کیان، مردی سی‌ساله، زخم‌خورده از زندگی با اعتقاداتی خونین به دنبال انتقام از نُه ابلیس سیاه‌دل خواهد رفت. از نظر او انسان‌ها مجموعه‌ای از اعداد بی‌نظم هستند که در اعماق وجودش ریشه دوانده‌اند و سودای گـ ـناه را در گوشه‌گوشه‌ی افکارش می‌رقصانند؛ اما باز آن شرور بی‌رحم بر تن سیاه شب می‌تازد، گنـاه می‌کند، آن‌گونه که گویند، گنـاه پس از گنـاه و مرگ پس از مرگ به همراه دارد.

ژانر : عاشقانه، طنز، اجتماعی، معمایی، جنایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۱۷ دقیقه

مطالعه آنلاین گلوله‌های شیطانی
نویسنده : صحرا آصلانیان

ژانر :#عاشقانه #اجتماعی #جنایی #معمایی #مافیایی

خلاصه :

کیان، مردی سی‌ساله، زخم‌خورده از زندگی با اعتقاداتی خونین به دنبال انتقام از نُه ابلیس سیاه‌دل خواهد رفت. از نظر او انسان‌ها مجموعه‌ای از اعداد بی‌نظم هستند که در اعماق وجودش ریشه دوانده‌اند و سودای گـ ـناه را در گوشه‌گوشه‌ی افکارش می‌رقصانند؛ اما باز آن شرور بی‌رحم بر تن سیاه شب می‌تازد، گنـاه می‌کند، آن‌گونه که گویند، گنـاه پس از گنـاه و مرگ پس از مرگ به همراه دارد.

دل‌نوشته‌ی کیان، شخصیت اصلی این قصه‌ی تاریک

شب، کنار آن پنجره‌ی سرد، بهترین جای دنیاست برای آن‌که مچاله شوم در افکار تاریکم. سرم را به تن قندیل بسته‌اش بچسبانم و زل بزنم به دوردست‌ها. فکر کنم به آنانی که دوستشان داشتم، غرق شوم در خاطراتی آزاردهنده.

گاهی چشمانم خیس شود از حضور پررنگ یک خیال، یادم برود مقصدم کجاست. دلم بخواهد که دنیا به اندازه‌ی همین پنجره چنداینچی کوچک شود، دنج و تنها.

آه بکشم از یادآوری حماقت‌های عاشقانه‌ام، شیشه بخار بگیرد و من با انگشت چنین بر تنش زخم بزنم،

«نُه گلوله»

دلم بگیرد از تصورش، چشمانم را ببندم و تا آخرین ساعت‌های شب در خود گریه کنم و آن زمان که ابلیس سیاه درونم هـ*ـوس شلیک بر سرش می‌زند، قلبی تاریک را نشانه خواهم گرفت و لـ*ـذت شیرین انتقام را به روح عصیانگرم هدیه خواهم کرد. کدامشان این پیوند ناگسستنی بین من و گـ*ـناه را از هم سوا خواهند کرد؟

و در آخر نُه گلوله، نُه قلب، نُه مرگ و یک تفنگ.

امشب، همه‌چیز به دست من است.

***

فصل اول: بیداریِ مرگ

کیان

گردنم رو خم کردم و از روی تخت بلند شدم. در حینی که تن خشک‌شده‌م رو به‌سمت بالکن هدایت می‌کردم، دست چپم رو در جیب شلوار گرمم فرو کردم. نفس عمیقی کشیدم و بهش خیره شدم، با چندتا از محافظ‌ها بحث می‌کرد و این موضوع حتی با وجود این فاصله هم دیدنی بود.

به حدی درگیر بود که متوجه‌ی سنگینی نگاهم نشد. با اخم سوت بلندی زدم، یقه کت یکی از محافظ‌ها رو که در مشتش بود رها کرد. به‌سمت بالکن برگشت، برای چند لحظه بدون هیچ عکس‌العملی خیره نگاهم کرد. به خودش اومد و دستی برام تکون داد، به‌سمت محافظ‌ها برگشت و درحالی‌که سعی می‌کرد برخورد ملایم‌تری داشته باشه مرخصشون کرد. کلافه دستش رو توی موهاش فرو برد، مکث کوتاهی کرد و به‌سمت ویلا قدم برداشت.

برای چند لحظه چشم‌هام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم. موج جیغ‌های پردردش توی گوشم زنگ می‌زد، یه چرخه‌ی تاریک که سال‌هاست فکر و ذهنم رو در آتیش خشمش می‌سوزونه، یادآور روزهای سیاهِ گذشته.

کینه‌ای که هر روز توی دلم بهش بال‌و‌پر دادم، هربار تن لرزون شیطانی رو خاکستر می‌کنه و من هیچ‌وقت از این گـ*ـناه خسته نمیشم.

با صدای قدم‌هاش نگاهم رو از نقطه‌ای نامعلوم گرفتم، نفسم رو کوتاه بیرون دادم و از در شیشه‌ای بالکن به اتاق برگشتم. با فاصله چند قدمی روبه‌روش از حرکت ایستادم. نگاه دقیقی بهش انداختم. لبخند روی لبش، ترس توی نگاهش و رنگ‌پریدگی صورتش به حدی در تضاد بودن که اخمی ناخواسته بین ابروهام جای بگیره. تمام این‌ها، آرامشی رو که می‌خواست به وجودش تظاهر کنه نقض می‌کردن و من بی‌نهایت از محافظه‌کاری‌های بی‌دلیل نفرت داشتم. با وجود شناختی که ازم داشت باز هم سکوت رو ترجیح می‌داد. سرم ‌رو به‌سمت چپ مایل کردم و با لحن جدی‌ای لب زدم:

- می‌شنوم.

لبخند مسخره‌ای زد و سعی کرد بدون لرزیدن صداش جواب بده:

- چی؟ چی رو می‌شنوی؟ مگه قراره هر صبح که از خواب بیدار میشی اتفاقی افتاده باشه؟

خیلی خوب می‌تونست ترس و اضطرابش رو پنهان کنه درمقابل هر شخصی، جز «من».

پوزخندی زدم، دو قدم بلند به‌سمتش برداشتم، توی یه‌ قدمی صورتش مکث کردم، دستم رو بالا آوردم و یقه‌ی پیراهن مردونه‌ش رو مرتب کردم، با فشار ملایمی به‌سمت خودم کشیدمش.

- این فکر مسخره رو که خودت می‌تونی حلش کنی از سرت بیرون کن پسر. این اجازه رو به هیچ‌کس نمیدم، حتی اگه اون آدم تو باشی.

سرش رو پایین انداخت و کلافه دستی به صورت خسته‌ش کشید. نفس کوتاهی کشیدم و به‌سمت بالکن برگشتم، با قدم‌های آروم از در شیشه‌ای گذشتم و رو به باغ ایستادم.

صدای قدم‌هاش رو که به‌سمت بالکن می‌اومد شنیدم. دستم رو به حفاظ بالکن گرفتم و نگاهی به درخت‌های بلند و سربه‌فلک‌کشیده انداختم. تصویر ترسناکی رو از ویلا به جا گذاشته‌ بودن. من این تصویر رو دوست داشتم. ترس دقیقاً همون چیزیه که دلم می‌خواد توی دل آدم‌های اطرافم ریشه کنه، می‌خوام وقتی بهم نزدیک میشن جهنم واقعی رو به چشم ببینن، همون‌طور که من پنج ساله دارم با تموم وجود حسش می‌کنم.

با قرارگرفتن دستی کنار دستم نگاهم رو از باغ گرفتم و به صورت آشفته‌اش دوختم.

- حرف بزن! می‌دونی که زیاد حوصله‌ی بازجویی ندارم احسان.

با دیدن کلافگی و تعلل توی رفتارش آهی کشیدم و نگاهم رو ازش گرفتم. بی‌حوصله ادامه دادم:

- باید بدونم چی تا این حد پریشونت کرده.

نگاهم رو به قسمت شرقیِ باغ دوختم. کمریِ نقره‌ای نظرم رو به خودش جلب کرد. چطور امکان داره ماشینش توی باغ باشه وقتی هنوز پاش رو توی ویلا نذاشته؟!

نگاهم رو به قیافه‌ی ترسیده‌ی احسان دوختم، استرس توی چهره و حرکاتش با دیدن نگاهم به ماشین بیشتر شد. این قسمتی از مجهول‌ها رو برام حل می‌کرد، اینکه یه سمت این ماجرا به میلاد مربوط میشه.

برای چند لحظه با اخم بهش خیره شدم؛ اما با به‌یاد‌آوردن بردیا اخم در کسری از ثانیه از چهره‌ام محو شد. شوکه‌شده به‌سمتش برگشتم و یقه‌ش رو توی مشتم گرفتم، با صدای خشن و لرزونی به حرف اومدم:

- احسان! بردیا... بردیا کجاست؟

ترسیده بهم خیره شد و دستش رو روی مچ دستم گذاشت، بریده‌بریده جواب داد:

- کی... کیان... بردیا و میلاد... اون دوتا...

یقه‌ش رو توی مشتم فشردم و توی صورتش غریدم:

- اون دهن لعنتیت رو باز کن بگو پسرم کجاست؟

تکونی بهش دادم و بلند‌تر فریاد زدم:

- میلاد برنگشته؛ اما ماشینش توی باغه. بردیا اگه توی ویلا بود تا این ساعت سی بار بدون درزدن به اتاقم میومد و برای بیدارکردنم ویلا رو روی سرمون خراب می‌کرد. باز چه غلطی کردین که من خبر ندارم؟

آب دهنش رو با ترس قورت داد و قدمی به‌سمت عقب برداشت. حساسیت من نسبت به بردیا از هیچ‌کس پنهون نبود و الان می‌فهمیدم چی تا این حد ترسونده بودش که حرفی نمی‌زد.

عصبی قدمی به‌سمتش برداشتم، سرم رو به‌سمت چپ مایل کردم و ادامه دادم:

- صبر من رو امتحان نکن پسر! وقتی پای اون بچه وسط باشه، نمی‌تونی تصورش رو بکنی تا چه حد بی‌رحم میشم.

صورتش از ترس به سفیدی گچ می‌زد، با صدای لرزونی جواب داد:

- آروم... آروم باش کیان... بردیا خوبه... دیشب که به‌خاطر سردردت ماهان بهت آرام‌بخش تزریق کرد، بردیا خیلی بهونه می‌گرفت. من نمی‌دونستم باید چی‌کار بکنم. خودت هم می‌دونی رابـطه‌ی بردیا با میلاد خیلی صمیمی‌تره. میلاد قرار بود یه سر به طناز بزنه؛ اما وقتی بردیا رو گریون دید...

با دیدن سکوتش عصبی به عقب هُلش دادم و فریاد زدم:

- بعدش چی؟ بعدش؟

نگاهش رو به زمین دوخت و محزون ادامه داد:

- میلاد بردیا رو با خودش برد، گفت قبل از اینکه بیدار بشی برمی‌گرده؛ اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کرد و کلافه دستش رو به صورتش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقتی رسیدم فقط ماشینش بود؛ اون هم... اون هم درب‌وداغون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص پوست لبم رو کندم و پشت بهش ایستادم. سعی کردم آروم باشم؛ اما فکر اینکه بردیای من جایی جز کنار منه، باعث شد با خشم به‌سمتش برگردم و مشت گره‌شده‌م رو به فکش بکوبم. صورتش از درد مچاله شد و چند قدم به‌سمت عقب تِلو‌تِلو خورد. با حرص درحالی‌که به‌زور نفسم بالا می‌اومد فریاد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطوری آروم باشم؟ چطوری؟ اون بیرون صدتا کفتار کمین‌ کردن تا کمر من رو خم کنن، بعد شما احمقا دلیل زندگیم رو برداشتین بردین بین یه مشت لاشخور؟ چطور این اجازه رو به خودتون دادین، شماها کی باشین که درمورد پسر من تصمیم بگیرین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن سکوتش عصبی‌تر از قبل فریاد زدم، جوری که گلوم به‌شدت می‌سوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا خفه‌‌خون گرفتی؟ جواب من رو بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلخور و شرمنده بهم خیره شد. کلافه چشم‌هام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم. زیاده‌روی کرده بودم؛ اما وقتی حرف از بردیا می‌شد هیچ کنترلی روی رفتارم نداشتم. حق داشت دلخور باشه، بعد از این‌همه سال وفاداری و رفاقت این مُزدش نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محزون نگاهم کرد و با صدای گرفته‌ای زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی‌انصاف شدی کیان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای چند لحظه بدون کلمه‌ای حرف به گوشه‌ی لبش خیره شدم. این رفتار درسته؟ اون هم با آدمی که همه‌ی زندگیش رو پای من گذاشته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای آرومی زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اشتباه کردی پسر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بردیا تنها یادگار دریاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای فریادم قدمی به‌سمت عقب برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیرون از این ویلا هیچ جای امنی برای اون نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی تموم وسیله‌های روی میز رو پایین ریختم. نمی‌تونستم تصور کنم اتفاقی که برای دریا افتاد برای بردیا هم بیُفته. مادرش قربانی حماقت‌های من شد، قربانی قدرت‌طلبی‌های من. اون‌قدر غرق در خوشی بودم که ندیدم نقشه‌ی زمین‌زدنم رو کشیدن و منِ احمق خواب بودم، فراموش کرده بودم این جنگ جایی برای رؤیا‌بافی نیست. اون دختر تقاص حواس‌پرتی‌های من رو با جونش داد. من این حق رو ندارم تنها یادگارش رو توی خطر بندازم، این حق رو ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی روی شونه‌م حس کردم و بعد با صدای گرفته و غمگینش که سعی می‌کرد آرومم کنه، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونم این‌ بار اشتباه از ما بوده؛ اما... خودت هم خوب می‌دونی بردیا برای ما خیلی عزیزه، مطمئنم میلاد تا پای جونش ازش محافظت می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای چند لحظه دیدم تار شد و تعادلم رو از دست دادم، دستم رو به میز گرفتم و سعی کردم روی پاهام بایستم. هضم این اتفاقِ یهویی برام آسون نبود. دوباره تجربه‌کردن اون حس برام مثل مرگه، بدون بردیا هیچی نیستم، یه مرده‌ی متحرک که فقط نفس می‌کشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«هِی بالایی! این یه ذره انسانیتی رو هم که توی وجود نحسم باقی مونده دارن ازم می‌گیرن، می‌بینی؟ خودت می‌خوای هر روز کثیف‌تر از دیروز باشم، روز‌به‌روز وحشی‌تر از قبل. می‌دونی صبرم حدی داره. این‌قدر امتحانم نکن! روزی می‌رسه که گناهکار و بی‌گـناه، هر دو توی آتیش نفرتم خاکستر میشن. اون روز حتی بهترینِ بنده‌هات هم نمی‌تونن من رو از غرق‌شدن توی باتلاقی از گـناه نجات بدن. دنیا رو با خونِ اون عوضی‌ها رنگ می‌کنم. فقط ببین چه شیطانی ازم ساختی، ببین!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداش به خودم اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز هیچی نشده خودت رو باختی. کیانی که من می‌شناسم تسلیم‌شدن بلد نیست. خودت باش! پیداشون می‌کنیم، هرطور شده. اجازه نمیدم اتفاقی براشون بیفته، این رو بهت قول میدم رفیق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو بستم، آهی از درد کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماشین رو کجا پیدا کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مکث کوتاهی جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند کیلومتر جلو‌تر از پل قدیمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون توجه به جواب سؤالم زمزمه کردم، انگار حضور اون رو فراموش کرده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه‌ش تقصیر منه. منی که به‌جای پدری‌کردن براش تبدیلش کردم به طعمه‌ای که خیلیا برای دریدنش دندون تیز‌ کردن. منِ احمق باید پیداش کنم. اون نباید تقاص اشتباهات من رو بده، نباید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قدم‌های شتاب‌زده از اتاق بیرون زدم. صدای نگرانش رو پشت‌سرم می‌شنیدم؛ اما نمی‌تونستم آروم باشم و کاری نکنم. پله‌ها رو دوتا یکی پایین رفتم، از در خروجی سالن بیرون زدم. دوتا از نگهبان‌ها با دیدنم با عجله به‌سمتم اومدن، بدون حرف کنارشون زدم و به‌سمت ماشین دویدم. به چند متریش رسیدم، با دیدن شیشه‌های شکسته و بدنه‌ی تو رفته‌ی ماشین بار دیگه قلبم از حرکت ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس حبس‌شده‌م رو بیرون فرستادم و لرزون به‌سمتش قدم برداشتم، صحنه‌های آتیش‌سوزی مثل فیلم جلوی چشم‌هام رژه می‌رفتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزی که برای آخرین بار تنش رو توی آغـوش گرفتم، همون روز نحس که با بی‌رحمی تموم زندگیم رو سیاه‌ کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای فریاد‌ها و التماس‌های مَردی شکسته توی گوشم زنگ می‌زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دریا! دریا چشمات رو باز کن. خانومم، دریای من، خواهش می‌کنم! ببین اهورات برای اولین‌ بار توی زندگیش داره التماس می‌کنه. من بدون تو نمی‌تونم، بلند شو! بلند شو لعنتی. حق نداری بری، حق نداری من رو تنها بذاری.گفتم باید تا تهش بمونی، چرا این‌ کار رو با من می‌کنی، چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار ماشین ایستادم، تن سردش رو لمس کردم. دستم رو بالا آوردم و خُرده‌شیشه‌های روی داشبورد رو توی مشتم گرفتم. تن سوخته و لرزونش، بوی گوشت سوخته، همه رو به‌خوبی به یاد داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی زمین نشستم و به بدنه‌ی ماشین تکیه دادم. مشتم رو فشردم، نگاهم رو به خون قرمزی که از بین انگشت‌هام بیرون می‌زد دوختم، تنها کلمه‌ای که توی سرم اکو می‌شد «مرگ» بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میگن خواب یه مرگ کوتاهه؛ ولی چه فرق عجیبیه بین «مرگ» و «خواب».

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی عزیزم خوابیده، دلم می‌خواد هیچ پرنده‌ای پر نزنه تا از خلسه‌ای شیرین بیدار نشه؛ ولی وقتی پای مرگ به میدون زندگی باز میشه، دوست دارم با بلند‌ترین صدای دنیا فریاد بزنم و بیدارش کنم. افسوس که تنها نقطه‌ی مقابل مرگ «انتقامه»!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دونم ته این بازی زنده می‌مونم یا نه؟ مرگ برای من معنایی نداره؛ سرد‌شدن تنم، متوقف‌شدن این ضربان‌های ناکام، هیچ‌کدوم اهمیتی ندارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌دونم نمی‌تونم اجازه بدم اون عوضی‌ها نفس بکشن، درحالی‌که اون زیر خروارها خاک به خوابی ابدی فرورفته. این حق رو به اون‌ها میدم که تقاص پس بدن و من با لــذت تموم به ضجه‌ها و التماس‌های حقیرانه‌شون گوش میدم. اون‌قدر نگاه می‌کنم تا بالاخره سیر از انتقام بشم، لبریز از آرامش پیروزی. می‌دونم اون روز دیگه کیانی باقی نخواهد موند که به دنبال بخشیده‌شدن باشه. بااین‌وجود هیچی توی این دنیا وجود نداره که من رو از این خودکشیِ پرگـناه پشیمون کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قرارگرفتن یه جفت کفش اسپرت سفید جلوم، نگاهم رو از دستم گرفتم و به قیافه‌ی پریشونش دوختم. نگاهش روی دست خون‌آلودم قفل شده بود. قبل از اینکه حرفی بزنه، از روی زمین بلند شدم و مشت گره‌شده‌م رو باز کردم. درحالی‌که خونسرد خرده‌شیشه‌ها رو از کف دستم بیرون می‌کشیدم با صدای سردی پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط ماشین بود؟ هیچ رد یا نشونی پیدا نکردین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوتش باعث شد نگاهم رو از دستم بگیرم و با کمی کنجکاوی بهش خیره بشم. نگاهش روی شیشه‌های فرورفته توی دستم قفل بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم صداش زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احسان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو بالا آورد و برای چند لحظه با چشم‌های سرخ‌شده بهم خیره شد، پلک‌هاش رو روی هم فشرد و آروم جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماشین‌، فقط ماشین بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو روی شونه‌ش گذاشتم و لبخند محوی زدم. از کنارش رد شدم. چشم‌های سرخش نشونه‌ی عصبانیت و کلافگیش بودن. می‌دونستم بیشتر از همه از خودش عصبیه؛ اما الان وقت این رو ندارم که آرومش کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان تنها چیزی که برام مهمه، دیدن دوباره‌ی پسرم و دوست قدیمیمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به‌سمت ماشینم قدم برداشتم و پشت رُل نشستم، با سرعت از ویلا بیرون زدم و به‌سمت پل قدیمی روندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پیدات می‌کنم پسر، پیدات می‌کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از سی دقیقه توی جاده فرعی پیچیدم، یه راه قدیمی که خیلی کم ازش استفاده می‌شد. کسی این مسیر رو روشن نمی‌دید، مردم روستاهای اطراف داستان‌های عجیبی درباره‌ی این جاده میگن؛ مثل یه نفرین، این نفرین به‌ حدی مردم رو ترسونده که سال‌هاست شخصی پا به این جاده نذاشته و نمی‌ذاره؛ اما من... من خودِ شیطانم، ابلیسی سیاه دل، نفرین‌شده به دنیا اومدم و زمانش هم که برسه با همین نفرین تاریک پا به جهنم می‌ذارم؛ ولی تنها نه، وقتی برم خیلی‌ها رو با خودم به قعرش می‌کشم، جهنمی که لایقشن و حتی براشون زیادی هم هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین رو زیر پل قدیمی پارک کردم. نفس عمیقی کشیدم و پیاده شدم، چند قدم از ماشین دور شدم. هوا به‌قدری سرد بود که دست‌هام رو حس نمی‌کردم. نگاهم رو به سقف سیاه بالای سرم دوختم، هیچ ستاره‌ای توی آسمون این منطقه دیده نمی‌شد. سرد و تاریک، چهره‌ی یه قبرستون متروک رو داشت که هرروز با گذر زمان مرگ رو توی وجودش حل می‌کرد، اون‌قدر تاریک که انگار زندگی سال‌هاست از این منطقه کوچ کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی پا به این مکان می‌ذاری، یه حس پوچی و ترس کل وجودت رو در بر‌می‌گیره، همون‌جاست که حس می‌کنی جریان زندگیت از حرکت ایستاده، حس می‌کنی دیگه پلی پشت‌سرت باقی نمونده که بتونی راه رفته رو برگردی و از نو شروع کنی، مثل غرق‌شدن توی باتلاقی از گــناه. می‌دونی راه نجاتی نداری؛ اما باز هم به گـناه نزدیک‌تر میشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این پل هیچ‌وقت این حس‌ها رو بهم القا نکرد. من زاده‌ی تاریکی‌ام، با ترس و مرگ خوی گرفتم. حتی اگه به دنبال سیاهی نباشم، شب و اون ظلمات تاریکش قرار نیست کیان رو فراموش کنن. من دقیقاً جایی ایستادم که بهش تعلق دارم، تاریک، سرد، وهم‌آور، این‌ها کیان رو می‌سازن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وجود تاریکم در کنار این پل، تاریکی، مرگ، خون، انتقام، حرص و طمعم برای نزدیکی بهشون به اوج خودش می‌رسه و من قصد ندارم جلوش‌ رو بگیرم، به این خشم احتیاج دارم، به تموم این حس‌های منفور، همه دردهایی که تا مغز استخونم رو به آتیش می‌کشن، احتیاج دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه آخرم رو به سیاهیِ بالای سرم انداختم، پوزخندی زدم. بدبختی همیشه واسه دیدن من خودش رو از اون بالا پرت می‌کرد پایین، من هم قرار بود استقبال گرمی ازش بکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به‌سمت ماشین قدم برداشتم و پشت رُل نشستم. پام رو روی پدال گاز فشردم. چند کیلومتر جلو‌تر از پل، با دیدن برق خرده‌شیشه‌ها ماشین رو نگه داشتم. پیاده شدم و نگاهی به اطراف انداختم، رد ماشین‌ها روی جاده‌ خاکی مونده بود، انگار مدت زیادی رفت‌و‌آمد ماشین‌های سنگینی رو به دوش کشیده باشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت راست از خرده‌شیشه پر بود. به‌سمت چپ نگاهی انداختم، چراغ‌های روشن ماشین باعث می‌شد تا حدی نسبت به اطرافم دید داشته باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند قدم جلوتر رفتم، با دیدن خون روی سنگ‌ریزه‌ها خشکم زد. بدون پلک‌زدن به سنگ‌های خونی خیره شدم، به‌سختی آب دهنم رو قورت دادم و نزدیک‌تر شدم، روی زانوهام خم شدم و دستم رو روی سنگ‌ریزه‌ها گذاشتم، این خون می‌تونه خونِ برادر یا پسرم باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط می‌خوام اون آدمی رو که اجازه چنین جسارتی به خودش داده پیدا کنم، اون زمانه که خدا هم با اون عظمتش نمی‌تونه از دست من نجاتش بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوتا از سنگ‌ریزه‌های خونی رو توی مشتم گرفتم و صاف ایستادم، به‌سمت ماشین قدم برداشتم و پشت رُل نشستم، با سرعت زیادی از اون جاده لعنتی دور شدم. نمی‌ذارم نحسیم پسرم رو بگیره، نمی‌ذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی بودم، اون‌قدر زیاد که جوشش شعله‌های آتشین خشم رو درونم به‌خوبی حس می‌کردم، این ‌بار دیگه نه، دیگه نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای زنی که باز‌شدن در رو اعلام می‌کرد چشم‌هام رو باز کردم. آهی کشیدم، قدم‌های آرومم رو به‌سمت اتاق هدایت کردم، فکر و ذهنم درگیر اتفاقات اخیر بودن و به‌هیچ‌وجه متوجه اطرافم نبودم. برام مهم نبود کارمندها چی فکر می‌کنن، یه شکست عشقی تلخ، یه دعوای بچه‌گونه با شُرکا، یا حتی یه ورشکستگی بزرگ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون‌ها آزاد‌ بودن به هر فکری که براشون جذاب‌تره پرو‌بال بدن، برای من فقط دوباره دیدن پسرم اهمیّت داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون مکث دستگیره رو توی مشتم گرفتم و در رو باز کردم. وارد اتاق شدم، دستی به گردنم کشیدم و کلافه سه‌تا از دکمه‌های پیراهنم رو باز کردم. این روزها عجیب نفس‌کشیدن برام سخت شده بود و من نمی‌فهمیدم چرا الان باید این تنگی نفس‌ها چشم‌هایی رو خیس کنن که زمانی سوگند خوردن جز جهنم به بهشتی چشم ندوزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو توی موهام فرو کردم و موهام رو به‌سمت عقب کشیدم، این سردرد لعنتی آخر من رو به جنون می‌کشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ته این موش‌و‌گربه‌بازی‌ها، اون لحظه‌ای که به آخر خط می‌رسم، زمانی که تموم بهانه‌هام برای نفس‌کشیدن ته می‌کشن، همون وقتی که می‌دونم این میدون لعنتی همه بازیکن‌هاش رو به ته جهنم کشیده، یه گوشه می‌شینم و زانوهام رو توی شکمم جمع می‌کنم و گلوله‌های فرورفته توی تنم رو سر‌شماری می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون لحظه شاید تنها ترسی که توی وجودم حس می‌کنم اون بچه‌ست؛ اینکه می‌دونم این دلِ سیاه، بارها‌ و بارها، حتی پس از مرگ برای دوباره به آغـ*ـوش کشیدنش پر می‌کشه. می‌ترسم از این عشق مجنون‌وار، دل‌تنگی برای این یادگاری باارزش، احتمالاً بزرگ‌ترین مجازات برای گناهانیه که توی این سال‌های سیاه مرتکب شدم. این حقیقت، همون حقیقت تلخ زندگی منه، زندگی سیاه کیان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای تلفن به خودم اومدم، دو قدم به‌سمت میز برداشتم و با مکث کوتاهی گوشی تلفن رو برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌شنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای لرزون منشی از پشت تلفن دقیقاً همون صدایی بود که توی این موقعیت حوصله گوش‌دادن بهش رو نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قر... قربان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی حرفش رو قطع کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چه وضعشه؟ چرا استارتت گیر می‌کنه خانوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی‌که هنوز ترس توی صداش رو به‌خوبی حس می‌کردم ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقای... ی... آقا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار بدون کنترل خشمم فریاد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانوم هدایت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون لکنت جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه آقایی پشت خط هستن و میگن کار واجبی با شما دارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم به میز تکیه دادم و لحن مسخره‌‌ای به صدام دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این آقایی که میگی اسم و رسم نداره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای چند لحظه تنها صدایی که شنیده می‌شد، صدای نفس‌های ترسیده‌‌ش بود که بدجور روی مخم درجا می‌زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی آهی کشیدم و آروم‌تر ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وصلش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم. باید احسان رو می‌دیدم. توی این دو ماه خبری ازش نداشتم، انگار تا پیداشون نمی‌کرد قصد نداشت جلوم آفتابی بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای شخصی که توی گوشم پیچید برای چند لحظه نفس‌کشیدن رو فراموش کردم. صحنه‌هایی از گذشته مثل تصاویری جداشده از یه فیلم طولانی و چندش‌آور، دونه‌دونه جلوی چشم‌هام خودنمایی کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتی از صدای نفسات هم می‌تونم بفهمم تا چه حد پریشونی پسر. اعتراف می‌کنم دلم برات تنگ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون ویلای لعنتی که بین شعله‌های آتیش می‌سوخت، مردی 48 ساله با لباس خواب سوخته‌ای که به تن رنجونش چسبیده بود و بین شعله‌های داغ نفرتم اسمم رو فریاد می‌زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیان! کیان! کیان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مکث کوتاهی از بین دندون‌های کلیدشده‌‌م غریدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاهین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای قهقهه‌ش هنوز هم به اندازه‌ی سه سال قبل نفرت‌انگیز بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شد؟ شوکه شدی نه؟ این‌ بار رو بهت حق میدم پسر. سخته دوباره‌ شنیدن صدای شخصی که با لـذت به سوختنش بین شعله‌های آتیش زل زدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کرد و با نفرت بیشتری ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت هم می‌دونی، این بازی قرار نیست به این زودیا پایانی داشته باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبه‌ی میز رو توی مشتم گرفتم و فشردم. با صدای خونسردی لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قطعاً بدون تو این بازی برام جذابیتی نداشت؛ اما خودت هم می‌دونی، هر چند بار دیگه هم که بین اون شعله‌ها ببینمت خسته نمیشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصور قیافه‌ی عصبیش به‌هیچ‌وجه برام سخت نبود. خیلی خوب این لاشخور پیر رو می‌شناختم، بهتر از خودش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرص توی صداش رو به‌خوبی حس کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهتره این رجز‌خونیا رو بذاریم برای بعد رفیق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کرد، صدای نفس بلندش توی گوشم پیچید و بعد کلمه‌های نحسی که در کنار هم اون جمله سیاه رو توی گوشم بارها و بارها اکو‌ کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پسر کوچولوت چطوره، اسمش چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مکث کوتاهی ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آها! بردیا کوچولو، خدا حفظش کنه، واقعاً بچه‌ی شیرینیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنم از خشم لرزید، با صدای دورگه و خشنی زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاهین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای قهقهه‌ی مسـتانه‌ش توی گوشم پیچید و بعد صدای بوق متعددی که خبر از اتموم تماس می‌داد. گردنم رو به‌سمت چپ مایل کردم و نفس عمیقی کشیدم؛ اما خشمی که درونم حس می‌کردم این اجازه رو بهم نمی‌داد که برای ثانیه‌ای آروم بگیرم. مشت گره‌شده‌م رو به میز کوبیدم، صدای شکستن شیشه قطورش توی فضای اتاق پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خون جلوی چشم‌هام رو گرفته بود. اگه شاهین رو الان می‌دیدم تضمین نمی‌کردم دل‌وروده‌ش رو با دست‌هام بیرون نکشم و خوراک سگ‌هام نکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتم رو از روی کاناپه چنگ زدم و در اتاق رو با شتاب باز کردم، با قدم‌های تند و عصبی از جلوی منشی گذشتم و بدون اینکه ذره‌ای به نگاه‌های متعجبشون توجه کنم از ساختمون بیرون زدم. پشت رل نشستم و پام رو روی پدال گاز فشردم. ماشین با صدای بدی از جا کنده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موبایلم رو از جلوی داشبرد برداشتم و شماره‌ی احسان رو گرفتم. بدون اینکه اجازه حرفی بهش بدم با خشم زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاهین! کار اون کفتار عوضیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای متعجبش توی گوشم پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی... چی میگی کیان؟ شاهین؟! اما اون که مرده، جلوی چشم‌های خودمون ذره‌ذره جون داد. چطور ممکنه کار اون آدم باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پام رو روی پدال گاز فشردم و عصبی زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌کشمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای فریادهای نگرانش توی گوشم پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیان! احمق نشو مرد، تنهایی کاری نمی‌کنی. بگو کجایی، دارم میام‌. می‌شنوی صدام رو لعنتی، میگم تنهایی کاری نمی‌کنی. کیان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌توجه به فریادهاش گوشی رو قطع کردم. جلوی ویلا نگه داشتم، پیاده شدم و با قدم‌های محکم به‌سمت در سوخته حرکت کردم. نفس عمیقی کشیدم و دستم رو به در زدم، بی‌توجه به رد خونی که از دستم روی در موند داخل شدم. درخت‌ها، دیوارهای سوخته و ساختمون نیمه‌آوار برای بار دیگه لبخند ترسناکی رو گوشه لبم کاشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من این‌ کار رو کردم، بدون ترس یا شرمندگی اعتراف می‌کنم این مکان رو با تموم موجودات زنده‌ای که خودشون رو متعلق بهش می‌دونستن، به آتیش کشیدم. با لـذت به ضجه‌ها و فردیادهاشون گوش دادم، از هیچ‌کدوم شرمنده نیستم. اگه بار دیگه زمان به عقب برگرده باز هم همین کار رو می‌کنم، باز به همون اندازه از دیدن ضجه‌هاشون غرق لــذت میشم که سال‌های گذشته با تموم وجود حسش کردم. من شرور کابوس‌هاشونم، زمانش که برسه زندگی رو ازشون می‌دزدم، من همون پایانیَم که اون نُه نفر سال‌هاست در انتظارشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو از محوطه سوخته و آشفته باغ گرفتم و به درهای ورودی سالن دوختم. خیلی خوب چهره وحشت‌زده و دردناک شاهین رو به ‌خاطر دارم. وقتی توی چشم‌هاش درموندگی و ترس رو دیدم، به اوج لـذت رسیدم. با وجود گـناه‌بودن، برام آرامشی وصف‌نشدنی به همراه داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید لقبی که برام انتخاب‌کردن واقعاً برازنده‌ی چنین موجودی باشه، موجودی که هرگز توی این سال‌ها از گـ ـناه خسته نشد، شروری که با بی‌رحمی تموم حق زندگی رو از خیلی‌ها می‌گیره و هیچ ترسی از مجازات نداره؛ کیان یعنی همین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدرت تغییر این مقوله رو به هیچ احدی نمیدم، هرگز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله‌های سنگی بالا رفتم، با مکث کوتاهی دستم رو روی دستگیره‌ی در گذاشتم و فشار ملایمی به اون وارد کردم. در با صدای بدی باز شد، انگار به یه روغن‌کاری حسابی احتیاج داشت. وجود این‌همه خاکستر دور از ذهنم نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو توی فضای تاریک سالن چرخوندم، پرده‌های سوخته و نیمه‌سوخته هنوز هم مانع خوبی برای ورود بی‌اجازه‌ی نور به فضای مرده سالن بودن. لوستر‌هایی که زمانی به زیباییِ الماس، نور رو پراکنده می‌کردن، مثل اجسادی فرسوده روی زمین سرد دراز کشیده‌‌ بودن. تموم سالن توی سکوت و سیاهی مطلق فرو رفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط‌و‌فقط بوی مرگ به مشامم می‌خورد. با صدای قدم‌هایی نگاهم رو از سالن گرفتم و به‌سمت صدا برگشم. با دیدن کفش‌های براق مشکی، شلوار کرمی تنگ و پیراهن قرمز گشادی که طرح گل‌گلی‌مانندی داشت اخم کردم. این آدم حتی توی این سن هم توی حال به هم‌ زن‌ بودن حریف نداشت، خب غیر این هم نمیشه تصورش کرد، کفتار پیری که برای دریدن لاشه‌ی دیگران همیشه پیش‌قدمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌خوام بدونم این‌ بار درمقابل گرگی افسار‌گسیخته چطور فکر گستاخی به سرش می‌زنه؟ «حماقت محض!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو از قیافه‌ی منفورش گرفتم و به زمین دوختم. با دیدن سایه‌ی شخصی پشت‌سرم چشم‌هام رو بستم و پوزخندی زدم. با دردی که توی سرم پیچید، پلک‌هام رو روی هم فشردم. لحظه‌ی آخر نگاه خونسردم رو بهش دوختم و لبخند خبیثی روی لبم نشوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی بیدار بشم خیلی چیزها تغییر می‌کنن، حتی بیداریِ مرگ شاهینِ شکوهی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای هزارمین بار توی این هفت روز شماره‌ش رو لمس کردم و گوشی رو کنار صورتم نگه داشتم. باز صدای زن توی گوشم پیچید و درد رو تا مغز استخونم رسوند «مشترک مورد نظر در دسترس نمی‌باشدو لطفـ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گوشی رو پایین آوردم و به دیوار اتاق کوبیدم. کلافه زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجایی کیان؟ کجایی لعنتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و دستم رو به صورتم کشیدم. اون از گندی که توی نگهداری از بردیا زدم، این هم از پدرش. آخه یه آدم تا چه حد می‌تونه احمق و بی‌مصرف باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشفته و نگران وسط اتاق ایستاده بودم و خودم رو سرزنش می‌کردم. با یادآوریِ مسئله‌ای، برای اولین‌ بار توی این چند روز لبخندی روی لبم جای گرفت، چرا زودتر به‌ خاطر نیاوردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجله از اتاق بیرون زدم و همون‌طور که پله‌ها رو دو‌تا‌ یکی پایین می‌اومدم با صدای بلندی تکرار کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- محمد! ردیابا، ردیابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب از شتاب‌زدگی توی رفتارم، به‌سمتم قدم برداشت و دستش رو روی شونه‌م گذاشت. با صدای گرفته و آرومی لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی میگی احسان؟! ردیابا پنج روزه غیر‌فعال شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو کنار زدم و همون‌طور که چند قدم ازش دور می‌شدم نفس‌نفس‌زنون زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونا رو نمیگم پسر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالای سر سپهر ایستادم و یکی از دست‌هام رو روی میز و اون یکی رو پشت صندلیش گذاشتم، درحالی‌که هنوز از شدت هیجان نفس‌نفس می‌زدم لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ردیابای عادی رو نمیگم. اون چندتایی که دور از چشم کیان توی بدنش کار گذاشتیم. یادته دو سال پیش توی یکی از عملیاتا بدجور زخمی شد، ازتون خواستم بدون اینکه متوجه بشه ردیابای مخفی توی بدنش جاساز کنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای چند لحظه گیج بهم خیره شد؛ اما در کسری از ثانیه لبخند دندون‌نمایی زد و به‌سمت لپ‌تاپش برگشت. زیاد چیزی سر در نمی‌آوردم، فقط نگاهم رو با استرس و هیجان به حرکات تند انگشت‌هاش روی صفحه کیبورد لپ‌تاپ دوختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«پیدات می‌کنم کیان، پیدات می‌کنم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط امیدوارم زیاد این شاهین عوضی رو عصبی نکرده باشی. مرتیکه لجباز، بعید می‌دونم بتونی دو کلوم بدون نیش و کنایه اختلاط کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن چهره‌ی درهم سپهر، کلافه نفسم رو بیرون دادم و زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگو کار نمی‌کنن که همین‌جا سرم رو می‌کوبم به میز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به‌سمتم برگشت و با شیطنت بهم خیره شد، ابروهاش رو بالا انداخت و با تفریح جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بزن ببینم چه صدایی تولید می‌کنه! دیدی هندونه می‌خرن‌، می‌زنن توی سرش، از صداش می‌فهمن خوبه یا نه؟ می‌خوام ببینم کیفیت تو چقدره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص دستم رو پشت‌سرش گذاشتم و سرش رو به‌سمت صفحه‌ی مانیتور لپ‌تاپ خم کردم. از بین دندون‌های کلیدشده‌م غریدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کارت رو انجام بده، این‌قدر چرت نگو. به جایی رسیدم که توی فسقلی دستم میندازی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو از زیر دستم بیرون کشید، با صدایی که هنوز ته‌مونده‌ی خنده توش حس می‌شد، جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اختیار دارید احسان‌خان، ما کی باشیم که سر‌به‌سر شما بذاریم بزرگوار؟ فقط من هنوز توش موندم چطور آدم به گندگیِ کیان رو گم کردی. آخه بچه که نیست، یه مرد سی‌ساله‌ست با کلی عضله و موهای مشکی جذاب و لب‌های خوش‌رنگ و خوش‌فرم و... آخ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پس‌گردنی محکمی که از سمت من نوش ‌جون کرد، سرش محکم به میز کوبیده شد. با اخم نگاهم کرد، حالا نوبت من بود که دستش بندازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرموز نگاهش کردم و آروم لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به‌به! نکنه به داش کیانم چشم داری بچه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه به هیکلش انداختم و با لبخند گنده‌ای ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی خیلی کوچولوئی، می‌دونی که؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست حرفی بزنه که با ابرو به صفحه‌ی لپ‌تاپ که یه چیز‌هایی نشون می‌داد، اشاره کردم. خیلی آروم و با غیظ به‌سمت لپ‌تاپ برگشت. به محض دیدن نقطه‌ی قرمزی که روی نقشه روشن می‌شد، از روی صندلی بلند شد که صندلی با صدای بدی روی زمین افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرکتش اون‌قدر یهویی و شوکه‌کننده بود که چند قدم به‌سمت عقب برداشتم. خواستم بپرسم چی شده؛ اما با دیدنش که تند‌تند کدهای عجیب‌غریبی رو وارد می‌کرد‌، ساکت شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند به‌سمتم برگشت، ابروهاش رو تند‌تند بالا انداخت. پوکر نگاهش کردم که سرفه‌ای کرد و خودش رو جمع‌و‌جور کرد. دستگاه مستطیل‌شکل سیاهی رو به‌سمتم گرفت، میشه گفت به اندازه‌ی یه تلفن همراه بود. نگاهی به قیافه متعجبم انداخت و با صدایی که از شدت هیجان می‌لرزید جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا ببین داش سپهرت چه کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن نگاه گیجم لبخندش جمع شد، کلافه نفسش رو بیرون داد، درحالی‌که دستگاه رو کف دستم می‌گذاشت بیشتر توضیح داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با وارد‌کردن کدهای مخصوص باید جای دقیقش رو پیدا می‌کردم؛ اما احتمالاً خون‌ریزی داخلی داره و باعث شده یه سری اختلالات توی سیستمای ردیابی ایجاد بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکث کوتاهی کرد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز هم تونستم نزدیک‌ترین محدوده‌ای رو که احتمالاً اونجا نگهش داشتن پیدا کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن سکوتش اشاره‌ای به دستگاه کف دستم کردم و مثل آدم‌های بی‌سواد -البته دور از جونم- پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب این به چه کارم میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این‌ بار قیافه‌ی جدی به خودش گرفت که واقعاً در مقابل شخصیتش مثل جک بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این دستگاه هرچی به ردیابا، یعنی خود کیان نزدیک‌تر بشی، صدای بلندتری تولید می‌کنه. البته میکروفونش رو بذار تو گوشت که صداش رو فقط خودت بشنوی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما حرکت کنین، من محدوده‌ش رو برات می‌فرستم. عجله کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و درحالی‌که با قدم‌های تند به‌سمت در سالن می‌دویدم، فریاد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی پسر، فداتم به مولا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده‌ی بلندش رو از پشت‌سرم شنیدم، بدون اتلاف وقت به‌سمت ماشینم دویدم و پشت رُل نشستم. به محمد که پشت‌سرم بیرون زده بود اشاره کردم و با سرعت زیادی از ویلا بیرون زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون جمله‌ی لعنتی سپهر توی گوشم زنگ می‌زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«احتمالاً خون‌ریزی داخلی داره. احتمالاً خون‌ریزی داخلی داره. احتمالاً خون‌ریزی داخلی داره.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این‌ کار رو با من نکن کیان. نمی‌خوام بازی نکرده ببازم مرد حسابی، نمی‌خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدبختی پشت بدبختی. همیشه میگن آدمی که جنگیدن بلد‌ نیست به بدبختی‌هاش میگه قسمت؛ ولی وقتی فرصت جنگیدن پیدا نکنم، چطور می‌خوام بهت ثابت کنم من هم می‌تونم بجنگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جاده‌ی بیرون از شهر رسیدم. سرعت ماشین رو پایین آوردم و گوشی دومم رو که همیشه توی داشبرد ماشین بود، برداشتم. آدرسی که سپهر فرستاده بود، یه جایی توی 320 کیلومتریِ بیرون از شهر بود، سمت شرق. آدرس رو برای محمد فرستادم و پام رو روی پدال گاز فشردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرثانیه که می‌گذشت نگرانیم نسبت به وضعیت کیان چند برابر می‌شد. این بی‌خبریِ لعنتی داشت دیوونه‌م می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیالم از بابت بردیا راحته؛ چون می‌دونم میلاد تا پای جونش مراقبشه؛ اما... اما کیان، اون آدم کله‌‌خراب هیچ ترسی از مرگ نداره و همین من رو بدجور می‌ترسونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این موضوع که می‌تونه به‌راحتی از جون خودش بگذره همیشه روی مخم بوده و هست؛ اما خب نمیشه کاریش کرد، کیانه و اخلاق‌های مزخرفش. فقط امیدوارم اون شاهین عوضی هم همون‌جا باشه، دلم می‌خواد خودم ذره‌ذره نفسش رو قطع کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از مدتی که برام سالی گذشت، به محل مورد نظر رسیدم. گوشه‌ای پارک کردم و نگاهی به اطرافم انداختم. تا چشم کار می‌کرد، صحرا بود؛ خشک، سوزان، ترسناک. اون‌قدر خالی از زندگی بود که بدون اینکه خودم بخوام اخم کردم. این مکان، ناپدید‌شدن بردیا و میلاد، از همه مهم‌تر آخرین حرف‌های کیان که خبر از زنده‌بودن شاهین می‌داد، همه‌و‌همه اون‌قدر گیجم کرده بودن که نمی‌دونستم باید چی‌کار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه کیان بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم. درسته، اگه کیان بود بدون ذره‌ای تردید صد قدم بعد رو هم طراحی می‌کرد؛ اما من... من کیان نیستم. هیچ‌کدوم مثل اون نیستیم، برتریِ اون نسبت به همه‌مون کاملاً واضحه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من، میلاد، محمد، سپهر، همه‌ی بچه‌ها به اون مردک لجباز و مغرور مدیونیم؛ زندگیمون، آدمی که الان هستیم. مسبب همه‌ی این بُردها توی این زندگی خونین، کیانه. اون آدم به طرز خیلی مضخرفی همیشه فرشته‌ی نجات ما بوده و هست. بدون اون امکان نداره بتونیم یه قدم به اهدافمون نزدیک بشیم، امکان نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این جنگ، این میدون، هیچ‌کدوممون رو بدون کیان نمی‌پذیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما دشمن‌های اون... خطای دیدشونه که فکر می‌کنن با بقیه فرق می‌کنن، اون‌ها فقط چیزی رو می‌‌بینن که کیان می‌خواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حس خیسی و سرما چشم‌هام رو باز کردم. یکی از نوچه‌های شاهین به اسم اسکندر بالای سرم ایستاده بود و سطل آب به دست با پوزخند نگاهم می‌کرد. با صدای قدم‌هاش سرم رو به‌سمت در زیرزمین برگردوندم و نگاهی بهش انداختم. لعنتی، این آدم همیشه برام عذاب‌آور بود. با دیدنش برای لحظه‌ای خیره نگاهش کردم؛ اما بعد از چند ثانیه سرم رو پایین انداختم و سعی کردم متوجه لرزش شونه‌هام نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند قدم به‌سمتم برداشت و با صدای شاد و پر‌شوری به حرف اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌بینم سرت پایینه آقا کیان. خوشم میاد از این حالتت، درستش هم همینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کرد، داشتم جون می‌دادم تا خنده‌م رو پنهون کنم؛ ولی با هر قدمی که بهم نزدیک‌تر می‌شد، پنهون‌کردن خنده‌ی خفه‌شده‌م سخت‌تر می‌شد. بین خنده‌های بی‌صدام به سرفه افتادم. قفسه‌ی سیـنه‌م با هر سرفه بدجور تیر می‌کشید؛ اما این‌قدر مضحک شده بود که نمی‌تونستم به دردم فکر کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای متعجبش توی فضای تاریک و سرد زیرزمین پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داری... داری می‌خندی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره سرم رو بالا آوردم و با صدای بلند قهقهه زدم. حتی سرفه‌های گاه‌و‌بی‌گاه بین خنده‌هام هم باعث نمی‌شد دست از خندیدن بکشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مشتی که به فکم کوبیده شد، سرم به‌سمت راست خم شد. خونِ توی دهنم رو بیرون تُف کردم و با پوزخند به‌سمتش برگشتم، اشاره‌ای به اسکندر کردم و خونسرد با صدای گرفته‌ای لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاهین کوچولوی بابا، هنوز هم نوچه‌هات رو می‌فرستی جلو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه شاهین جوابی بده، اسکندر مشت دیگه‌ای حواله‌ی صورتم کرد. سرم رو پایین انداختم و پلک‌هام رو روی هم فشردم. شاهین هرچی داشت از پدرش بود؛ ثروت، قدرت، حتی باند قاچاقی که اداره می‌کرد. لبخندی زدم و به‌سمتش برگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسکندرجون! برو عقب‌تر دقیق دَدیت رو سیاحت کنم. می‌دونی که دیدن یه لاشخور، اون هم از این فاصله سعادت بزرگیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم‌های سرخ‌شده نگاهم کرد. دندون‌هاش رو روی هم فشرد و لگدی به شکمم زد که چشم‌هام سیاهی رفتن. شکستن دنده‌‌هام رو به‌خوبی حس می‌کردم. لرزی رو که از سرما و درد به تنم افتاده بود اصلاً دوست نداشتم، حس ضعف یکی از ممنوعه‌های کیان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای شاهین سرم رو به‌سمتش چرخوندم و بی‌خیال نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچ‌وقت عوض نمیشی لعنتی، هیچ‌وقت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست‌هاش رو بالا گرفت و با اشاره‌ای به زیر‌زمین تاریک ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت رو ببین، توی چنگ منی. هیچ‌کس قرار نیست به دادت برسه کیان احتشام، این‌ بار راه فراری نداری پسر؛ پس اون زبون درازت رو کوتاه کن تا از ته نبریدمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صندلی تکیه دادم و چشم‌هام رو از درد روی هم گذاشتم. سرفه‌ای کردم و لبخندی گوشه‌ی لبم جا دادم. خونسرد‌تر از همیشه جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌خوای من رو بکشی؟ خب بکش، فکر کردی برام مهمه؟ تو هیچی نتونستی ازم بگیری. فکر کردی نمی‌دونم بردیا پیش تو نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگش پرید و دستپاچه بهم نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم‌های سرد بهش خیره شدم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تنها حسرتم توی این دنیا اینه که چرا یه لجن مثل تو رو از صفحه‌ی روزگار محو نکردم احمق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این‌ بار از کوره در رفت، به‌سمتم حمله‌ور شد و بعد مشت‌های استخوونیش بودن که توی صورت یا شکمم فرود می‌اومدن. از روی صندلی بلندم کرد و به‌سمت عقب هُلم داد. کف زیرزمین افتادم. لگدهاش که پهلو و قفسه‌ی سیـنه‌م می‌خورد نفسم رو قطع می‌کرد. از درد زیاد هیچی رو حس نمی‌کردم و مدام سرفه می‌کردم. اسکندر با دیدن حالم، شاهین رو ازم دور کرد. من رو روی صندلی چوبی برگردوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهین با صورت قرمزشده فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تویِ آشغال همین‌جا می‌میری. توی همین زیرزمین دفنت می‌کنم کیان، می‌شنوی؟ حتی نمی‌ذارم جسدت رو پیدا کنن، نمی‌ذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو بستم و سرم رو به صندلی تکیه دادم، با پوزخند زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرص نخور گوگولی، شیرت خشک میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای قدم‌های تندش رو شنیدم و بعد سوزش شدیدی رو توی پهلوم حس کردم. پلک‌هام رو به هم فشردم، هیچی حس نمی‌کردم. فقط‌و‌فقط درد بود که بهم یادآوری می‌کرد من کیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای شاهین توی گوشم پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین‌جا جون بده تا بفهمی احمق کیه پسر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند لحظه زیر‌زمین توی سکوت عجیبی فرو رفت. گرمیِ خون رو روی پهلوم حس کردم. چشم‌هام رو باز کردم و لبخند سردی زدم. زیر لب، اسمش رو زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دریا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند بار پشت‌سرهم سرفه کردم. خسته‌تر از همیشه به صندلی تکیه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«می‌خوام بیام دریا؛ اما... اما وقتش نیست خانومم. وقتش نیست کنارت باشم. اول باید این لجن‌زاری رو که ما رو توی خودش خفه کرد به آتیش بکشم. باید این بازی رو تمومش کنم. حتی شده به قیمت جونم تمومش می‌کنم. می‌دونم منتظرمی؛ اما امروز نه. یه‌کم دیگه تحمل کن دریای من. به‌زودی میام پیشت، خیلی زود.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلک‌هام رو از درد روی هم فشردم و آروم زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نخوا... ب... لعنتی... نبـ... اید... بخوابی... کیا... کیان... باید... این بازی رو... تموم کنـ... کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنجاق سـینه شاهین رو که موقع له‌کردنم از لباسش جدا شده بود، توی مشتم فشردم و دستم رو پیچوندم. بی‌توجه به دردی که توی سلول‌به‌سلول تنم حس می‌کردم به جون طناب‌ها افتادم. می‌دونم یه روز بالاخره قراره این زندگیِ لعنتی تموم بشه؛ اما امروز این اجازه رو به عزرائیل نمیدم که از مرگ من لـذت ببره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من زمانی میرم که همه‌ی اون لاشخورها رو با خودم به قعر جهنم بکشم. تنهایی اون دنیا برام جذابیتی نداره، حتی با وجود اون سه نفری که از قبل واسه خودشون توی جهنم جا رزرو کردن؛ منصور قائمی، علیرضا نیازی، کوروش جهانی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درسته جون‌دادنِ هر سه رو به چشم دیدم؛ ولی اعتراف می‌کنم دلم برای این گـناه بدجور تنگ شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما شاهین، گرفتن جون اون عوضی از هر نُه نفر برام جذاب‌تره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره طناب‌های دستم باز‌ شدن. با چشم‌های نیمه‌باز نگاهی به اطرافم انداختم و آروم خم شدم. بی‌توجه به درد شدیدی که توی تنم پیچید، پاهام رو هم باز کردم و دستم رو به صندلی گرفتم، با صدای آرومی زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاهین کوچولوی بابا، وقتشه یه بار دیگه عزرائیل رو به چشم ببینی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی صندلی بلند شدم و پاهای لرزونم رو به‌سمت در هدایت کردم. جلوی در روی زانوم افتادم و سرفه‌ای کردم، نفسم رو کوتاه بیرون دادم و دستم رو بالا بردم. سنجاق‌ سـینه رو توی قفل در فرو کردم. در، بین صدای سرفه‌های پردردم باز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کوتاهی زدم و از روی زمین بلند شدم، از زیر‌زمین بیرون زدم و با قدم‌های لرزون راهروی تاریک روبه‌روم رو متر کردم. صدای فریاد‌هاش توی گوشم زنگ می‌زد. نزدیک‌های در خروجی سالن از درد خم شدم و سرفه‌ای کردم. قفسه‌ی سیـنه‌م به‌ طرز مزخرفی درد می‌کرد، مشتم رو به سیـنه‌م کوبیدم و بریده‌بریده زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بایـ... د... بتَپی احمق... الان وقتـ... ش... نیست از... حرکت... وایسی. باید... بـ... تَپی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشتم رو به سیـنه‌م فشردم و به‌سمت در راهرو قدم برداشتم، اون‌قدر تاریک بود که انگار زیرِ زمین تونل زده باشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به در زدم، در کمال تعجب باز شد. آب دهنم رو با درد قورت دادم، شوریِ خون رو توی دهنم حس کردم. از راهرو خارج شدم، با دیدن سه‌راهه‌ی جلوم سرم رو پایین انداختم و دستم رو روی زخم پهلوم فشردم. خون از لابه‌لای انگشت‌هام بیرون می‌زد. هوای خفه و بوی خونی که توی راهرو پخش شده بود حالم رو خراب‌تر می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راهرویی که ازش خارج شده بودم به سه راهروی دیگه ختم می‌شد و مسئله اینه که شاهین ته کدوم یکی از این راهرو‌ها در انتظار عزرائیلشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمی به‌سمت جلو برداشتم. می‌دونم ته این بازی قراره کجا باشم؛ اما الان وقتش نیست. هنوز پنج نفر موندن، هنوز سایه‌ی نحس اون عوضی‌ها رو از روی زمین محو نکردم. امروز نمی‌تونم دستم رو به دست عزرائیل بدم، شاید یه روز دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جهنم، با وجود منصور قائمی، علیرضا نیازی و کوروش جهانی برام خیلی جذابه؛ اما وقتی هر نُه نفر رو در کنار خودم داشته باشم، جذاب‌تر میشه. امروز نه، قرار نیست امروز تسلیم بشم. امکان نداره از لـذتِ گرفتن جون اون لاشخور بگذرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد راهروی سمت چپ شدم. بی‌توجه به نفس‌هام که به شماره افتاده‌ بودن از جلوی درهای چوبی گذشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند دقیقه با دیدن اسکندر جلوی دری سیاه‌رنگ لبخند کوتاهی زدم و پلک‌هام رو روی هم فشردم‌. برای چند لحظه گیج بهم خیره شد؛ اما سریع به خودش اومد و با فریاد به‌سمتم حمله کرد. با مشتی که به صورتم کوبید، تعادلم رو از دست دادم و به دیوار راهرو کوبیده شدم. با صدای متعجب شاهین به‌سمت عقب برگشت تا جوابش رو بده. پوزخند سردی زدم و در کسری از ثانیه از دیوار کنده شدم. با دو قدم بلند خودم رو بهش رسوندم و دستم رو دور گـردنش حلـقه کردم. قبل از اینکه بتونه عکس‌العملی از خودش نشون بده، سنجاق ‌سـینه رو روی گلوش کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست خونیم رو پایین آوردم و بی‌توجه به جسم بی‌جون و غرق در خونش به‌سمت شاهین قدم برداشتم، نگاهی به صورت رنگ پریده‌ش انداختم و آروم زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی... حرف می‌زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست خونیم رو به دیوار گرفتم و قدم دیگه‌ای به‌سمتش برداشتم. با ترس به چشم‌های سیاهم خیره شد. انگار مرگ خودش رو توی چشم‌هام دیده باشه، یکه‌ای خورد و قدمی به‌سمت عقب برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و قدم دیگه‌ای برداشتم، با صدایی سرد و خالی از احساس زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ترسیدی شاهین... تو که قبلاً... مرگ به دست... من رو تجربه کردی... دیگه از چی می‌ترسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو به دیوار راهرو گرفت و با چشم‌های لرزونش بهم خیره شد، انگار زبونش از ترس بند اومده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستی که سنجاق‌ سـینه رو نگه داشته بودم، اشاره‌ای بهش کردم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونی... بین... همه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرفه‌ای کردم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بین همه‌ی فانتزیام... کشتن دوباره‌ی تو... حرف اول رو می‌زنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌ی کوتاهی کردم و نگاهی بهش انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرگ زیاد هم بد نیست مرد... این‌قدر نلرز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم دیگه‌ای به‌سمت عقب برداشت و به دیوار تکیه داد، صدای ترسیده‌ش توی راهرو پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیـ... کیان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند سردی زدم و قدم دیگه‌ای بهش نزدیک شدم، یه تای ابروم رو بالا دادم و لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبول دارم... اینکه برای بار... دوم به دست... قاتلت... به قتل برسی... خیلی جذاب نیست... اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم‌های غرق در نفرت بهش خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما برای من...گرفتن جون تو... هر چند بار دیگه هم... که باشه... اوج لـذته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پشت‌سرش نگاهی انداخت و آب دهنش رو با ترس قورت داد. دست مشت‌شده‌م رو به دیوار راهرو کوبیدم و زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزرائیلت سر... رسیده شاهین شکوهی... وقتشه این بیداریِ مرگ رو... تموم کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برام جالب بود دیدن لرزِ تن مردی که تا چند دقیقه‌ی پیش برام شاخ‌و‌شونه می‌کشید و الان ترس زبونش رو بند آورده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش به در خروجی سالن که پشت‌سر من بود افتاد. حس کردم پاهاش رو به زمین سفت کرد و حالت دویدن به خودش گرفت. پوزخندی زدم و دستم رو از دیوار راهرو جدا کردم. وسط راهروی باریک ایستادم و پاهام رو به اندازه‌ی عرض شونه‌هام باز کردم. ابرویی بالا انداختم، آروم و خونسرد زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته... فقط یه راه برای فرارت هست... اون هم... اینه که از روی جنازه‌ی من... رد بشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنجاق‌ سـینه رو توی مشتم فشردم و بی‌توجه به سوزش کف دستم با خشم ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زود باش... خیلی طولش میدی پیرمرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش بین سنجاق ‌سـینه‌ی توی دستم و زخم چاقوی روی پهلوم در نوسان بود. پوزخندم عمیق‌تر شد. مثل همیشه کثیف‌ترین راه‌ها رو انتخاب می‌کرد. البته زیاد به دور از انتظارم نبود. بالاخره تعلل رو کنار گذاشت و به‌سمتم حمله کرد. قبل از اینکه دستش به پهلوم برسه، مشت گره‌شده‌م رو به فکش کوبیدم. تعادلش رو از دست داد و به دیوار راهرو کوبیده شد. تکون خفیفی خوردم و قهقهه‌ای زدم، با دست اشاره‌ای به خودم کردم و لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی مضحکی مرد... من رو ببین... رو به‌ موتم؛ اما... ترس اون‌قدر ضعیفت... کرده که من رو مرگ خودت... می‌بینی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرفه‌ای کردم و دستم رو روی پهلوم فشردم. برای لحظه‌ای از حواس‌پرتیم استفاده کرد. از دیوار کنده شد و به‌سمتم هجوم آورد. قبل از اینکه بتونم تن خسته و زخمیم رو عقب بکشم، کمرم رو گرفت و کف راهرو خوابوندم. مشت‌هاش رو دقیق روی زخم چاقو می‌کوبید و دردی که توی تنم می‌پیچید، برای چند لحظه نفسم رو قطع کرد. آخرین مشت رو به فکم کوبید و ترسیده عقب کشید. نشسته عقب‌عقب رفت. وقتی دید تکون نمی‌خورم، برگشت و روی چهاردست‌و‌پا خودش رو به‌سمت در خروجی راهرو کشوند. پوزخندی زدم و توی جام نشستم. چشم‌هام رو باز کردم و با یه حرکت از روی زمین بلند شدم. با صدای قدم‌هام به عقب برگشت و با دیدنم بالای سرش از ترس خشکش زد. نگاهی به قیافه‌ی خون‌آلودم انداخت و متحیّر زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو... تو یه شیطانی... چـ... چطور امکا... امکان داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند ترسناکی به‌سمتش خم شدم. آروم اما جوری که می‌دونستم خیلی خوب وجودش رو به لرزه می‌اندازه زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته من شیطانم... امیدوار بودم بفهمی نباید جلوی من آفتابی بشی؛ اما تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو عقب کشیدم و قهقهه‌ی بلندی سر دادم. دوباره نگاهی بهش انداختم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی احمقی مرد... من خود مرگم... هیچ‌کس توی این دنیا قادر به شکست من نیست... هیچ‌کس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرکت دستش رو به‌سمت پهلوم دیدم و قبل از اینکه بتونه کاری رو که توی مغز پوکشه به عمل برسونه، مچ دستش رو گرفتم و سنجاق‌ سـینه رو محکم روی مچ دستش کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریادی از درد کشید و سعی کرد خودش رو عقب بکشه. لبخند ریزی زدم و به‌سمتش خم شدم. سرد و یخی لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونی الان... چی میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کردم و نگاهم رو به چشم‌های گشاد‌شده از ترسش دوختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خون بدنت از این زخم می‌زنه بیرون. کم‌کم چشمات سیاهی میره، سرت سنگین میشه، حس می‌کنی دنیا رو سرت خراب شده. جون می‌کَنی برای اینکه ثانیه‌ای این چشمای لعنتیت رو باز نگه ‌داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در جواب تقلاهاش فشاری به مچ دستش آوردم و یهو رهاش کردم. از پشت به دیوار تکیه داد و با وحشت به زخم عمیق مچ دستش خیره شد. خون‌ریزیش هر لحظه بیشتر می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو قدم عقب رفتم. روبه‌روش به دیوار راهرو تکیه دادم. سرفه‌ای کردم و درحالی‌که از درد به خودم می‌پیچیدم، زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط مرگه، این‌قدر نترس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلک‌هام رو روی هم فشردم و پوزخند سردی زدم. آره فقط مرگه، ترس از مرگ برای هرکسی معنایی داشته باشه برای من نداره. منی که قراره عزرائیل خیلی‌ها باشم؛ اما این دلیل بر قدرتم نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من فقط مُردم. آدم‌ها از یه جایی به بعد کم میارن. نفسشون می‌بُره، پای رفتنشون قلم میشه. از یه جایی به بعد دیگه نمی‌تونن لبخند رو هر روز صبح روی چهره‌شون نقاشی کنن. از یه جایی به بعد نگه‌داشتن اون قطره‌های مزاحم پشت پلک‌هاشون محال‌ترین محال عالم میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تحمل‌کردن بغض‌های خفه توی گلوشون میشه جنگ تن‌به‌تن. ته تهش، خنجر اون بغض‌ها میشه زخمی که مرهمی براش نیست. ته تهش، خون اون زخم‌ها از چشم‌هاشون بیرون می‌ریزه، قطره‌قطره؛ مثل نم‌نم بارون. اون زمانه که دیگه دلیلی برای ادامه نمی‌بینی. من الان دقیق همون‌جایی ایستادم که هیچ دلیلی برای مرگ و زندگی نمی‌بینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنم رو با درد قورت دادم و سرفه‌ای کردم. چسبیده به دیوار روی زمین سر خوردم. تکیه به دیوار نشستم. با بی‌حالی یکی از پاهام رو دراز کردم و به جسم نیمه‌‌جون شاهین نگاهی انداختم، هر لحظه بیشتر از قبل هوشیاریش رو از دست می‌داد. بوی خون، خفگیِ هوای داخل راهرو و از همه بدتر دردم، هر لحظه بیشتر‌و‌بیشتر کلافه‌م می‌کرد. دستم رو روی پهلوم فشردم و آروم زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درد داری... مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو باز کردم. با چشم‌های سرخ از خشم بهش خیره شدم، با حرص ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی نه به اندازه‌ی اون... هنوز کمه... این درد... این ترس... لایق بدتر از اینایی شکوهی... این رو هر دومون می‌دونیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش رو ازم گرفت و به دستش دوخت. برای چند لحظه به خون زیادی که اطرافش بود خیره شد. انگار سرش رو تنش سنگینی کنه به دیوار تکیه داد و چشم‌هاش رو با درد بست. پوزخندی زدم. این مرگ، این درد، همه‌و‌همه درمقابل کثیف‌کاری‌هایی که توی این دنیا انجام داده کمه؛ خیلی هم کمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونی که الان داره توش غلت می‌زنه، یک‌هزارم خون‌هایی که ریخته نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به دیوار تکیه دادم و چشم‌هام رو با درد بستم. انگار... انگار یه چیزی کم بود. می‌دونم گاهی وقت‌ها کمرم بد خم میشه، بدجور نفسم می‌گیره. گاهی وقت‌ها اون‌قدر زندگی ازم دوره که نمی‌دونم چطوری باید ثانیه‌ها رو بگذرونم. می‌خوام بلند بشم. می‌خوام باز از ته دل قهقهه بزنم و بگم این مَردِ مُرده باز می‌تونه زنده باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گاهی اوقات چه تلخه حقایقی که می‌دونم امکان تغییر ندارن. می‌دونم نمی‌تونم مرگ رو تغییر بدم؛ پس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دونم، یه نمی‌دونم بزرگ برای روزها و شب‌هام، سال‌های زندگیم، ماه‌ها، هفته‌ها، روزها، ساعت‌ها و ثانیه‌هایی که این «نمی‌دونم» زندگیم رو روی انگشتش می‌چرخونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من نمی‌دونم قراره چی بشه؟ نمی‌دونم تا کی تاب تحمل بیشتر از این رو دارم؟ فقط می‌دونم خسته‌م، خیلی خسته‌م. پلک‌هام رو روی هم فشردم و با درد زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط یه‌کم می‌خوابم... یه‌کم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم‌کم پلک‌هام گرم‌ شدن. قبل از اینکه کامل هوشیاریم رو از دست بدم صداش توی گوشم پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«- تیان جونم! (کیان جونم)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز چی شده فسقل پسر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ترسیده‌ش رو با مکث کوتاهی شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جیزه... من هیشی نَسکَستَما. (چیزه... من هیچی نشکستما)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه تای ابروم رو بالا دادم و با لبخند نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتماً همین‌طوره که میگی گل‌پسر بابا.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده‌ی بچگونه‌ش توی گوشم پیچید. حتی بین اون‌همه درد باعث شد لبخند بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«- بابا تیان، یعنی نِمی‌کای بِجنی من رو؟ ( بابا کیان، یعنی نمی‌خوای بزنی من رو؟)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تن کوچولوش رو میون بازوهام گرفتم و سرم رو توی موهاش فرو کردم. نفس عمیقی کشیدم و با محبت جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچ‌کس حق نداره دست روی پسر من بلند کنه، حتی خودم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بین درد لبخندی زدم و زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بردیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرد‌شدن تنم رو به‌خوبی حس می‌کردم. پلک‌هام سنگین‌ شدن. لحظه‌ی آخر صدای نگران و ترسیده‌ی شخصی توی گوشم پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یا خدا! کیان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب به دکتر خیره شدم. چند بار دهنم رو باز‌و‌بسته کردم تا یه‌ بار دیگه حالش رو بپرسم؛ اما صدام در نمی‌اومد. انگار یکی دستش رو روی گلوم قفل کرده بود و اجازه نمی‌داد کلمه‌ای از حنجره‌م خارج بشه. یقه‌ی دکتر رو رها کردم و قدمی به‌سمت عقب برداشتم. سرم رو پایین انداختم و نفس حبس‌شده‌م رو بیرون دادم. دستی روی شونه‌م حس کردم و بعد صدای بم و گرفته‌‌ش که سعی در آروم‌کردنم داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امیدت رو از دست نده جَوون. برادرت خیلی قویه و معلومه قصد نداره به این زودیا تنهات بذاره. توکلت به خدا باشه، ما هرکاری از دستمون بربیاد براش انجام می‌دیم. شب خوش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قدم‌های آروم به‌سمت صندلی‌های سالن حرکت کردم، روی یکی از صندلی‌ها نشستم و سرم رو به دیوار تکیه دادم، دست‌های مشت‌شده‌م رو روی پاهام گذاشتم و چشم‌هام رو بستم. آهی کشیدم و سرم رو به دیوار راهروی بیمارستان کوبیدم، یه ‌بار، دو‌ بار، سه ‌بار، هفت‌ بار. تصویر کیانِ غرق در خون و اون کبودی‌ها و زخم‌های لعنتی روی صورت و بدنش داشت دیوونه‌م می‌کرد. فکر به اینکه این هشت روز پیش اون کفتار بود و درد می‌کشید و من احمق توی تخت نرم و گرمم لم داده بودم، داشت به مرز جنون می‌کشوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشتم رو روی پام فشردم. تموم خاطرات این دوازده سال مثل فیلم کوتاهی از جلوی چشم‌هام عبور کردن. وقتی اولین‌ بار توی باشگاه شبانه جِی دیدمش. یه پسربچه‌ی هفده-هجده ساله که با اون سن کم بدجور خوش‌تیپ و جذاب بود. اون زمان هم از همه‌ی دخترها بیزار بود و به هیچ‌کدوم روی خوش نشون نمی‌داد؛ اما سال‌ها بعد دریا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی خوب یادمه وقتی بعد بیست پیـ*ـک خیلی ریلکس سر میزمون اومد و گفت می‌خواد بهمون پیشنهاد شراکت بده. اون شب من و میلاد بهش خندیدیم. فکر می‌کردم یه بچه پولدار بی‌عرضه روبه‌رومون ایستاده که از شدت مـسـ*ـتی یاوه میگه؛ اما اون روزها گذشتن و اون پسربچه، ما رو به جایی رسوند که حتی تصورش رو هم نمی‌کردیم و حالا باید چی‌کار کنم؟ میلاد و بردیا، کیان... کیان... لعنتی کیان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«بهم بگو باید چی‌کار کنم؟ بدون تو، بدون تویی که انگار از همون روز اول پیدات شد که ناک‌اوتم کنی، حالا چرا چشمات رو بستی؟ چرا بلند نمیشی تا یه ‌بار دیگه جلوم قد علم کنی و دستور بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهت نیاز دارم مرد، همین‌طورکه تموم این سال‌ها نیاز داشتم و تو‌ توی تموم لحظه‌هام در کنارم جنگیدی. گاهی اوقات به‌جای همه‌ی ما جنگیدی و هیچ‌وقت حرفی از خستگی و درد نزدی. انگار جنگ جلوت کم میاره. من هم جلوت کم میارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شرط مي‌بندم من يادم نمياد نصف چيزايي رو كه تو هيچ‌وقت فراموش نمي‌كنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید بلند شی کیان! پسرت منتظرته. من بدون تو نمی‌تونم قدم توی این میدون لعنتی بذارم. باشه، اعتراف می‌کنم که می‌ترسم. بدون تو از عالم و آدم وحشت دارم مرد! پس برگرد، برگرد و توی این راه کنارم باش. فقط کنارم باش!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی افکار افسارگسیخته‌م غرق بودم که با صدای شخصی به خودم اومدم، تن خسته‌م رو از دیوار کندم و از روی صندلی بلند شدم. روبه‌روش ایستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم‌های یخی بهم خیره شد، نگاهی به سرووضع آشفته‌م انداخت، بدون هیچ عکس‌العملی به سرووضعم با لحن سرد و جدی لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احسان صدیقی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش به‌قدری آروم و سرد بود که برای چند لحظه متعجب بهش خیره شدم. این حجم از سرما، توی وجود یه زن؟ نمی‌تونستم باور کنم. با صداش شرمنده سرم رو پایین انداختم و آب دهنم رو قورت دادم. اصلاً متوجه نبودم چند دقیقه‌ست خیره‌خیره نگاهش می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جناب صدیقی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بالا آوردم و آروم با صدای گرفته و خش‌داری جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ته سالن و درهای شیشه‌ای بخش مراقبت‌های ویژه انداخت. به‌سمتم برگشت و خونسرد ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه‌کم وقتتون رو می‌گیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه منتظر جوابی از سمت من باشه، برگشت و به‌سمت خروجی سالن قدم برداشت. جمله‌ش ذره‌ای حالت پرسشی نداشت. مثل رئیسی که دستور میده و منتظر اطاعت از زیردستشه. نگاه گیجم رو از پشت بهش دوختم و دنبالش راه افتادم. درست مثل جوجه‌اردکی که دنبال مادرش راه میفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی در مکثی کردم، اگه الان برم و اتفاقی برای کیان بیفته چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با استرس نفس عمیقی کشیدم، بدون اینکه به‌سمتم برگرده به حرف اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیازی نیست نگران کیان باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب به‌سمتش قدم برداشتم. دستم رو به شونه‌ش رسوندم و گرفتمش؛ اما قبل از اینکه بتونم عکس‌العملی نشون بدم دستش رو روی دستم گذاشت. چرخی زد و پشت‌سرم ایستاد. جوری دستم رو پیچوند که دلم می‌خواست همون‌جا از درد فریاد بزنم. این‌‌همه زور و قدرت از سمت یه دختر برام شوکه‌کننده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس‌های گرمش رو کنار گوشم حس کردم و بعد صدای خونسردش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این اولین و آخرین‌ باریه که اجازه‌ی چنین حماقتی رو به خودت میدی. بار دیگه به این آسونی ازت نمی‌گذرم؛ پس حواست رو جمع کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنم رو قورت دادم و اخمی کردم. هیچ دختری تا الان جرئت چنین رفتاری رو با من نداشته و حالا، برای اولین‌ بار از سمت یه دختر با این قد و هیکل... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه نفسم رو بیرون دادم و خودم رو عقب کشیدم. مکثی کرد و یهو دستم رو ول کرد. دو قدم به‌سمت جلو پرت شدم. عصبی پلک‌هام رو روی هم فشردم و به‌سمتش برگشتم. اون‌قدر سرد نگاهم می‌کرد که برای لحظه‌ای تموم وجودم منجمد شد. حتی خشم و عصبانیتم رو نسبت بهش فراموش کردم. دست‌هاش رو پشت‌سرش قلاب کرده بود و پاهاش رو به عرض شونه‌هاش باز کرده بود. انگار اومده جنگ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره از حالت شوک بیرون اومدم و لبم رو گاز گرفتم. با تردید به حرف اومدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو دیگه کی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.