در زندگی انسان ها اتفاقات زیادی می افتد، می شود نام این اتفاقات را سرنوشت گذاشت یا… این رمان روایتگر اتفاقات عاشقانه، دانشجویی، طنز و… است. افرادی که قرار است زیر یک سقف در یک خوابگاه باهم زندگی کنند…

ژانر : عاشقانه، طنز، کلکلی، همخونه ای

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۱۳ دقیقه

مطالعه آنلاین خوابگاه
نویسنده : محدثه رجبی سیف آبادی

ژانر : #عاشقانه #کل‌کلی #هم‌خونه‌ای #طنز #دانشجویی

خلاصه :

در زندگی انسان ها اتفاقات زیادی می افتد، می شود نام این اتفاقات را سرنوشت گذاشت یا…

این رمان روایتگر اتفاقات عاشقانه، دانشجویی، طنز و… است.

افرادی که قرار است زیر یک سقف در یک خوابگاه باهم زندگی کنند…

" یاسمین "

با اعصاب خوردی در خونه رو با کلیدم باز کردم و رفتم تو. مامان به محض دیدنم سریع از آشپزخونه بیرون اومد...

جوری بغلم کرد که یه لحظه هاج و واج موندم. انگار که بیست ساله رفته باشم خارج و و تازه برگشتم.

- چرا اینقدر دیر اومدی ؟؟ تعجب کردم...

- واااا !!!

از خودم جداش کردم و گفتم:

- مادرِ من، من که نیم ساعتم طول نکشید تا رفتم و اومدم!

همون طور که میرفت سمت آشپزخونه گفت:

- یاسمین تو هنوز مادر نشدی که بفهمی وقتی بچه ادم دیر میاد خونه ادم چه حالی پیدا میکنه

منم راهمو کج کردم سمت اتاقم و گفتم:

- مامان یه جور میگی دیر کردی انگار گفته بودم نیم ساعته میرم و سه ساعت کارم طول کشید. نیم ساعت رفتم تا سری کوچه و اومدم این که دیگه اینقدر دل نگرونی نداره!

و پریدم تو اتاق و درو بستم...

همیشه کارش همین بود.

اگه از اون موقعی که مشخص کردی یه دقیقه دیرتر برمیگشتی خونه کلی بیمارستانا و کلانتری ها و پزشک قانونی ها رو زیر و رو میکرد...

از همینش زیاد راضی نبودم، انگار نه انگار که من یه دختر 18- 19 ساله ام. امشب میخوام جواب کنکورمو بگیرم هنوز مادرم نگرانه که من چرا به جای نیم ساعت 35 دقیقه بیرون بودم بی حوصله مانتومو از تنم بیرون آوردم و در کمدمو باز کردم و یه پیراهن سفید و صورتی دراوردم و پوشیدم.

شلوار لی مو هم درآوردم و یه شلوارک مشکی جاش پوشیدم...

موهای بلندمو از حصار اون کش موی سبز رنگ آزاد کردم و شونه کشیدم توشون. عاشقشون بودم. بابامم عاشقشون بود. بیشتر از همه نازنین بود که به موهای لختم حسادت میکرد...

عادت نداشتم توی خونه رژ بزنمولی امروز بد وسوسه شده بودم. بد نبود هر از گاهی یه کوچولو به خودم برسم...

بعد از زدن رژ رفتم سمت گوشیم و زنگ زدم به مرضیه...

استرس اون روز خیلی بد بود روزای اخر شهریور بود و استرس کذاییش...

مرضیه جواب داد...

- الووو...

الو و زهر ماااااار

- دیوونه ی زنجیری تو هنوز آدم نشدی ؟؟

- هر وقت تو آدم شدی منم میشم

- خفه شو یاسی

خنده ام گرفت. حتی تو این موقعیت هم نمیتونستم اذیتش نکنم...

- اوکی بابا

- حالا چیکار داشتی زنگ زدی ؟؟

- تو الان باید بلند شی بندری برقصی دیوونه.

- چرا ؟؟

- چون چ چسبیده به را...

جیغ زد:

- آشـــغاللللللل. ادم باش دیگه. بنال ببینم چی شده؟

- شب پاشو بیا اینجا بریم نتایجو ببینیم...

- تا ببینم

- چطور ؟؟

- قراره هستی بیاد پیشم

- خو دیوونه هستی رو هم بیار

- باشه پس میایم

- پس منتظرتونم

- ساعت شیش درِ خونه تونم

- اوکی بای

- برو پی کارت خندیدم

- احمق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خفه شو بااااای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بای بای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و قطع کردم. از همینش خوشم میاد، توی سه سوت قبول میکنه. پایه اس در حدِ تیم ملی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم و رفتم سمت اشپزخونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا نشسته بود روی صندلی و داشت با مامان درمورد برادرش حرف میزد. نشستم جفت بابا و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلااااام بابایی با لبخند سرمو ب.و*سید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام عزیز دل بابا خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابااااا امشب نتایج میان ها یه قلپ از چاییشو خورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میدونم دیشب اخبار گفت دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوهوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با استرس انگشتامو توی هم قفل کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جان ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به نظرت من کدوم دانشگاه درمیام ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایشالا که چمران درمیای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب شاید من اهواز قبول نشدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایشالله که قبول میشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه من یه شهر دیگه قبول شدم چی ؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون موقع یه فکری میکنیم دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان زیرِ غذاشو خاموش کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- غذا بکشم ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بذار تا نازی هم بیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشــــه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست روی صندلی و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره دخترم ایشالله که همینجا قبول میشی. دستاشو برد بالا و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای خدا کمک یاسمینم بکن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو انداختم زیر و هیچی نگفتم آخه خدا رو چه دیدی ؟؟؟ شاید من اهواز قبول نشدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کی چی میدونه ؟ فقط خدا میدونه فقط ترسم از یه چیزی هاینکه اهواز قبول نشم و مجبور بشم برم جای دیگه. البته من هیچ ترسی ندارم. من فقط نگرانیم بابت بابامه اونه که نمیتونه دل از دخترش بکنه. همون دختری که مادرشه از همه چی مثله مادرشه. اون نمیتونه دخترشو تک و تنها بفرسته توی یه شهر غریب. ای خدا تورو خدا خودت همه چیو درست کن. کاش بهشون میگفتم که اولین اولیتم چمران اهواز نیست. کاش میگفتم که نمیخوام اهواز باشم. واقعا کاش جرئت چنین کاریو داشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" هانی "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنگ زدم و حوله رو از روی کمد برداشتم و انداختم روی موهام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند تند روی سرم تکون دادم. صدای تلوزیون بالا بود و چند نفر در حال ورزش صبحگاهی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی آشپزخونه و یخچال خالی خونه نگاهی انداختم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجبی هم نداشت اگر به زودی تار عنکبوت ببنده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه تیکه نون و پنیر گذاشتم توی دهنم. مزه ی بدش اول صبحی حالمو بهم زد. تند لیوان آبی پشتش فرستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی آینه ی روشویی فکستنی دستشویی ایستادم و مسواکمو برداشتم و خمیر دندون زدم روش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه درش رو ببندم گذاشتمش جفت شیر آب و مشغول مسواک زدن شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول صبح بود و بی حوصلگی های همیشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آهنگ حنا اومد. همون جور که مسواکم گوشه ی دهنم بود از دستشویی بیرون رفتم و گوشیو برداشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک ترین آهنگی که برای شماره ی هانا میتونستم انتخاب کنم همین بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابشو دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلامت کو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دِ مگه تو گذاشتی اصن حرف بزنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده اش که اومد. گوشیو روی اسپیکر گذاشتم و برگشتم تو دستشویی و دهنمو شستم بلند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبحت بخیر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبح زیبای توام بخیر. کی میای پس؟ دهنمو با همون حوله خشک کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا عصر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب عالیه. پس هنوز تهرانی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با اجازه ات. ازاهل خونه چه خبر در چه حالن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه خوب منتظرتیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو صداش تغییر کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داداش، داداش جونمممم هانی مهربونـــم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوله رو روی شونه ام گذاشتم و گوشیو گذاشتم در گوشم - باز چی میخوای...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیشب نیوشا میگفت چند تا رمان جدید اومده. اگه برام بخریشون که عالیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه اسماشونو برام بفرست سر راه تا نرفتم ترمینال بخرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر پیدا کردم نیام اونجا یقه ام رو بگیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند خندید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب باشه برات اس میکنم. میرم بخوابم دیگه فقط خواستم ببینم کجایی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه برو خرس کوچولو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداحافظی کردیم تماسو قطع کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از کمی گشت توی کانال های تلوزیون خاموشش کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونه رو که به لطف پژمان کلی بهم ریخته شده بود رو کمی مرتب کردم تا چند روزی که نیستم خونه کثیف نباشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسامو پوشیدم و کوله کوچیکی که لباسهامو توش گذاشته بودم رو برداشتم و روی شونه ام انداختم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عادت به گرفتن تاکسی نداشتم تا سر خیابون پیاده رفتم و از کتابفروشی لیستی که هانا برام ردیف کرده بود رو خریدم و رفتم سمت ترمینال...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی های انتظار سالن نشسته بودیم تا مسافران شمال رو صدا بزنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از کتابها رو از توی پلاستیک دراوردم تا ببینم چه کتابیه که هانا اینقدر براشون جلز و ولز میکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند صفحه ی اولو که خوندم بستمش. داستان عاشقانه ای داشت که روحیه ی هانا پسندی داشت و به گروه خونی من یکی اصلا نمیخورد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسافرا رو صدا کردن و بلند شدیم. یکی یکی وارد اتوب.و*س شدیم روی صندلیم نشستم و دوباره هندزفریام رو توی گوشم گذاشتم. اتوب.و*س حرکت کرد و راننده فیلم مسخره ای گذاشت. اهنگ قطع شد و پژمان سر خطم زنگ زد... جوابشو دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به سلام داش هانی کم پیدا شدی کجایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به تابلو های توی جاده انداختم و پرده ی اتوب.و*س رو انداختم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو جاده دارم میرم شمال.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عه خوش بگذره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امیدوارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواستم شب بریم بگردیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند روزی شمالم حالا برگشتم خبرت میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوکی پس فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میونه همین گیر و دار پنچر شدن لاستیک هم دردسر جدیدی بود... صدای همه در اومده بود و راننده و شاگردش سریع رفتن پایین. نگاهم که دست فروشای بین راهی افتاد... کیفمو برداشتم و سریع رفتم پایین و از بین وسیله های روی زمین خرس کوچیکی رو برای هانا خریدم و سریع برگشتم بالا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" یاسمین "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اتاق رفتم و حوله ام رو برداشتم. تا اومدن مرضیه و هستی وقت زیادی داشتم. میتونستم حمامم رو بکنم و حتی یکم بخوابم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینکارو هم کردم زیر دوش هم مدام فکر کردم به اولویت هامبه تمام اولویت های پزشکیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط هم تهران...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با درسایی که خونده بودم و رتبه ای که اورده بودم و همینجور سهمیه ای که از جبهه ی بابا داشتم و مشاوری که پیشش رفته بودم خیلی امید داشتم که پزشکی تهران قبول شم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها چیزی بود که از خدا میخواستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پزشکی دانشگاه تهران سال قبل توی کنکور رتبه ی اون دانشگاه رو نیاوردم و نرفتم و امسال آخرین شانسم بود فقط الان میتونستم به پزشکی امید داشته باشم وگرنه دیگه بابا نمیذاشت پشت کنکوری بمونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوله رو از موهام جدا کردم و سشوار رو به برق زدم. نمیتونستم بی سشوار زندگی کنم موهام توی هم گره میخورد و از خیس بودن موهام متنفر بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خشک کردن موهام دراز کشیدم روی تخت و چشمامو بستم هنوز خیلی وقت بود تا شب. باید کمی میخوابیدم، اینجور راحت تر میشد وقت رو گذروند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت نشسته بودم و تند تند انگشتام رو میشکوندم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی سر و صدای انگشتام هم روی مخم بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لپ تاپ جلوم روشن بود و اینترنت هم وصل فقط منتظر بودم تا سایت کمی خلوت شه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی مرضیه و هستی هم حرفاشون تموم شده بود و افتاده بودن به جون ناخناشون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدا از هیچ کدوممون درنمیومد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شدت استرس تند تند پاهامو میزدم زمین و لبمو به دندون گرفته بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی افکار خودم و عکس العمل بابا بودم که یهو هستی جفتم جیغ زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واااای نگار میگه رفته تو سایت بیا بزنیم دیگه... حتما خلوته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینو که گفت یه هو دستام یخ کرد... دحتی خودمم حس کردم رنگم پرید. چشمام رو بستم و صلواتی فرستادم دستی خورد تو بازوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهای یاسی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع چشامو وا کردم و به مرضیه نگاه کردم. متعجب به هستی نگاهی انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو چقد استرس داری دختر!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی ادامه حرفشو گرفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مطمئن باش بابات به خاطر یه شهر آینده تو خراب نمیکنه دیوونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسمو فوت کردم بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرضیه ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تازه تو که پارسالم اصلا روزانه انتخاب نکردی وگرنه مطمئن بودم من که پرستاری و اینا رو شاخشه که قبول شی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی سریع جوابشو داد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خو دیوونه اگه روزانه قبول میشد و نمیرفت، امسالم محروم بود همون بهتر که انتخاب رشته نکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو کرد سمت من و یکی اروم زد تو صورتم... با همون ضربه از عالم هپروت بیرون اومدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اهای یاسی حالا منو ببین... امسال دیگه هرچی دراومدی میری منتظر پزشکی هم نشین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرضیه لپ تاپ رو کشید جلوی خودش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اه بده من اینو گرفتیم به حرف من خودم دارم از استرس میمیرم یکی نیست خودمو آروم کنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هردو نگاهش کردیم تند تند اطلاعاتشو زد و وارد سایت شد اونم میترسید و زیر لب داشت دعا میکرد که یهو از خوشحالی جیغ بلندی زد و محکم گردنم رو گرفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای یاسمین. باورم نمیشه وااای...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ذوقش تند تند منو میب.و*سید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی قبول شدی ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند تا نفس عمیق کشید. نمیتونست حرف بزنه... به صفحه لپ تاپ نگاه کردم... ژنتیک دانشگاه چمران رو قبول شده بود. برای چند لحظه استرس خودمو یادم رفت و با خوشی صورتشو غرق ب.و*سه کردم بعد از اون هستی وارد سایت شد و اون هم مهندسی عمران دراومده بود. خوشحال بودم براشون... موفقیت اونا مثل موفقیت خودم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لپ تاپو کشیدم جلوم و با کلی سلام و صلوات و نذر و دعا اطلاعاتمو با دستایی که مداممیلرزیدن وارد کردم و اینتر زدم و چشمامو محکم بستم. بعد چند لحظه مرضیه بود که کنار گوشم داد زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز کن چشاتووو پزشکی تهران قبوووول شدی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع چشامو باز کردم بی مکث. دستامو جلوی صورتم گرفتم و اشکام با سرعت از صورتم ریختن بیرون... خدایااا... خدایا شکرت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" هانی "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پنچری اتوب.و*س و چرت زدن های راننده و اظهار خوش صدایی شاگردش که مثل شرکت کننده های آکادمی میخوند و سه نفر هم با ژست مخصوص بابک سعیدی و گوگوش و هومن خلعتبری که داشتن هنرش رو نقد میکردن بالاخره رسیدم شمال!! وقتی پیاده شدم کش و قوسی به تنم دادم و بعدش رفتم به طرف درب خروجی تا سوار ماشین شم و به طرف ویلا برم هانا از بس بهم زنگ زد وسط راه شارژ گوشیم تموم شد و شانس آورده بودم که لپ تاپ داشتم وگرنه از بیکاری دق میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به جلوی در ترمینال رسیدم یه موتوری جلوی پام وایساد و با گفتن دربست توجهم رو جلب کرد. مسیر رو گفتم و اونم با لهجه ترکیش باهام حسابی چونه زد تا گوشم رو ببره دیگه آفتاب داشت داغ میشد و منم حوصله الافی نداشتم و واسه همین قبول کردم و کوله ام رو انداختم پشتم و نشستم ترک موتوروش و اونم گازش رو گرفت. از لایی کشیدناش خوشم اومده بود، تسلط خوبی داشت و همینش باعث میشد نترسم!! بالاخره رسیدیم و حساب کردم و زنگرو زدم. صدای جیغ جیغ هانا از توی باغچه میومد. در با صدای تیکی باز شد و بعد از اظهار وجود جسیکا سگ پاکوتاه و مامانی هانا سر و کله خودش هم پیدا شد و پرید تو بغلم دلم براش تنگ شده بود، لوس خودم بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی بهش زدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطوری آتیش پاره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عهد و عیال کجان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو، منتظر تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادم و پشت سر هانا که مثل یویو تکون میخورد راه افتادم مامان توی چهارچوب در منتظرم بود و با دیدنم بغلم کرد و یه دل سیر غر زد که چرا پیششون نیستم بابا هم اندرخم پله های منتهی به سالن بود و داشت میومد تا مثلا از پسرش استقبال کنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هانا مثل فنر بالا پایین میپرید تا کتابش رو بهش بدم و منم به روی خودم نمیاوردم تا یه ذره آتیشش تندتر بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هانی بعدا تعریف کن اول کتاب منو بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا چشم غره ای بهش رفت ولی هانا بود... از رو نمیرفت که بدون اینکه نگاهش کنم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بپر یه لیوان شربتی چیزی بیار برم ته کیفم رو ببینم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرعت نور به طرف آشپزخونه رفت و تو تایم خیلی کمی که ازش بعید بود با یه لیوان شربت آلبالو برگشت سمتم. از خنکی لیوان مورمور شد. کنارم نشست و خواست کوله ام رو برداره که با تشرم دستش رو کشید... با حرکت مظلومانه اش همه خندیدن. خیلی ریلکس جرعه جرعهشربتم رو خوردم و سوالات مامان بابا رو با حوصله جواب میدادم و زیر چشمی هانا رو دید میزدم که کلا داشت ناامید میشد. دیدم قهر کرد و رفت گوشه سالن نشست و تلویزیون رو روشن کرد و مثلا خودش رو درگیر دیدن یه سریال کرد، که حاضر بودم شرط ببندم هیچی از سریال رو حالیش نمیشه. به مامان اینا اشاره کردم و از تو کیفم کتابش رو با همون خرسی که بین راه خریده بودم رو دراوردم و به طرفش رفتم و گذاشتم روی میز و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا واسه من ناز میکنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باهات قهرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه پس منم اینا رو میدم نیوشا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن اسم نیوشا دختر داییم که میدونستم بهش آلرژی داره از جاش پرید و بغلم کرد - واسه اونم خرید کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه فقط واسه تو خرید میکنم. شانس آوردم برخلاف میل مامان هیچ حسی به نیوشا نداشتم وگرنه با وجود هانا بیچاره میشد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" یاسمین "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه باخوشحالی همو بغل کردیم. هرسه خیلی خوشحال بودیم. به همون چیزی که میخواستیم رسیده بودیم و هیچی بالاتر از اون برام وجود نداشت. بابا مامان و نازنین خواهرم به همراه شوهرش توی پذیرایی بودن انگار از صدای جیغمون بود که اومدن تو اتاق...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی پریدم سمتشون و بغلشون کردم. مامان کمی صورتش رفت توهم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اخه من چطوری یاسیو بفرستم شهر غربت تک و تنها؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازنین که همیشه طرف من بود سریع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی نیست که مامان اصلا اونجا عمو اینا هم هستن... تنها نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرضیه و هستی خداحافظی کردن و برگشتن خونه هاشون با نازنین و مامان حرف زدیم و هرجور بود باشه ای روی زبون مامان آوردیم. از این همه نگرانی اصلا خوشم نمیومد. من رو واقعا لوس کرده بودن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جای سخت ماجرا رسیده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راضی کردن بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان زودتر رفت بیرون و نازنین هم دست نیکی رو گرفت و با مهزیار به خونه شون برگشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا صدام میکرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم میخواست بفهمه چه خبر شده... من کجا قبول شدم که اون جور جیغمو از شادی دراورد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و از جا بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا و مامان توی آشپزخونه نشسته بودن و مامان پشت سر بابا مشغوله چایی ریختن بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم کنارشون و با استرس به مامان نگاه کردم و با چش و ابرو ازش خواستم اون زودتر یه چیزی بگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم کلافه بود اینقد ابرو براش تکون دادم تا بالاخره چایی رو جلوی بابا گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یاسمین میخواد یه چیزی بهت بگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا نگاهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگو عزیزم... انشالله که خبر خوبیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اب دهنمو قورت دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خبر خوبیه بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خووب؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نتایج کنکور اومده بودن دیگه... شما که اینقدر اخبار نگاه میکنین باید بهتر از من بدونید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدونید چی قبول شدم ؟؟با خوشحالی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتامو توی هم گره کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پزشکی دانشگاه تهران.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به قدری سریع این جمله رو گفتم که خودمم دهنم وا مونده بود نمیتونستم به بابا نگاه کنم ثانیه ها کندتر از همیشه میگذشتن... نفس تو سینه ام حبس شده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عالیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن این حرف از دهن بابا با تعجب سرمو بالا آوردم - خیلی عالیه دخترم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ب... بابا ؟؟یعنی شما میذاری برم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی عالیه ولی... تو چطوری میخوای تک و تنها توی یه شهر غریب این همه سال درس بخونی ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی نشستم کنارش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا خودتم داری میگی تک و تنها توی شهر غریب این همه سال درس میخونم و میشم یهخانم دکتِرِ خوووب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان دستشو روی شونه ام گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رحم، یاسمین دو سال برای این رشته زحمت کشیده. اون نمیتونه به این راحتی از این دانشگاه و موقعیتی که براش به وجود اومده بگذره با التماس زل زدم بهش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه تو تنها هستی یاسمین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحال بودم... تا راضی شدن بابا چند قدم بیشتر نمونده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من بزرگ شدم بابا... باور کنینمن فقط میخوام اونجا درس بخونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه من چطوری دورِیِ تورو تحمل کنم ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باباااانشستم جلوش و دستشو گرفتم تو دستم ب.و*سیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من خیلی دوستتون دارم. خیلی زیاد دوستم ندارم ازتون جدا بشم ولی این دانشگاه هم برام خیلی مهمه. من نمیتونم به همین راحتی از این دانشگاه بگذرم... بابا باور کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو ب.و*سید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم نمیخوام از دستش بدی... به شرط اینکه قول بدی مواظب خودت باشی و هر شب هم زنگ بزنی و آماِرِ روزانه بدی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدشم خندید. فهمیدم که از شوخی اینا رو گفته. از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم... همونجا از خوشحالی شروع کردم به گریه کردن. واقعا فکر نمیکردم راضی کردن بابا اینقدر راحت انجام بگیره. اون بابایی که میگفت الا و بلاً اهواز... از خوشحالی چند بار دور خودمچرخیدم. بابا و مامانو ب.و*سیدم و دوییدم تو اتاقم تا به مرضیه و هستی زنگ بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" هانی "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حس لزج خیس شدن چشمم رو باز کردم و با دیدن جسیکا که رو صورتم نشسته بود یه نعره بلند زدم از دادم ترسید و از روم پرید پایین و رفت زیر تخت. از اون طرف هم هانا و مامان پریدن تو اتاقم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هانی چی شده قیافه ترسیده اشون خنده دار بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این سگت رو جمع کن کله صبحی گند زد به سر و صورتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجاست مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان وقتی فهمید چی شده یه سر تاسفی به حال من و هانا تکون داد و از اتاق رفت بیرون - زیر تخته... یه بار دیگه بیاد تو اتاقم من میدونم و تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ااا هانـــی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هانی و استغفرالله میبریش یا ببرم سرش رو لب باغچه ببرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هانا جسیکا رو زد زیر بغلش رو ظرف چند ثانیه از جلوی چشمم محو شد. از یادآوری اینکه صورتم رو جسی لیس زده بدم اومد، با همون شلوارکی که باهاش خوابیده بودم رفتم تو حموم و شیرآب یخ رو باز کردم. یه دوش گرفتم و صورتم رو هم اصلاح کردم، حس میکردم ته ریشم بو سگ میده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوله رو به کمرم بستم و از حموم اومدم بیرون. صورتم رو با افترشیو منور کردم و وقتی حسابیبه خودم رسیدم تی شرت سفید یقه گردم رو با یه جین کثیف که مخصوص خونه بود پوشیدم، صندل های لا انگشتی هم از زیر تخت یافتم و پام کردم و خوشحال و سرخوش پله ها رو دوتا یکی کردم برم پایین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هانا گوشه حال با جسی سنگر گرفته بود و جم نمیخورد و مامان هم مثل همیشه چسبیده بود به تلفن. واسه بانوی اعظم سر تعظیمی فرود آوردم و چپیدم تو آشپزخونه و شکم سرا !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لیوان شیر برای خودم ریختم و با بیسکوییت هایی که روی اپن بود مشغول شدم. حداقل خیالم راحت بود جسی پاشو اینجا نمیذاره و با نفسش این محوطه رو منور نمیکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان گوشی رو که دیگه شارژش تموم شده بود رو روی دستگاه گذاشت و به آشپزخونه اومد و با گفتن مهمون داریم سعی کرد طبیعی اش کنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟ مهمون؟ کی هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی میخوای باشه؟ نیوشا جوونت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف هانا رو نشنیده گرفتم و به مامان چشم دوختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راست میگه خب بچه ام. خانواده داییت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا حوصله اون نیوشای دماغو رو نداشتم مخصوصا که با صدای تو دماغیش میخواست سوالات فیزیک و شیمی اش رو هم جواب بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر تاسفی به حال خودم تکون دادم صدای پارس جسی هانا رو به اون سمت سالن کشوند، فرصت خوبی بود تا با مامان حرف بزنم - میشه من نباشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفگیر به دست به طرفم برگشت و با حالت تهاجمی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هی هرچی من نمیگم، میگم بذار خودش بفهمه انگار بدتر میشی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زشته نباشی واسه دیدن تو میان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هانا درحالیکه جسی تو بغلش بود به طرفمون اومد و نگاه التماسیش رو بهم دوخت که میخواست... یه طوری این مهمونی رو بهم بزنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاری از دستم برنمیومد. سرم رو چرخوندم و سعی کردم یه نقشه درست بکشم تا با این دختره روبرو نشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" یاسمین "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی خواب و بیداری بودم... چشمام روی هم بود و هر از گاهی خواب هم میدیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه هو ضربه ی بدی به شکمم خورد... از خواب پریدم و یه لحظه نفسم ایستاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دقیقا احساس کردم یه جسم 20 کیلویی افتاد روی شکمم. جیغم رفت تا آسمون هفتم سریع نشستم روی تخت و نیکی رو دیدم که دراز شده روی شکمم و پاهاش از اونور تخت آویزونه. با دیدن نیکی انرژی گرفتم. با ذوق بغلش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو کی میخوای بزرگ شی ؟ بچه گونه خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فلدا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و سفت به خودم فشارش دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اولا فلدا نه و فردا صد بار گفتم درست بگو... دوما تو که دیروز بود گفتی فردا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِِه؟؟ شوخی کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لپشو محکم کشیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شیطوووون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تخت پرید پایین... دست کرد توی کیف باربی شکل صورتی رنگش و یه دفتر دارا و سارا از توش دراورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاله یادی اینو ببین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم نگاهش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاله کی؟؟ اخم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوومم... خاله خاله... یا... یادی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یاسی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشو کوبوند روی زمین و من بلند خندیدم. به خاطر اینکه چند روز پیش موقع دوچرخه سواریش افتاده بود روی زمین و یکی از دندوناش افتاه بود. کلمات و رو نمیتونه درست بگه. با لبخند دفترو ازش گرفتم و بازش کردم. دو خط به انگلیسی اسم خودشو نوشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوووووم نیکی... خیلی قشنگه گلم... افریـــن با شوق دستاشو بهم کوبید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میدوندتم خوب شدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میدونستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون توجه به حرف من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابام برام یه جایزه گلفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دفعه جیغ زد و سریع از اتاق دویید بیرون. عادت داشتم اذیت کنم... اینم به خاطر علاقه ی شدیدم بهش بود. با همون سر و وضع از اتاق رفتم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم توی پذیرایی مهزیار شوهِرِ نازنین نشسته بود جلوی تلوزیون و داشت فیلم نگاه میکرد رفتم جلو و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام... نگام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به به خاله یادی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستامو زدم به کمرم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهزیار خواهشا تو دیگه شروع نکن بلند بلند خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیکار کنم خیلی خوشم میاد خوب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشت بیاد خوب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخیدم و رفتم سمت آشپزخونه. نازنین نشسته بود روی کابینت و داشت با مامان حرف میزد داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهای آهای خانوم خوشگله؟ اونی که روش نشستی کابینته. نزنی بشکنیش... با صد کیلو وزن نشسته رو کابینت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو نیومده شروع کردی ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط با تو اینطوریمااااا... حالا اگه بابک اینو گفته بود پرید وسط حرفم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میزنی توی دهنش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرو بالا انداختم براش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دقیقا از کابینت پرید پایین و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی پررویی یاسمین رفتم طرف یخچال و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این بچه تم یکمی ادم کنی بد نیست... تازه ثوابم داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واااا بمیری یاسی چشه بچه ام ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چش نیست ؟ نمیفهمه من خوابم عینِ یوزپلنگ میپره روی شکمم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیکی که تازه دوییده بود تو اشپزخونه از پشت سرم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی یوز پلنگش شکم داله ؟؟ با خنده برگشتم سمتش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسی یوز پلنگش شکم نداله فضول خانم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت همین الان گفتی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو اشتباه شنیدی... میخوای بریم گوشیمو بدم بازی کنی ؟؟ سرشو به علامت نه تکون داد و از اشپزخونه دویید بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و نگاهش کردمیه دختر 4 ساله با موهای فِرِ مشکی. چشای درشت مشکی پوست سفید و نرم کلا هلویی بود برای خودش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازنین خواهرم بیست و چهار ساله بود و بیست سالگیش ازدواج کرد... به قول خودش کاملا ناخواسته بچه دار شده بودن و نیکی رو نمیخواست وقتی یادم میوفته که برای از بین بردن این بچه چه کارا که نکرد واقعا به عقل داشتنش شک میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" هانی "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچقدر فکر کردم دیدم هیچ راهی برای فرار ندارم و مجبورم همینجا بمونم و شبی رو درکنار خانواده داییم بگذرونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خود دایی و زن دایی هیچ مشکلی نداشتم اگر فقط نیوشا نبود از بودن کنارشون خیلی هم لذت میبردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هانا با جسیکا توی باغچه مشغول بودن... به طرفشون رفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیکار میکنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار از حضورم ترسید که سریع نگاهم کرد... یه هو نفس راحتی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تویی؟؟ فک کردم یکی دیگه اس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه منم... چیکار میکنی تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی میخوام خودمو جسی رو برای پذیرایی از نیوشا خانم آماده کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیمچه لبخندی نشست گوشه لبم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو فکرت چی میگذره؟!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عطری که نیوشا تو اتاقت جا گذاشته بود هنوز اونجاس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی برام بالا داد و باز هم خندید... به جسی نگاه کردم... تا تهش رو گرفتم. گاهی واقعا از بعضی فکراش خوشم میومد. الحق که خواهر خودم بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره تو اتاقمه بهش بده ببرش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ماشین دایی از بیرون اومد و سریع رفتم تا در رو براشون باز کنم هانا هم زد به جسیکا و دویید توی خونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین دایی از جلوم رد شد و از روی احترام دستی براشون تکون دادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو بستم و رفتم پیششون... دایی ظاهرا شدیدا دلتنگم بود و محکم بغلم کرده بود زن دایی هم سلام علیکی کرد و در اخر نیوشا خانم از ماشین پیاده شدن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام کردم و با کلی ناز و عشوه جوابمو داد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دعوتشون کردم داخل مامان و بابا هم به استقبال دایی و خانواده اش اومدن و همه کنار هم روی مبل های پذیرایی نشستیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی نگاهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب پسر چه عجب... چشم ما به جمالتون روشن شد کجا بودی چقدر دیر میای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و مصلحتی خنده ای کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- والا زیر سایتونیم درسای دانشگاه خیلی سنگینن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا نگاهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم اولویت هامو زدم دانشگاه تهران... خوبه اگر دربیام هم تو اونجا هستی باهام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی بالا دادم و خیلی رک گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی اینقدر مطمئن هستی که دانشگاه ما درمیای؟ پذیرشش زیاد بالا نیستا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صاف نشست اروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا نشدم سال بعد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله فعلا وقت هست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن دایی گردن دراز کرد و بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس هانا کجاس هانا خانمم... نمیای پیش ما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای هانا از بالا اومد و همه نگاهش کردیم پیراهنش رو عوض کرده بود و جسی هم توی بغلش بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام کرد و کنارم نشست... همه مشغول شربت خوردن بودن و این وسط جسی آروم و قرار نداشت تا بره توی بغل نیوشا و هانا به زور گرفته بودش دایی با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز چش شده این...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هانا همونجور که جسیکا رو محکم بین دستاش گرفته بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انگار میخواد بره پیش نیوشا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا لیوانش رو پایین گذاشت و دستاشو سمت هانا دراز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای جان خب بدش بهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هانا سریع جسی رو ول کرد و اونم با سرعت پرید روی پای نیوشا و اون هم با اون دستاش اروم مشغول ناز و نوازش جسی شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هانا سرش رو زیر انداخته بود و ریز ریز میخندید، با ارنج زدم بش تا فقط تابلو بازی درنیاره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز ده دقیقه نگذشته بود که نیوشا جسی رو پایین گذاشت و با دستاش افتاد به جون خودش محکم پشت دستش رو میخاروند که دایی گفت: چت شده نیوشا جان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیدونم خارش گرفته دستم... خوب بودم تا الان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیوشا نمیتونست بشینه و مدام به خودش میپیچید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی بلند شد تا نیوشا رو ببره دکتر. مامان اصرار کرد حداقل بعده دکتر دوباره برگردن که دایی قبول نکرد و گفت بهتره دخترش استراحت بکنه. در خونه که بسته شد مامان به ما نگاه کرد و هردو در کمترین زمان به سمت اتاقامون دوییدیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" یاسمین "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هندزفری هامو مثل همیشه تا ته چپونده بودم تو گوشم و مسیر همیشگی تا خونه خاله ام رو طی میکردیم. کلا اونجا برامون حکم مسافرخونه رو داشت. اگر بهمون اجازه میدادن حاضر بودیم خونه خودمونو ول کنیم کلا بریم اونجا زندگی کنیم. چشمامو بستم و سرمو به شیشه تکیه دادم به لطف هوای فوق العاده بد و شرجی اهواز کولر ماشین کار میکرد و شیشه ها یخ شده بودن... صدای شیرین گوگوش توی گوشم داشت برام میخوند و توی یه حال و هوای عجیبی بودم که ماشین ایستاد و چشمام باز شد. سرمو که بلند کردم دیدم مامان زل زده بهم با یه اخم عجیب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اخه دختر تو چرا نمیفهمی چندین بار گفتم بهت اینا رو نذار تو گوشت هزار تا مرضمیگیرتت خدایی نکرده عزیزم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهنگو استپ کردم و هندزفری رو از توی گوشم بیرون کشیدم. همه پیاده شدیم و وارد حیاط خوشگل خونه ی خاله شدیم. معلوم بود امشب هم از اون شباس که جمع همه جمعه. شخصیت عجیبی داشتم که فقط خودم ازش راضی بودم ادم گوشه گیر و تنهایی نبودم اما از نشستن توی جمع شلوغ خوشم نمیومد. از فامیل زیاد و از مهمونی رفتن بیش از حد که کار همیشه ی فامیل بود بدم میومد و سخت میتونستم با کسی گرم بگیرم. برای همین دختر عموهام زیاد باهام جور نبودن و من هم خیلی دنبالشون نبودم. دوری رو به دوستی باهاشون ترجیح میدادم... دخترایی نبودن که من یکی بتونم باهاشون بسازم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد خونه شدیم همه به استقبالمون اومدن تک تک از اول سالن سلام علیک کردیم و رفتیم تا ته خاله شربت برامون اورد و کنار شوهرش نشست. بابک که انگار تازه از حموم اومده بود و موهای خیسش اینو داد میزدن توی پذیرایی ظاهر شد و سلام کرد. رومو ازش گرفتم و نمایشی عق زدم جوری که کسی نفهمه درسته که با چشمای آبیش جذابیت زیادی بهم زده بود اما برای همین پشیزی ارزش نداشت. یه پسر عقده ای لوس و بی شخصیت که فکر میکرد با برداشتن ابرو و دماغ عمل کرده اش میتونه خودشو جذاب و شاخ جلوه بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساده بهش سلام کردم و سعی کردم از میمیک صورتم بفهمه چقدر از دیدنش خوشحالم همه قبولیمو تبریک میگفتن. خبر قبولیم توی اون دانشگاه و اون رشته مثل بمب تو فامیل ترکیده بود و پسردایی ام فرید تنها کسی بود که از این رشته ناراضی یود و قطعا حسودیش میشد. یکی دیگه از حسن های این فامیل داشتن دختر و پسرای جوون و زیاد بود که در همه حال به فکراین بودن که از دیگری جلوتر بزنن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ اومد و مهمونای جدید اومدن تو. با دیدن نازی و نیکی و مهزیار صدای همه بالا رفت و همه از نیکی میخواست بدوئه توی بغلشون و نیکی من رو که بین همه ی اونها ساکت ترین فرد بودم رو انتخاب کرد و با سرعت پرید تو بغلم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ب.و*سیدمش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام هلوی من چطوری؟ نمیگی دیر میای دل من برات تنگ میشه؟ با این حرفم سریع به مهزیار نگاه کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خو هی به بابا میگم منو ببره هی میگه زوده زوده هی ژل میزنه به موهاش... لفتش میده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه زدیم زیر خنده و مهزیار اخمی به نیکی کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زشته نیکی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیکاره بچه داری بذار بگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داییم که خودش منبع شادی تو جمع بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب بگو ببینم بابات چرا لفتش داد؟ نیکی چرخید سمتشون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یک ساعتم داشت لباس انتخاب میکرد... هی میگفت این خوبه... اون خوبه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار خودم اول از همه خندیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمع با اومدن نیکی از خشکی قبل دراومد با اومدن فرنوش دختر داییم نیکی کلا منو یادشرفت و پرید سمت اون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبق معمول گوشی فرنوش تو دستش بود و سراغ انگری بردز رو که انگار فرنوش از گوشیش پاک کرده بود رو میگرفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرنوش کلافه نیکی رو روی پاش نشونده بود و موفق نمیشد گوشیشو از نیکی بگیره. یکی از بدی های نیکی هم همین بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به چیزی گیر میداد دیگه ول نمیکرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهمونی اون شب جذاب بود و بهم خوش گذشت. اخر شب نیکی از من جدا نشد و به قدری گریه کرد که مامان و بابا به زور نازی رو راضی کردن تا نیکی رو بفرسته پیش ما و فردا بیاد دنبالش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی راه برگشت از خونه خاله بودیم که نیکی پیشه من روی صندلی عقب خوابش برد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*********

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مامان سوار هواپیما شدیم و کمربندم رو بستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم مرادی

    00

    معمولی بود

    ۱ ماه پیش
  • Hasti

    00

    رمان خیلی خوبی بود

    ۲ ماه پیش
  • Pari

    ۲۳ ساله 00

    قدیمی ترین و بی حس حال ترین رمانی ک در طول عمرم خوندم اصلاا وقت خودتونو برای این رمان نزارید خیلی چرته الکیه ی زندگی معمولی مثل زندگی خودم ن ک میگذره و اتفاق خاصی نمیفته همش تکراری بی حس حال

    ۳ ماه پیش
  • Hafezi

    00

    تا اینجا خوبه بقیشم حتما خوبه

    ۳ ماه پیش
  • عسل

    00

    رمان قشنگی بود

    ۳ ماه پیش
  • ابر بهار

    00

    اقایون خانما ول کنین این شمال رو دیگه ، بگین رمانش چجوری بود ارزش خوندن داشت ؟!

    ۴ ماه پیش
  • زیبا

    ۲۵ ساله 11

    عالی بود دوست داشتم ممنون از نویسنده

    ۴ ماه پیش
  • گربه سیاه

    30

    دلتون اب من شمال زندگی میکنم😂😂

    ۴ ماه پیش
  • بانو

    ۲۰ ساله 30

    اققا من رفتم شمال بای 🗿

    ۱۲ ماه پیش
  • کیانا

    10

    خوش بگذره داش

    ۹ ماه پیش
  • علی

    ۱۶ ساله 21

    همه ساکت عشقم میخاد بده شمال................

    ۹ ماه پیش
  • دل

    00

    دهنت سرویس خخخخ

    ۴ ماه پیش
  • دل

    00

    دهنت سرویس خخخ

    ۴ ماه پیش
  • ارمنیه یانوکیانس

    12

    نمیدونم چرا تو همه رمان شمال بخت رو باز می کنه من ارمنی ام می خوام بیام شمال بختم باز شه خیلی هم قشنگم ولی به خاطر مسیحی بودم که تو شیراز زندگی میکنم بختم باز نمیشه

    ۵ ماه پیش
  • دلی

    ۱۹ ساله 6-1

    من تا حالا شمال نرفتم ولی واسه این رمان میرم ببین شمال چی داره شاید بختم وا شد چه میدونم شاهزده سوار بر لامبرگینی اومد خخخخ

    ۴ ماه پیش
  • سننه

    50

    فک کنم کامنتا از رمان خوندنی تره عجب بحثیه همش شماله😂

    ۸ ماه پیش
  • دلی

    ۱۹ ساله 10

    دقیقا

    ۴ ماه پیش
  • SAzde

    ۳ ساله 10

    حاجی من حاضرم سیلی بخورم گوشیم و بگیرن 3ماه دوری بکشم ولی یه پسر خوشگل و پولدار همین فردا شوهرم شه رمان خوبی بود از شخصیت مرسده متنفر بودم عوقققققق تا حالا انقدر حرص نشدم............

    ۵ ماه پیش
  • السا

    ۳۷ ساله 10

    رمان خوبی بود اما آنقدر جاهای مهم قصه خلاصه شده بود و به قسمت های فرعی پرداخته شد که من واقعا نفهمیدم اینا کی عاشق شدن و این موضوع باعث شد داستان خسته کننده بشه

    ۵ ماه پیش
  • تانا

    10

    عالی بود بی نظیر یعنی نمی تونم توصیف کنم

    ۶ ماه پیش
  • ....ط

    41114

    اغامنم میخوام برم شمال شایدعاشق شدم😂😂😂ولی خدایش خلاقیت به خرج بدین باباخوب این همه شهراصن ایجورکه تورمانامینویسن انگارشمال شفاء میده ناموسا😞همشون پولدار،قشنگ،خونه لوکس،سفره خارجه،دانشگاه انچانانی

    ۴ سال پیش
  • آندیا

    ۱۶ ساله 472

    دقیقن

    ۴ سال پیش
  • تیما

    ۱۴ ساله 271

    دقیقا

    ۴ سال پیش
  • نفس

    ۱۶ ساله 00

    سه سال پیش این نظرو دادی

    ۸ ماه پیش
  • شادی

    2286

    در اینکه شمال شفا دهندهس شکی نیس :) ولی خب واقعا چرا همه خوشگل و پولدارن؟ بعد این مردم های عادی ک ما میبینیم از فضا اومدن عایا؟

    ۴ سال پیش
  • دختر ویولنیست

    ۱۲ ساله 531

    نه گلم از کره ی مریخ اومدن 😂

    ۳ سال پیش
  • فاطمه

    ۱۵ ساله 772

    والا ما که تو شمالیم مریض تریم چون رطوبت هوای اینجاپزیاده، تابستونا خییییلیییی عرق میکنیم، زمستونا اکثرا باد و بارونه، برف خیلی کم میاد اللخصوص کنار دریا اینجا هیچ چیزی نیست که شفا بده... والا😂😂

    ۳ سال پیش
  • قدر همینارو بدونین

    30

    دیگه

    ۳ سال پیش
  • مهسا

    1425

    😂 اره واقعا شمال هیچی بجز دریا و امام زاده و ویلا نداره شاید به خواطر اب و هواش میگن شایدم چون لوکس و با کلاس تره والا یزد هم باشه اینا رو داره

    ۲ سال پیش
  • نیایش

    474

    مهسا جان تو الان یزد و شمالو یکی میدونی؟؟؟ استعفرالله لا الها الله خدا شفات بده به حق چهارده معصوم🤗🤲

    ۲ سال پیش
  • مارال

    462

    یزد از کی تا حالا دریا داره ما بیخبریم؟

    ۲ سال پیش
  • زینبم

    83

    حقققققققق

    ۲ سال پیش
  • Romi

    300

    به نظر من از نگاه یک عاشق ،معشوقه زیباترینه واسه همین تو همه رمان ها همین رو میگن

    ۲ سال پیش
  • سلینه

    ۱۸ ساله 35

    شما نظر نده لطفا

    ۱ سال پیش
  • نثتعتفتثتثادق

    ۹۹ ساله 00

    میگم معشوق جان شما ببند اجی

    ۱۰ ماه پیش
  • برازنده

    ۲۵ ساله 311

    این همه ک از شمال تو نظرات خوندم از خود داستان نخوندم بابا انقدر حاشیه نرین از داستانی ک خوندین نظر بدین خوبه بخونیم یا نه؟

    ۲ سال پیش
  • فاطی

    20

    والا ما ک شمالی هستیم از همه سینگل تریم

    ۱ سال پیش
  • کیانا

    90

    دقیقا

    ۳ سال پیش
  • دختر پرتقالی

    915

    والا من توی این چند سالی که از خدا عمر گرفتم و اینجا زندگی کردم همچین چیزی ندیدم😂😂 همه آدما عین هم ، بمونین خونه تون شمال هیچ خبر نیس فقط کرونا هست😪😂😂

    ۳ سال پیش
  • Nazanin

    10

    دقیقا 👌🏻😂

    ۲ سال پیش
  • ب ط چ

    263

    به همین خیال باش تا عاشقت بشن 😂😂😂

    ۳ سال پیش
  • شیطونک

    802

    بابا من خودم دخی شمالیم هرروزم کنار دریاییم پَ چرا یکی نمیاد عاشق ماشه؟لامصب تو همه رمانا یا تو شمال عاشق میشن یا اونجا اعتراف میکنن بهم خووو ینی چی آخه؟

    ۳ سال پیش
  • هانیه

    1162

    یه جوری میگن پسرخوشگل بودولامبورگینی داشت انگارداداش من که پرایدداره زشته

    ۳ سال پیش
  • ...

    221

    عزیزم این پرایدی که تو میگی الان حکم همون لامبورگینی رو داره ...

    ۲ سال پیش
  • ی بنده خدا به نام

    ۹۹ ساله 50

    دهند سرویس😂😂😂

    ۲ سال پیش
  • دختر فروردینو

    10

    والا عزیزم الان همون پرایدم از سر هممون زیاده.

    ۱ سال پیش
  • نرگس

    611

    من با پولشون مشکل ندارم ،ولی با این مشکل دارم که چرا همشون خوشگلننننننن،پس این همه معمولی که بیرون ریخته منممم😂

    ۳ سال پیش
  • ن

    8613

    خو اگر زشت باشن تو رمان رو میخونی اصلا ؟تو تخیلاتت یه آدم زشت تصور میکنید به همین دلیل دیگه دوست نداری رمان رو بخونی

    ۳ سال پیش
  • ۱۳ ساله 51

    والا 😂

    ۳ سال پیش
  • آیدا

    90

    والا ما که شمالیم هم عاشق نمیشییم🤣🤣

    ۳ سال پیش
  • قشنگتراز پریا

    91

    و فقط ماییم که بدبخت بیچاره ایم😐😂

    ۲ سال پیش
  • محد

    ۱۴ ساله 11

    😑😔

    ۲ سال پیش
  • مهدیه

    103

    نه بابا شمال شهر بخت باز کنیه هرکی بره بختش سریع باز میشه 😂😂😂ایشالله قیمت همه 😂😂🤦 ♀️

    ۲ سال پیش
  • مدیسا

    ۱۶ ساله 30

    قیمت یا قسمت😂

    ۱ سال پیش
  • آرام

    ۱۷ ساله 10

    حمله کنیم شمال

    ۶ ماه پیش
  • Mahsa

    30

    مگ دروغ میگی☹😂

    ۲ سال پیش
  • اسرا

    11

    وای فقط لایک که خورده اینهمه🤣

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.