، یک رمـان سه‌جلدی هست؛ ولی به طور کامل ادامه‌ی رمان لیانا هستش.

قبل از خوندن رمان بازگشت، باید رمان لیانا رو مطالعه کنین تا خیلی از ابهاماتتون برطرف بشه.

مقدمه:

آفتاب نیزه‌‌هایی از نور می‌پراکند

و من باز هم در راه تاریکی گم شده‌ام.

نمی‌دانم...

هنوز هم نمی‌‌دانم در آن تاریکی به دنبال کدامین نور، این‌چنین سرگشته‌ام.

***

«فصل اول»

«رستوران هوگو»

در یک جنگل تاریک و ترسناک می‌دوید؛ بی آنکه خبری از مقصدش داشته باشد. قلبش تندتند زده و دست‌‌هایش کاملا یخ کرده بودند. زمانی که کنار یک درخت بزرگ و کهنسال ایستاد تا نفسی تازه کند، خیلی زود حضور افراد دیگری را نیز در اطرافش احساس کرد. صدای نفس‌‌های کشدارشان به گوش می‌رسید؛ اما در آن تاریکی چیزی دیده نمی‌‌شد، تردیدی نداشت که هنوز یک جایی در همان اطراف ایستاده و به او نگاه می‌کنند.

به محض آنکه حالش کمی بهتر شد، شروع به دویدن کرد. هنوز چند قدم بیشتر ندویده بود که فضای اطرافش کاملا تغییر کرد. این‌بار در یک کلبه‌ی چوبی ایستاده بود. صدای ناله و شیون به گوش می‌رسید. یک زن کنج اتاق نشسته بود و یک مشت پارچه را در آغوشش می‌فشرد. چند قدم جلوتر رفت تا محتویات درون پارچه را ببیند؛ اما در کمال حیرت بار دیگر خود را در همان جنگل آشنای همیشگی پیدا کرد.

به محض واردشدن، نگاهش به آن طرف جنگل افتاد. با دهانی نیمه‌باز به مادرش که در فاصله‌ی دوری از او می‌دوید، خیره شد. شور و اشتیاقی وصف‌نشدنی تمام وجودش را دربرگرفت و درست در همان مسیر شروع به دویدن کرد.

وقتی به مادرش رسید، پشتش به او بوده و به نقطه‌ی نامعلومی زل زده بود. چند قدمی به جلو رفت و دست‌‌هایش را بر روی شانه‌‌هایش گذاشت؛ اما مادرش هیچ حرکتی نکرد. به طور ناگهانی چشمش به منبع نوری افتاد که درست در مقابلش بود. بند‌‌های طلایی-که شباهت بسیاری به ریشه‌‌های یک درخت داشتند- مرتب پیچ و تاب می‌خوردند و به یکدیگر می‌پیچیدند. درست در همان هنگام صدای لرزان مادرش را شنید که گفت:

- نترس دخترم، نمی‌‌ذارم بهت آسیبی بزنن. لیانا مطمئن بود که این تنها راهه، پس حتما تنها راهه!

با تعجب به مادرش نگاه کرد، نمی‌توانست معنی حرف‌هایش را بفهمد؛ اما قبل از آنکه بتواند سوالی بپرسد، چشمش به همان افراد شنل‌پوشی افتاد که دقایقی قبل در قسمت دیگری از رویایش به دنبالش بودند؛ اما ظاهرا این‌بار تنها هدفشان مادرش بود. با فکر به آن موضوع با نگرانی به او نگاه کرد. درک نمی‌کرد که اکنون چرا ایستاده و به آن ریشه‌های اعصاب خرد کن نگاه می‌کند؛ اما اگر تا چند ثانیه‌ی دیگر حرکت نمی‌کرد، دست آن افراد شنل‌پوش به او می‌رسید.

ثانیه‌ای بعد همان‌طور شد که فکرش را می‌کرد. آن افراد جلوتر آمده و آستین‌های بلندشان را به سمت مادرش نشانه رفتند. با دیدن آن صحنه، توانش را به کلی از دست داد. زیر آن آستین‌ها خبری از دست نبود؛ گویی تنها روحشان آن شنل بزرگ و سیاه‌رنگ را به حرکت وا می‌داشت.

وقتی صدای جیغ مادرش بلند شد، او نیز جیغ بلندی کشیده و همان لحظه دستی نامرئی او را از عالم رویا بیرون کشیده و این‌بار خودش را بر روی تخت‌خوابش دید.

به محض بیدارشدن روی تخت نشست؛ اما انگار هنوز تحت تاثیر خوابش بود؛ زیرا به طور ناخودآگاه دست‌هایش را بلند کرده و نیرویی همانند برق از بدنش گذشت، به لوستر اتاقش برخورد کرده و با شدت بر روی تختش فرود آمد. با چهره‌ای گیج و سردرگم به آن منظره خیره مانده بود که یک‌دفعه در اتاق باز شده و پدرش در چارچوب در ظاهر شد.

چارلی با حیرت فریاد زد:

- چی شد؟!

- چی چی شد؟

- میگم کار کی بود؟

روبی با صدای آرامی گفت:

- چی کار کی بود؟

چارلی نگاه عصبی به او انداخت و سوال دیگری نپرسید.

روبی در حالی که سعی می‌کرد قیافه‌ی معصومانه‌ای به خود بگیرد، به لوستر بینوای اتاقش که هر دفعه قربانی خواب‌های عجیبش می‌شد نگاه کرد که اکنون بر روی تخت خوابش ولو شده بود.

چارلی پس از چند لحظه درنگ، با لحن مشکوکی گفت:

- حتما بازم خودش افتاد، نه؟

روبی فورا جواب داد:

- آره فکر کنم.

هنوز هم سعی می‌کرد نگاهش به پدرش نیفتد؛ گویی آن چشم‌های مشکی همیشه قادر بودند ذهن او را بخوانند.

شاید در نظر هرکس این یکی از امتیازات پدرانه‌ی او به حساب می‌آمد که از بعضی از افکار دخترش باخبر شود؛ اما روبی اطمینان داشت که چارلی قدرتی فراتر از این را دارد. اگر چه ظاهرا این یک اتصال ضعیف به شمار می‌رفت؛ زیرا تا به آن روز چارلی نتوانسته بود از راز بزرگ روبی سردرآورد.

چارلی چند دقیقه‌ای را همان‌جا ایستاد و به روبی نگاه کرد. زمانی که از فهمیدن دلیل اصلی حال دخترش ناامید شد، با گفتن جمله‌ی« بیا صبحونه‌ت رو بخور، امروز باید بری رستوران.» از اتاق بیرون رفت.

روبی نفس راحتی کشید. به خوبی می‌دانست که پدرش راضی نیست که هر دفعه به یک بهانه‌ای از خانه بیرون برود؛ اما ظاهرا بعد از گذشت سال‌ها حساسیت‌هایش کمتر شده بودند؛ او همیشه زیادی محتاط بود.

کش و قوس اساسی به بدنش داد و به آرامی از روی تختش بلند شد. نگاه کوتاهی به لوستر انداخت. در آن مدت آن‌قدر از روی سقف بر روی تختش سقوط کرده بود که تمامی شیشه‌هایش خرد و خاکشیر شده بودند. دمپایی‌های عروسکی‌اش را پوشید و روبروی آینه‌ی قدی که بر روی کمد اتاقش نصب بود ایستاد. لباس خوابی با طرح گل‌های ریز سفید و شلوار مشابهش پوشیده بود، موهایش آشفته بود و دماغش بیشتر از هر وقت دیگری پف کرده بود.

- ای بابا! این که هر روز پُفش بیشتر میشه!

- روبی؟

- بله بابا؟

نیازی نبود منتظر جمله‌ی بعدی چارلی باشد؛ زیرا صداکردن‌هایش صرفا یک هشدار به حساب می‌آمد. بی آنکه آبی به صورتش بزند، از اتاق خارج شد. پشت میز صبحانه نشست و نگاهی به پنکیک و ژامبون توی بشقابش انداخت.

- بابا کدبانوی ماهری شدی‌ ها!

چارلی بدون آنکه به او نگاه کند، در حالی که سه پنکیک را یک‌جا در دهانش می‌گذاشت گفت:

-نظر لطفته.

روبی لبخند کوتاهی زده و شروع به خوردن کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از صبحانه به سمت اتاقش دوید تا هر چه زودتر حاضر شود. آن روز یکشنبه بود و رستوران از هر وقت دیگری شلوغ‌تر بود و او هنوز هم نمی‌فهمید چه‌طور مردم در یک روز تعطیل به جای تفریح به رستوران آن‌ها هجوم می‌آورند و شروع به خواندن آواز و این‌جور کارهای مضحک می‌کنند. شانه‌ای بالا انداخته و کمد لباس‌هایش را باز کرد. کت چرمی قرمزی را همراه با شلوار جینش بیرون کشید، لباس‌هایش را از تنش بیرون آورد و کتش را بر روی تاپ ساده‌ی سفیدش پوشید. بعد از پوشیدن شلوار، رژ صورتی ملایمی زد و بعد از خداحافظی با پدرش از خانه بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیابان‌ها خلوت بودند و خیلی زود به منطقه‌ی کرلینگز رسید. درست آن طرف خیابان، رستورانی بود که در آن کار می‌کرد. از عرض خیابان گذشت و روبروی رستوران ایستاد. با حسرت خاصی به تابلوی بزرگی که با حروف درشت انگلیسی بر رویش نوشته شده بود«رستوران هوگو» خیره شد. در نهایت طاقت نیاورده و با صدای بلندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا هوگو؟ آخه این چه اسمی بود که واسه‌ی این رستوران انتخاب کردن؟ هنوز خجالت می‌کشم سلنا رو به این‌‎جا دعوت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌تونی دعوتش نکنی خانم لارتر، هیچ اجباری نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای آقای اوانز، پسر ارشد صاحب رستوران، چهره‌اش در هم رفت، آن‌قدر خجالت‌زده بود که جرأت برگشتن را نیز نداشت. البته نیازی به این کار نبود؛ زیرا آقای اوانز جلوتر آمده و درست در مقابلش ایستاد. کت و شلوار خاکستری‌رنگی به تن داشت و موهایش را مانند همیشه تا جایی که می‌توانست به سمت بالا هدایت کرده بود، چشم‌های آبی داشت با بینی دراز و لب‌های باریک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با دستپاچگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبح به‌خیر آقای اوانز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوانز نگاه سرزنش‌آمیزی به او انداخت و بی‌توجه به حرف او گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-روبی، مطمئنم روزی مجبور میشم پا روی دلم بذارم و اخراجت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوانز اجازه‌ی صحبت را به او نداده و به تندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌‌و اما اینکه اگه فقط یک بار دیگه به نام پدرم توهین بشه، کاری بدتر از اخراجت انجام میدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس در حالی که به سمت در رستوران حرکت می‌کرد، با لحن تهدیدآمیزی ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌‌دستور میدم که همه‌ی کارکنان رستوران پِنه لوپه صدات کنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با شنیدن آن حرف فورا سرخ شد؛ زیرا اکنون او نیز دریافته بود که تا چه حد از آن اسم بدش می‌آید. بعد از رفتن آقای ِاوانز چند دقیقه‌ای را منتظر ماند و کمی بعد با بی‌حوصلگی وارد رستوران شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان‌طور که حدس می‌زد، رستوران مانند هروقت دیگری بسیار شلوغ و پر سر و صدا بود. آن روز دکوراسیون سالن را به بهترین شکل ممکن تغییر داده بودند؛ چهار ردیف میز در دوطرف سالن قرار داشت و سر هر میز شمع‌های قرمز و سبزرنگ را روشن کرده بودند. سرامیک قهوه‌ای‌رنگ کف رستوران از شدت تمیزی برق می‌زد و انعکاس نور از سقف شیشه‌ای رستوران بر روی آن می‌افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با عجله از بین میزها می‌گذشت تا هرچه زودتر به اتاق کارکنان- که انتهای سالن بود برسد. در راه عبور از کنار میزها، چشمش به ایوان افتاد که پشت میز همیشگی نشسته بود و طبق معمول احساس خوش‌صدایی بیش از اندازه‌ای به او دست داده بود. روبی می‌خواست سرش را برگرداند تا او را نبیند؛ اما ظاهرا دیر شده بود؛ زیرا مانند همیشه همان‌طور که به او زل زده بود، با همان صدای نکره‌اش شروع به خواندن کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

as long as you love me, we could be starving – (از وقتی عاشق شدی، هر دومون محتاج شدیم.)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

we could be homeless, we could be broke (هر دومون بی‌خانمان و بدبخت شدیم)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

as long as you love me, I'll be your platinum , I'll be your silver, I'll be your gold (از وقتی که عاشقم شدی، من شدم ثروت زندگیت، شدم طلا و جواهرت، شدم همه‌چیزت!)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با چهره‌ی درهمی از کنار میزش رد می‌شد که ناگهان ایوان با صدای بلندی فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

as long as you love lo-lo lo-lo-lo-lo- love me!-

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه تنها او، بلکه همه‌ی دوستانش که سر میزش نشسته بودند از جا پریدند و با حالت اعتراض‌آمیزی به او نگاه کردند. روبی دیگر صبر نکرد و با عجله به سمت اتاق دوید، در را با شدت باز کرد که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ! ببخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختری با پوست بسیار سفید و موهای مشکی بلندی که تا ابتدای کمرش می‌رسید، به او چشم‌غره رفته و لباسش را پوشید، سپس با ناراحتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه؟ عاشق سینه‌چاکت باز زده زیر آواز که این‌جوری پریدی تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی نفس کلافه‌ای کشید و با لحن ملتمسی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌‌خواهش می‌کنم راجع بهش حرف نزن سلنا! باور کن که به دیدنش توی این رستوران حساسیت عجیبی پیدا کردم، احساس می‌کنم بدنم به خارش افتاده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب، این تنها یک راه داره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با امیدواری به او خیره شده بود که سلنا فورا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جواب اون یکی رو بدی که از شر این یکی راحت شی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آفرین، واقعا پیشنهاد فوق العاده‌ای بود سِلی! (سِلی مخفف سلنا)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلنا خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌‌باور کن چیز دیگه‌ای به فکرم نمی‌رسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس بهتره فکر نکنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با دلخوری لباس مخصوصش را پوشید و از اتاق بیرون رفت. سلنا صمیمی‌ترین دوستش به حساب می‌آمد؛ اما گاهی اوقات او نیز آزاردهنده‌ترین موجود بر روی زمین می‌شد. هنوز کاملا وارد راهرو نشده بود که سلنا با صدای بلندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌‌هی روبی! برگرد، شوخی کردم بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی بی‌توجه به سلنا وارد سالن اصلی شد. بی آنکه به عربده‌ی ایوان واکنشی نشان بدهد، به سمت میز دختر و پسر جوانی رفته و سفارش‌هایشان را گرفت. در روزهای تعطیل تمام کارش همان بود.آن روز هم مانند هروقت دیگری مجبور شد از ابتدای سالن تا انتهای سالن بدود و سینی‌هایی را که پر از سفارشات مردم سرخوش و سرمست بود جابه‌جا کند. وقتی آخرین سینی خالی را بر روی پیشخوان گذاشت، ساعت روی دیوار عدد هفت را نشان می‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با خستگی به اتاق برگشت و شروع به عوض‌کردن لباس‌هایش کرد. چند ثانیه‌ی بعد سلنا نیز وارد اتاق شد؛ اما روبی اهمیتی به او نداد. سلنا تمام روز خود را به در و دیوار کوبیده بود تا توجه او را به خود جلب کند؛ اما روبی نیم‌نگاهی هم به او نینداخت. نه به‌خاطر آنکه از دستش عصبانی بود، می‌دانست همه‌ی آن حرف‌ها را برای درآوردن حرصش می‌زند؛ زیرا حتی خود او نیز با تمام وجود از ایوان و کوین، همکلاسی دبیرستان روبی که چندین و چند دفعه از او درخواست ازدواج کرده بود، نفرت داشت و معتقد بود که او همچنان باید منتظر یک عشق افسانه‌ای بماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فردا شب قراره برم مهمونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای سلنا به خود آمد؛ اما گویی مخاطبش او نبود؛ زیرا همان‌طور که داشت لباسش را عوض می‌کرد، با خود حرف می‌زد. سلنا به طور ناگهانی دست‌هایش را بالا برده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی می‌شد اگه یه همراه واسه‎م پیدا می‌شد؟ یه دختر جذاب، خوشگل، خوشتیپ، مهربون، خوش‌قلب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با شنیدن آن حرف‌ها خنده‌اش گرفت، با وجود خستگی لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عجیبه! این‌ها رو که گفتی یاد خودم افتادم، منم بدم نمیاد اگر کسی ازم واسه‌ی مهمونی دعوت می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلنا با خوشحالی خود را در آغوشش انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌‌من دعوتت می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما فورا قیافه‌ی مغرورانه‌ای به خود گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- البته من که این‌ها رو می‌گفتم، اصلا به تو فکر نمی‌کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با حالت اعتراض‌آمیزی فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلنا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به خیابان کرلینگز رسید، هوا کاملا تاریک شده بود؛ اما او عاشق شب بود. وقتی همه‎جا در تاریکی مطلق فرو می‌رفت و تنها منبع نور چراغ‌های روشن خانه‌های اطراف بود، شهر به طرز شگفت‌انگیزی در نظرش زیباتر به نظر می‌آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باد ملایمی به صورتش می‌خورد که روحش را نوازش می‌کرد. خیلی دلش می‌خواست که در آن هوای عالی قدم بزند؛ اما آن‌قدر خسته بود که نای این کار را هم نداشت. به همین دلیل تصمیم گرفت که فردا مسیر دبیرستان تا خانه را پیاده برود و اکنون با یک تاکسی هر چه زودتر خود را به رخت خوابش برساند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه همان‌طور بود، برای آسودگی خیال خود همیشه چیزی را برای جایگزین‌کردن پیدا می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی سوار تاکسی شد، احساس خواب‌آلودگی می‌کرد؛ به همین خاطر شیشه را پایین کشید. به محض خوردن باد به صورتش، خوابش پرید و کمی بعد به خیابان اصلی خانه رسید. خیابانی که به ساختمان منتهی می‌شد، مسیر نسبتا کوتاهی داشت؛ به همین خاطر هیچ‌گاه راننده‌های تاکسی به خودشان زحمت نمی‌دادند که وارد خیابان شوند. دو طرف جاده پر از درخت‌های کاج سر به فلک کشیده بود و وسط خیابان هم تیرهای چراغ برق قرار داشته و تمام جاده را روشن کرده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه‌جا خلوت بود و هیچ صدایی به جز صدای حرکت ماشین‌های خیابان اصلی به گوش نمی‌رسید. نور نارنجی چراغ‌ها بر روی زمین افتاده بود و روبی می‌توانست سایه‌ی بزرگی از خودش را که زیر پاهایش بود، ببیند. سنگ‌ریزه‌ی کوچکی را به جلو پرتاب کرد، چند قدمی جلوتر رفته و بار دیگر لگد محکمی به او زد. چیزی نمانده بود به ساختمان برسد که ناگهان مسیر مقابلش کاملا تاریک شد. به سرعت سرش را بلند کرد، چراغی که درست بالای سرش بود چندبار روشن و خاموش شده و بعد خیابان در تاریکی مطلق فرو رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس به دور و اطرافش نگاه کرد، کسی نبود. با آنکه حضور نیروی عجیبی را احساس می‌کرد؛ اما تردیدی نداشت که هیچ انسانی در آن اطراف نیست. خودش نیز از این فکر بسیار متعجب شد. این افکار به طور ناخواسته به ذهنش هجوم آورده بودند؛ اما به درستی آن‌ها اطمینان داشت. بیش از آن نمی‌توانست در آن تاریکی بایستد. ترس عجیبی به جانش افتاده بود. بار دیگر به اطراف نگاه کرد، هیچ‌کس در آن‌جا نبود. شاید با استفاده از نیروهایش می‌توانست چراغ را روشن کند. قبلا هم ناخواسته کلید لامپ اتاقش را روشن و خاموش کرده بود. اشتیاق خاصی در وجودش بود، با این حال از کاری که می‌خواست انجام بدهد وحشت داشت. هرگز نمی‌خواست به یاد بیاورد که یک انسان عادی نیست. مدت‌ها بود که ترجیح می‌داد نیروهای عجیبی را که در وجودش پنهان شده و منتظر یک فرمان از طرف او بودند به فراموشی بسپارد. او تصمیم داشت این راز را با خود به گور ببرد؛ بنابراین خیلی زود دست‌هایش را پایین آورده و وسوسه‌ی استفاده از آن نیروی قدرتمند را سرکوب کرد، سپس به سرعت چند قدم باقی‌مانده را طی کرده و وارد ساختمان شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«دوشنبه‌ی نحس»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با صدای زنگ موبایلش از خواب پرید. شب گذشته نیز با کابوس‌های عذاب‌آور سپری شده بود. این‌بار زنی را در رویا دید که بالای برج بلندی ایستاده و قهقهه‌ی مستانه‌ای را سر داده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خستگی از تخت خوابش بلند شد، تمام بدنش درد می‌کرد و نای راه‌رفتن نداشت؛ گویی تمام شب را نیز مشغول پذیرایی از افراد حاضر در رستوران بود. او که تمام شب را خوابیده بود، پس آن میزان از خستگی چه معنی داشت به جز آنکه از ابتدای روز نحسی و بدشانسی به سراغش آمده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی بعد از شستن صورتش، با بی‌میلی صبحانه‌ی مختصری خورده و لباس‌های دبیرستانش را پوشید. وقتی با عجله از اتاقش خارج می‌شد، گوشه‌ی لباسش به دستگیره گیر کرده و قسمتی از آن پاره شد و روبی با دیدن آن صحنه اطمینان یافت که آن تازه سرآغاز بدشانسی‌های آن روز است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رسیدن به دبیرستان، با نگرانی از پله‌های طبقه‌ی دوم بالا رفت، پشت در کلاس نفس عمیقی کشیده و در را باز کرد. به محض واردشدن به کلاس، پاهایش به طرز بدی پیچ خورده و با صدای مهیبی بر روی زمین افتاد. با افتادنش همه با صدای بلندی زیر خنده زدند و او را با دست به یکدیگر نشان دادند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با چهره‌ی درهم رفته‌ای سرش را بلند کرده و نگاهش به چشم‌های مشکی و بسیار ریز فیلیپس که شرارت در آن موج می‌زد افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فیلیپس، پسر قلدر کلاس، با اندامی بسیار درشت بوده که اذیت و آزار باقی دانش‌آموزان کلاس برایش نوعی تفریح محسوب می‌شد، اگرچه در مقابل دانش‌آموزان سال سوم اندکی با احتیاط رفتار کرده و هنگامی که چند پسر سال سوم او را به‌خاطر چاقی‌اش مسخره می‌کردند، او با خونسردی به آن‌ها می‌گفت:«فقط کمی اضافه‌وزن دارم که با یک رژیم کوچیک حل میشه!»؛ اما او سخت در اشتباه بود؛ زیرا اضافه‌وزنش آن‌قدر زیاد بوده که او را به یک خوک زشت و بدقواره تبدیل کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای ثانیه‌ای خشم تمام وجود روبی را دربرگرفت و تصمیم داشت تمام استخوان‌های فیلیپس را خرد کند؛ اما فورا به یاد بلاهایی که تا قبل از ورود به دبیرستان بر سرش آمده بود، افتاد. او برای اولین‌بار در تمام آن بیست‌سال نزدیک به یک ساعت برای گرفتن تاکسی ایستاد؛ اما گویی هیچ‌کدام از آن راننده‌ها او را نمی‌دیدند؛ زیرا بی‌اعتنا به بالا و پایین پریدن‌هایش از کنارش عبور می‌کردند و او در انتها مجبور شد سد راه یک پیک موتوری شود و با خواهش و التماس خود را به دبیرستان برساند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگامی که وارد دبیرستان شد؛ آقای اَفلِک، مدیر مدرسه، به طرز مسخره‌ای عصبی شده و او را برای تاخیرش مؤاخذه کرد و این باعث تعجب روبی شد؛ زیرا آقای افلک مرد بسیار آرام و خونسردی بوده و سابقه نداشته که با هیچ‌یک از دانش‌آموزان چنین برخوردی داشته باشد و او اطمینان داشت که خود مدیر نیز از رفتار‌های خود شگفت‌زده بوده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یادآوری آن لحظات به آن نتیجه رسید که این زمین‌خوردن نیز از اثرات بدشانسی خود اوست و درگیرشدن با فیلیپس هیچ دردی را از او دوا نخواهد کرد. با این فکر به طور ناگهانی خشمش فروکش کرد، از جایش برخاسته و همان‌طور که لباس‌هایش را می‌تکاند، لبخند پرحرصی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر فکر می‌کنی که بامزه‌ای، باید بگم سخت در اشتباهی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فیلیپس همان‌گونه که پوزخند می‌زد، با لحن زننده‌ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌‌پس خودت از اشتباه درم بیار، من می‌میرم واسه اینکه یکی مثل تو فرشته‌ی نجاتم بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با انزجار سر تا پای او را برانداز کرد؛ اما قبل از آنکه حرفی بزند، دستی با شدت به سینه‌ی فیلیپس برخورد کرده و او را عقب راند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راحتش بذار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با بی‌حوصلگی به کوین نگاه کرده و در دل گفت:«من اگه نخوام تو ازم دفاع کنی، باید کی رو ببینم؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوین با حالت ابلهانه‌ای به فیلیپس زل زده و صورتش به سرخی می‌گرایید؛ گویی تمام زورش را می‌زد تا چهره‌اش اندکی ترسناک به نظر بیاید؛ اما چندان در این کار موفق نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فیلیپس با مشاهده‌ی شجاعت مضحک او، به سختی از جا بلند شده و سینه به سینه‌ی او ایستاد؛ اما قبل از آنکه بخواهد واکنشی نشان بدهد، در کلاس باز شده و آقای بُورن وارد کلاس شد. به محض واردشدنش همه‌ی دانش‌آموزان کتاب‌هایشان را گشوده و با چاپلوسی از او خواستند که هرچه زودتر درس را آغاز کند. فیلیپس که جرأت ابراز وجود در مقابل استادان را نداشت، به زدن همان پوزخند‌های همیشگی اکتفا کرده و بار دیگر سر جایش نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوین نیز که میدان را برای عرض اندام مناسب دید، صدای خرناس‌مانندی از خود درآورد، سپس دست‌هایش را بر روی کمر روبی قرار داده و او را به سمت صندلی‌هایشان هل داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی به محض نشستن به آن فکر کرد که اگر اکنون در جای مناسبی بودند، دست‌های کوین را می‌شکست. کوین که اکنون نقش یک قهرمان اسطوره‌ای را ایفا می‌کرد، سینه‌اش را جلو داده و با غرور به روبی می‌نگریست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در چند ساعتِ پس از آن اتفاق عجیبی رخ داد؛ گویی زمان کش آمده و عقربه‌های ساعت به طرز غیرعادی بر روی ساعت ده صبح جا خوش کرده بودند. آن واقعه چنان عجیب بوده که باعث تعجب تمامی افراد حاضر در کلاس شد و آقای بورن که اکنون فصل چهارم کتاب را بازخوانی می‌کرد، با حالتی التماس‌گونه به عقربه‌های ساعت نگاه می‌کرد. در نهایت دست نامرئی که باعث توقف عقربه‌ها شده بود، دست از عمل غیرانسانی‌اش برداشته و در نهایت کلاس در ساعت دوازده به پایان رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگامی که اولین لکه‌های پرنور خورشید بر روی میز شیشه‌ای استاد بورن ظاهر شدند، همگی از جا برخاسته و با حالت عصبی و خسته کتاب‌هایشان را به درون کوله‌هایشان پرتاب کردند. روبی با بهت بر روی صندلی‌اش میخکوب شده بود؛ گویی نمی‌توانست اتفاقات پیش آمده را هضم کند، آن‌گاه با تکان دستی در مقابل چشم‌هایش به خود آمده و نگاهش را به کوین دوخت، با بی‌حوصلگی شروع به جمع‌کردن کتاب‌هایش کرده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌‌کاری داشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوین یک‌آن از رفتار سرد او شگفت‌زده شد؛ اما فورا خود را جمع و جور کرده و با خونسردی ساختگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌‌می‌خواستم، می‌خواستم باهات حرف بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب بزن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه این‌‎جا نمیشه، این‌‎جا نمی‌تونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب پس نزن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوین که از بی‌اعتنایی او به ستوه آمده بود، نفسش را پرحرص بیرون فرستاد و در حالی که صدایش کمی بلندتر از حد معمول بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌‌اما من باید باهات حرف بزنم‌!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی که از دست‌انداختن او غرق لذت بود، با شادی وصف‌ناپذیری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس بزن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوین این‌بار کنترل خود را از دست داده و نگاه خشونت‌آمیزی به او انداخت؛ اما روبی پس از گفتن آن کلمات احساس کرد که رودخانه‌ای با آب بسیار خنک و روان از انتهای قلبش جاری شده است؛ زیرا به خوبی توانسته بود اعتماد به نفس کاذب کوین را از او بگیرد. مثل روز برایش روشن بوده که کوین از آنکه روبی اجازه‌ی دفاع‌کردن را به او داده بود، امید بیهوده‌ای پیدا کرده و همان امید باعث شده بود که چنین جسارتی از خود نشان بدهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما کوین کاملا در اشتباه بود؛ زیرا او دختری نبود که به آسانی به دست بیاید یا با یک قهرمان‌بازی ساده بتوان به قلب سخت و محکمش نفوذ کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌خوام حرفی رو که خیلی وقت پیش باید بهت می‌زدم بگم، روبی من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی همان‌طور که با درماندگی به دیوار مقابلش زل زده بود، در دل دعا می‌کرد که از این مخمصه نجات یابد. درست همان لحظه صدای گوشخراشی بلند شد، موبایل کوین زنگ خورده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟ من هنوز توی کلاسم.... مگه چی شده؟ ... چی؟! خیلی خب همین الان میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی که با کنجکاوی به او نگاه می‌کرد با خوشحالی محسوسی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌‌چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوین که از خوشحالی او گیج شده بود، با نگرانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌‌برادرم صبح ماشینم رو ازم قرض گرفته بود، حالا بابا زنگ زده و میگه که تصادف کرده. اَه لعنتی! من میرم؛ اما... در اولین فرصت حرفی رو که می‌خواستم بزنم بهت میگم، نگران نباش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی کوین با عجله از در کلاس خارج شد، روبی با لحن متحیری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لعنت به اون کسی که نگران باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس بلافاصله کیفش را برداشته و با آخرین سرعت از کلاس خارج شد. ناگفته نماند که تا قبل از بیرون‌رفتن از دبیرستان نزدیک به دوبار تا مرز افتادن از راه‌پله‌ها پیش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگامی که وارد خیابان شد، با دیدن ساختمان کج و معوج همیشگی لبخندی از سر خوشحالی زده و با سرعت بیشتری به سمت خانه حرکت کرد. تنها چند قدم تا رسیدن به در خانه باقی مانده بود که موبایلش زنگ خورد. با دیدن صورت سلنا که بر روی صفحه‌ی موبایل چشمک می‌زد، دستش را بر روی علامت سبزرنگ کشیده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌‌الو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام عزیزم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌خواستی چه خبری باشه؟ مگه بدون تو هم به من خوش می‌گذره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی که به لحن گفتار او کمی مشکوک شده بود، با ناراحتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌‌سلنا خواهش می‌کنم فقط بگو چی می‌خوای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعا که! تو راجع به من چه فکری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با لحن خسته‌ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌‌سلنا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خب، می‌خواستم با من به مهمونی امشب بیای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کدوم مهمونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جیمز دعوتم کرده؛ اما می‌دونی که دلم نمی‌خواد تنهایی برم، واسه‌ی همین می‌خوام باهام بیای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما چی؟ نکنه نمی‌خوای بیای؟ خودت گفتی که میای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن کلام سلنا کمابیش تهدیدآمیز بود و روبی نیز این را فهمیده و سعی کرد از راه دیگری وارد شود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌‌معلومه که میام، فقط واسه‌ی این گفتم که جیمز تو رو تنها دعوت کرده. شما تازه با هم آشنا شدین و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به‌خاطر همین می‌خوام که بیای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی که گیج شده بود، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون این اولین قرارمونه، نمی‌خوام خیلی پیش بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آها پس من میام اون‌جا که جلوی عشق‌بازی شما‌ها رو بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این کتاب در سایت نگاه دانلود ساخته و منتشر شده است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

www.negahdl.com

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه! یعنی... آره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی به خستگی و اتفاقات آن روز فکر کرد، دلش پر می‌کشید که چند ساعتی را بی آنکه به چیزی فکر کند بخوابد؛ اما جرأت نه‌گفتن به بهترین دوستش را هم نداشت؛ بنابراین با لحن اطمینان‌بخشی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خب، من الان دم خونه‌م، تا شب استراحت می‌کنم و بعدش حاضر میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلنا فورا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌‌اما نمیشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای اینکه مهمونی ساعت شیش شروع میشه، تولد یکی از دوست‌های جیمزه. الان هم ساعت دوئه، تا ساعت شیش چیزی نمونده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با شنیدن آن حرف‌ها، لحظه‌ای گمان کرد که فشارش افتاده است؛ اما بی آنکه اعتراضی کند، قبول کرده و تماس را قطع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی وارد اتاقش شد، با حسرت به تخت خوابش نگاه کرد؛ اما بی آنکه به طرفش برود در کمد را باز کرده و لباس قرمزرنگی را از آن‌جا بیرون آورد. لباس‌های دبیرستانش را درآورده و لباس مهمانی‌اش را پوشید، روی میز مقابل آینه نشست و به عکس خودش در آینه نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نمانده بود که از خستگی بیهوش شود، چشم‌هایش را به آرامی بست و در همان حال موهایش را شانه کرد. وقتی کار شانه‌کردن موهایش به اتمام رسید، به ناچار لای پلک‌هایش را باز کرده و با عصبانیت رژ قرمزرنگش را بر روی لب‌هایش کشید‌؛ فرقی میان موهایش باز کرده و آن‌ها را به حال خود رها کرد، کفش‌های قرمزرنگش را پوشید و خود را بر روی تخت گرم و نرمش رها کرد. چه می‌شد اگر می‌توانست تنها چند دقیقه چشم‌هایش را روی هم بگذارد. با نگاه‌کردن به ساعت آه از نهادش بلند شد؛ چیزی به ساعت چهار نمانده بود. اگر قرار بود یک ساعت را هم در راه باشند، وقتی برای استراحت باقی نمی‌ماند. با بی‌حالی از جای برخاسته و از اتاق بیرون رفت، وارد آشپزخانه شد تا برای خود قهوه درست کند؛ اما با بازکردن در کابینت و دیدن جعبه‌ی خالی با بهت و حیرت زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این حجم از بدشانسی غیرممکنه! آخه چرا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی بعد از گفتن آن جمله سعی کرد به خود دلداری بدهد و وانمود کند که این اتفاقات کاملا طبیعی هستند و ربطی به آنکه واقعه‌ای شوم در راه است ندارد. چند نفس عمیق کشیده و شروع به مرتب‌کردن خانه کرد. تنها این‌گونه می‌توانست چنین افکار ترسناکی را از ذهنش بیرون بریزد. وقتی کار تمیزکردن خانه به اتمام رسید، عقربه‌های ساعت عدد پنج را نشان می‌دادند. چیزی به آمدن سلنا باقی نمانده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی تی را در گوشه‌ای از آشپزخانه رها کرده و به سرعت وارد اتاقش شد، رژ قرمزش را مجددا روی لب‌هایش کشیده و موهایش را کمی مرتب کرد، سپس چند قدمی به عقب رفته و اندامش را نیز در آینه برانداز کرد. برای چند ثانیه خستگی‌اش را فراموش کرده و تنها با دقت به لباسش نگاه کرد، سپس با صدای آرامی زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این لباس فوق‌العاده‌ست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او بی‌اغراق حقیقت را می‌گفت. لباس کوتاهش با آن دامن طبقه‌ای، زیبایی خاصی داشت و در تن او بیش از اندازه عالی به نظر می‌آمد. روبی برای اولین‌بار در آن روز نحس لبخندی زد. چند دقیقه‌ی بعد با شنیدن صدای زنگ موبایلش، کیف دستی‌اش را نیز برداشت و از اتاق خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رسیدن به سالن اصلی، روبی انگشت‌هایش را محکم در گوشش فرو کرد تا از کرشدنش در برابر صدای بسیار بلند موسیقی جلوگیری کند. سلنا برعکس او با شنیدن صدای موسیقی قری داده و با جیغ و داد خود را میان دوستانش پرتاب کرد. روبی با تاسف سری تکان داد و با بی‌حوصلگی به جمعشان پیوست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این جمع دوستانه را به خوبی می‌شناخت؛ ایان، سارا و لورا بعد از او صمیمی‌ترین و یا به قول خودشان اهل حال‌ترین دوستان سلنا به حساب می‌آمدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایان، پسری بلندقامت و لاغر بوده که شباهت عجیبی به یک مداد باریک داشت، موهایش به طرز ناخوشایندی فر بود و روبی با نگاه‎کردن به او به یاد دانشمندان قرن نوزدهم می‌افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لورا برعکس ایان قد و قامت بسیار کوتاهی داشته و موهایش همیشه بلوند بود و اعتقاد عجیبی داشت که این رنگ مو بسیار به او می‌آید و دربرابر حقیقت مقاومت عجیبی از خود نشان می‌داد! روبی با دیدن او نیز هربار به یاد خوانندگان قدیمی با موهای عجق و وجقی می‌افتاد که با شنیدن صدایشان مو بر تن همه سیخ می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا تنها فرد در آن جمع بود که اندکی خجالتی بوده و تیپ و ظاهرش به دخترانی می‌ماند که گویی برای اولین‌بار در طول عمرشان وارد اجتماع شده‌اند. او موهای قهوه‌ای بلندی داشت با چشم‌های سبزرنگی که صورتش را معصومانه‌تر نشان می‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی دست از نگاه‌کردن به آن‌ها برداشت و خود را مشغول تماشای باقی افراد حاضر در سالن کرد؛ انسان‌های سرخوش و بی‌خیالی که در آن لحظه فارغ از هر غمی، با ریتم آهنگ بالا و پایین پریده و عربده می‌کشیدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هی روبی! اون اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی رد نگاه به اصطلاح شرمگین سلنا را دنبال کرده و چشمش به جوان خوش‌قیافه‌ای افتاد که با لبخند معناداری به سمت آن‌ها می‌آمد. برعکس سلنا او هیچ اصراری برای محجوب نشان دادن خود نداشت و شیطنت از آن چشم‌های مشکی‌رنگش می‌بارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگامی که جیمز به آن‌ها رسید، روبی تازه توانست چهره‌اش را در نور سالن به طور کامل تشخیص بدهد. او چشم و ابروی مشکی با بینی بسیار کوچک و لب‌های خوش‌فرمی داشت که صورتش را با آن ته‌ریش مردانه‌اش جذاب‌تر نشان می‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی برای یک لحظه متوجه نگاه خیره‌ی سلنا به جیمز شد، آن‌گاه دستش را از زیر میز پایه‌بلندی که دور آن جمع شده بودند رد کرده و نیشگون آبداری از پاهای سلنا گرفت؛ زیرا با آن نگاه‌های خیره‌اش تمامی زحماتش را برای تبدیل‌شدن به یک دختر خوب و متین به هدر می‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیمز با نگرانی این را پرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلنا چشم‌غره‌ی اساسی به روبی رفته و با ناراحتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌‌چیزی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیمز لبخند پررنگی زده و به او نزدیک‌تر شد، سلنا صورتش را جلو برده و لبخند زد؛ اما جیمز در کمال بی‌شرمی سرش را پایین‌تر آورده، او را بوسید و با نیش باز نوشیدنی روی میز را لاجرعه سر کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند ملیح سلنا کم‌رنگ شده و این‌بار حقیقتا از خجالت سرخ شد. جیمز پس از احوال‌پرسی مختصری با دوستان سلنا، نگاهش را به روبی انداخت، ناگهان ضربه‌ی بسیار محکمی به پشتش زده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو چه‌طوری؟ سلنا خیلی ازت تعریف می‌کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی که چیزی نمانده بود با سر بر روی میز سقوط کند، لبخند عصبی زده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیمز با بی‌خیالی خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس بار دیگر نگاه خیره‌اش را به سلنا دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس از گذشت مدتی که همچنان دور آن میز ایستاده و با حرف‌های بی سر و ته و حرکت ناگهانی بدنشان خود را سرگرم می‌کردند(البته به جز روبی؛ زیرا او با بی‌حوصلگی به در و دیوار سالن زل زده بود.)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی به آن نتیجه‌ی تلخ رسید که رفتن به چنین مهمانی‌هایی تا چه حد می‌تواند آزادهنده باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه‌ای می‌شد که موسیقی را قطع کرده و تقریبا همه از جنب و جوش افتاده بودند که این باعث آسودگی خاطر روبی شده بود. بیشتر میهمانان و دوستان میزبان جشن- که پسری به نام توماس بود- دور میز گرد بسیار بزرگی که هدایای بسیار زیادی بر روی آن به چشم می‌خورد، جمع شده بودند و پس از دادن هدیه‌ها و تشکر‌ها و تعارف‌های بسیار زیاد، بار دیگر جمعیت متفرق شده و در کمال ناخوشنودی موسیقی کرکننده‌ای آغاز شد. همه‌ی آن‌ها به گونه‌ای خود را وسط سالن انداختند که گویی تا قبل از آن هرگز در تمام زندگیشان نرقصیده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

you beautiful, beautiful you should now it ! 2×

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

I think it's time , I think it's time show it !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

you beautiful , beautiful

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

baby what you doing ? where

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

you at? where you at?...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لعنتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با تعجب به بلندگوهای بسیار بزرگی که در هر گوشه از سالن به چشم می‌خوردند، نگاه کرد. دیگر هیچ صدایی از آن‌ها خارج نمی‌شد، همه‌جا به طرز هولناکی در سکوت فرو رفته بود. ناگهان تمامی برق‌های سالن خاموش شد. همه‌ی افراد حاضر در جشن فریاد اعتراض‌آمیزی سر دادند. توماس، میزبان آن‌ها که از آن وضع عصبانی شده بود، با صدای بلندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لطفا همه سرِ جاهاشون بمونن، الان برق‌های اضطراری وصل میشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست‌های روبی ناگهان در دست‌های ظریفی فرو رفت، سلنا با ترس به او چسبیده بود و صدایی از او درنمی‌آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی می‌دانست که او تا چه حد از تاریکی وحشت دارد؛ بنابراین او را نوازش کرده و با صدای آرامی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نترس، الان برق‌های اضطراری وصل میشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما با گذشت چند دقیقه همچنان همه‎جا در تاریکی مطلق فرو رفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیمز که کنار آن‌ها ایستاده بود، با عصبانیت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این دیگه چه‌جور مسخره‌بازیه! الان خودم این توماس لعنتی رو می‌کشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیمز با احتیاط به آن طرف سالن رفته و مشغول حرف‌زدن با دوستش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با نگرانی به اطراف نگاه می‌کرد؛ اما چشم‌هایش جایی را نمی‌دید. برای لحظه‌ای احساس کرد صدای نوای ملایمی را شنیده است، با حالت وسواس‌گونه‌ای هیس بلندی کرده و گوش‌هایش را تیز کرد. حدسش کاملا درست بود، نوای ملایمی به گوش می‌رسید؛ آهنگی دل‌انگیز و آرامش‌بخش. لحظه‌ای گمان کرد که بلندگوها درست شده‌اند؛ اما با دقت کمی متوجه شد که این صدا از در و دیوار‌های سالن به گوش می‌رسند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حیرت زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلنا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلنا فورا با نگرانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه؟ چی شده؟ چیزی دیدی؟ نکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نکنه چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نکنه این یک عملیات تروریستیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟... نه! چرا مزخرف میگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی بار دیگر سکوت کرده تا بفهمد آیا هنوز آن صدا را می‌شنود یا نه، وقتی بار دیگر صدای آهنگ ملایمی به گوشش رسید، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو صدایی نمی‌شنوی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلنا چنگی به بازوهای روبی زده و با ترس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه صدایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین صدا، انگار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما قبل از آن که بتواند جمله‌ای در وصف ریتم آن آهنگ بر زبان بیاورد، برق‌ها وصل شده و همه‌ی دختر‌ها و پسر‌ها فریاد شادمانه‌ای کشیدند؛ اگرچه توماس همچنان ناراحت به نظر می‌رسید و مدام از دوستانش عذرخواهی می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی صدای جیغ و سوت‌های آن‌ها به پایان رسید، دیگر صدای آن آوای دل‌انگیز نیز به گوش نرسید. همان لحظه رقـــص نور‌های سالن روشن شدند و نور‌های رنگارنگ بسیار زیبایی در سراسر دیوار‌های سالن منعکس شدند. روبی آن‌چنان محو آن منظره‌ی زیبا شده بود که رهاشدن دست‌های سلنا و حتی ملحق‌شدن او و جیمز به باقی زوج‌های آن شب را نیز نفهمید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند ثانیه، هنوز مشغول تماشای چراغ‌هایی بود که در اطرافش سوسو می‌زدند که ناگهان اتفاق عجیبی افتاد. احساس سبکی عجیب و غیرعادی به او دست داد؛ به گونه‌ای که لحظه‌ای گمان کرد از زمین فاصله گرفته و میان زمین و هوا معلق است؛ اما وقتی به پاهایش نگاه کرد، دریافت که هنوز بر روی سرامیک‌های کف سالن ایستاده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر او هنوز بر روی سطح زمین بود، پس چرا حس می‌کرد که مانند پَری سبک و راحت در هوا شناور است؟ چرا چنان احساس نشاطی به او دست داده بود که خود را از این دنیا و مردمش، دور می‌دید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اکنون نگاهش بر روی جمعیت وسط سالن خیره مانده بود؛ اما به آن‌ها نگاه نمی‌کرد، گویی همه‌ی آن‌ها از نظرش محو شده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با احساس خوشایندی چشم‌هایش را بست و درست همان لحظه بود که اتفاق افتاد. درست از ریشه و انتهاترین نقطه شروع شد. موهای قهوه‌ای‌رنگش اکنون به طرز بسیار شگفت‌انگیزی به رنگ سفید در می‌آمدند. روبی گزگز ملایمی را در تمامی نقاط سرش احساس می‌کرد؛ اما حتی آن هم موجب نشد که چشم‌هایش را باز کند؛ زیرا ترس از آن داشت که با بازشدن چشم‌هایش آن حس خوشایند هم از بین برود؛ اما شاید اگر می‌دانست که چه اتفاقی در شرف وقوع است، هرگز آن منظره‌ی زیبا را از دست نمی‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اکنون موهایش به رنگ نقره‌فامی در آمده بود که تا اواسط شانه‌هایش می‌رسید، تنها کمی مانده بود که رنگ تیره‌ی موهایش کاملا روشن شود، تنها چند ثانیه‌ی دیگر لازم بود؛ اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روبی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در یک لحظه همه‌چیز از بین رفت، آن حس خوشایند همان‌گونه که آمده بود، به سرعت ناپدید شده و ریشه‌های نقره‌فام مانند شن از سرش سرازیر شده و موهایش را به حالت اول برگرداندند. روبی با حیرت چشم‌هایش را باز کرد، او در آن چند دقیقه زمان و مکان را کاملا فراموش کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن سلنا که به سرعت به او نزدیک می‌شد، نفس عمیقی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روبی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو... یعنی من... من الان یه چیزی دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی دیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه چیزی... انگار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلنا حرفش را ادامه نداد و با ترس دستی به موهای او کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با انتظار به او نگاه می‌کرد، خودش نیز گیج و سردرگم بود و نمی‌دانست که چه اتفاقی افتاده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا رنگت پریده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلنا با نگرانی این را پرسید؛ اما روبی پاسخی به سوال او نداد و تنها یک جمله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌‌بیا زودتر از این‌‎جا بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگامی که از پشت شیشه‌ی بخارگرفته‌ی ماشین به بیرون نگاه می‌کرد، با خود فکر کرد که آیا واقعا شگفتی‌های آن روز به پایان رسیده است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«مردی از ژرفای نو»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روبی! حالت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این سومین‎باری بود که این سوال را می‌پرسید و روبی هربار با بی‌حوصلگی جواب او را می‌داد. هنگامی که به خیابان اصلی رسیدند، روبی فورا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین‌جا نگه دار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب تا دم در می‌رسونمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راهی نیست، خودم میرم، می‌خوام یه‌کم قدم بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سِلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلنا به ناچار سری تکان داد و بی آنکه حرف دیگری بزند، در گوشه‌ای از خیابان ماشین را متوقف کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌بینمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی دستی برای او تکان داد و بعد از آن که ماشین سلنا میان انبوهی از ماشین‌های خیابان ناپدید شد، او نیز برگشته و راه خانه را در پیش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خستگی نفس عمیقی کشید و به بخاری که از دهانش خارج می‌شد، چشم دوخت. آن شب بیشتر از هروقت دیگری مشتاق شنیدن جواب سوال‌هایش بود؛ سوال‌هایی که از کودکی تا به آن روز در سرش می‌چرخیدند. درست از همان روزی که اولین برگ پاییزی از بالای درخت کهنسال وسط حیاط مدرسه سقوط کرده و بر روی زمین افتاد، آن روز هم درست همان احساس را داشت؛ احساس شادی بی‌اندازه، رهاشدن از بند تمامی مشکل‌ها و دغدغه‌هایش، کم‌رنگ‌ترشدن غم نبود مادرش و آن روز هم جنیفر، یکی از همکلاسی‌هایش، او را با دست نشان داده و فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هی روبی! نگاه کن چه بلایی سر موهات اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او با بیشترین سرعت لای پلک‌هایش را باز کرد؛ اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر نه اثری از آن حس دلنشین بود نه خبری از موهایی که به رنگ طلایی در آمده بودند. از آن روز بود که نیروی عجیبی را در وجود خود احساس کرد؛ اما هرگز حرفی از آن به کسی نزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بار دیگر بخار از دهانش خارج شده و سوز سردی بدنش را لرزاند، قدم‌هایش را تند‌تر برداشت تا زودتر به خانه برسد. کلید را از کیفش بیرون آورد، ناگهان صدای پاق بلندی آمده و لحظه‌ای تمام خیابان در روشنایی فرو رفت. روبی که با شنیدن آن صدا از جا پریده بود، سر جایش میخکوب شد. قلبش تندتند می‌زد و دست‌هایش می‌لرزید. صدا از پشت درختچه‌های کوچک کنار خیابان آمده بود، با ترس به پشت آن‌ها نگاه کرد؛ اما همان لحظه ناگهان تمامی چراغ‌های خیابان خاموش شدند و همه‌جا در تاریکی و سکوت فرو رفت. اگر می‌توانست همان‌جا از حال می‌رفت؛ اما در آن دقایق چنان آشفته و وحشت‎زده بوده که هوشیاری‌اش از هروقت دیگری بیشتر شده بود. با به گوش رسیدن صدای ملایمی بار دیگر از جا پرید و حالت دفاعی به خود گرفت. با دقت به اطراف نگاه کرد؛ اما کسی را ندید، برای لحظه‌ای گذرا سرش را بلند کرد که با دیدن صحنه‌ی مقابلش دهانش باز ماند. در نقطه‌ی دوردستی از آسمان پرنده‌ی کوچکی در حال پرواز بود. روبی نمی‌توانست باور کند که همچنان صدای برهم‌زدن بال‌هایش را به راحتی می‌شنود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حیرت سرش را پایین آورد که نفس در سینه‌اش حبس شد، نور شدیدی از پشت درختچه‌ها نمایان شده و بدتر آن که سایه‌ی سیاهی از عمق آن نور بیرون آمده بود. لحظه‌ای قلبش از کار افتاد. آن سایه بی آنکه تکان بخورد، همان‌جا ایستاده بود و حس مبهمی به روبی می‌گفت که در آن لحظه به او خیره شده است و همین احساس ترس او را دوچندان می‌کرد. تنها چاره‌ای که به ذهنش آمد، این بود که همان لحظه پا به فرار بگذارد. در دل تا سه شمرده و با آخرین سرعت به سمت ساختمان دوید، با عجله کلید را در قفل در چرخاند و درست قبل از آنکه وارد ساختمان شود، هیکل مرد جوانی را که وسط خیابان ایستاده و به او زل زده بود تشخیص داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرت‌شدن ناگهانی‌اش به داخل خانه، مساوی بود با رگباری از سوال‌های پدرش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روبی! دختره‌ی بی فکر، هیچ معلوم هست کجایی؟ چرا موبایلت رو جواب نمیدی؟ مگه قرار نبود هر جایی که میری قبلش به من بگی؟ مگه قرار نبود دست از این کارهای خودسرانه‌ت برداری؟ مگه قرار نبود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی از میان سیل سوالات پدرش تنها یک کلمه را شنید:«موبایلش» او حتی فراموش کرده بود موبایلش را از کوله‌ی دبیرستانش بردارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید، یادم رفته بود موبایلم رو ببرم. در ضمن با سلنا بودم؛ نگرانی نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس راه خود را کج کرد و به سمت اتاقش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان چارلی با حالت تهاجمی به او نزدیک شده و بازویش را گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگرانی نداره؟ همین؟ الان چند ساعته که دارم انتظار می‌کشم، هیچ می‌دونی چه حالی داشتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا، من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دهنت رو ببند! اگه فقط یک بار دیگه بدون اجازه‌ی من پاهات رو از خونه بیرون بذاری، اون‌وقت کاری رو می‌کنم که اصلا دوست ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن‌گاه در حالی که از خشم می‌لرزید و رگ‌های گردنش به طور ترسناکی متورم شده بود، وارد اتاقش شده و در را محکم بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با حیرت به مسیر رفتن پدرش خیره مانده بود. دستی به بازوهایش که رد انگشت‌های چارلی به وضوح بر روی آن دیده می‌شد کشید. به سرعت اشک در چشم‌هایش حلقه زد. مگر او چه گناهی کرده بود که این‌گونه مورد شماتت قرار می‌گرفت؟ فقط به آن دلیل که فراموش کرده بود پدرش را از رفتنش به میهمانی مطلع کند، نباید آن‌گونه با خشم و بی رحمی مواجه می‌شد. روبی بعد از گذشت چند ثانیه در حالی که بی‌نهایت عصبانی و ناراحت بود، اشک‌هایش را پاک کرد و وارد اتاقش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خیابان تاریک و ساکت آلینویز ایستاده بود و نگاهش‌ به در قهوه‌ای‌رنگ ساختمان خیره مانده بود. ساعت‌ها از زمان ملاقاتشان می‌گذشت؛ ملاقاتی که تنها در ده ثانیه اتفاق افتاد و در انتها آن دختر در نهایت بزدلی پا به فرار گذاشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیا آن فکر به ذهنش نرسیده بود که اگر او قصد آزارش را داشت، همان ده ثانیه برایش کافی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری از روی تاسف تکان داد؛ او در آن سرزمین دورافتاده به دنبال چه کسی می‌گشت؟دختری که شجاع و مقاوم است و جرأت رویارویی با بسیاری از خطرات را دارد، یا دختری که هنوز گوهر وجودی خود را نیز کشف نکرده بود و با رسیدن به هر خطری، فرار را بر ماندن و جنگیدن ترجیح می‌داد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند تلخی روی لب‌هایش نشست. حق با او بود و جاناتان اشتباه می‌کرد؛ آن دختر هرگز شایسته‌ی رهبری آن‌ها نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرین نگاه را به پنجره‌ی اتاقش انداخت و با لحن مایوس‌کننده‌ای زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط دارم وقتم رو تلف می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس برگشته و به سمت انتهای خیابان به راه افتاد. با رسیدن به سر خیابان، شخصی را که در انتظارش بود در ماشین گران‌قیمتی دید که هر لحظه به او نزدیک‌تر می‌شد و درست لحظه‌ای که از کنارش می‌گذشت، دست‌هایش را تکان داده و ماشین درست در مقابل پاهایش متوقف شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی نور خورشید را از پشت پلک‌هایش احساس می‌کرد و می‌دانست که دیگر وقت بیدارشدن است. چشم‌هایش را به آرامی باز کرد، با دیدن روشنایی آسمان نفس عمیق و راحتی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بالاخره تموم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمام وجود خوشحال بود که در نهایت از آن دوشنبه‌ی نحس خارج شده و روز دیگری را آغاز می‌کند، با خوشحالی نشست و لبخند عمیقی زد. با آنکه شب گذشته چندان خوب و دلچسب نبود و در تمام رویاهایش مردی را می‌دید که از ژرفای نور عمیقی بیرون می‌آید؛ اما هیچ‌کدام از آن‌ها نتوانستند تاثیر بدی روی حال خوبش بگذارند، او تصمیم داشت هرچه را پیش آمده بود فراموش کند و با خیال راحت به دبیرستان برود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت، در کمال تعجب هنوز یک ساعت برای آماده‌شدن وقت داشت. با انرژی از تخت پایین پریده و وارد دستشویی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به اتاقش برگشت، در نهایت بی‌پروایی تصمیم گرفت به حمام برود و نتیجه‌ی آن تصمیم این بود که از وقت آماده‌شدنش گذشت و او ناچار شد که با عجله صبحانه‌اش را بخورد و با عجله از خانه خارج شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگامی که در خیابان می‌دوید، به خودش قول داد که دیگر هرگز در هنگام شادی تصمیمی نگیرد که این‌چنین روز به آن خوبی را خراب کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به دبیرستان رسید که ده دقیقه از شروع کلاس‌ها گذشته بود، تقه‌ای به در کلاس زده و با اجازه‌ی استاد وود وارد شد. بِن وود استاد ریاضیات آن‌ها بوده و همچنین یکی از سخت‌گیرترین استادان دبیرستان به شمار می‌رفت. سر طاس، بینی پهن و لب‌های بی‌حالتی داشت و عینک مستطیل‌شکلی را به چشم می‌زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وود چهره‌ی متفکری به خود گرفته و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم لارتر! بازم تاخیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس دفتری بسیار بزرگی را که اسامی دانش‌آموزان را در آن یادداشت می‌کرد، باز کرده و در مقابل اسم او ضربدر بسیار بزرگی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌تونی بشینی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی خیره به خودکاری که در دست‌های وود می‌چرخید، با ناراحتی سری تکان داده و روی صندلی‌اش نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هی! چِخه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با بی‌حوصلگی نگاهی به فیلیپس انداخت که به طرز مسخره‌ای طناب دار خیالی به دور گردنش بست، با حالت بدی چشم‌هایش را چپ کرده و سرش را با شدت تکان‌تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی نگاه از او گرفت و سعی کرد تمام فکرش را روی درسش متمرکز کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روبی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با شنیدن صدای کوین در حالی که صورتش جمع شده بود، زیر لب غرولندی کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدای من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوین درست در مقابل او ایستاد و با لبخند مضحکی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقت داری حرف بزنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمام وجود دلش می‌خواست بر سرش فریاد بزند و بگوید:« نه!»؛ اما تا کی می‌توانست او را پس بزند یا از نگاه‌های خیره‌اش فرار کند؟ با آن که کوین اصلا پسر بدی نبود؛ اما هزاران مایل با آن کسی که در تصورات روبی می‌گذشت فاصله داشت. نه از نظر قیافه؛ زیرا چهره‌ی نسبتا خوبی داشت. چشم‌های آبی روشن، بینی کوچک و لب‌های متناسب با صورتش؛ اما همه‌ی آن‌ها نمی‌توانست بر شخصیت سست و رفتار سبک‌سرانه‌اش سرپوش بگذارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تکان دست‌های کوین در مقابل چشم‌هایش، از عالم رویا بیرون آمد، سپس نفس عمیقی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، وقت دارم؛ ولی این‌‎جا نه، بیا بریم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگامی که دوشادوش یکدیگر از کلاس خارج می‌شدند، فیلیپس و دوستانش با صدای بلندی آن‌ها را هو کردند و جملات زننده‌ای را با صدای بلند بر زبان آوردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگامی که به حیاط دبیرستان رسیدند، روبی تکیه‌اش را به ستون بلندی که پشتش بود داد و با بی‌حوصلگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب، می‌شنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوین با شور و حرارت شروع به صحبت کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روبی تو... تو می‌دونی که من چه‌قدر بهت احترام می‌ذارم، واسه‌ی همین هم خواستم قبل از هر اقدامی اول با خودت صحبت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی تنها با انتظار به او چشم دوخت. کوین بعد از کمی من و من کردن، با صدای آرامی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من دوستت دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از گفتن آن دو کلمه چنان نفس عمیقی کشید که گویی بار بسیار سنگینی از روی دوشش برداشته شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوین به سختی سرش را بلند کرده و با تعجب پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونی؟ از کجا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت چی فکر می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوین حرفی نزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با ناراحتی ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه تنها من، بلکه کل بچه‌های دبیرستان هم می‌دونن‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، شاید من کمی زیاده‌روی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی نه! او خیلی بیشتر از آنچه فکرش را بکند در ابراز علاقه‌اش زیاده‌روی کرده بود؛ اما هیچ‌گاه خود متوجه این موضوع نشده بود و در انتها همه‌ی طعنه‌ها و تیکه‌ها در این رابطه نصیب روبی شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب، حالا که می‌دونی چه حسی بهت دارم، جوابت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوین جوری این جمله را گفت که گویی ترجیح می‌داد هرگز جوابی نشنود؛ اما روبی بی آنکه دقایق کوتاهی را فکر کند و یا حتی کوچک‌ترین ارزشی به ابراز علاقه‌ی کوین بدهد، به چشم‌هایش خیره شد و با صدای رسایی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی صدای تق و توق گردن کوین که به سرعت سرش را بلند کرده بود به گوش رسید، روبی قیافه‌ی حق به جانبی گرفت و همچنان به او خیره ماند. در آن لحظه انتظار هر جمله‌ای را از او داشت:«روبی خواهش می‌کنم به همین زودی نگو نه. بهم فکر کن، مطمئنم که نظرت عوض میشه. من تنها مردی هستم که می‌تونه این قدر دوستت داشته باشه و...»؛ اما او برخلاف تصور، او هیچ‌کدام از جمله‌هایی را که در ذهن روبی می‌گذشت نگفت، جمله‌ای را گفت که او اصلا انتظارش را نداشته و با شنیدنش جا خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتی ارزش چند دقیقه فکرکردن رو هم نداشتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن کلامش آمیخته به حیرت و ناراحتی عمیقی بود؛ اما روبی می‌توانست قسم بخورد که رگه‌هایی از خشونت را نیز در جمله‌اش احساس کرده است، سپس با خود فکر کرد که آیا واقعا کوین ارزشی برایش داشت؟ پاسخ این سوال آسان بود، نه او هیچ ارزشی نداشت؛ اما روبی فکر می‌کرد که گفتن حقیقت به آن صراحت فکر خوبی نخواهد بود؛ بنابراین با لحن ملایمی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کوین تو پسر خوبی هستی، منم... منم ازت خوشم میاد؛ اما فقط به عنوان یه همکلاسی. می‌فهمی چی میگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوین قدمی به جلو برداشت، سرش را تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره می‌فهمم؛ اما انتظار داشتم قبل از اینکه جوابم رو بدی حداقل فکر کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما... نیازی به فکرکردن نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن چشم‌های قرمز کوین فورا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من فکر می‌کردم که این رو درک می‌کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- البته که درک می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن کلام کوین هر لحظه خطرناک‌تر از قبل می‌شد؛ بنابراین روبی در یک فرصت مناسب خود را از زیر دست‌هایش بیرون کشید و همان‌طور که از او فاصله می‌گرفت، با عجله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من واقعا متاسفم؛ ولی... جوابم همونی بود که گفتم، فعلا خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی به سرعت از دبیرستان خارج شد؛ اما هنوز کاملا از در ورودی فاصله نگرفته بود که با صدای شخصی به عقب برگشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی به مرد مسن مقابلش نگاه کرد. موهای جوگندمی‌اش را از پشت بسته بود و ابروهای پرپشتش فاصله‌ی زیادی با چشم‌های مشکی‌اش داشتند. قدش یک سر و گردن بلند‌تر بود و او ناچار بود برای نگاه‌کردن به چشم‌هایش سرش را بالا بگیرد‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما دانش‌آموز همین دبیرستانی، درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله، درسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس احتمال داره که آقای بروون رو هم بشناسید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی نگاهی به سر تا پای او انداخته و با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه منظورتون کوین بروون هستش، بله می‌شناسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در یک لحظه صورت آن مرد از هم باز شد و با خوشرویی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس امکان داره صداش کنید و بگید که کِلِرمَن این‌‎جا منتظرته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی دهانش را باز کرد تا بگوید نه؛ اما کلرمن نگاه موشکافانه‌ای به او انداخته و لبخند پهنی زد. روبی به ناچار لبخند زد و همان‌گونه که به سمت در دبیرستان می‌رفت، با صدای آرامی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِ... بله! حتما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی با ناراحتی سرش را از لای در داخل کرده و در کمال حیرت و شگفتی کوین را دید که هنوز در همان حالت آن‌جا ایستاده، سپس برای آنکه توجه او را به خود جلب کند، با صدای بسیار آهسته‌ای تندتند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یکی دم در باهات کار داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و قبل از آن که کوین بخواهد جوابی به او بدهد، عقب‌گرد کرد، لبخند زورکی دیگری به آن مرد زد و به سمت خیابان به راه افتاد. بعد از چند ثانیه با کنجکاوی برگشت و کوین و کلرمن را در حالی دید که با یکدیگر پچ‌پچ می‌کردند؛ به نظر می‌رسید که کوین دلواپس و خشمگین است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبی سرش را برگرداند و با عجله وارد خیابان شد. در آن لحظه هم ترسیده و هم خوشحال بود؛ ترس از آن داشت که عشق و علاقه‌ی کوین با شنیدن جواب نه به تنفر تبدیل شود؛ زیرا حس می‌کرد که رنگ نگاه کوین در دقایق آخر تغییر کرده بود؛ اما از طرفی خوشحال بود که بعد از چندین ماه عذاب‌آور در نهایت کوین جرأت پیدا کرده و او نیز توانست جوابی را که همیشه در ذهنش می‌چرخید، به او بدهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب از نیمه گذشته بود و هیچ صدایی جز صدای ماشین‌های شهر و هوهوی جغد کوچکی که بر روی شاخه درخت کاج نشسته بود شنیده نمی‌شد. همه‌چیز آرام بود؛ هوا مهتابی بوده و نور ماه اتاق را روشن کرده بود. روبی در خواب غلتی زد و اخم کوچکی روی صورتش نشست؛ گویی کابوس‌های شبانه‌اش بار دیگر به سراغش آمده بودند. همه‌چیز عادی بود و در آن لحظه هیچ‌چیز غیرطبیعی در آن خانه و یا حتی آن شهر وجود نداشت. همه‎جا در سکوت مطلق قرار گرفته بود و خبری از صدای ناگهانی یخچال و تق و توق همیشگی اشیای خانه نبود‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق کناری، چارلی روی تختش به خواب عمیقی فرو رفته بود؛ آن‌قدر عمیق که آن شهر و مردمانش را از یاد برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو خــ ـیانـت کردی چارلی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا، خــ ـیانـت کردی؛ به من، به مردمت، به... دخترت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روبی؟ نه... نه من عاشقشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان ناراحتی عمیقی بر چهره‌ی زنی که در رویای چارلی بود سایه افکند و با بغض زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس من چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چارلی در حالی که آشفته و پریشان بود، با لحن ملتمسانه‌ای زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عشق من به تو فرق داره، اون دخترمونه؛ اما تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چارلی به سختی ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.