رمان بانوی من گریه نکن به قلم ماری هایگینز کلارک
لیلا لاسل سوپر استار مشهور سینما در آپارتمان شخصی اش از تراس به پائین سقوط می کند و میمیرد ، درحالیکه خواهر کوچکش الیزابت به همراه تد نامزد میلیاردر او در کنار هم مراسمش را برگزار میکنند و بهم دلداری میدهند. ناگهان شاهدی از راه میرسد که شهادت میدهد شب مرگ لیلا او با تد در بالکن آپارتمانش درگیر شده و تد او را به پائین پرت کرده.. ورق برمیگردد و الیزلبت در دادگاه شهادت میدهد که قبل از مرگ لیلا در تماس تلفنی که با او داشته صدای درگیری او و تد را شنیده چون او قصد جدائی از تد را داشته . تد متهم اصلی میشود از طرفی دیگر الیزابت که هنوز مطمئن نیست کار تد باشد سعی دارد قاتل واقعی خواهرش را پیدا کند و بدور از تجملات و دوروئی های آدمهای مشهور اطرافش حلقه های این معما را بهم وصل کند. درعین حال جان خودش نیز در خطر است.. آیا الیزابت موفق به حل این معما میشود؟! …
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۲۳ دقیقه
ژانر : #معمایی #خارجی
خلاصه :
لیلا لاسل سوپر استار مشهور سینما در آپارتمان شخصی اش از تراس به پائین سقوط می کند و میمیرد ، درحالیکه خواهر کوچکش الیزابت به همراه تد نامزد میلیاردر او در کنار هم مراسمش را برگزار میکنند و بهم دلداری میدهند. ناگهان شاهدی از راه میرسد که شهادت میدهد شب مرگ لیلا او با تد در بالکن آپارتمانش درگیر شده و تد او را به پائین پرت کرده.. ورق برمیگردد و الیزلبت در دادگاه شهادت میدهد که قبل از مرگ لیلا در تماس تلفنی که با او داشته صدای درگیری او و تد را شنیده چون او قصد جدائی از تد را داشته . تد متهم اصلی میشود از طرفی دیگر الیزابت که هنوز مطمئن نیست کار تد باشد سعی دارد قاتل واقعی خواهرش را پیدا کند و بدور از تجملات و دوروئی های آدمهای مشهور اطرافش حلقه های این معما را بهم وصل کند. درعین حال جان خودش نیز در خطر است.. آیا الیزابت موفق به حل این معما میشود؟! …
مقدمه
جولای1969
آفتابی داغ بر شهر کنتاکی میتابید الیزابت 8 ساله د رگوشه ی بالکن کوچک کز کرده بود سعی میکرد خود را در سایه ی باریک زیر بالکن جا بدهد.
اگر چه موهایش را با روبانی پشت سرش بسته بود اما عرق کرده و بهم چسبیده بودند.خیابانها خلوت بود در واقع همه یا در حال چرت بعدازظهر روز یکشنبه بودند یا به استخر شنای عمومی رفته بودند.او نیز دلش میخواست به استخر برود اما میدانست نباید چنین درخواستی بکند.مادرش و مت تمام روز را مشروب خورده و دعوا کرده بودند.الیزابت از دعوای آنان بخصوص در تابستان که پنجره ها باز بود متنفر بود.
بچه ها همگی از بازی دست میکشیدند و به جر و بحث آنان گوش میدادند.امروز صدای جر و بحثشان خیلی بلند بود.مادرش انقدر با داد و فریاد فحشهای رکیک نثار مت کرده بود که مت دوباره او را به باد کتک گرفته بود.حالا هر دو آنان خوابیده بودند.بدون هیچ رواندازی روی تختخواب دراز کشیده بودند و گیلاسهای خالی در کنارشان روی زمین بود.
او آرزو داشت خواهش لیلا روزهای یکشنبه سرکار نرود لیلا تا قبل از اینکه کار روز یکشنبه را بپذیرد همیشه یکشنبه را روز مخصوص خودشان مینامید و الیزابت را با خود به گردش میبرد.لیلا 19 سال داشت .اکثر دخترهای همسن وسال او وقتشان را با پسرها میگذراندند اما لیلا هرگز اینکار را نمیکرد.او قصد داشت برای هنرپیشه شدن یه نیویورک برود.نمیخواست خود را در محله لامبر گریک شهر کنتاکی گرفتار کند.
لیلا میگفت:گنجشک کوچولو مشکل این شهرهای عقب مانده این است که همه به محض اینکه از دبیرستان بیرون می آیند ازدواج میکنند و تمام زندگی شان به نگهداری از بچه های کوچک نق نقو و یا هورا کشیدن برای گروه تشویق گران(در امریکا قبل از مسابقات یا در استراحت بین دو نیمه گروهی از دختران با لباسهای کوتاه و رنگارنگ با حرکات آکروبات و ژیمناستیک برنامه اجرا میکنند که بسیار مورد علاقه ی عموم است) سپری میشود.اما من اینکاره نیستم.
الیزابت دوست داشت به صحبتهای لیلا درباره ی اینهمه وقتی هنرپیشه شود چه اتفاقی می افتد گوش بدهد اما حتی تصور زندگی با مادر و مت بدون لیلا خیلی وحشتناک بود.هوا آنقدر گرم بود که او نمیتوانست بازی کند.آرام بلند شد و تی شرت را در زیر کمربند شلوار کشی اش صاف کرد.الیزابت بچه ای لاغر اندام با پاهای کشیده و کمی کک و مک در اطراف بینی اش بود.چشمانی درشت و نافذ داشت.لیلا او را ملکه ی با ابهت مینامید.لیلا همیشه روی مردم اسم میگذاشت.گاهی از القاب جالب و بامزه استفاده میکرد و اگر از آنان خوشش نمی آمد لقبی تحقیر کننده به آنان میداد.
هر چه بود داخل خانه خیلی گرمتر از بالکن بود.نور خیره کننده ی خورشید ساعت 4 بعدازظهر از میان پنجره های کثیف بروی کاناپه ای که فنرهایش آویزان و رویه اش از قسمت درزها بیرون زده بود و برو روی کف پوش لینولیوم(نوعی کفپوش مشمعی) زیر ظرفشویی که از شدت کهنگی رنگ اصلی اش قابل تشخیص نبود و ترک خورده و خم شده بود میتابید.حالا آنان 4 سال بود که اینجا زندگی میکردند.الیزابت از خانه ی قبلی شان در میلواکی خاطراتی مبهم در ذهم داشت.خانه ی قبلی کمی بزرگتر بود.آشپزخانه ای به معنای واقعی کلمه دو اتاق خواب و حیاطی بزرگ داشت.
الیزابت وسوسه شد اتاق نشینمن را مرتب کند.البته میدانست به محض اینکه مت بیدار شود اتاق دوباره با بطری های آبجو و خاکستر سیگار و لباسهایی که هر جا در می آورد همانجا می انداخت ریخت و پاش و نامرتب میشود.اما به امتحانش میلرزید.صدای خر و پف و صدایش ناخوشایند از پشت در باز اتاق خواب مادر بگوش میرسید.او یواشگی داخل اتاق خواب را دید زد.مادر و مت حتما آشتی کرده بودند چرا که کاملا درهم پیچیده بودند.پای راست مت روی پای چپ مادر و صورتش در موهای او فرو رفته بود.الیزابت ارزو کرد قبل از اینکه لیلا بخانه بیاید آنان از خواب بیدار شوند.لیلا از دیدن آنان در آن وضع متنفر بود.با لحن هنرپیشه وارش در گوش الیزابت نجوا میکرد:باید دوستانت را دعوت کنی مادر و نامزدش را ببینند و بابت وضع عالی خانواده گی ات به ایشان پز بدهی.
الیزابت فکر کرد:لیلا حتما مجبور به اضافه کاری شده است.
اتورستوران نزدیک ساحل بود و گاهی در روزهای گرم برخی از پیشخدمتهای زن سرکار خود حاضر نمیشوند.آنان د رحالیکه ناله میکردند تلفنی به مدیر رستوران اطلاع میدادند بدجوری دچار عارضه عادت ماهانه شده اند.لیلا درباره عادت ماهانه با الیزابت صحبت کرده و مفهوم آنرا برایش توضیح داده بود بود گفته بود:تو فقط 8 سال داری و هنوز خیلی بچه ای مادر هرگز وقت صرف نکرد تا در این مورد به من آگاهی بدهد و زمانیکه عادت ماهانه شدم بسختی توانستم راه خانه را طی کنم.کمرم آنقدر درد میکرد که خیال میکردم میمرم.من اجازه نمیدهم چنین اتفاقی برای تو بیفتد و بچه های دیگر طوری با انگشت نشانت بدهند که انگار با یک دیوانه طرف هستند.
الیزابت نهایت سعی خود را برای زیباتر جلوه دادن اتاق نشینمن بکار برد.برای اینکه نور خورشید زیاد بداخل اتاق نتابد سه چهارم سایبانها را پایین کشید جا سیگاری ها را خالی کرد روی میزها را پاک کرد و بطری های آبجو را که مامان و مت قبل از دعوایشان خالی کرده بودند دور انداخت.سپس به اتاقش رفت اتاق او فقط به اندازه ی یک تختخواب بچه گانه یک میز تحریر و یک صندلی حصیری شکسته جا داشت.لیلا در سالروز تولد او یک روتختی سفید با نوارهای مخمل به او داده بود.یک جا کتابی دست دوم هم برایش خریده و رنگ قرمز به آن زده و آن را روی دیوار نصب کرده بود.دست کم نصف کتابهای داخل جا کتابی نمایشنامه بود.
یکی از نمایشنامه های مورد علاقه الیزابت نمایشنامه ی شهر ما بود.لیلا سال گذشته در دردبیرستان نقش امیلی را بازی کرده بود.او انقدر آن نقش را با الیزابت تمرین کرده بود که او هم کاملا آنرا حفظ بود.بعضی اوقات سرکلاس حساب نمایشنامه ی مورد علاقه اش را در ذهن مرور میکرد و انرا خیلی بیشتر از بلند تکرار کردن جدول ضرب دوست داشت.
حتما او در حال چرت زدن بود زیرا زمانیکه چشمانش را گشود مت را دید که روی او خم شده بود.نفسش بوی تنباکو و آبجو میداد و وقتی لبخند میزد بوی نفسش شدیدتر میشد.ناگهان الیزابت خود را عقب کشید اما هیچ راه فراری وجود نداشت.مت پای او را نوازش کرد و گفت:حتما کتاب خسته ای کننده بوده لیز.
مت بخوبی میدانست که الیزابت دوست دارد نامش را کامل صدا بزنند.
مادر بیدار شده؟میخواهم شام را آماده کنم.
مادرت میخواهد کمی دیگر بخوابد.چرا نمی ایی پهلوی هم دراز بکشیم و با هم کتاب بخوانیم؟
و ناگهان الیزابت را بطرف دیوار هل داد و تمام فضای تخت را اشغال کرد.الیزابت شروع به تقلا کرد و در حالیکه سعی میکرد صدایش وحشتزده نباشد گفت:بنظرم بهتر است بروم و همبرگرها را درست کنم.
و او در حالیکه محکم بازوان الیزابت را گرفته بود گفت:اول بیا پدر را محکم بغل کن.
تو پدر من نیستی.
الیزابت ناگهان احساس کرد به دام افتاده.
میخواست مادر را صدا بزند تا بیدارش کند اما همان موقع مت او را بوسید و گفت:تو دختر کوچولوی قشنگی هستی و وقتی بزرگ شوی زنی زیبا خواهی شد.
و دستش را روی ران او گذاشت.
الیزابت گفت:از اینکار خوشم نمی آید.
از چه خوشت نمی اید عزیزم؟
و در همان موقع از بالای شانه مت لیلا را در آستانه در دید.چشمان سبزش از شدت عصبانیت تیره شده بود در عرض یک ثانیه از آنطرف اتاق به این طرف آمد و موهای مت را بقدری محکم کشید که سرش به عقب کشیده شد وب ا فریاد حرفهایی زد که الیزابت معنی آنها را درک نمیکرد.لیلا همچنان که نعره میکشید گفت:هر بلایی که آن حرامزاده ها سر من آوردند کافیست اما قبل از اینکه تو بلایی سر او بیاوری میکشمت.
مت پاهایش را محکم بزمین کوبید و جا خالی داد.سعی میکرد از چنگال لیلا فرار کند اما لیلا موهای بلند مت را محکم میپیچاند که او با هر حرکتی دردی شدید احساس میکرد.او هم صدایش را بالا برد و سعی لیلا را کتک بزند.مادر حتما صدا را شنیده بود زیرا اول خر و پفش قطع شد و بعد در حالیکه ملافه ای بدور خود پیچیده بود با چشمانی گود افتاده و پف کرده و موهای قرمز آشفته وارد اتاق شد و با لحنی عصبانی و خواب آلود زیر لب گفت:اینجا چه خبر است؟
در آن وقت بود که الیزابت کبودی روی پیشانی او را دید .مت گفت:بهتر است به این بچه ی دیوانه ات بگویی وقتیکه من با خواهرش مهربان هستم و برای او کتاب میخوانم نباید طوری رفتار کند که انگار اینکار اشکال دارد.
مت خیلی عصبانی بنظر می آمد اما الیزابت میتوانست تشخیص دهد او بیشتر ترسیده است.
لیلا گفت:تو هم بهتر است به این مزاحم کثافت بگویی زودتر گورش را از اینجا گم کند والا به پلیس تلفن میکنم.
و برای آخرین بار یکدفعه دیگر موهای مت را کشید.سپس رهایش کرد.از کنار او گذشت و کنار الیزابت روی تخت نشست و محکم او را در آغوش گرفت.
مادر شروع به فریاد زدن بر سر مت کرد.لیلا هم بر سر مادر فریاد میکشید.و دست آخر مادر و مت به اتاق خودشان رفتند و در آنجا به دعوا ادامه دادند.بعد سکوتی طولانی حکمفرما شد.وقتی آنان از اتاق بیرون آمدند لباس پوشیده و آماده ی بیرون رفتن بودند.آنان گفتند که همه چیز فقط یک سوء تفاهم بوده و حالا که دخترها کنار هم هستند.آنان برای مدتی کوتاه بیرون میروند.
بعد از اینکه آنان خانه را ترک کردند لیلا گفت:دوست داری یک کنسرو سوپ را باز کنی و برای هر کداممان یک همبرگر درست کنی؟من باید یک کمی فکر کنم.
الیزابت با حرف شنوی به آشپزخانه رفت.غذا را آماده کرد و در سکوت غذا خوردند الیزابت خوشحال بود که مت ومادرش بیرون رفته اند.وقتی آنان در خانه بودند یا در حال مشروب خوری و بوسیدن یکدیگر بودند یا در حال دعوا و بوسیدن یکدیگر.هر دو حالت بسیار بد بود.
سرانجام لیلا سکوت را شکست و گفت:او هرگز عوض نخواهد شد.
الیزابت گفت:چه کسی؟
مادر او دائم الخمر است.هر روز با یک مرد است.این قدر عوض بدل میکند تا دیگر مردی روی زمین باقی نمیماند.به هر حال با وجود مت نمیتوانم ترکت کنم.
الیزابت فکر کرد:ترکم کنی.
لیلا حق نداشت او را ترک کند.
لیلا گفت:پاشو اسباب و اثاثیه ات را جمع کن.حالا که آن پست فطرت خیال دارد به تو دست درازی کند اینجادر امان نخواهی بود.آخرین اتوبوس به مقصد نیویورک را سوار میشویم و از اینجا میرویم.
بعد به الیزابت نزدیک شد و موهایش را بهم ریخت.
فقط خدا میداند که وقتی به نیویورک برسیم چطور میتوانم از عهده اش بر بیایم.گنجشک کوچولو.اما قول میدهم بخوبی از تو مراقبت کنم.
بعدها الیزابت آن صحنه را بخوبی بخاطر می آورد.چشمان لیلا را که دوباره سبز زمردی شده بود و اثری از عصبانیت در آنها نبود.اما نگاهی نافذ داشت اندام لاغر و کشیده و حرکات دلربایش را موهای قرمز بسیار زیبابش را که در اثر نوری که از اثاثیه ی بالای سرشان میتابید بیشتر به قرمزی میزد.صدای دو رگه و گرمش را در حالیکه میگفت:نترس گنجشک کوچولو وقتش رسیده گرد و غبار خانه ی قدیمیمان را از خودمان دور کنیم.
او همه ی آنها را به وضوح بخاطر می آورد.پس از آن لیلا با خنده ای کستاخانه شروع به آواز خواندن کرده بود:
دیگر گریه نکن بانوی من...
شنبه 29 آگوست 1987
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir1
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرواز شماره ی 111 پان امریکن از رم بر روی آخرین باند فرودگاه کندی شروع به دور زدن کرد.الیزابت پیشانی اش را به شیشه چسباند و غرق تماشای منظره ی زیبای درخشش نور خورشید بر اقیانوس و دورنمای محو اسمانخراش مانهاتان در دور دست شد.روزگاری لحظه ای به پایان رسید سفر و احساس رسیدن به خانه را خیلی دوست داشت.اما امروز با تمام وجود دلش میخواست در هواپیما بماند و با آن به هر جا که مقصد بعدی اش است پرواز کند و برود.منظره ی زیبایی است نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمانیکه سوار هواپیما شده بود خانمی که کنارش نشسته بود با خوشرویی و نگاهی مادرانه لبخندی زده و بدون هیچ گفتگویی کتابش را باز کرده بود.الیزابت خیالش راحت شده بود تنها چیزی که کم داشت گفتگویی 7 ساعته با یک غریبه بود.اما حالا دیگر مهم نبود.هواپیما تا چند دقیقه دیگر بزمین مینشست.بنابراین در تایید حرف همسفرش گفت:بله منظره ی زیباییست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمسفرش ادامه داد:این سفر سومین سفرم به ایتالیا بود.اما دیگر هرگز در ماه آگوست به آنجا نمیروم.جهانگردها همه جا هستند و هوا فوق العاده گرم است.شما از کدام کشورها دیدن کردید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهواپیما به یک سو متمایل شد.آماده ی فرود بود.الیزابت فکر کرد بی دردسرترین راه اینست که بجای جوابی مبهم جوابی صریح بدهد.بنابراین گفت:من هنرپیشه هستم در ونیز فیلم بازی میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمسفرش گفت:چقدر هیجان انگیز!در نظر اول مرا کمی یاد سندی برگن انداختید.شما تقریبا همقد او هستید.موهای بلوند زیبا و چشمان ابی طوسی تان سبیه به اوست میشود اسمتان را بدانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت گفت:خواهش میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه فرود هواپیما و حرکت آن بر روی باند همراه با تکانی خفیف بود.الیزابت برای جلوگیری از سوالاتی دیگر چمدان دستی اش را از زیر صندلی بیرون کشید و محتویاتش را کنترل کرد.فکر کرد اگر لیلا بجای او بود کسی برای شناسایی اش سوال نمیکرد.آخر همه بخوبی لیلا لاسل را میشناختند.اما اگر لیلا وجود داشت د رقسمت درجه یک بود نه درجه سه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر وجود داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از گذشت ماهها تازه الان بود که واقعیت مرگ لیلا خود را نشان میداد.دکه ی روزنامه فروشی که درست مقابل جایگاه عوارض گمرکی بود دسته ای بزرگ از نسخه ی روزنامه ی گلوب چاپ اولین ساعات بعدازظهر را داشت.الیزابت نتوانست از دیدن سر فصل روزنامه خودداری کند:((محاکمه روز هشتم سپتامبر آغاز میشود)) و در مقاله ی اصلی آمده بود که قاضی مایکل هریس با عصبانیتی فوق العاده و لحنی تند به تعویق افتادن محاکمه ی تد وینترز میلیاردر معروف را تکذیب کرده است.بقیه ی صفحه ی اول روزنامه را عکسی بزرگ از چهره تد اشغال کرده بود.در چشمانش بهتی تلخ وجود داشت و حالت دهانش ثابت و استوار بود.این عکس را زمانی گرفته بودند که هیات منصفه او را به جرم قتل نامزدش لیلا لاسل محکوم کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir********
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچنان که تاکسی با سرعت در شهر حرکت میکرد الیزابت خبر را خواند تکرار حرفهای قدیمی در قالبی تازه درباره ی مرگ لیلا و مدارکی که علیه تد وجود داشت.سه صفحه ی بعدی روزنامه پرد بود از عکسهای لیلا همراه با شوهر اولش در اولین اکران فیلم با شوهر دومش در یک سفر شکار به آفریقا و همراه تد در حال گرفتن جایزه اسکار و تصاویری از جار و جنجال موجود در صحنه.یکی از عکسها توجه الیزابت را جلب کرد.در آن عکس در لبخند لیلا اثری از نرمی و لطافت وجود داشت اثری از اسیب پذیری که با چانه ی گرد پر نخوت او و حالت پر از تمسخری که در چشمانش بود تناقض داشت.نیمی از دختران جوان امریکا حالت چشمان او راتقلید میکردند و همانند او موهایشان را روی شانه هایشان را میریختند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم رسیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت بهت زده بالا را نگاه کرد.تاکسی جلوی ساختمان هامیلتون آرمز در خیابان پارک شماره ی پنجاه و هفتم ایستاده بود.روزنامه از روی دامن او لیز خورد و افتاد سعی کرد بخودش مسلط باشد گفت:متاسفم نشانی را اشتباه دادم.میخواهم به خیابان یازدهم شماره 5 بروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین الان تاکسی متر را خاموش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکالی ندارد کرایه تان را حساب میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در حالیکه دستانش میلرزید با دستپاچگی بدنبال کیف پولش گشت.احساس کرد دربان ساختمان به اتوموبیل نزدیک میشود و بهمین دلیل بالا را نگاه نکرد.نمیخواست شناخته شود.ناخودآگاه نشانی لیلا را داده بود.همان ساختمانی که تد در آنجا لیلا را به قتل رسانده بود.او در اثر جنون ناشی از مستی لیلا را از تراس آپارتمانش به پایین هل داده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت با یادآوری صحنه ی مرگ لیلا که قادر به فراموش کرد آن نبود بی اختیار لرزید.بدن زیبای لیلا در لباس خواب ساتن سفید و موهای قرمز بلندش که پشت سرش افشان بود.او از طبقه چهلم به کف بتونی حیاط سقوط کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو این سوالاتی بود که بارها و بارها ذهن او را بخود مشغول کرده بود:آیا بهوش بوده است؟تا چه اندازه درک کرده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر آن ثانیه های آخر برایش وحشتناک بوده است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت فکر کرد:اگر من با او بودم و ترکش نمیکردم هرگز این اتفاق نمی افتاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از دو ماه غیبت آپارتمان خفه و دم کرده بود.اما به محض اینکه پنجره ها را باز کرد نسیمی آمیخته با بوهای مطبوع و منحصر به فرد شهر نیویورک به داخل وزید.بویی تند از رستوران هندی کوچکی که در آن حوالی بود بوی گلهایی که سرتاسر تراس تا خیابان را در برگفته بود و توی تند و زننده ای ناسی از دود اتوبوسهای خیابان پنجم و همچنین رایحه ی نسیم دریایی رودخانه هودسون الیزابت چند لحظه نفسهای عمیق کشید و احساس کرد خستگی اش در رفته است.حالا که اینجا بود از بودن در خانه احساس خوبی داشت.در واقع کارش در ایتالیا سفری دیگر و تنها به منزله ی استراحتی کوتاه بود.اما فکر اینکه بالاخره مجبور بود به عنوان شاکی پرونده وبرای شهادت علیه تد به دادگاه برود هرگز از ذهنش خارج نمیشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سرعت چمدانش را باز کرد و گلها را داخل ظرفشویی گذاشت.کاملا مشخص بود زن سرایدار در مورد آبیاری گلها به قولش عمل نکرده و آنها را به طور مرتب آب نداده است.بعد از اینکه برگهای پژمرده را کند به سوی انبود نامه های روی میزد ناهارخوری رفت.به سرعت نگاهی اجمالی به آنها انداخت.آگهی ها و فرها را بسویی انداخت و نامه های شخصی را از صورت حسابها جدا کرد.با دیدن دستخطی زیبا بر روی یکی از پاکتها و نشانی دقیق فرستنده در گوشه ی بالای پاکت مشتاقانه لبخندی زد :کالیفرنیا ساحل شنی چشمه ی آب گرم محله سرو دوشیزه دورا ساموئلز سامی.اما الیزابت قبل از اینکه بخواند از سر اکراه پاکتی را باز کرد که به اندازه ی نامه های اداری بود با نشانی فرستنده:اداره ی دادستانی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنامه کوتاه بود از او خواسته شده بود در روز برگشتنش 29 آگوست به ویلیام مورفی معاون دادستان تلفن کند و برای مرور شهادتش قرار ملاقاتی با او بگذارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی خواندن روزنامه و دادن نشانی به لیلا به راننده ی تاکسی او را برای شوک ناشی ازدریافت این اخطار رسمی آماده نکرده بود.دهانش خشک شد.احساس کرد دیوارها هر لحظه به او نزدیکتر میشوند.ساعاتی را که در مقابل هیات منصفه شهادت داده بود مثل برق از خاطرش گذشت.زمانی را بخاطر آورد که با دیدن عکسهای جسد لیلا روی سنگفرش بیهوش شده بود.فکر کرد:خدایا همه ی آن وقایع دوباره تکرار خواهد شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ تلفن بصدادر آمد وگوشی را برداشت و آهسته گفت:الو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش بزحمت شنیده میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی رسا از پشت خط گفت:الیزابت حالت چطور است؟بدجوری توی فکرت هستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه خدایا از بین اینهمه آدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمین ون اسکرویبر بود.الیزابت ناگهان بیشتر احساس خستگی کرد.اولین کار لیلا را بعنوان مدل مین به او داده بود.او حالا با یک بارون اتریشی ازدواج کرده و مالک چشمه ی اب گرم محله ی سرو در ساحل شنی کالیفرنیا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوستی قدیمی و عزیز بود اما امروز الیزابت حوصله ی او را نداشت.با اینحال مین یکی از اشخاصی بود که الیزابت هرگز نمیتوانست به او نه بگوید.الیزابت سعی کرد خود را خوشحال و سرحال نشان بدهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن حالم خوب است مین فقط کمی خسته ام.شاید برای اینکه تازه چند دقیقه ی قبل به خانه رسیده ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچمدانت را باز نکن.فردا صبح قرار است به چشمه ی آب گرم بیایی.در گیشه ی خط هوایی امریکن یک بلیت در انتظارت است.همان پرواز همیشگی.جیسون در فرودگاه سانفرانسیسکو می آید دنبالت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمین من نمیتوانم بیایم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهمان من باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت نزدیک بود بخندد.لیلا همیشه میگفت این سه کلمه مهمان من باش دشوارترین کلماتی هستند که مین میتواند به زبان بیاورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما مین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی و اما ندارد در ونیز که دیدمت خیلی لاغر شده بودی مرده شوی محاکمه ی لعنتی را ببرد.بیا.احتیاج به استراحت و تمدید اعصاب داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت میتوانست مین را با موهای سیاه پر کلاغی که پشت سرش حلقه کرده بود مجسم کند.مین همیشه با رفتار سلطه جویانه اش تصور میکرد هر آنچه در خواست میکند باید بی چون و چرا پذیرفته شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کلی مخالفت بی فایده و آورده یک سری دلیل و برهان برای نرفتن بالاخره با برنامه ی مین موافقت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس تا فردا.خوشحال میشوم ببینمت مین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با لبخندی گوشی را گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir********
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه هزار مایل دورتر مین ون اسکرویبر بمحض اینکه ارتباطش با الیزابت قطع شد شماره ای را گرفت .زمانیکه ارتباطش را با شخص مورد نظر برقرار شد با صدایی آهسته نجوا کرد:حق با تو بود.خیلی آسان بود.قبول کرد که بیاید.فراموش نکن وقتی او را میبنی خودت را متعجب نشان بدهی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حین صحبت شوهرش وارد اتاق شد و منتظر ماند تا صحبت او تمام شود.سپس فریاد زد:پس بالاخره دعوتش کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمین جسورانه نگاهش کرد و گفت:بله دعوتش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهلموت ون اسکرویبر چشمان آبی شفافش تیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از آنهمه هشدار ؟مینا الیزابت میتواند این عمارت را روی سرمان خراب کند.تا آخر این هفته آنقدر از این دعوت پشیمان میشوی که هرگز در تمام عمرت اینقدر احساس پشیمانی نکرده ای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت تصمیم گرفت فورا به دادستان تلفن کند و قال قضیه را بکند.معلوم بود ویلیام مورفی از شنیدن صدای او خوشحال شده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوشیزه لانگ کم کم داشتم نگرانتان میشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفته بودم امروز برمیگردم.اما گمان نمیکردم روز شنبه تشریف داشته باشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارهای زیادی مانده قطعا روز هشتم سپتامبر محاکمه را آغاز میکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر روزنامه خواندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای اینکه خاطرات در ذهنتان زنده شود و آمادگی داشته باشید باید شهادتان را با هم مرور کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت گفت:هرگز ذهنم آمادگی پیدا نمیکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیفهمم.اما باید درباره ی نوع سوالاتی که وکیل مدافع از شما میکند صحبت کنیم پیشنهاد میکنم روز دوشنبه چندساعتی تشریف بیاورید جلسات طولانی تر را به اواخر هفته آینده موکول میکنیم از شهر که خارج نمیشوید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردا صبح عازم هستم.نمیشود روز جمعه راجع به همه مسایل صحبت کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب دادستان ناامیدش کرد:ترجیح میدهم جلسه ای مقدماتی داشته باشیم.الان تازه ساعت 3 است.تاکسی بگیرید ظرف 15 دقیقه اینجا هستید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اکراه قبول کرد.نگاهی به نامه ی سامی انداخت و تصمیم گرفت تا بعد از بازگشت صبر کند و بعد آن را بخواند.این نامه تنها چیزی بود که برای خواندش اشتیاق داشت.به سرعت دوش گرفت موهایش را مدل گوجه ای بالای سرش جمع کرد و یک لباس سرهمی نخی آبی رنگ بتن کرد و صندلهایش را پوشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم ساعت بعد در دفتر کار شلوغ دادستان مقابل او نشسته بود.اسباب و اثاثیه ی دفتر دادستانی شامل میز کار او سه صندلی و یک ردیف پوشه ی فلزی دودی رنگ درب و داغان بود.روی میز کار روی زمین و بالای قفسه های فلزی پر از پوشه های مقوایی بود.بنظر میرسید ویلیام مورفی متوجه آشفتگی دفتر کارش نیست.الیزابت فکر کرد:شاید هم با این وضع که دیگر نمیتواند چیزی را عوض کند کنار آمده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمورفی با آن صورت تپل و سر طاس و لهجه ی غلیظ نیویورکی و 37 8 سال سن این احساس را ایجاد میکرد که دارای هوسی سرشار و نیرویی وافر است.بعد از دادرسی هیات منصفه به الیزابت گفته بود که دلیل اصلی متهم شناخته شده تد شهادت او بوده.اما الیزابت میدانست که او مبالغه میکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمورفی پرونده ی قطوری را باز کرد که روی ان نوشته شده بود:مقامات قضایی ایالت نیویورک به نمایندگی از طرف مردم بر علیه اندرو ادوارد وینترز سوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدانم چقدر برایت سخت است مجبوری صحنه ی مرگ خواهرت را همراه با تمام رنجی که کشیده ای مجسم کنی و علیه مردی شهادت بدهی که دوستش داشتی و مورد اعتمادت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو لیلا را کشته!مردی که من میشناختم دیگر وجود خارجی ندارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این مورد اگر و چنانچه معنا ندارد.او خواهرت را از زندگی محروم کرد کار من اینست که با کمک تو او را از آزادی اش محروم کنم.میدانم که این محاکمه برای تو خواب اور است اما قول میدهم بمحض تمام شدن اتمام کار آسوده تر به زندگی ات ادامه بدهی.بعد از ادای سوگند نامت را میپرسند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدانم لانگ اسم هنری ات است.یقینا اسم قانوی لاسل را به هیات منصفه میگویی.حالا بیا دوباره شهادتت را مرور کنیم...از تو میپرسند آیا با خواهرت زندگی میکردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه وقتی دانشکده را ترک کردم آپارتمانی برای خودم گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیا والدینت در قید حیات هستند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه مادرم 3 سال بعد از اینکه من و لیلا به نیویورک آمدیم فوت کرد.پدرم را هم هرگز ندیدم و نشناختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا بیا اظهاراتت را با مرور روز قبل از جنایت شروع کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدت 3 ماه بود که همراه با اعضای یک شرکت سهامی عام خارج از شهر به سر میبردم...جمعه شب رسیدم.28 مارچ درست به موقع به آخرین پیش نمایش (نمایش خصوصی و توضیح کوتاه راجع به بازی قبل از اینکه فیلم به اکران عمومی در بیاید) فیلم لیلا رسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحال خواهرت چطور بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاملا مشخص بود به شدت تحت فشار روحی قرار دارد مرتب دیالوگهایش را فراموش میکرد.اجرایش افتضاح بود.وسط میان پرده به رختکنش رفتم.هرگز بجز کمی شراب هیچ چیز دیگری نمینوشید.با وجود این داشت اسکاچ خالص میخورد.آنرا گرفتم و داخل دستشویی خالی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو چه واکنشی نشان داد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی عصبانی بود.اصلا آدم دیگری شده بود.او هرگز مشروب خور قهاری نبود اما یکدفعه شروع به زیاده روی کرده بود...تد به رختکن آمد.لیلا سر هر دوی ما داد کشید و گفت بریم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیا از رفتارش تعجب کردید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنظرم صحیح تر است بگوییم شوکه شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیا راجع به این موضوع با وینترز صحبت کردید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو هم بهت زده بود.آخر مدت طولانی در سفر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای مسایل کاری رفته بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله گمان میکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاجرا بد بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافتضاح بود.لیلا حتی حاضر نشد برای حاضر تماشاگرانی که تشویقش میکردند به صحنه بیاید زمانیکه اجرا تمام شد همگی بسوی النز براه افتادیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنظورتان از همگی چیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا...تد و کرگ...خودم...ساشا و شریل...بارون و بارونس ون اسکرویبر همگی دوستان صمیمی بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شما میخواهند هویت این اشخاص را برای هیات منصفه مشخص کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساشا ملنیک کارگزار و نماینده ی لیلا بود.شریل مانینگ هنرپیشه ی معروفی است.بارون و بارونس اسکرویبر صاحب چشمه ی آب گرم محله ی سرو در کالیفرنیا هستند.بارونس مین پیش از اینکه در نیویورک یک بنگاه مدل یابی داشت.اولین شغل را او به لیلا داد.تد وینترز را هم که همه میشناسند.نامزد لیلا بود کرگ بابکوک معاون تد است نایب رییس امور اجرایی موسسات وینترز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر النز چه اتفاقی افتاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجنجال و افتضاحی به پا شد.شخصی با صدای بلند به لیلا گفت که شنیده اجرای او ناموفق بوده.لیلا از شدت عصبانیت دیوانه شد و به او گفت ثابت کن که موفق نبوده وگرنه برای همیشه بازی را کنار میگذارم.همگی میشنوید؟من کارم را ول میکنم.بعد از آن ساشا ملینک را به باد سرزنش گرفت و گفت تو چون فقط به فکر منافع خودت بودی به زور این نقش را بمن دادی.در این چند ساله ی اخیر هم چون به پول نیاز داشتی هر طوری که خواستی از من استفاده کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت لبش را گزید و گفت:شما باید درک کنید که او لیلای همیشگی و واقعی نبود.البته هر وقت نقش جدیدی را بازی میکرد نگران و عصبی بود.او هنرپیشه ی کمالگرا بود.اما هرگز چنین رفتاری را از او ندیده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشما چکار کردید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی سعی کردیم او را ارام کنیم.اما اینکار او را عصبی تر کرد و وقتی تد سعی کرد قانعش کند حلقه ی نامزدی اش رادر آورد و به آن طرف سالن پرتاب کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتد چه واکنشی نشان داد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی عصبانی بود اما سعی میکرد عصبانیتش را بروز ندهد.پیشخدمتی حلقه را برگرداند و تد آنرا در جیبش انداخت و سعی کرد قضیه را به شوخی برگزار کند و گفت تا فردا که حال او بهتر شود خودم نگهش میدارم.بعد او را سوار ماشین کردیم و بخانه بردیم.تد کمک کرد او را در تخت بگذاریم.به تد گفتم صبح که از خواب بیدار شود مجبورش میکنم به او تلفن کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا از شما بعنوان شاهد میپرسم برنامه ی زندگی آنان چگونه بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتد در طبقه دوم همان ساختمان آپارتمان شخصی داشت.شب را در کنار لیلا ماندم.تا بعدازظهر خوابید.وقتی از خواب بیدار شد احساس کسالت میکرد به او آسپرین دامد دوباره به رختخواب رفت.بجای او به تد تلفن کردم.در دفتر کارش بود.از من خواست به لیلا بگویم عصر همان روز حدود ساعت 7 به آپارتمانش خواهد آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت احساس کرد صدایش میلرزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتاسفم که مجبوریم ادامه بدهیم.سعی کنیم تصور کنید مشغول تمرین نقشتان هستید.در حقیقت زمانیکه در جایگاه شهود قرار میگیرید هر قدر آماده تر باشید آرامتر خواهید بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکالی ندارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیا با خواهرتان راجع به اتفاق شب قبل صحبت کردید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیر معلوم بود نمیخواهد راجع به آن حرفی بزند.خیلی ساکت بود.به من گفت بخانه بروم و استراحت کنم.من هم بی تعارف پذیرفتم چون برای اینکه به اجرای او برسم تمام ساکهایم را گوشه ای گذاشته و با عجله حرکت کرده بودم.گفت حدود ساعت 8 به او تلفن کنم تا شام را با هم بخوریم.خیال کردم منظورش اینست که من و او و تد شام را با هم بخوریم.اما گفت اصلا نمیخواهد انگشترش را پس بگیرد.با تد قهر کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوشیزه لانگ این مساله خیلی مهم است.آیا خواهرتان گفت قصد دارد نامزدی اش را با تد وینترز بهم بزند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت به دستانش خیره شد.بخاطر آورد چگونه همین دستان را روی شانه های لیلا گذاشته و بعد پیشانی او را لمس کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه بس کن لیلا اینرا که جدی نمیگویی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن دارم جدی با تو صحبت میکنم گنجشک کوچولو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه جدی نمیگویی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو کار خودت را بکن گنجشک کوچولو.حدود ساعت 8 بمن تلفن کن باشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آخرین لحظاتی که با لیلا بود کمپرس اب سرد روی پیشانی او گذاشته پتو را دور او پیچیده و فکر کرده بود که لیلا در آن چند ساعت دوباره همان لیلای همیشگی شده است خوشحال و خندان و آماده برای بازگویی وقایع شب پیش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا گفته بود:پس به ساشا پریدم و حلقه ی تد را پرت کردم و بازی را هم ول کردم.چطوری در عرض دو دقیقه این همه اتفاق در النز اتفاق افتاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد سرش را عقب کشیده و خندیده بود.با یاداوری وقایع شب گذشته ناگهان عصبانیت یک ستاره در ملاعام بنظرش مسخره آمده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت به ویلیان مورفی گفت:سعی میکنم باور کنم چون باید باور کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با عجله بقیه اظهاراتش را بیان کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت 8 تلفن کردم...لیلا و تد دعوا میکردند.از صدایش معلوم بود دوباره مشروب خورده.از من خواست یکساعت بعد تلفن کنم.یکساعت بعد تلفن زدم گریه میکرد.هنوز دعوا میکردند.به تد گفته بود برود گورش را گم کند.گفت به هیچ مردی نمیتواند اعتماد کند هیچ مردی را نمیخواست و از من خواهش کرد به آپارتمانش بروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشما چه واکنشی نشان دادید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن سعی خودم را کردم.سعی کردم آرامش کنم.به او متذکر شدم که همیشه وقتی میخواهد نقش جدیدی را بازی کند عصبی و نگران میشود.به او گفتم آن نقش میتواند وسیله ی خوبی برای نشان دادن مهارتهای او باشد.گفتم تد دیوانه ی اوست خودش هم خوب میدانست که همینطور است.بعد تظاهر به عصبانیت کردم و گفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای الیزابت شروع به لرزیدن کرد و رنگش پرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم رفتارش دقیقا عین مامان شده زمانیکه مست میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو چه گفت:انگار نه انگار صدای مرا شنیده.فقط دوباره گفت همه چیز با تد تمام شده و من تنها کسی هستم که او میتواند اعتماد کند.بمن گفت گنجشک کوچولو قول بده هر جا خواستی بری مرا هم ببری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت بیشتر از آن مانع اشکی که در چشمانش حلقه زده بود نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا هق هق میکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتد دوباره داد و فریاد راه انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irویلیام مورفی به جلو خم شد و صمیمیتی که در صدایش بود از بین رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبسیار خوب دوشیزه لانگ این لحظه لحظه ی بسیار مهم و سرنوشت ساز شهادتان خواهد بود.در جایگاه شهود قبل از اینکه بگویید صدای چه کسی را میشنیدید من باید زمینه سازی کنم.بطوریکه قاضی متقاعد شود شما واقعا آن صدا را تشخیص داده اید.پس قرارمان این شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو شروع کرد به اجرای صحنه ی شهادت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوال.آیا صدایی شنیدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت با لحنی آرام گفت بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن صدا چقدر بلند بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریاد میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن آن چگونه بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبانی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند کلمه صحبت کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت در ذهنش آنها را شمرد.یازده کلمه دو جمله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوشیزه لانگ آیا هرگز قبلا ان صدا را شنیده بودید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهزاران بار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای تد در گوشهایش زنگ میزد.تد با خنده به لیلا میگفت:آهای ستاره عجله کن که خیلی گرسنه ام عزیزم سوار ماشین شو عجله کن.تد همیشه با مهارت و همانند عاشقی دلباخته از لیلا محافظت میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتد سال گذشته برای دیدن نخستین اکران خصوصی فیلم الیزابت بنام((خارج از برادوی)) آمده بود:دارم تمام جزئیات را مو به مو بخاطر میسپارم تا به لیلا بگویم.اما با سه کلمه میتوانم توصیف کنم.تو معرکه بودی...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقدری در افکارش غرق بود که متوجه سوال اقای مورفی نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوشیزه لانگ آیا تشخیص دادید چه کسی بود که سر خواهرتان فریاد میکشید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصد در صد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوشیزه لانگ کسی که داد میزد چه کسی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتد بود...تد وینترز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا داد و فریاد چه میگفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت ناخودآگاه صدای خودش را بلند کرد و گفت:گوشی را بگذار!گفتم گوشی را بگذار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیا خواهرتان واکنشی نشان داد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت با بی قراری تکانی خورد و گفت:بله حالا حتما باید آنرا مرور کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر قبل از محاکمه راجع به آن صحبت کنی زمان محاکمه کارتان راحت خواهد بود خوب لیلا چی گفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز داشت هق هق میکرد...گفت از اینجا برو بیرون تو شاهین نیستی...و بعد گوشی را روی تلفن کوبید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو گوشی را روی تلفن کوبید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نمیدانم کدام یکیشان بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوشیزه لانگ آیا بنظر شما کلمه ی شاهین مفهوم خاصی دارد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهره ی لیلا تمام ذهن الیزابت را اشغال کرد آن مهربانی و محبتی که در چشمان لیلا بود زمانیکه به تد نگاه میکرد زمانیکه بلند میشد او را میبوسید و میگفت:خداوندا شاهین من عاشق تو هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه مفهمومی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین لقب تد بود اسمی که خواهرن روی او گذاشته بود میدانید لیلا همیشه اینکار را میکرد.برای اشخاص که با آنان صمیمی بود لقبی در نظر میگرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیا هرگز شخصی دیگر را با آن اسم شاهین صدا میزد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه...هرگز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت ناگهان بلند شد و به سمت پنجره رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیرون دود گرفته و غبار آلود بود.نسیم ملایمی میوزید هوا گرم و شرجی بود آرزو کرد هر چه زودتر از آنجا بیرون برود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط چند دقیقه دیگر قول میدهم دوشیزه لانگ.میتوانید بگویید چه ساعتی تلفن قطع شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقیقا ساعت 9:30 دقیقه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاملا مطمئنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله در مدتی که من خانه نبودم برق رفته و ساعتم خوابیده بود.همان روز بعدازظهر آنرا تنظیم کرده بودم.مطمئنم که دقیق بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد چکار کردید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشدیدا ناراحت بودم.میبایست لیلا را میدیدم.دویدم بیرون حداقل 15 دقیقه طول کشید تا تاکسی گرفتم و ساعت از 10 گذشته بود که به آپارتمان لیلا رسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو هیچکس آنجا نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیر به تد تلفن کردم.کسی گوشی را برنداشت.و منتظر شدم.همه ی شب را منتظر شدم.نمیدانستم چه کنم.نیمی از وجودم نگران و نیمی آسوده خاطر بود امیدوار بودم لیلا و تد با هم آشتی کرده و بیرون رفته باشند.نمیدانستم بدن خرد شده لیلا در حیاط افتاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز بعد زمانیکه جسد کشف شد خیال کردید از تراس افتاده؟آن شب شبی بارانی در ماه مارچ بود.گمان میکنید چرا در آن باران بیرون رفته بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو در هر هوایی دوست داشت در تراس بایستد و منظره ی شهر را تماشا کند.من همیشه میگفتم مواظب باشد....نرده های آهنی خیلی بلند نبود.فکر کرم حتما دولا شده و پایین افتاده خوب خیلی مشروب خورده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت زمانی را بخاطر آورد که او و تد هر دو عزادار بودند.در مراسم یادبود دستان یکدیگر را گرفته بودند.سپس هنگامیکه او دیگر قادر به مهار اشکهایش نبود تد او رادر آغوش گرفته و در حالیکه دلداریش میداد گفته بود:میفهمم گنجشک کوچولو میفهمم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با قایق تفریحی تد حدود 25 کیلومتر در دریا قایقرانی کرده بودند تا خاکستر لیلا را به امواج بسپارند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو هفته بعد شاهدی عینی پا پیش گذاشت سوگند خورد که ساعت نه و نیم تد را دیده است که لیلا را به پایین هل داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت ناگهان صدای ویلیام مورفی را شنید:بدون شهادت شما آن شاهد عینی سالی راس با دفاعیات وکیل مدافع نابود میشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که میدانید پرونده ای از مشکلات روانی شدید او موجود است.البته اینکه او تا این حد وقت تلف کرد و بعد از دو هفته خبر داد رضایت بخش نیست اما واقعیت اینست که روانپزشکش خارج از شهر بوده و خانم راس احتیاج داشته ابتدا با او صحبت کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر من شهادت ندهم فقط اظهارات سالی علیه تد باقی میماند و تد هم انکار کرده و گفته در آپارتمان لیلا نبوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمانیکه الیزابت از وجود شاهد عینی با خبر شده بود از کوره در رفته بود چون درست حرفهای تد را باور کرده بود.حالا این مرد ویلیام مورفی به او میگفت تد بازگشت به آپارتمان لیلا را انکار کرده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشما باید سوگند یاد کنید تد آنجا بوده و با هم مشاجره کردند.تلفن راس ساعت نه و سی دقیقه قطع شد و سالی هم راس ساعت نه و سی دقیقه دیده که لیلا از تراس به پایین پرتاب شده.داستان تد که آپارتمان لیلا را حدود ساعت نه و ده دقیقه ترک کرده و به آپارتمان خودش رفته یک تلفن زده و بعد یک تاکسی به مقصد کانکتیکات گرفته نمیتواند در برابر اظهارت تد قد علم کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلاوه بر آنچه شما و آن زن شهادت میدهدی ما نیز شواهد و اطلاعات غیر مستند بسیار محکمی در دست داریم.خراشیدگی های روی صورت تد.در کالبد شکافی وجود بافت صورت او در زیر ناخنهای لیلا مشخص شده.شهادت راننده ی تاکسی که گفته رنگ او مثل گچ دیوار سفید بوده و میلرزیده و بزحمت نشانی جایی را که میخواسته برود داده و اینکه به چه دلیل دنبال راننده ی شخصی خودش نفرستاده که او را به کانکتیکات ببرد.مسلما دستپاچه و وحشت زده بوده.در ضمن هیچ مدرکی ندارد که ثابت کند با کسی تلفی صحبت کرده.او برای قتل انگیزه ای داشته لیلا او را از خود رانده بوده.اما آنچه باید بدانید اینست که وکیل مدافع یکریز راجع به این واقعیت که شما و تد وینترز پس از مرگ لیلا خیلی با هم صمیمی بودید حرف میزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت به ارامی گفت:ما هر دو اشخاصی بودیم که او را بیشتر از هر کس در دنیا دوست داشتیم.یا حداقل من اینطور گمان میکنم.حالا میشود خواهش کنم اجازه بدهید بروم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا همینجا میگذاریم بماند.خیلی خسته بنظر می آیید.محاکمه ای طولانی د رپیش خواهد بود که خوشایند هم نیست.بنابراین سعی کنید هفته ی آینده را استراحت کنید.تصمیم گرفته اید این چند روز باقیمانده را کجا بگذرانید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله بارونس ون اسکرویبر از من دعوت کرده در چشمه ی اب گرم محله ی سرو مهمانش باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوخی میکنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت به او زل زد و گفت:چرا باید شوخی کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان مورفی تنگ شد.صورتش سرخ شد و استخوانهای گونه اش ناگهان بیرون زد .بنظر می آمد برای اینکه صدایش را بالا نبرد با خود کلنجار میرود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوشیزه لانگ بنظرم وخامت اوضاع را درک نکرده اید.بدون وجود شما وکیل مدافع شاهد دیگر را شکست خواهد داد یعنی شهادت شما میتواند یکی از ثروتمندترین و با نفوذترین مردان این کشور رادست کم به مدت 20 سال به زندان بیندازد و اگر من بتوانم جرمش را سنگین تر کنم تا 30 سال.اگر این قضیه مافیایی بود من خودم شما را تا پایان این محاکمه در هتلی دور با اسمی مستعار زیر نظر پلیس امنیتی مخفی میکردم.درست است که بارون و بارونس ون اسکرویبر از دوستان شما هستند اما دوستاد تد وینترز هم هستند و قرار است برای شهادت دادن به نفع او به نیویورک بیایند.شما واقعا میخواهید در این اوضاع و شرایط با آنان باشید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت گفت:میدانم مین و بارون میخواهند به نفع تد شهادت بدهند.آنان معتقدند او قادر به کشتن کسی نیست.منهم اگر با گوشهای خودم صدای او را نشنیده بودم هرگز باور نمیکردم.آنان به ندای وجدانشان گوش میدهند.من هم کاری میکنم که وجدانم میگوید.ما همگی کاری میکنیم که باید بکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت آمادگی شنیدن نطق آتشینی را که مورفی میخواست ایراد کند نداشت.حرفهای مصرانه و گاهی طعنه آمیز او همچون پتک بر سر الیزابت فرود آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی مشکوک در پس این دعوت وجود دارد.چیزی که به شما مربوط میشود.شما ادعا میکنید ون اسکرویبرها خواهر شما را دوست داشتند؟بنابراین از خودتان بپرسید چرا میخواهند طرف قاتلش را بگیرند؟من تاکید میکنم از آنان دوری کنید نه برای خاطر من یا خودتان بلکه به دلیل اینکه میخواهید عدالت در حق لیلا اجرا شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرانجام الیزابت در حالیکه از توهین علنی مورفی به سادگی و ناپختگی اش شرمنده شده بود موافقت کرد مسافرتش را لغو کند و قول داد بجای آن به همپتون شرقی بود و در آنجا به ملاقات دوستانش برود یا در هتل اقامت کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمورفی گفت:چه تنها بودید چه با کس دیگر در هر حال مراقب خودتان باشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا که حرف خودش را پیش برده بود سعی کرد لبخند بزند اما لبخند بر لبانش ماسید و حالت چشمانش جدی و نگران شد و گفت:هرگز فراموش نکنید بدون وجود شما به عنوان شاهد تد وینترز راست راست میگردد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وجود رطوبت طاقت فرسای هوا الیزابت تصمیم گرفت تا خانه قدم بزند احساس میکرد همانند کسیه بوکسی است که از شن و ماسه پر شده است و از یک طرف به طرف دیگر تاب میخورد و قادر به جلوگیری از ضرباتی که از هر سو به آن وارد میشود نیست.میدانست حق با دادستان است.نمیبایست دعوت مین را قبول میکرد.تصمیم گرفت در همپتون با هیچکس ملاقات نکند و به هتلی برود و این چند روز باقیمانده را بی دغدغه در ساحل دراز بکشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا همیشه با او شوخی میکرد و میگفت:کنجشک کوچولو تو مثل ماهی شنا میکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو این حقیقت داشت خوشحالی لیلا را از دیدن مدالهایی آویخته از روبان آبی که برای موفقیتهایش در شنا کسب کرده بود بخاطر آورد.8 سال پیش نایب قهرمان تیم المپیک شده بود و به مدت 4 سال تابستانها در چشمه ی آب گرم محله ی سرو ورزش ایروبیک را در آب تدریس میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر راه به خواربار فروشی رفت و فقط به اندازه ی کمی سالادی برای شام و صبحانه ای فوری خریداری کرد.همچنان که پیاده از دو بلوک(حد فاصل دو خیابان یا دو تقاطع) آخری عبور میکرد در این فکر بود که چقدر همه چیز دور بنظر می آید گویی کل زندگی اش را پیش از مرگ لیلا از آن سوی شیشه های عدسی یک تلسکوپ مشاهده میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنامه ی سامی روی همه ی نامه ها روی میز ناهار خوری بود.الیزابت پاکت را برداشت و با دیدن دستخط فوق العاده زیبای او لبخند زد.هیکل ظریف و شکننده ی سامی چشمان نافذ و جدی او پشت عینک بدون قاب ژاکتهای مناسب و بلوزهای لبه توردار به گونه ای زنده در ذهنش مجسم شد.شامی ده سال قبل به آگهی لیلا برای یک منشی پاره وقت جواب داده و ظرف یک هفته برای لیلا لازم الوجود شده بود.بعد از مرگ لیلا مین او را بعنوان منشی و مصتدی پذیرش در چشمه ی آب معدنی استخدام کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت تصمیم گرفت نامه را موقع صرف شام بخواند.لباس در آوردن و پوشیدن یک پیراهن بلند تابستانی و درست کردن سالاد و ریختن یک لیوان نوشابه ی خنک فقط چند دقیقه طول کشید.همانطور که پاکت را باز میکرد با خود گفت:خوب سامی حالا زمان ملاقاتمان رسیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصفحه ی اول نامه کلیشه ای بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت عزیزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیدوارم حالت خوب باشد و از زندگی راضی باشی.هر روز بیشتر از روز قبل برای لیلا احساس دلتنگی میکنم و میتوانم تصور کنم تو چه احساسی داری.مطمئنم بعد از اینکه این محاکمه را پشت سر بگذاری اوضاع بهتر شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارکردن برای مین رضایت بخش است اگر چه گمان میکنم بزودی از آن دست میکشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحقیقتتش بعد از آن عمل جراحی که داشتم هنوز بهبود پیدا نکرده ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت صفحه را پشت و رو کرد.چند خط بعدی را که خواند گلویش هم آمد و سالاد را کنار گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که میدانی من هنوز جواب نامه هایی را میدهم که از هواخواهان سرسخت لیلا میرسد هنوز سه پاکت بزرگ مانده تا تمام شوند.علت نوشتن این نامه دریافت یک نامه ی نگران کننده و تهدید آمیز بدون امضاست.که از قرار معلوم یکی از مجموعه نامه هایی است که رسیده.لیلا این یکی را باز نکرده بود اما حتما نمونه های قبلی را دیده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحتمال دارد این نامه دلیل آشفتگی او را در هفته های آخر بیان کند.مساله ای بسیار آزار دهنده است که کاملا معلوم است این نامه توسط شخصی نوشته شده که بخوبی او را میشناخته است.اول میخواستم آن را ضمیمه ی این نامه برایت بفرستم اما مطمئن نبودم وقتی خانه نیستی چه کسی نامه هایت را جمع و جور میکند و نمیخواستم به دست غریبه بیفتد.لطفا بمحض اینکه به نیویورک رسیدی بمن تلفن بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تمام عشقی که بتو دارم_سامی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت در حالیکه احساس ترس و دلهره اش هر لحظه بیشتر میشد نامه ی سامی را بارها خواند.لیلا از کسی که بخوبی او رامیشناخته نامه هایی بدون امضا تهدید آمیز و بسیار نگران کننده دریافت میکرده است!سامی که هرگز اهل اغراق و گزافه گویی نبود تصور میکرد که این نامه ها ممکن است دلیل فروپاشی عاطفی لیلا رادر این اواخر بیان کنند.در تمام این ماهها الیزابت شبها بیدار مانده و سعی کرده بود دلیل رفتار جنون آمیز لیلا را بفهمد.نامه های بی امضا از طرف کسی که بخوبی او را میشناخته است!چه کسی؟چرا؟آیا سامی اطلاعاتی ولو اندک داشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را برداشت و شماره ی دفتر کار چشمه ی آب گرم را گرفت.دعا کرد خود سامی گوشی را بردارد.اما مین گوشی را برداشت و گفت:سامی خارج از شهر است.برای دیدن دختر عمویش به جایی نزدیک سانفرانسیسکو رفته.دوشنبه باز میگردد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو به او دسترسی داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمین کنجکاوانه پرسید:بنظر غمگین می آیی الیزابت مساله ای در مورد سامی وجود دارد که نمیتوانی منتظر بمانی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا وقتش بود به مین بگوید به چشمه اب گرم نمیرود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمین دادستان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد نگاهی به نامه ی سامی انداخت احساس کرد بشدت نیاز دارد سامی را ببیند شبیه همان احساسی که در آن شب شوم سرنوشت ساز او را نزد لیلا کشانده بود.بهمین دلیل حرفش را عوض کرد :نه عجله ای نیست.مین فردا میبینمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه به رختخواب برود یادداشتی برای ویلیام مورفی نوشت و در آن نشانی و شماره تلفن چشمه ی اب گرم را داد اما بعد پاره اش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلعنت بر هشدار مورفی...او که شاهد مافیایی نبود فقط برای دیدن دوستان قدیمی اش به آنجا میرفت اشخاصی که دوستشان داشت و به آن اعتماد داشت.بگذار خیال کند در همپتون شرقی هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ماهها قبل به این نتیجه رسیده بود که باید الیزابت را بکشد و با این باور زندگی میکرد که وجود الیزابت برای او خطرناک است.میخواست با طرح نقشه ای او را در نیویورک سربه نیست کند.با نزدیک شدن زمان محاکمه حتما الیزابت لحظه به لحظه ی روزهای آخر را در ذهنش مرور میکرد بطور قطع الیزابت به واقعیت پیش میبرد واقعیتی که نابودی او را حتمی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر چشمه ی آب گرم راههای زیادی برای خلاص شدن از شر الیزابت وجود داشت که قضیه را تصادفی جلوه میداد.مرگش در نیویورک کمتر سوءظن ماموران دولتی را بر میانگیخت تا در سانفرانسیسکو.در حالیکه بدنبال راهی برای سر به نیست کردن او میگشت درباره ی او و خلق و خو و عاداتش فکر میکرد.نگاهی به ساعتش انداخت.الان د رنیویورک نیمه شب بودفکر کرد:خوابهای خوب ببینی الیزابت.پیمانه ی عمرت لبریز شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکشنبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir30 آگوست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنقل قول امروز:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکجاست آن عشق زیبایی و حقیقتی که به دنبالش هستیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح بخیر مهمانان گرامی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشمه ی آب گرم مجلل و لوکس محله ی سرو خوش آمدید.بغیر از برنامه های شخصی که دارید خوشحال میشویم به اطلاعاتان برسانیم در چشمه ی آب گرم زنان.بین ساعت 10 تا 4 بعدازظهر کلاسهای خصوصی برای گریم دایر است.چرا یکساعت از وقت آزادتان را به یاد گرفتن رموز جذابیت زیباترین زنان جهان توسط مادام رنفورد از بورلی هیلز تدریس میشود اختصاص ندهید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهمان با تجربه و کار آزموده ی امروز در چشمه ی آب گرم مردان.مربی بدن سازی مشهور جک ریچارد است که تمرینات بدنی اش را طبق برنامه ای پیش تعیین شده.راس ساعت 4 بعدازظهر اجرا میکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرنامه ی موسیقی بعد از شام موردی سیار استثنایی است.سلیت فیون ناوارلا یکی از تحسین برانگیزترین هنرپیشه های جدید انگلستان گلچینی از شاهکارهای لوودیک بتهوون را مینوازد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیدواریم همه ی مهمانان روزی مطبوع و بدون دغدغه را سپری کنند.بخاطر داشته باشید برای اینکه واقعا زیبا باشم باید افکار نگران کننده و غم انگیز را از ذهنمان دور کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارون و بارونس ون اسکرویبر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراننده ی شخصی مین حبیسون اونیفورم خاکستری - نقره ای اش که در زیر نور آفتاب ترمینال میدرخشید جلوی در خروجی مسافران منتظر بود.او مردی کوچک اندام با هیکلی متناسب و سر و ضعی اراسته بود.در دروان جوانی سوارکاری حرفه ای بود و دوره ی شرکت در مسابقات اسب دوانی اش با یک تصادف به سر آمده بود .تا قبل از اینکه مین او را استخدام کند کارگر اصطبل بود.الیزابت از این موضوع خبر داشت که حبیسون هم مانند همه هواخواهان مین به شدت به او وفادار است.چین و چروکهای صورت زمخت حبیسون با نزدیک شدن الیزابت بحالتی دوستانه از هم باز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوشیزه لانگ چقدر خوب که برگشتید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت در این فکر بود که آیا حبیسون هم آخرین دقعه ای را که او همراه لیلا به چشمه ی آب گرم آمده بود بخاطر می آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحبیسون ممکن است دیگر بمن دوشیزه لانگ نگویی؟خیال کردی منهم یکی از آن مهمانان دست به جیب هستم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس متوجه کارتی که در دست حبیسون شد که روی آن نام الویرا میهان نوشته شده بود:دنبال کس دیگری هم آمده ای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط یک نفر گمان میکنم تا حالا دیگر حتما بیرون آمده.اکثر مسافرهای قسمت درجه یک خارج شده اند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت فکر کرد کسانی که توان پرداخت حداقل سه هزار دلار برای اقامت یک هفته ای در چشمه ی آب گرم محله سرو را دارند دیگر برای مخارج سفر هوایی صرفه جویی نمیکنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو هم بهمراه حبیسون مسافرانی را که در حال پیاده شدن بودند از نظر گذراند زنان شیک پوش زیادی رد شدند و حبیسون کارت را طوری بالا گرفته بود که در معرض دید آنان قرار داشته باشد اما هیچیک به آن توجهی نکرد.حبیسون آهسته زیر لب زمزمه کرد:امیدوارم از هواپیما جا نمانده باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو درست در همین لحظه آخرین نفر از راهرو بیرون آمد زنی چاق و تنومند حدود 55 ساله و با صورتی بزرگ و موهای قهوه ای مایل به قرمز کم پشت لباس چیت صورتی بنفشی که بتن داشت گرانقیمت اما بسیار نامتناسب بود.کمر و رانهایش بیرون زده و دامنش بطوری نامرتب بالای زانو لوله شده بود.الیزابت ناخودآگاه احساس کرد این زن همان الویرا مهمان است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن نام خود را روی کارت دید و با شور و شوق و لبخندی شاد و حاکی از اطمینان خاطر به آنان نزدیک شد.بمحض رسیدن دستش رادراز کرد و با گرمی دست حبیسون را فشرد و گفت:خوب من اینجا هستم پسرم.چقدر از دیدنت خوشحالم!میترسیدم مبادا دچار دردسر بشوم و هیچکس مرا نبیند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه ما هرگز مهمانان را تنها نمیگذاریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت احساس کرد لبانش از حرف گیج کننده حبیسون دچار انقباضی ناگهای شد.مسلما خانم مهمان مهمان همیشگی محله ی سرو نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم ممکن است برگه ی ترخیص چمدانهایتان را بدهید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه خیلی هم خوشحال میشوم از منتظر ایستادن برای چمدانهایم متنفرم.در پایان سفر واقعا مایه عذاب است چون من و ویلی اغلب به گری هاند سفر میکنیم ساکهایمان همیشه آنجاست.در این صورت...اسباب و لوازم زیادی ندارم.قصد داشتم یک عالمه چیز بخرم.اما دوستم می گفت الویرا صبر کن ببین اشخاص دیگر چه لباسهای میپوشند .تمام این جاهای پر زرق وبرق فروشگاه دارند...گفت درست است که پول زیادی برای اجناس میدهدی اما حداقل یک چیز درست و حسابی میخری.منظورم را که میفهمید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاکت محتوی بلیط و قبض وسایلش را در دست حبیسون چپاند و به سمت الیزابت برگشت:من الویرا مهمان هستم تو هم چشمه ی آب گرم میروی؟ولی تو که احتیاجی نداری خوشگل خانم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir15 دقیقه ی بعد در لیموزین نقره ای رنگ شیک و مجلل نشسته بودند.الویرا در حالیکه به روکش زربفت تکیه میداد آهی بلند کشید و گفت:خوب حالا بهتر شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت با دقت دستان او را نگاه کرد.آن دستها دستان انسانی زحمتکش بود بند انگشتانش زخیم و پینه بسته بود.اگر چه مانیکوری گرانقیمت کرده بود ناخنهای برنگ روشنش کوتاه و کلفت بود.کنجکاوی اش درباره الویرا میهان فرصتی خوب بود تا فکرش از لیلا منحرف شود.الیزابت ناخودآگاه از این زن خوشش آمده بود بسیار صاف و ساده و بی ریا و جذاب مینمود اما او که بود؟برای چه به چشمه ی آب گرم آمده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالویرا با لحنی شاد حرفش را ادامه داد:با وجود این نمیتوانم به این وضع عادت کنم.یک لحظه احساس میکنم هنوز با پاهای خیس در اتاق نشینمن نشسته ام.بگذارید برایتان بگویم نظافت 5 خانه ی مختفل در عرض یکهفته شوخی نیست.روزهای جمعه هم که نگو و نپرس.مراقبت از 6 تا بچه که همه شان بیعار و سربار هستند و مادرشان هم از خودشان بدتر.تا اینکه در بخت آزمایی برنده شدیم.شماره ی تمام بلیتهای برنده را داشتیم.من و ویلی باورمان نمیشد.به ویلی گفتم ثروتمند شدیم و او با فریاد گفت شک نداشته باش ثروتمند شدیم.حتما ماه گذشته این موضوع را در روزنامه خوانده اید؟40 میلیون دلار در حالیکه یک لحظه ی قبلش دو تا سکه ی 25 سنتی هم نداشتیم که بهم بمالیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir40 میلیون دلار در بخت ازمایی برنده شدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب میکنم که در روزنامه ندیدید.ما مشهورترین برندگان در تاریخ بخت ازمایی ایالت نیویورک هستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت صادقانه گفت:خیلی جالب است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب منهم دقیقا میدانستم که میخواهم چکار کنم. و آن این بود که به چشمه ی آب گرم محله سرو بیایم.الان 10 سال است که دارم درباره ش بررسی میکنم و همیشه تصور میکردم وقت گذراندن در اینجا خوش و بش کردن با آدمهای مشهور چه عالمی دارد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد بشکنی زد و گفت:معمولا برای رزرو جا باید ماهها صبر کرد اما من درست مثل برنده شدنم سریع یکجا پیدا کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت فکر کرد بی شک مین ارزش تبلیغاتی اینرا که الویرا میهان به دنیا بگوید آرزوی دیرینه اش سفر به چشمه ی آب گرم بوده تشخیص داده است.مین همیشه به تمام ریزه کاریها توجه داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر بزرگراه کوستال که بودند الویرا گفت:تصور میکردم این بزرگراه جالب تر از اینهاست بنظر من که زیاد هم خوب نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت زیر لب گفت:کمی که جلوتر برویم فوق العاده میشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالویرا میهان خودش را روی صندلی جمع و جور کرد وبطرف الیزابت برگشت و با دقت او را ورانداز کرد و گفت:راستی من آنقدر حرف زدم که یادم رفت اسم شما رو بپرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت لانگ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان درشت قهوه ای رنگش که از زیر عینک ضخیمش دشت تر مینمود بطور محسوسی عریض تر شد و گفت:من میدانم تو کی هستی.تو خواهر لیلا لاسل هستی.او تنها هنرپیشه ی محبوب من در تمام دنیا بود.من همه چیز را راجع به تو و لیلا میدانم ماجرای آمدن شما دو نفر به نیویورک زمانیکه تو فقط دختر بچه ای کوچک بودی بسیار شنیدنی است.دو شب قبل از اینکه بمیرد پیش از اکران آخرین بازی اش را دیدم.اوه متاسفم.نمیخواستم ناراحتت کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکالی ندارد فقط سرم درد میکند.شاید اگر کمی استراحت کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت سرش را بطرف پنجره برگرداند و اشکهایش را پاک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای اینکه لیلا را بشناسی باید دوران کودکی ات را با او سر کرده و در سفر به نیویورک ترس و ناامیدی ها را در کنار او از سرگذرانده باشی...و اینرا بدان که اگر چه آن داستان در مجله ی پیپل بطرزی بسیار دلنشین بیان شده بود اصلا دلنشین نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لگزینگتون تا نیویورک با اتوبوس 14 ساعت طول کشیده بود.الیزابت روی صندلی چمباتمه زده و در حالیکه سرش روی دامن لیلا بود خوابش برده بود.از اینکه وقتی مادر بخانه بیاید و متوجه رفتن آنان شود کمی ترسیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتما مادرش ناراحت میشد اما الیزابت میدانست مت به او میگوید:بیا مشروب بخوریم عزیزم.و مادر را با خودش به اتاق خواب میکشاند و در عرض مدتی کوتاه غش غش خنده و جیر جیر فنرهای تختخواب بلند میشد.لیلا به او گفته بود از چه ایالتهایی عبور خواهند کرد مریلند دلور نیوجرسی بعد تانکهای بد منظر جای مزارع و دشتها را گرفتند و جاده شلوغ و شلوغتر شد و در تونل لینکلن اتوبوس بارها ایستاد.الیزابت دچار دل پیچه شد.لیلا متوجه شد و گفت:ای داد!گنجشک کوچولو تو را بخدا الان حالت بد نشود.فقط چند دقیقه ی دیگر مانده برسیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت نمیتوانست صبر کند.تنها چیزی که میخواست استشمام هوای پاکیزه و خنک بود.اما هوا سنگین و بسیار گرم بود حتی گرمتر از خانه.الیزابت کج خلق شده بود و احساس خستگی میکرد.چیزی نمانده بود آه و ناله سر دهد اما با دیدن خستگی لیلا ناراحتی خودش را از یاد برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه از پله های اتوبوس پایین آمده بودند که مردی لاغر اندام با موهای سیاه مجعد بطرف آنان آمد.خط ریشی بلند و چشمان ریز قهوه ای داشت که با هر لبخند لوچ بنظر میرسید گفت:من لون پدسل هستم.شما همان مدلی هستید که بنگاه آربیترون از مریلند فرستاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی شک لیلا مدل نبود اما الیزابت میدانست او پاسخ منفی نمیدهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچکس دیگر همسن وسال من در اتوبوس نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پیداست که مدل هستید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هنرپیشه ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردی بقدری خوشحال شد که گویی لیلا هدیه ای به او داده است و گفت:این از خوش شانسی من است و امیدوارم برای شما هم آمد داشته باشد.اگر بتوانی کار مدل را هم انجام بدهی دیگر بی عیب و نقص میشوی دستمزد هر جلسه یکصد دلار است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا ساکهایشان را روی زمین گذاشت و کتف الیزابت را فشرد و گفت:بگذار حرفم تمام شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلون پدسل گفت:منکه میگویم شما کاملا مورد قبول هستید عجله کنید.ماشینم را بیرون پارک کرده ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت از دیدن وضع کارگاه هنری او شگفت زده شد.زمانیکه لیلا راجع به نیویورک حرف میزد الیزابت خیال میکرد هر جایی که او در آنجا کار کند زیبا و دوست داشتنی است .اما لون پدسل آنها را به خیابان کثیفی برد که تقریبا شش بلوک با ترمینال فاصله داشت.بیشتر مردم محله روی سکوی جلوی خانه شان نشسته بودند و پیاده رو پر از زباله بود.پدسل گفت:باید بابت اینجا از شما پوزش بخواهم.موقت است.مدت اجاره نامه ی خانه ام در مرکز شهر بسر آمده و خانه ی جدید هم هنوز آماده نشده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو آنان را به آپارتمانی در طبقه چهارم برد که درست به اندازه ی خانه ی مادرشان نامرتب و بهم ریخته بود.لون نفسش به شماره افتاده بود زیرا به اصرار خودش دو چمدان بزرگ آن را حمل میکرد.او به لیلا گفت:میروم برای خواهرت کوکاکولا بیاورم تا موقعیکه تو جلوی دوربین ژست میگیری او هم تلویزیون تماشا کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت از حال لیلا فهمید که او هنوز مطمئن نیست باید چکار کند.او از لون پرسید:قرار است چه مدلی باشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای یک نوع مایوی زنانه جدید است در واقع من برای یک بنگاه عکسهای آزمایشی تهیه میکنم و بعد دختری که انتخاب شود مجموعه ی کامل آگهی را اجرا میکند.شما واقعا خوش شانس هستید که امروز با من برخورد کردید.حدس میزنم شما همان تیپی باشید که بنگاه در نظر دارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد آنان را به آشپزخانه برد.آشپزخانه کثیف و کوچک بود و تلویزیونی کوچک روی طاقچه ی بالای ظرفشویی قرار داشت.او برای الیزابت کوکاکولا و برای خودش و لیلا شراب ریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا گفت:من کوکا را ترجیح میدهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر طور مایل باشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس تلویزیون را روشن کرد و به الیزابت گفت:برای اینکه تمرکز حواس داشته باشم در را میبندم.تو همینجا بمان و یک طوری خودت را سرگرم کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت سه برنامه را تماشا کرد.بعضی وقتها میشنید لیلا با صدای بلند میگوید:من از این نظریه خوشم نمی اید.البته لحنش وحشتزده نبود.فقط نوعی نگرانی در آن بود.بعد از مدتی آمد و گفت:کارم تمام شد گنجشک کوچولو بیا ساکهایمان را برداریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدب طرف لون برگشت و گفت:میدانی کجا میتوانیم یک اتاق مبله پیدا کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست دارید همینجا بمانید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه فقط 100 دلارم را بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر این رسید را امضا کنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی لیلا رسید را امضا کرد لون به الیزابت لبخندی زد و گفت:باید به خواهربزرگت افتخار کنی.میخواهد مدل مشهوری بشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا کاغذ را بدست او داد و گفت:100 دلارم را بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه بنگاه پولت را پرداخت میکند.این هم کارت آنجاست.فقط کافیست صبح به آنجا بروی و آنها یک چک برایت صادر کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما تو گفتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا تو واقعا باید شیوه معامله کردن را یاد بگیری.عکاسها که به مدلها پول نمیدهند.بنگاه بعد از اینکه رسید را میگیرد پول را میپردازد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو برای بردن ساکها به طبقه پایین حتی تعارف هم نکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوردن یک همبرگر و میلک شیک در رستوران چاک فول اناتز حال هر دو را بهتر کرد.لیلا نقشه ی خیابات نیویورک سیتی و یک روزنامه خریده بود و شروع به خواندن ستون ملک و املاک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینجا یک آپارتمان هست که بنظر می آید پنت هاوس چهارده اتاقه با چشم اندازه فوق العاده و تراسی در دورتا دور آن.گنجشک کوچولو قول میدهم روزی یک چنین آپارتمانی بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس متوجه آگهی آپارتمانی شد که بطور شریکی از آن استفاده میشد.لیلا به نقشه ی خیابانها نگاه کرد و گفت:بنظر بد نمی اید خیابان وست اند شماره نود و پنجم.زیاد دور نیست میتوانیم با اتوبوس برویم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآپارتمانی مناسب بود اما وقتی صاحبخانه متوجه حضور الیزابت شد لبخند مهربانش محو شد و با سردی گفت:بچه قبول نمیکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر جای دیگری که رفتند وضع همان بود.تا اینکه بالاخره ساعت 7 لیلا از یک راننده تاکسی پرسید که ایا یک جای ارزان ولی آبرومند میشناسد که بتواند الیزابت را هم با خودش ببرد؟و او خانه ای با اتاقهای اجاره ای را در دهکده گرینویچ پیشنهاد کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز بعد به بنگاه مدل یابی در خیابان مدیسون رفتند تا چک لیلا را وصول کنند.در بنگاه قفل بود و اعلانی به این مضمون روی آن بود:آمیزه ی عکسهایتان را در صندوق پست بیندازید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین حالا هم در صندوق پست خروارها پاکتهای بسته بندی شده بود.لیلا انگشتش را روی زنگ فشار داد صدای از پشت آیفون گفت:وقت قلبی دارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا جواب داد:آمده ام پولم را بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهد جر و بحث شروع شد تا اینکه آن خانم فریاد زد:برو گورت رو گم کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا دوباره زنگ را فشار داد و تا موقعیکه در باز نشد دستش را از روی زنگ برنداشت.الیزابت چند قدم عقب رفت.زن موهای پر پشت سیاهی داشت که همه را بافته و روی سرش بالا برده بود.چشمانش سیاه سیاه بود و از تمام اجزای صورتش عصبانیت میبارید.جوان نبود اما زیبا بنظر میرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن کت و شلوار سفید رنگ او الیزابت تازه متوجه شد شلوارک آبی رنگی که لیلا بر تن داشت چقدر رنگ و رو رفته است.رنگ بلوز یقه اسکی اش هم در اطراف جیبش پس داده بود.قبل از اینکه خانه را ترک کنند تصور میکرد که لیلا چقدر زیباست اما حالا در کنار این زن بد لباس و ژنده پوش بنظر میرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن گفت:گوش کن اگر بخواهی میتوانی عکسهایت را بدهی اما اگر دوباره مزاحمت ایجاد کنی پلیس را خبر میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا کاغذ را در دست او چپاند و گفت:شما 100 دلار بمن بدهید و من بدون 100 دلارم اینجا را ترک نمیکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن کاغذ را خواند و بعد آنقدر شدید خندید که مجبور شد تکیه اش را بدر بدهد:واقعا که احمقی!این نامردها سر شما دهاتیها را شیره میمالند.کجا سوارت کرد؟در ترمینال اتوبوس؟سر از رختخواب هم در آوردید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا گفت:نه در نیاوردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس کاغذ را از دست زن قاپید و پاره اش کرد و تکه های آن را زیر پایش له کرد و گفت:زود باش گنجشک کوچولو.آن مرتیکه مرا دست انداخته بود اما نباید اجازه بدهیم این ماده سگ هم ما را دست بیندازد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت متوجه شد لیلا بقدری ناراحت است کهدلش میخواهد گریه کند ولی ظاهرا دلش نمیخواست زن گریه اش را ببیند.الیزابت دست لیلا را از روی شانه اش کنار زد جلوی زن ایستاد و گفت:خیلی آدم رذلی هستی.آن مرد واقعا خوب فیلم بازی کرد و اگر او خواهر من را مجانی بکار گرفته شما باید متاسف باشید نه اینکه مسخره مان کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد سریغ بطرف لیلا دوید دستهای او را محکم گرفت و گفت:بیا برویم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچنان که به سمت آسانسور میرفتند زن صدایشان زد:برگردید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنان هیچ توجهی نکردند زن دوباره داد کشید:گفتم برگردید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو دقیقه بعد در دفتر خصوصی او نشسته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن به لیلا گفت:جای پیشرفت داری اما این لباسها...چیزی هم که راجع به آرایش کردن نمیدانی به یک مدل موی درست و حسابی هم نیاز داری همینطور به یک سری کامپوزیت برای آن پست فطرت لخت هم ژست گرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعالی شد اگر کارت خوب باشد در آگهای بازرگانی صابون عاج از تو استفاده میکنم و بلافاصله بعد از عکست در یک مجله ی سکسی چاپ میشود.از تو که فیلم نگرفت گرفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه گمان نمیکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب شد از حالا به بعد من خودم برایت کار در نظر میگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه هنوز مات و مبهوت بودند آنجا را ترک کردند.لیلا فهرستی از قرار ملاقات در یک سالن زیبایی برای روز بعد در دست داشت.زنی که او را در قست عکاسی بنگاه مدل یابی ملاقات کرده بودند به لیلا گفته بود:میتوانی من را مین صدا بزنی نگران لباس هم نباش.هر چه احتیاج داشته باشی خودم برایت جور میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت از خوشحالی روی پایش بند نبود اما لیلا خیلی ساکت بود .خیابان مدیسون را پیاده طی کردند.اشخاص خوش لباس با عجله رد میشدند خورشید بسیار درخشان میتابید گاریهای دستی محتوی هات داگ و دکه های فروش بیسکویتهای تازه و برشته د رهر گوشه و کناری دیده میشد اتوبوسها و اتومبیلها برای هم بوق میزدند تقریبا همه به چراغ قرمز بی اعتنا بودند و از وسط ترافیک سنگین به آهستگی میراندند .الیزابت احساس میکرد در خانه خودشان است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینجا را دوست دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنهم همینطور گنجشک کوچولو.تو تلاشهای امروز مرا به نتیجه رساندی .قسم میخورم که نمیتوانم بفهمم یکی از ما دارد از آن یکی مراقبت میکند.مین زن خوبی است.اما گنجشک کوچولو چیزی هست که باید بدانی.من از آن پدر نفرت انگیزم دوست پسرهای پست فطرت مادر و آن حرامزاه دیروزی متوجه یک مطلب شدم...گنجشک کوچولو هرگز نباید به هیچ مردی اعتماد کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت چشمانش را گشود اتوموبیل به آرامی از کنار پبل بیچ لاج در جاده ی مشجری که ردیف خانه های شهرک از میان پرچینهای گل کاغذی و آزالیا دیده میشد پیش میرفت.بعد از اینکه پیچ را پشت سر گذاشتند حبیسون از سرعت خودرو کاست و درختی که نام چشمه ی آب گرم محله ی سرو از آن گرفته شده بود نمایان شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای یک لحظه الیزابت زمان و مکان را گم کرد و تا چند ثانیه نمیدانست کجاست.موهایش را از روی پیشانی اش کنار زد و اطرافش را نگاه کرد.الویرا میهان در حالیکه لبخندی شیرین روی لبانش بود کنار او نشسته بود.الویرا گفت:طفلکی!حتما خیلی خسته شده ای.از وقتیکه فرودگاه را ترک کرده ایم تا حالا خواب بودی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو همانطوری که از پنجره به بیرون خیره شده بود سرش را تکان داد و گفت:به این میگویند منظره ی قشنگ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتوموبیل از دروازه های آهنی پر زرق وبرق عبور کرد و راهش را به سمت عمارت اصلی که ساختمانی مجلل با سه طبقه ی تو در تو و گچبری شیری رنگ و پرده های کرکره ای آبی روشن بود کج کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندین استخر شنا در میان ویلاها قرار داشت.در انتهای شمالی ملک حیاط سنگفرش وجود داشت که در آن استخری بزرگ به اندازه ی استخر مسابقات المپیک دیده میشد و دور تا دور آن میزهای سایبان دار چیده بودند.دو ساختمان کاملا یک جور نیز در سمت دیگر استخر قرار داشت.الیزابت گفت:اینها چشمه های آب گرم مردانه و زنانه هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقسمت کوچکی از ساختمان مرکزی را درمانگاه تشکیل میداد که در سمت راست آن قرار داشت.راههای ورودی با پرچینهای بلند پر گل محصور شده بود.که هر کدام به درهایی جداگانه منتهی میشد.این درها نیز هر یک به سالنهایی زیبا و با شکوه باز میشد و فاصله ی این سالنها از یکدیگر به اندازه ای بود که مهمانان با یکدیگر هیچگونه برخوردی نداشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی لیموزین از پیچ جاده پیچید الیزابت نفسش بند آمد و دولا شد در فاصله ی بین عمارت اصلی و درمانگاه اما کاملا عقب تر از آنها بنایی نو ساز و بسیار بزرگ به چشم میخورد که ستونهای عظیمش باعث میشد نمای خارجی سنگ مر مر سیاه آن بیشتر مشخص باشد و د رعین حال آن را مهیبتر جلوه میداد.گویی آشتفشانی عظیم در آستانه ی فوران است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالویرا میهان پرسید:آن چه ساختمانی است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی یک حمام رومی نمونه برداری شده.دو سال پیش که من اینجا بودم تازه داشتن زمینش را آماده میکردند حبیسون هنوز افتتاح نشده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز تکمیل نشده دوشیزه لانگ.کار احداث همینطور ادامه دارد و ادامه دارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا علنا برنامه هایی را که برای ساختن حمام داشتن مسخره کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگفت:اینهم یکی دیگر از نقشه های بینظیر هلموت برای سر کیسه کردن مین است.هلموت تا زمانیکه مین را به خاک سیاه ننشاند دست بردار نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتوموبیل کنار پلکان عمارت اصلی ایستاد.حبیسون با عجله پیاده شد و در را باز کرد.الویرا میهان بسختی کفشهایش را به پا کرد.اول به طرزی احمقانه دولا شد و بعد از روی صندلی بلند شد و گفت:وای...نشستن روی صندلی این ماشین مثل نشستن روی زمین است...اوه نگاه کنید خانم ون اسکرویبر دارد به این سمت می آید.او را از روی تصاویر تلویزیونی اش میشناسم باید بارونس صداش کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت جواب دنداد و زمانیکه مین با شتابی توام با وقار از پلکان پایین می آمد بازوانش را برای در آغوش گرفتن او گشود.لیلا همیشه طرز راه رفتن مین را به ملکه الیزابت دوم زمانیکه از کشتی پیاده میشد تشبیه میکرد.مین لباسی ساده و زیبا از پارچه ی آدولفو بر تن داشت و موهای سیاه پرپشتش را بالای سرش جمع کرده بود.او محکم الیزابت را در آغوش کشید و زیر لب غرید:خیلی لاغر شده ای شرط میبندم در لباس شنا مثل چوب خشک بنظر می آیی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره یکدیگر را در آغوش کشیدند .بعد مین توجهش را به الویرا معطوف کرد و سرتاپای الویرا را برانداز کرد و گفت:خانم میهان خوش شانس ترین زن جهان.از حضور شما در اینجا بسیار خوشوقتم.در عرض دو هفته دنیا تصور خواهد کرد که شما از ابتدا در خانواده ای متحول با ثروتی 40 میلیون دلاری به دنیا آمده اید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالویرا میهان تبسمی کرد و گفت:که از همین حالا چنین احساسی دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمین رو به الیزابت کرد:الیزابت تو برو بالا.هلموت در دفتر منتظر توست.من خانم میهان را تا ویلاش همراهی میکنم و سپس بتو ملحق میشوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت با حرف شنوی داخل عمارت اصلی شد و از روی سنگفرش مرمرین سرد سرسرا عبور کرد.از سالن پذیرایی و تالار موسیقی و ناهار خوری تشریفاتی گذشت و از پلکان تمیزی که به اتاقهای خصوصی منتهی میشد بالا رفت.مین و شوهرش از مجموعه اتاقهایی که هم از قسمت جلو و هم از دو طرف بر املاک و مستغلات مشرف بود شریکی استفاده میکردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمین میتوانست تمام حرکات و رفتار میهمانان و کارکنان را حین رفت و آمد در فضای تفریحی مشاهده کند.بارها پیش آمده بود که موقع صرف شام به مهمانی تذکر داده بود:زمانیکه شما را در باغ مشغول مطالعه دیدم میبایست سرکلاس ورزش میبودید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو همچنین مهارتی عجیب در کشف اوقاتی داشت که خدمتکاری یکی از مهمانان را در انتظار میگذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت آرام در دفتر خصوصی مجموعه را زد و بعد از اینکه جوابی نشنید آنرا باز کرد.دفاتر کار نیز مانند سایر اتاقها در چشمه ی آب گرم محله ی سرو با ظرافتی بی نظیر تزیین شده بود.تابلوی آبرنگ اثر ویل موسه روی دیوار بالای کاناپه ای صدفی رنگ آویزان بود.قالیچه ی فرانسوی گران قیمتی بر پهنه ی کاشی تیره رنگ چشم را خیره میکرد.میز پذیرش در اصل متعلق به لویی پانزدهم بود.اما هیچکس پشت آن ننشسته بود.الیزابت بشدت احساس یاس و نومیدی کرد اما با یادآوری اینکه سامی فرداشب به آنجا بازخواهد گشت .آرامش خود را بدست اورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو با تردید بطرف در نیمه باز دفتر اشتراکی مین و بارون گام برداشت و ناگهان نفسش از تعجب بند آمد.بارون کنار دیوار انتهای اتاق که تصاویر معروفترین مشتریهای مین بر آن نصب بود ایستاده بود.چشمان الیزابت در مسیر دید او قرار گرفت و برای جلوگیری از فریاد زدن لبش را گزید.هلموت با دقت به تصویر لیلا نگاه میکرد.لیلا این عکس را آخرین باری که به آنجا آمده بود انداخته بود لباسی استثنایی به رنگ زنده ی سبز روشن بتن داشت.موهای قرمز زیبایش را دورش ریخته بود و با حلتی گیلاس شامپاین را بالا گرفته بود که انگار میخواست به سلامتی کسی بنوشد.هلموت دستانش را محکم پشتش قلاب کرده بود و همه چیز حتی نحوه ایستادنش نشان از بحران روحی وی بود.الیزابت که نمیخواست هلموت بداند که او را در آن حال دیده است با سرعت به اتاق پذیرش برگشت و در را با سر و صدا باز و بسته کرد و سپس فریاد زد:کسی خانه نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه ای بعد هلموت با عجله از دفتر خصوصی خارج شد تغییر رفتارش بهت آور بود.همان اروپایی آداب دان و با نزاکتی شده بود که الیزابت میشناخت.با لبخندی دوست داشتنی بوسه ای بر هر دو گونه ی الیزابت زد و زیر لب از او تعریف و تمجید کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت روز به روز زیباتر میشوی بسیار زیبا.بسیار دلربا و بسیار قد بلند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت چند قدم عقب رفت و گفت:بلند قد؟نه اصلا.بگذار خوب نگاهت کنم هلموت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با دقت به او نگاه کرد.هیچ اثری از بحران و فشار روحی دقایق پیش در چشمان آبی معصومش نبود.در لبخندش ارامش طبیعی وجود داشت.دندانهای سفید یکدستش از میان لبهای نیمه بازش نمایان بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir