رمان حلقه جادویی(جلد اول) به قلم س.زارعپور
جنگ نزدیک بود؛ کنار گوشمون نفس میکشید و هیچکس متوجهش نمیشد. مردم بیگـ ـناه تاوان پس دادن؛ تاوان گناهی که مرتکب نشده بودن. امیدها رفت، زندگیها نابود شد و ویرانهها کنار هم قرار گرفتن و دشمنها قویتر و ترسناکتر شدن. اگه ویرانه میموندم، باید محکوم میشدم به تباهی. تعداد زیادی باورم نکردن؛ اما من دوباره جنگی رو برپا میکردم؛ بزرگتر و هولناکتر از تصورشون. گرچه تموم انتظاراتم از تنها سلاحم اونطوری نبود که میخواستم، گرچه رازهای زیادی پشت خودش داشت و گاهی ما رو به ورطهی نابودی برد؛ اما نفسهای جنگ رو داغتر کردیم و اینبار... ما بودیم که بهجاش نفس میکشیدیم!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۳۰ دقیقه
ژانر : #تخیلی #فانتزی
خلاصه :
جنگ نزدیک بود؛ کنار گوشمون نفس میکشید و هیچکس متوجهش نمیشد.
مردم بیگـ ـناه تاوان پس دادن؛ تاوان گناهی که مرتکب نشده بودن. امیدها رفت، زندگیها نابود شد و ویرانهها کنار هم قرار گرفتن و دشمنها قویتر و ترسناکتر شدن. اگه ویرانه میموندم، باید محکوم میشدم به تباهی. تعداد زیادی باورم نکردن؛ اما من دوباره جنگی رو برپا میکردم؛ بزرگتر و هولناکتر از تصورشون. گرچه تموم انتظاراتم از تنها سلاحم اونطوری نبود که میخواستم، گرچه رازهای زیادی پشت خودش داشت و گاهی ما رو به ورطهی نابودی برد؛ اما نفسهای جنگ رو داغتر کردیم و اینبار... ما بودیم که بهجاش نفس میکشیدیم!
فصل اول
اینجا سرزمین منه! سرزمین هانه، و ما با صلح و آرامش در قلمروی پادشاهی سخاوتمند، فردریکشاه، زندگی میکردیم. توی این سرزمین افسانهای، از هفتسالگی به هرکدوم از ما اژدهایی تعلق میگیره و ما موظفیم آموزششون بدیم و تربیتشون کنیم. یهذره سخته، اما خب... نشد نداره.
مثل من که بالاخره موفق شدم و اولین پروازم رو انجام دادم. اسمش رو گذاشتم نادیا.
- یوهو!
هیچوقت فکر نمیکردم پرواز اینقدر خوش بگذره.
سرخوشانه میخندیدم.
- برو بالاتر نادیا، برو بالاتر.
اژدهاها زبون ما رو میفهمن، حتی میتونن صحبت کنن؛ اما نه با کلمات، بلکه با ذهن صاحباشون ارتباط برقرار میکنن.
سرزمین ما خیلی قدرتمند بود؛ اما همیشه یه قدرتمندتر وجود داره. تو همسایگی کشورمون، دقیقاً بعد از چندتا تپه، سرزمین ویکتوریا قرار داشت. اونا محشر بودن. خودم شخصاً عاشق اون سرزمین بودم. اه:campe545457on2:کتوریا نه تنها اژدهابازهای قهاری بودن، بلکه خودشون هم یه انسان معمولی نبودن و قدرتهای فراطبیعی داشتن. بعداً کمکم بهتون میگم چه تواناییهایی. با اینکه فوقالعاده قوی بودن، اما یه نقطه ضعف بزرگ داشتن. کشورشون پر از فرقههای گوناگون و چنددستگی بود. به قدری از اونسرزمین خوشم میاومد که تقریباً هرروز رو اونجا میگذروندم و پدرم همیشه ناراضی بود و خیال میکرد ممکنه من هم مثل اونها به یه گروه خاص علاقهمند بشم، اما من ابداً نمیتونستم حرفش رو گوش کنم، فقط به یه دلیل.
با شعلهی آتشینی که از جلوم رد شد ترسیده عقب کشیدم. کمی تعادل نادیا به هم خورد، ولی تونستم کنترلش کنم. اگه از اون ارتفاع میافتادم که دیگه چیزی ازم نمیموند. به سمت راستم نگاه کردم تا عامل این کار رو ببینم. بله، خوشحال از ترسوندن من قهقهه میزد. داد زدم:
- دنیل!
دستهاش رو از دو طرف باز کرد و شونههاش رو بالا انداخت. چه مسلط روی اژدهاش نشسته بود! با رضایت مندی گفت:
- چیه خانم کوچولو؟ تو باید بتونی کنترلش کنی.
- تو دیوونهای! این اولین پروازمه. ممکن بود سقوط کنم!
خندید و گفت:
- اگه به فکر تلافی هستی من آمادهم.
به نادیا دستور حرکت دادم و دنبالش کردم. از مهارتش متعجب شدم. اون فقط دوسال از من بزرگتر بود. چطور یه پسر پونزدهساله اینقدر با مهارت اژدها رو هدایت میکرد؟!
به ارتفاعات خیلی زیاد پرواز میکردیم و از بین ابرها رد میشدیم. داشتم خطر بزرگی میکردم، اون هم درحالی که میدونستم توی اولین پرواز نباید انقدر بالا رفت، اما وقتی شکوه و زیبایی هانه رو از بالا دیدم، دیگه تلافیکردن و ارتفاع زیاد رو از یاد بردم.
- واو!
شگفتزده به پایین نگاه میکردم که یه دفعه نادیا تکون شدیدی خورد. نتونستم تعادلم رو روی گـردنش حفظ کنم و لیز خوردم. وحشت کردم. از روش افتادم پایین!
با آخرین توانم جیغ کشیدم. خدای من! ارتفاعم خیلی زیاد بود. با دیدن درختهایی که به سرعت بهشون نزدیک میشدم، چشمهام رو بستم و بلندتر جیغ زدم. من مردم، مرده بودم. وای خدا!
دقیقاً لحظهای که منتظر فرورفتن شاخهی درخت توی شکمم بودم، چیزی به کمرم چنگ زد و من رو بالا کشید.
نفسم در نمیاومد. با احتیاط چشمهام رو باز کردم و سرم رو چرخوندم تا ببینم چی شده. بازم دنیل در حال خندیدن بود و من رو با چنگال اژدهاش نجات داده بود.
- چطور بود؟ اولین پرواز خوش گذشت؟
جیغجیغ کردم و دستوپا زدم:
- بذارم پایین. با توام گفتم منو بذار پایین. بذارم پایین!
- آروم باش، دوباره میفتیا.
- میکشمت دنی، گفتم بذارم پایین!
بالاخره حرفم رو گوش کرد و آروم انداختم روی زمین.خودش هم با فاصله روی زمین فرود اومد و از روی سر اژدهاش که اسمش رو مایکل گذاشته بود پایین پرید.
من با تأسف به پارگی حاصل از چنگالهای مایکل روی پیراهنم نگاه میکردم. مامی حتماً بیچارهام میکرد!
دنی همچنان خندهرو، مقابلم ایستاد:
- اوه لباست پاره شده...
تیز نگاهش کردم که ادامه داد:
- اما حداقل شکمت سالمه!
واقعا که چه کشف بزرگی کرده بود! از توی ذهنم نادیا رو صدا زدم تا بیاد پایین. بعد حرصی رو به اون گفتم:
- ممکن بود بمیرم. تو عقلتو از دست دادی!
جلوتر اومد و آروم گفت:
- ممکن نبود بمیری، من همیشه مواظبتم.
خشمم فروکش کرد و بدنم گرم شد. بیحرف نگاهش کردم.
همونموقع از صدای بالزدن یه اژدها با نگرانی ازش فاصله گرفتم.
پاپا بود. اوه نه! حتماً سقوطم رو دیده!
محکم روی زمین فرود اومد. خشمگین پایین پرید و به قصد حمله بهطرف دنیل رفت.
- تو پسرهی بیعقل! نزدیک بود به کشتنش بدی. به چه حقی اینکار رو کردی؟
روبروش ایستادم و سعی کردم آرومش کنم.
- پاپا، اون فقط یهاتفاق بود. من حالم خوبه.
عصبی نگاهم کرد. ولی امیدوار بودم از دنیل بگذره و کاریش نداشته باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیخوام چیزی بشنوم. سوار شو. باید برگردیم خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پاپا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتش رو به نشونهی تهدید بالا برد و شمرده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گفتم سوار شو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین رو گفت و خودش به سمت اژدهاش رفت، اون حیوون هم عین خودش خشن و عصبی بود. الکس! با چهرهای مغموم به سمت دنیل چرخیدم. پسرهی پررو! هنوز هم لبخند میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمک زد و بیصدا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بعداً میبینمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار از هیچی ناراحت نمیشد. عصبیکردنش برای من یه آرزوی محال بود. اینهمه خونسردی تو یهنفر؟ نوبره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنادیا گردنش رو پایین آورد و من سوار شدم. همونطور که تمرین کرده بودم، دوباره پرواز کردم. به پایین نگاه کردم. همچنان سرش بالا بود و نگاهم میکرد تا از دید محو شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب، تنها دلیلم برای رفتن به ویکتوریا رو فهمیدید؛ دنیل پسری بود که واقعاً در برابرش قدرتی نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از فرود اومدن مقابل خونه، مادر نگران به سمتم دوید و محکم بغلم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه خوشحالم که سالمی عزیزم. نمیدونی چه صحنهی وحشتناکی بود. اون کی بود که اذیتت میکرد؟ چرا انقدر بالا رفته بودی؟ اگر پدرت جلوم رو نگرفته بود اومده بودم دنبالت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم درحالیکه همچنان ناراحت بود، از کنارمون گذشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بازم مزاحم همیشگی؛ دنیل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو تو کاسه چرخوندم. کلاً آب پاپا با اون تو یه جوب نمیرفت. البته بگم که پاپا بیشتر اوقات عصبانی بود. به هرحال از یه فرمانده چه انتظاری میشه داشت؟ اون هم فرماندهی سپاه فردریکشاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز مامی جدا شدم. با هردو دستش موهای مواج و سفیدرنگم رو نوازش کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خداروشکر. چندبار بگم دنیل پسر مناسبی نیست؟ حتماً باید یه بلایی سرت بیاره؟ تو که میدونی مردم ویکتوریا ذات خوبی ندارن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آه مامی دست بردار. من این مورد رو دربارهی اونا قبول ندارم. اه:campe545457on2:کتوریا خیلیخوبن؛ علیالخصوص دنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین رو گفتم و به طرف اسطبل رفتم. سهتا اسب زیبا و چالاک داشتیم که عاشقشون بودم. درحالیکه کمربند مخصوصم رو باز میکردم، مامی وارد شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دنیل آدم خوبی نیست. آخه تو چرا حرف گوش نمیدی؟ همین چندلحظه پیش نزدیک بود بهخاطر اون بمیری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون به من آسیبی نمیرسونه، مطمئن باشید. خودتون که دیدین نجاتم داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهام رو باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خستهم. ناهار رو آماده کردن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری به تأسف تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امیدوارم وقتی بزرگتر شدی متوجه بشی. آره آمادهست. برو حاضر شو بعد بیا سر میز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اسطبل بیرون رفت. به اسبها نزدیک شدم و نوازششون کردم. یکی قهوهای و دوتا سیاه. قهوهایه از همه کوچیکتر بود. به اون که رسیدم، جلوتر اومد تا چیزی برای خوردن بهش بدم. ای شکمو! اما چیزی همراهم نبود. به هرحال تا چنددقیقهی دیگه بهشون غذا میدادن؛ پس فقط نوازشش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهتر بود قبل از ناهار یه دوش مفصل بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اتاقم رفتم و دوتا از خدمهها رو صدا زدم تا حمامم کنن. به کمک اونا لباسهام رو درآوردم و توی وان نشستم که پر از آب گرم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن تو یه خانوادهی نظامی بزرگ شده بودم. البته در هانه همه سررشتهای از جنگیدن داشتن، ولی ما بیشتر؛ چون پدرم فرماندهی سپاه و برادرم، اسکات، عضو گارد سلطنتی قصر بود. بیستسال داشت و حسابی هم مثل پاپا سختگیر بود. از وقتی چشم باز کردم، با شمشیر و سلاح آشنا بودم؛ پس تبعاً به جنگیدن هم علاقهی زیادی داشتم و زمانی که دخترای دیگه توی اتاقاشون کتاب میخوندن و منجوقدوزی میکردن، من تمرین رزمی میکردم. این از خاصیت بزرگشدن توی اینخانوادهست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خشککردن بدنم لباس مناسبی پوشیدم. روی صندلی نشسته بودم و موهام رو شونه میکردم که در اتاقم زده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلِر وارد شد و بعد از تعظیم کوتاهی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بانو، مادرتون گفتن هرچه سریعتر بیاید سر میز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز توی آینه نگاهش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آمادهم. الان میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو به احترام خم کرد و بیرون رفت. بلند شدم و بیرون رفتم. میز ناهار مثل همیشه از خوردنیها پر بود. اخمهای پاپا درهم و اسکات هم بهنظرم خیلی خسته بود. صندلی روبروی اون رو انتخاب کردم و نشستم. با لبخند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام. کی اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی وقت نیست. تو خوبی؟ چیزایی شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتن صدام رو پایینتر آوردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواهش میکنم تو شروع نکن. بذار بعداً باهم صحبت میکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سرفهی ساختگی پاپا، دست از حرفزدن برداشتم. مثل همیشه اول دعا کردیم و بعد شروع کردیم به خوردن. بوی خوش سوپ سبزیجات اشتهام رو تحـریـ*ک میکرد. نگاهی اجمالی به میز انداختم. برهی بریونشده وسط میز بود و خدمتکار سوپ گرم رو تو ظرف میریخت. نوشیدنیهای قرمزرنگ مهیا بود و چندنوع غذای دیگه. اصلاً درک نمیکردم چرا برای چهارنفر باید این همه غذا ترتیب بدن؟! اما خب عادت کرده بودم. همچنین اعتراض تو این موضوع به گفتهی مامی شأن من رو پایین میآورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آرامش داشتم از مزهی سوپ لـ*ـذت میبردم که پیکی از طرف شاه وارد سالن غذاخوری شد. به پاپا احترام گذاشت و محتاطانه جلو اومد. قاشق سوپ رو توی دهنم نگه داشتم و با کنجکاوی بهش خیره شدم. پیک با لباسهای اعصاب خرد کن نظامی احترام گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قربان، پیغامی از طرف شاه بزرگ آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه پیغامی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یهدعوتنامه برای حضور در رزمایش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای جشن! من عاشق جشنهای هانه بودم. واقعاً خوش میگذشت. پیک دعوتنامه رو درحالی که با هر حرکت صدای تلق تلق لباسش شنیده میشد به پاپا داد و رفت. پاپا به خدمتکاری اشاره کرد و دعوتنامه رو دستش داد تا بلند بخونه. یه جشن بود برای مانور اژدهاها که چندحاکم از سرزمینهای اطراف هم دعوت بودن، از جمله ویکتوریا. البته مردم هم میتونستن شرکت کنن. پس میتونستم دنیل رو ببینم. اون هم از این مراسم خوشش میاومد. رزمایش سهروز دیگه برگزار میشد و قطعاً اسکات و پاپا توی مانور شرکت میکردن. وای باید شب جالبی باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شمشیر در حال تمرین بودم؛ تنهایی، تو محوطهی پشتی. تنها ناظرم نادیا بود که از پشت ساختمون قصرمون سرش رو بالا آورده بود و نگاهم میکرد. نادیا هنوز نوجوون بود و اینقدر بزرگ شده بود. حتماً چندسال دیگه از اینم بزرگتر میشد. از گونههایی بود که پوست براق و تیغههای بلندی روی گردنش داشت تا در مواقع لزوم ازشون استفاده کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاپا و اسکات به قصر رفته بودن و مامی توی اتاقش چنگ میزد. صدای سازش رو میشنیدم. موسیقی تندی بود و با حرکاتم هماهنگی ایجاد کرده بود و من غرق تمرین شده بودم. اهمیتی به خستگی نمیدادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که شمشیرم رو با شتاب تو هوا تکون میدادم، صدای عجیبی شنیدم. یه چیزی غیر از موسیقی مامی. صدایی شبیه خرناسهی گرگ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت چرخیدم و هین بلندی کشیدم. گرگ سیاه و بزرگی پشت سرم بود. از طرز نگاهکردنش با اون چشما ترسیدم. خیلی ناگهانی بود. چندلحظه نگاهم کرد. مونده بودم چیکار کنم که پرید روم و از پشت افتادم رو زمین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیغ خفهای کشیدم. قلبم تند میزد؛ اما کاری نمیکردم. میخواستم ببینم خودش چیکار میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندونای تیزش رو نشونم میداد و خرخر میکرد. ریشخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه اعتراف میکنم ترسیدم. آقای باهوش گرگها توی روز ظاهر نمیشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آرومی به حالت اصلی خودش برگشت. پوزهش کوچیک شد و دندونهاش تیزی خودشون رو از دست دادن و موهای سیاهش توی پوستش فرو رفتن. چشمهاش دوباره قهوهای شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهاش رو از رو شونهام برداشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فهمیدم که ترسیدی، گرگها توی روز بیرون نمیرن نه من. من که کاملاً گرگ نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و نشستم. موهام رو پشت گوشم انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجا چیکار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اومدم ببینم برای جشن آمادهای یا نه؛ اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دنیل من فقط سیزدهسالمه، نیاز نیست از صبح تا شب مشغول آمادهشدن باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهاش رو ستون بدنش کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دخترهای سرزمین ما اینطوری نیستن، به ظاهرشون خیلی اهمیت میدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه تای ابروم رو بالا انداختم. بهطرفش چرخیدم و هلش دادم تا بخوابه رو زمین. مقاومت نکرد. با لحن حقبهجانبی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دخترهای هانه هم به ظاهرشون اهمیت میدن، این منم که برام مهم نیست؛ چون نیازی ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه چیزی به ذهنم رسید. موهای قهوهایش رو از توی پیشونیش کنار زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستی یه سؤال. تو میتونی نیروت رو به کس دیگهای منتقل کنی؟ یعنی یکی دیگه هم ازشون استفاده کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره میتونیم. میشه فقط مقداری از قدرتمون رو منتقل کنیم یا همهش رو. تازه اگه هرروز تمرین کنیم، قدرتمون بیشتر و قویتر میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگر همهش رو به کس دیگهای بدی خودت چی میشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میشم یهآدم معمولی؛ مثل تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوهوم. محدودیتی تو تبدیلشدن داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این که خیلی چیزها درموردش میدونستم، اما میخواستم خودش برام تعریف کنه تا چیزی از زیر دستم در نره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میتونم هرچندبار که خواستم تبدیل شم؛ اما فقط به سهتا حیوون؛ گرگ، مار و عقاب. و گرگ از همهش قویتره؛ چون بیشتر از همه روش کار کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحیوان مورد علاقهی مردم ویکتوریا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس حاکمتون باید خیلی قدرتمند باشه. دوست دارم امشب از نزدیک ببینمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شد و نشست. به شمشیرم که روی زمین بود اشاره کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو داشتی یهکاری میکردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تمرین میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نظرت درمورد یه حریف قَدر چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هوم. تو آمادهای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همیشه هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایستادیم. یه سلاح به اون دادم و شمشیر خودم رو هم از روی زمین برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا شرط ببندیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سر چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه تو بردی، کمی از قدرتم رو بهت میدم. تا یه مدتی خوش باش؛ چون موقتیه، فقط وقتی کامل منتقل بشه دائمی میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عالیه! اگه تو بردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اطراف نگاه کردم. با صدای نادیا چشمم بهش افتاد. سریع گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میذارم یه دور سوار نادیا بشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقیقاً همون لحظه نالهی نادیا رو تو ذهنم شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه نه سافیرا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم از طریق ذهنم بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگران نباش، برنده میشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پیشنهاد خوبیه، بدم نمیاد یه دور باهاش بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع به جنگ کردیم، من حمله میکردم و اون دفاع میکرد، اون حمله میکرد و من جاخالی میدادم. خیلی طول کشید. در زمان کوتاهی هردومون خیس عرق شده بودیم. همزمان شمشیرامون رو بالا بردیم و درست مقابل صورتامون به هم برخورد کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاملاً احساس میکردم که همهی تلاشش رو نمیکنه تا شمشیرم کنار بره؛ چون قدرت من در برابر اون هیچ بود. با چشمهای قهوهایش تو چشمام خیره شد. حسابی عرق کرده بود و از کنار شقیقهاش قطرههایی پایین میریخت. لبخند شیطنتآمیزی زد که جوابش رو دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره شمشیرش رو کنار زدم، یهدور دورِ خودم چرخیدم و تیغه رو کنار گردنش گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکست خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشمشیر رو پایین آوردم و روی زمین انداختم. نفسنفس میزدم. اون هم همینطور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب. شرطو باختی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباد خنکی از سمت درختا وزید و کمی خنک شدم. لبخند زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا جلو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلو رفتم. یه دستش رو جلو آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دستمو بگیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرفتم. نفس عمیقی کشید و چشماش رو بست. چندلحظه بعد، عبور جریان عجیبی رو حس کردم. یهجریان قوی. معرکه بود. بیاراده لبخند زدم و به هالهی قرمز دور دستم نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثانیهای بعد چشماش رو باز کرد و دستم رو رها کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هی. حس عجیبی دارم. حالا باید چیکار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیل با اشتیاق گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- احساس قدرت میکنی نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم. گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، حالا تمرکز کن. چشمت رو ببند و روی چیزی که میخوای تمرکز کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه دلم میخواست خودم میتونستم پرواز کنم. پس عقابشدن ایدهی جالبی بود؛ اما وقتی صدای چنگزدن مامی قطع شد، چشمم رو باز کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صدای موسیقی نمیاد. ممکنه پاپا برگشته باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از نادیا بپرس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونکار رو کردم؛ اما نادیا گفت خبری از پاپا یا اسکات نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- انگار نیومدن. خب حالا امتحان میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشمات رو ببند. دوست داری به چی تبدیل بشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه عقاب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا تصور کن که یه عقابی. درون خودت احساس یه عقاب رو پیدا کن. تصور کن که تک تک استخونهات متعلق به یه عقابه. خیلی مهمه که خودت رو دست تصورت بسپاری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفهاش رو به دقت گوش کردم. یه عقاب چه حسی داره؟ سبکی، سرعت، تیزبینی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهوجوداومدن یه جریان از نیرو رو تو بدنم حس کردم. تمرکز کردم. خودم رو عقاب فرض کردم. نیرو تو بدنم پخش شد و کمکم کاملاً من رو در بر گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا چشمهام رو باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کمال تعجب فقط تا زانوی دنیل رو دیدم. سرم رو بالا بردم. خواستم حرف بزنم؛ اما نتونستم. من تبدیل شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوم زانو زد. دستش رو روی سرم کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آفرین دختر باهوش. در حالت عادی باید کلی تمرین کنی. حالا میتونی پرواز کنی، بالهات رو باز کن و بال بزن؛ مثل یهپرنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو بال بزرگم رو باز کردم. انگار از وقتی متولد شده بودم پروازکردن رو بلد بودم. راحت بالا رفتم و از زمین فاصله گرفتم، بالا و بالاتر رفتم. اون هم تبدیل به عقاب شد و کنار من قرار گرفت. هردو سرعت گرفتیم و جلو رفتیم. دنیل یه صدای نامفهوم و جیغمانند، مثل عقابها درآورد و از من جلو افتاد. سعی کردم بهش برسم و ازش جلو بزنم؛ اما اون بامهارت بود و اجازه نمیداد. باهم اوج گرفتیم، دایرهوار تو هوا پرواز میکردیم. خیلی کیف میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورا! یوهو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت از تپهها گذشتیم و وارد ویکتوریا شدیم. توی آسمون ویکتوریا پرواز کردیم، اوج گرفتیم، مسابقه دادیم. معرکه بود! عالی بود! بادی که به صورتم میخورد واقعاً لـ*ـذتبخش بود و احساس قدرت میکردم و انقدر سبک بودم که انگار ممکن بود با هر وزش شدید باد مسیرم تغییر کنه؛ اما بعد از یه مدت خسته شدم. دیگه دنی رو دنبال نکردم و رفتم پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو برگردوندم تا ببینمش؛ اما نبود. توقف کردم و چشمم رو به اطراف گردوندم. وقتی دیدم داره بهطرف پایین میره، خیالم راحت شد. از دست این دختر، اصلاً احساس نمیکنه باید خبر بده؛ اما چطور خبر بده؟ اون که بلد نیست تو این حالت اتصال ذهن انجام بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت پشت سرش راه افتادم. فاصلهام خیلی زیاد بود و رسیدن بهش سخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن تغییر رنگ بالهاش از قهوهای به سفید وحشت کردم. مهلت تبدیلش داشت تموم میشد. وای نه! اگه از این ارتفاع بیفته! اوه نه. تو آخرش یهبلایی سر سافیرا میاری دنیل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرعتم رو بیشتر کردم. باید یه کاری میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمهی توانم رو به کار گرفتم. به سرعت بهطرف جنگل سقوط میکرد، هنوز عقاب بود؛ اما میترسیدم. چرا بهش نمیرسم؟ خدای من سافیرا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش مایکل بود، اون سرعتش بیشتره؛ اما مطمئن نبودم برسه. به هرحال امتحان کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ذهنم صداش زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مایکل، خودت رو به جنگل برسون، سافیرا در خطره. عجله کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابش رو شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دارم میام دنیل، دارم میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای نه. وقتش تموم شده. لعنت به من، لعنت به من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر چشم به هم زدنی به انسان تبدیل شد و صدای جیغش تا استخونام رو سوزوند؛ نه بهخاطر صداش، بلکه از ترس و نگرانی. نمیخواستم هیچ اتفاقی براش بیفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مایکل رو شنیدم. حالا من از بالا و مایکل از چپ به طرف سافیرا میرفتیم تا نجاتش بدیم. داشت به درختها نزدیک میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه. مایکل نمیتونست برسه. تموم انرژیم رو به کار گرفتم، فاصلهام باهاش کم شد. تبدیل رو باطل کردم و به شکل انسانیم در اومدم. سریع دستهام رو دور سر و بدنش حـ*ـلقه کردم تا اگر به شاخوبرگا برخورد کردیم آسیب نبینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین شاخهای که کمرم رو خراش داد نفسم رو بند آورد. عمیقبودن زخم رو کاملاً حس کردم. و دوباره کشیدهشدن به تنهی درخت. پهلوم سوخت؛ اما حاضر نبودم دستام رو از دور سافیرا باز کنم که همچنان از ترس جیغ میکشید. برعکس از درد زیاد محکمتر به خودم فشردمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره مایکل تونست خودش رو برسونه، قبل از اینکه روی درخت بعدی بیافتیم نجاتمون داد. افتادیم رو کمرش؛ اما بهخاطر حجم زیاد درختها مایکل هم نتونست خوب فرود بیاد. با افتادنش روی زمین من و سافیرا هم پرت شدیم رو زمین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو بیشتر پنهان کردم. چندبار غلت خوردیم و در آخر ساکن شدیم. با درد زیاد و بی حالی دستام رو از دورش باز کردم. صورتم از درد جمع شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکه بود و نمیتونست بلند شه. به سختی صداش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سافیرا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم بلند شد. موهاش ژولیده و پر از برگ شده بود. چشمام رو از سوزش زخمهام به هم فشردم. درحالی که از تعجب و حیرت نمیدونست باید چیکار کنه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای! من هنوز زندهم. دنیل، هنوز زندهم. اوه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز واکنشاش خندهام میگرفت. دردآلود و همراه یه لبخند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره هنوز زندهای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش به من افتاد. هراسون بهم نزدیک شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدای من! زخمی شدی، زخمی شدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمایکل هم بهمون نزدیکتر شد. خواستم بگم چیزی نیست که صدایی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای! عجب سقوط جانانهای دنیل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو به طرف صدا چرخوندم. اوه عالی شد. لئو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسافیرا نگران ایستاد و به سمتش رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا شما دنیل رو میشناسین؟ خواهش میکنم کمکش کنین. زخمی شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه لئو معطوف به سافیرا شد و بی تفاوت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا به حال ندیدمت، اهل ویکتوریا نیستی نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه فرقی میکنه؟ خونریزی داره، باید نجاتش بدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاری از من برنمیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروش رو برگردوند تا بره؛ اما سافیرا جلوش رو گرفت و مانع شد. عصبی شدم. دلم نمیخواست از اونخودخواه کمک بگیره، اونم برای من. سعی کردم تکون بخورم، اما درد امونم رو بریده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هی. تو نمیتونی همینطوری بری. ببین، اگر پول میخوای من میتونم دهها سکهی طلا بهت بدم. فقط خواهش میکنم کمکش کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسم پول که اومد کمی فکر کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صدتا میگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه باشه. لطفاً عجله کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحیف که نمیتونستم بلند شم. حیف!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارم نشست. دستهاش رو زیر بدنم گذاشت و بلندم کرد. از درد ناله کردم. در همون حال از لای دندونام غریدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حاضرم بمیرم؛ اما تو نجاتم ندی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم همین حسو دارم؛ اما صدتا سکهی طلا میارزه. هه. ایندختره رو از کجا پیدا کردی؟ از ظاهرش مشخصه اهل هانهست. یهمشت آدم احمق!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خفه شو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرد نفسم رو برید. لعنتی! بعداً حسابت رو میرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت در کلبهی تام رسیدیم. خطاب به سافیرا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در بزن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لحن صحبتش حسابی حرصی شدم. انگار با زیردستش حرف میزد؛ اما سافیرا بیتوجه به این موضوعات فقط به این فکر میکرد که من رو نجات بده. همین کاراش بود که اختیارم رو ازم میگرفت. چیزی که تو ویکتوریا کم پیدا میشد یهقلب پاک و بیآلایش بود. خودم رو تکون دادم تا بذارتم زمین. حاضر بودم درد رو تحمل کنم، گرچه بیشتر از حد تصورم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتام در رو باز کرد. با دیدن من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دنیل! چه بلایی سرت اومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کمکم کن تام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جلوی در کنار رفت تا ما وارد خونه بشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتام جادوگر طبیبی بود که دوای هردردی توی قفسهی داروهاش پیدا میشد. نه داروهای معمولی، داروهای جادویی. دلیل کمککردنش هم دینی بود که به گردنش داشتم؛ وگرنه تام یهآدم منزوی و فراری از بقیه بود. همین الانم کلبهش صد فرسخ از بقیه فاصله داشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کمک لئو روی تخت نشستم. نمیتونستم بخوابم؛ زخم کمرم به شدت میسوخت. نالیدم. سافیرا سریع کنارم نشست و سعی کرد بهم دلداری بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تحمل کن. الان خوب میشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدردآلود زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگران نباش. چیزیم نمیشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلئو از در بیرون رفت. مطمئن بودم نمیره، میایستاد تا صدسکهاش رو بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتام درحالیکه تو قفسهاش میگشت، خطاب به سافیرا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میتونی لباسش رو پاره کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پاره کنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتام بدون اینکه نگاهش کنه تایید کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، عجله کن دختر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی لباس رو پاره کرد، از کشیدهشدنش روی زخمم دادم به هوا رفت. جریان گرم خون رو روی کمرم حس میکردم. تام جلو اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب آمادهست؛ اما درد داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مشکلی نیست، فقط راحتم کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسافیرا بلند شد و رو به روم نشست. یهدستم تکیهگاه بدنم بود. دست دیگهام رو تو دستهای کوچیک و سفیدش گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هروقت درد داشتی دستم رو فشار بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوری تو قلبم سرازیر شد. این دختر نمیدونست قدرت دستای من چقدره. اگر فشار میدادم استخوناش درهم میشکست؛ اما برای اینکه دلش نشکنه سرم رو تکون دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی تام از پودر جادوییش رو زخمم پاشید، از سوزش وحشتناکش دندونام رو روی هم فشردم. وای خدا. وحشتناک بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالت گرگینهام از درد فعال شده بود. میدونستم الان رنگ چشمام به عسلی تغییر پیدا کرده و دندونام تیزتر میشدن. ممکن بود آسیبی به سافیرا برسونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو از دستش بیرون کشیدم و با صدای دورگه و ترسناکی که بهخاطر تغییر حالتم تغییر پیدا کرده بود، عصبی از درد داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو بیرونً
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب صدام زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دنیل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلعنتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخنام تیز و بلند شده بودن. خشمگینتر از قبل داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو بیرون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترسید و بلند شد رفت. تام دوباره پودر رو روی زخم ریخت. فریاد زدم. خدا! خیلی زیاد بود. خطاب به تام گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تام عجله کن. دارم کنترلم رو از دست میدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هی تو چه مرگته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دردش خیلی زیاده، زود باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقدار بیشتری پودر ریخت. بستهشدن زخم رو حس میکردم؛ اما این بهبود، درد زیادی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسافیرا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترسیده بودم، تا به حال اینقدر عصبانی ندیده بودمش. میدونستم اگه با ناراحتی یا درد تبدیل بشه کنترل زیادی روی رفتارش نداره، توی اینسنوسال باید خیلی مواظب خودش میبود. سن بلوغ برای اونا خیلی حساستر بود. برای همین نگران بودم. معلوم نبود چه پودری روی زخمش میریخت. از طرفی نگران خونه هم بودم. دلم نمیخواست دوباره هزارجور سؤال و جواب به مامی و پاپا پس بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همین فکرا بودم که صدای لئو رو شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگران نباش. تامی کارش رو بلده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش کردم؛ اما چیزی نگفتم، خودش دوباره به حرف اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از یه خانوادهی ثروتمندی درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چطور؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستبهسـ*ـینه ایستاد و با ریشخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برام عجیبه یه دختری مثل تو از یهآهنگر خوشش بیاد! شما اشرافزادهها معمولا به مردم عادی محل نمیذارین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به تو ربطی نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین رو که گفتم چشمهاش شبیه گرگینهها شد. ترسیدم و آب دهنم رو قورت دادم؛ اما سعی کردم هیچی از صورتم معلوم نباشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو ازش برداشتم. این پسره یهجوری بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر باز شد و دنیل با بالاتنهی برهنه، درحالیکه صورتش هنوز تو حالت نیمهگرگینه بود تو چهارچوب ایستاد. بهنظر بیحال میاومد. یه دستش رو به در گرفت. سریع بهطرفش دویدم و گرفتمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دنی، حالت خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه شدت کنارم زد و من رو زمین افتادم. با صدای دورگه و ترسناکش، خشمآلود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهم نزدیک نشو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچوقت اینطوری نبود. آخه چرا اینقدر ناراحت بود؟! یعنی اینا همه از دردی که تحمل کرده بود سرش اومده؟! از جام بلند شدم. صدای لئو باعث شد نگاهم رو از دنیل بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینم از دنیل. من آمادهم تا پولمو بگیرم دخترکوچولو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیل غرید. از ترس قدمی عقب رفتم. تام از کلبهاش بیرون اومد و رو به دنیل گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجا موندن خطرناکه. ممکنه به یکی حمله کنی. برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین رو که شنید، بدون اینکه به من نگاه کنه کاملاً تبدیل به گرگ شد و به سرعت اونجا رو ترک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت تام چرخیدم که مردی حدوداً سیساله بود با موهای سیاه و ریش نسبتاً بلند روی صورتش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون دارو چی بود؟ مطمئنی خطرناک نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره مطمئنم. شماهام دیگه بهتره برین، من یهعالمه کار دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین رو گفت و در کلبهاش رو بست. این دیگه چه رفتاریه؟! لئو قدمی بهطرفم اومد و تکرار کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پول من چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان که همراهم نیست. باید از خونه برات بیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- احیاناً که نمیخوای اجازه بدم بری و من اینجا منتظر بمونم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت کردم. نمیتونستم نادیا رو صدا کنم؛ چون اونطوری مامی میفهمید. امروز خیلی تأکید داشت که از خونه دور نشم. بهش نگاه کردم تا خودش یه ایده بده. بیحوصله نگاهش رو چرخوند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آه خیلیخب!حیف که اژدهای من از دختر کوچولوها بدش میاد و نمیتونی سوارش بشی؛ اما خودم میتونم ببرمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشکوک نگاهش کردم. منظورش چی بود؟ پسرهی گستاخ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو یه چشم به هم زدن به گرگینه تبدیل شد. چندقدم جلو اومد. عقب رفتم. الان برای چی تبدیل شد؟ وقتی روی زمین نشست، با تعجب نگاهش کردم. یعنی سوارش بشم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه. تا حالا سوار نشده بودم. تجربهی جالبی بهنظر میاومد. جلو رفتم و آروم روی کمرش نشستم. وقتی خودش میخواست که نباید خطرناک باشه. مگه نه؟ موهای نه چندان نرم و براقش رو تو مشتم گرفتم. ناگهان غرید. سریع دستم رو شل کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معذرت میخوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرومتر موهاش رو تو دستم گرفتم. بلند شد. خیز گرفت و بعد شروع به دویدن کرد. عالی بود. از اسبسواری خیلی فراتر بود؛ اما به پای اژدهاسواری نمیرسید. یه مسافتی رو که طی کرد، تصمیم گرفتم دستام رو باز کنم. آروم موهاش رو ول کردم. به آرومی و محتاطانه دستام رو از بغـ*ـل باز کردم. لبخندی ناخواسته رو لبم اومد و بعد تبدیل به خنده شد. خیلی هیجانآور بود. سریع میدوید؛ سریعتر از یهگرگ معمولی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هوو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلندتر خندیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عالیـه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی خم شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میتونی تندتر بری؟ اگر بری پنجاهتای دیگه بهت میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا این رو گفتم، مثل باد سرعتش زیاد شد. هیجانش غیرقابلوصف بود. با دیدن تنهی درخت روبرومون که به سرعت بهش نزدیک میشدیم، دستام رو پایین آوردمو دوباره کمر لئو رو چسبیدم. لحظهی پریدن از روی اونتنه محشر بود! از شدت هیجان جیغ زدم و بعد به خنده افتادم. صدام بین درختای جنگل می پیچید و اکو میشد و من از فرط هیجان کاری جز اون ازم برنمیاومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به درختای پشت خونهمون رسیدیم، بهش هشدار دادم که سرعتش رو کم کنه. وقتی ایستاد، از روی کمرش پایین پریدم. سریع به شکل انسانیش برگشت. نفسنفس میزد. خوشحال گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خوب بود، عالی بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره. تا به حال اینقدر سریع ندوییده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار به اونم خیلی خوش گذشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، همینجا وایسا، من الان برمیگردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تکون داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زود برگرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهطرف خونه دویدم. در همون حال هم از نادیا پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کسی متوجه نشد نیستم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، بهموقع برگشتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که خواستم از در ورودی پام رو تو بذارم، نگاهم به لباسم افتاد که خاکی و پارهپوره شده بود. اوه نه. اگه مامی میدید حتماً شک میکرد. فکری به ذهنم رسید. راهم رو کج کردم و به سمت نادیا رفتم. با دیدن من سرش رو پایین آورد و با چشمهای درخشانش بررسیم کرد و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه بلایی سرت اومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفضای بین دو سوراخ بینیش رو نوازش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یهکم سقوط کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو عقب برد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس چرا منو صدا نزدی؟ دنیل کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دنیل! اون رفت. اصلاً به ذهنم نرسید. مهم نیست. نادیا، کمکم کن از پنجرهی اتاقم برم تو، نمیخوام کسی منو با اینوضع ببینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگردنش رو بیشتر خم کرد و در همون حال گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وظیفهی من محافظت از توئه، وقتی منو نادیده میگیری احساس میکنم خیلی بیمصرفم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز گردنش بالا رفتم و روش نشستم. سرش رو بالا برد تا من رو به اتاقم برسونه. همونطور که نوازشش میکردم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونم، معذرت میخوام. مطمئن باش تو رو نادیده نمیگیرم، مطمئن باش! اونلحظه ترسیده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه چیزی نگفت. از روی گردنش تو اتاقم پریدم. سریع لباسام رو عوض کردم و لباس سادهای پوشیدم. برگایی رو که تو موهام رفته بود رو با بدبختی بیرون آوردم و دستی روی موهام کشیدم تا مرتبتر بشه. بهطرف صندوقچهام رفتم و بازش کردم. یکی از کیسهها رو برداشتم. فکر کنم به اندازهی کافی توش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا احتیاط و یواشکی از ساختمون خارج شدم و بهطرف درختا دویدم؛ اما هرچی گشتم ندیدمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لئو؟ کجا رفتی؟ پولتو آوردم. لئو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهخیر، نبودش. هرچی گشتم پیداش نکردم. شاید کاری داشته. بهتر، سکههام واسه خودم موند. شونههام رو بالا انداختم و برگشتم. یواشکی از پلهها بالا میرفتم که یهدفعه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بانو؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهین بلندی کشیدم و بهطرف صدا برگشتم. هوف. دستم رو که روی قلبم گذاشته بودم، پایین انداختم و معترض گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کلِر... منو ترسوندی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به کیسهی تو دستم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عذر میخوام بانو. داشتم میاومدم بهتون بگم لباس امشبتون حاضر شده. تشریف بیارید ببینیدش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه. میام الان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروم رو برگردوندم که برم، اما قبل از اینکه دومین پله رو بالا برم، برگشتم و صداش زدم. احتمال داشت به مامی بگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبر کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبروش وایسادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آم... به مامی در مورد این کیسه چیزی نگو، باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو خم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله بانو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم و از جلوش کنار رفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا میتونی بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه کس دیگهای یهو پیداش بشه، زود به اتاقم رفتم و سکهها رو سر جاش برگردوندم و برگشتم تا لباس امشبم رو ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذوقزده به خودم تو آینه نگاه میکردم. خدایا این لباس واقعاً زیبا بود. یه لباس بلند و سفید که شنل بلندی به همون رنگ داشت و با موهام هماهنگی زیبایی به وجود آورده بود، و موهام رو کمی طلایی نشون میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیصبرانه منتظر جشن بودم. هم بهخاطر ملاقات با حاکم ویکتوریا که همیشه فقط از دور دیده بودمش و هم دیدن مانورها و علیالخصوص دنیل. لبخند رو لبم خشکید و نگرانش شدم. یعنی الان حالش خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمراسم به بهترین شکل برگزار میشد. قبل از شروع مانور اصلی، چندگروه از شعبدهبازها و آتشبازها میاومدن وسط میدون و هنرنمایی میکردن. محل برگزاری، یه زمین خیلی بزرگ و گرد بود که صندلیهای چوبی به تعداد انبوه، طبقهطبقه پشت سر هم از پایین به بالا چیده شده بودن. صدای مردم از هر طرف شنیده میشد. محل نشستن بزرگان مثل حاکمان و اشرافزادهها مشخص بود. همه خودشون رو آراسته بودن و سعی داشتن خودنمایی کنن. چون پاپا فرماندهای مطمئن و برادرم وفادارترین عضو گارد سلطنتی بود، فردریکشاه به من هم علاقهی خاصی نشون میداد و مثل همیشه من رو در نزدیکی خودش نشونده بود. اونقدر از نظر پرسیدنش در مورد اجرای شعبدهبازها خوشحال میشدم که حد نداشت. درواقع هرکسی از اینکه پادشاه باهاش هم کلام بشه از ذوق غش میکرد! شاید دلیل علاقهاش به من این بود که فرزند دختری نداشت. در عوض یه پسر شایسته و نیرومند داشت که افتخارات زیادی کسب کرده بود؛ به نام پیتر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای شادی همهجا رو فرا گرفته بود. همه خوشحال بودن. سرم رو چرخوندم، به جمع حاکمان نگاه کردم و خطاب به شاه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عالیجناب حاکم ویکتوریا رو نمیبینم، نکنه امشب نیومدن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی بهشون کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سومین حاکم، حاکم ویکتوریاست، اگه سرت رو بیشتر خم کنی میبینیشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدمش. ابروهام رو بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ایشون واقعاً باابهت هستن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای اینکه ناراحت نشه، ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته من جذبهی شما رو ستایش میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو دختر باذکاوتی هستی سافیرا، اطمینان دارم که آیندهی درخشانی در انتظارته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به نشونهی تعظیم خم کردم و لبخند زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نظر لطف شماست قربان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین رو گفتم و دوباره به حاکم ویکتوریا خیره شدم. علاوه بر ابهت چهرهی بسیار جذابی داشت. همیشه از دور دیده بودمش، ولی حتی از اون فاصلهی نسبتاً دور هم مشخص بود. هرفرزندی از این مرد، باید زیبا میبود؛ مخصوصاً اگر دختر میشد. دختر جوانی هم کنار همسرش نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنجکاو بودم برم نزدیکشون. میتونستم که برای عرض ادب برم پیشش، بالاخره یکی از دخترای مهم هانه بودم. تازه این همه دختر برای خودشیرینی میرفتن پیشش. با این فکر بعد از ادای احترام به فردریکشاه بلند شدم و بهطرف اونا رفتم. مقابلشون که ایستادم، دامنم رو کمی بالا گرفتم و تعظیم کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درود بر شما عالیجناب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو بالا بردم. ناخودآگاه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندش عمیقتر شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درود بر تو دختر جوان، چی شده؟ چرا تعجب کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدای من شما چقدر زیبایید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی شک تمثیلی از چهره ی خدایان چندگانه بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمسرش لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو هم زیبا هستی عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم روی همسرش و بعد دخترش چرخید، یهدختر با موهای آتشینرنگ، چشمهای عسلی و پوست سفید. اون هم زیبا بود. تعظیم کوتاهی در برابر اون دوتای دیگه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیدار با شما باعث افتخار منه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاکم پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اسمت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سافیرا هستم. دختر فرماندهی سپاه فردریکشاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه با تحسین نگاهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من یهبار دیگه هم به این مراسم اومده بودم. مانور شما خیلی زیبا و خیرهکنندهست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله. منم همین نظر رو راجع به مراسمای شما دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوشحالم که خوشت اومده سافیرا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم و تعظیم کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با اجازهتون من برم، فقط دوست داشتم شما رو از نزدیک ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به حلقهی توی دستش کرد که خیلی خیرهکننده بود و شباهت زیادی به حلقهی توی دست فردریکشاه داشت. سپس لبخند عمیقتری زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از دیدنت خوشحال شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندزنان نگاه دیگهای به دخترشون انداختم که برعکس پدرومادرش ابداً خندهرو نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کنجکاوی به اطراف نگاه کردم تا دنیل رو پیدا کنم. با یادآوری دنیل شوق دیدنش تو وجودم بالا گرفت. خانوادهی حاکم رو تنها گذاشتم و به دقت همهجا رو نگاه میکردم تا اینکه پیداش کردم. یهردیف از پلهها رو بالا رفتم و با خوشحالی صداش زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دنیل. دنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشاش انقدر تیز بود که بین اون همه هیاهو بشنوه، سریع سرش رو چرخوند. با دیدنم دستم رو براش تکون دادم و بعد از بالاگرفتن دامنم بهطرفش رفتم. یهصندلی کنارش خالی بود. میدونست میرم پیشش. کنارش نشستم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبی؟ خیلی نگرانت شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir