رمان دختر نقاب دار به قلم آمنه آبدار
رمان دختر نقاب دار، روایتگر زندگی آنالیا محبی خلافکار و رئیس بزرگترین باند قاچاق مواد. زندگی این دختر سراسر رازه! با نفوذ سه پلیس به باند، متوجه چیز های عجیبی در مورد زندگی این دختر میشن و جالبترینش هویتشه چون هیچ کسی به اسم آنالیا محبی در هیچ کشوری نیست و هنوز هم اونا در تلاش برای شناختن این دخترن. خواندن این رمان که سراسر راز و هیجانه خالی از لطف نیست.
ژانر : پلیسی، عاشقانه، هیجانی، جنایی، انجمن رمان ترکان
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۴۰ دقیقه
ژانر: #عاشقانه #پلیسی #جنایی #مافیایی #هیجانی
خلاصه:
رمان دختر نقاب دار، روایتگر زندگی آنالیا محبی خلافکار و رئیس بزرگترین باند قاچاق مواد. زندگی این دختر سراسر رازه! با نفوذ سه پلیس به باند، متوجه چیز های عجیبی در مورد زندگی این دختر میشن و جالبترینش هویتشه چون هیچ کسی به اسم آنالیا محبی در هیچ کشوری نیست و هنوز هم اونا در تلاش برای شناختن این دخترن. خواندن این رمان که سراسر راز و هیجانه خالی از لطف نیست.
مقدمه
به هر کجا می نگرم، هر کس نقابی دارد؛ نقابی از دروغ و انکار، برای رهایی از اجبار، اجباری ناگوار.
من هم نقاب دارم، یک دختر نقاب دار!
که در زیر نقابم پنهان شده ام، تا شاید نقابم محافظی برایم باشد.
نقابم را برداری، شاید بفهمی کیستم، ولی هرگز نخواهی دانست که چیستم!
به نام خداوند بخشنده مهربان
محکم و جدی وارد عمارت عباسی ها شدم. قدم هام رو محکم بر می داشتم و اخم هام مثل همیشه، وسط پیشونیم جا خوش کرده بود.
وقتی وارد سالن مهمونی شدم، همه نگاه ها رو به سمت خودم کشیدم ولی حتی کوچک ترین توجهی بهشون نکردم.
با صدای ساشا به طرفی که اون بود چرخیدم و منتظر نگاش کردم؛ با یه حرکت جنتلمنانه دستم رو گرفت و بوسید.
لبخند خوشکلی زد که دندون های سفید و ردیفش رو نمایان کرد و گفت:
- سلام، آنا جان.
بر خلاف استقبال گرم اون، جدی و بدون هیچ عطوفتی، گفتم:
-آنالیا هستم.
_ ولی برای من همون آنایی.
پوزخندی زدم و گفتم:
- من برای هیچ کس آنا نیستم.
ساشا که دید کم نمیارم و با حرف زدن با من به چیزی نمی رسه، با گفتن فعلا، ازم دور شد و رفت.
وقتی ساشا رفت، به سمت یکی از میز های خالی رفتم و نشستم؛ به محض نشستنم یه خدمتکار، با یه سینی پر از مشروب، بالای سرم ظاهر شد.
به لیوانای مشروب که حاوی شراب قرمز بودن، نگاهی کردم و با خودم گفتم:((اه! بازم مشروب، بازم تظاهر))
مجبور بودم مثل همیشه یه لیوان بردارم و تا آخر مهمونی نگاش کنم.
همیشه همین وضع بود؛ شراب رو برمی داشتم ولی تا آخر مهمونی بهش دستم نمی زدم، چون تا سر حد مرگ ازش بدم می اومد.
همون طور که تو افکار خودم غرق بودم، صدای کشیده شدن صندلی رو شنیدم.
سرم رو بالا بردم و به کسی که صندلی رو کشیده بود نگاه کردم، که یاشار رو دیدم. یاشار هر خلافی که بگید کرده بود؛ از قاچاق مواد مخدر بگیر تا میرسه به قاچاق اعضای بدن، تو همشون سر رشته داشت.
لبخند کریهی زد و با همون حالت چندش حرف زدنش گفت:
_ سلام عشقم.
بدون اینکه کوچیک ترین تغییری تو حالتم ایجاد کنم گفتم:
- یاشار حد خودت رو بدون و حرف اضافه نزن.
قهقهه ای کشید و گفت:
_ و اگه حد خودم رو ندونم!؟
نیشخندی چاشنی حرفهام کردم و گفتم:
- سرت رو به باد می دی و مجبور می شم با عزرائیل آشنات کنم!
یاشار که هم حرصش گرفته بود و هم عصبانی شده بود، سعی کرد با کشیدن یه نفس عمیق عصبانیتش رو کنترل کنه و گفت:
_ فکر می کنی می تونی منو بترسونی؟ من هیچ ابایی از کسی ندارم.
- حتی اگه بدونی وقتی با هم معامله کردیم و محموله رو رد کردیم، بر علیه ات مدرک جمع کردم و الان مدارک پیش من هستن؟
یاشار از عصبانیت رنگش قرمز ورگ گردنش متورم شد و گفت:
_ تو نمی تونی هیچ کاری بکنی.
یکی از پاهام رو روی پای دیگه ام گذاشتم و گفتم:
- یه افتخار نصیبت شد و تونستی که با من کار کنی، الان هم از جلو چشمام دور شو و دیگه نبینمت.
یاشار از روی صندلی بلند شد و مشت محکمی روی میز کوبید؛ صورتش رو تا حدی به صورتم ندیک کرد، که بوی گند الکلی که خورده بود رو حس می کردم. فوتی کرد و نفسش رو تو صورتم پخش کرد که حالم به هم خورد.
با صدایی که از شدت عصبانیت می لرزید گفت:
_ بالاخره من مدارک رو از تو می گیرم، اون وقته که من می زنم و اون تویی که به ساز من می رقصی.
بدون این که حرصم بگیره و یا عصبانی شم، خیلی ریلکس گفتم:
- با دم شیر بازی نکن.
تا آخر مهمونی خودم رو مشغول نگاه کردن به جمعی که می رقصیدن کردم، ولی گاهی بین همه اون نگاهایی که بهم خیره بودن، نگاه خصمانه یاشار رو می دیدم.
بالاخره اون مهمونی مزخرف تموم شد، همیشه از این مهمونی ها بدم می اومد؛ یه معامله ساده که جشن گرفتن نمی خواست.
خدمتکار کتم رو آورد؛ کت رو پوشیدم و بادیگارد هم با دیدن اینکه حاضر شدم، تا ماشین همراهیم کرد، با رسیدن به ماشین راننده درو باز کرد و من سوار شدم.
تا رسیدن به عمارت بزرگ و شاهانم، به موزیک لایتی که داشت پخش می شد، گوش دادم و تو افکارم غرق شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از نیم ساعت به عمارت رسیدیم. راننده درو باز کرد و من پیاده شدم؛با خودم فکر کردم که الان هیچی جز یه دوش آب گرم نمی چسبه، به همین خاطر به محض اینکه وارد عمارت شدم، با صدای بلند رقیه رو صدا زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرقیه در حالی که نفس نفس می زد اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله خانوم، امری داشتین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که از پله ها بالا می رفتم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا حموم رو برام آماده کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بدون اینکه منتظر جوابی از رقیه باشم، به راهم ادامه دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاقم شدم و کیف و کتم رو در آوردم و روی تخت پرتشون کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق به صدا در اومد، می دونستم رقیه است پس فقط به گفتن بیا تو بسنده کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرقیه که اومد تو اتاق، ترس و تردید رو از چشماش خوندم، ولی تصمیم گرفتم جوری رفتار کنم که نفهمه بهش مشکوک شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو بین کاراش دستپاچگیش کاملا معلوم بود، ولی این تموم قضیه نبود؛ نگاه های گاه و بی گاهش رو گاو صندوق هم بیشتر به شک من دامن می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرقیه حمام رو آماده کرد و من با گفتن اینکه حوله و لباسامو رو روی تخت بزار، وارد حموم شدم و به ظاهر درو بستم، ولی از گوشه در، داشتم رقیه رو نگاه می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول لباسا و حوله ام رو روی تخت گذاشت و بعد از اینکه یه دور نگاهش رو تو اتاق چرخوند، سراغ گاو صندوق رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند بار رمز گاو صندوق رو اشتباه زد، ولی همچنان درگیر باز کردنش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم آروم از حموم بیرون اومدم و پشت سر رقیه وایسادم؛ رقیه که هنوز مشغول باز کردن گاوصندوق بود، متوجه من نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی خونسرد و آروم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رقیه جون زحمت نکش! این باز نمی شه، پیشرفته تر از اونیه که تو فکرش رو می کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلیلش رو نمی دونم ولی شاید به خاطر استرس زیادش بود که با صدایی که لرزشش به خوبی معلوم بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میدونم، ولی باید هر طور شده بازش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز چند ثانیه از زدن این حرف نمی گذشت، که از حرکت ایستاد، حتی پلکم نمی زد؛ جرئت اینم نداشت که برگرده و ببینه که کی این حرف رو زده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از یکمی مکث چرخید و منو دید، بریده بریده، در حالی که زبونش از ترس بند اومده بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خ...خا...نوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی تفاوت نگاش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی ازت خواسته که این کارو بکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرقیه با دستپاچگی و خیلی ضایع گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کدوم کار منظورتونه!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی توی موهای لختم کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینکه از من دزدی کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرقیه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانوم من چرا باید این کارو بکنم!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش نزدیک شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فعلا که این کارو کردی، فقط باید بگی واسه کی این کارو کردی، تا یکم تو مجازاتت که مرگه، تخفیف بگیری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو یه آن چشاش پر از ترس شد و همراه با اون زبونش به طور خودکار به کار افتاد و با گریه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانوم به خدا من نمی خواستم این کارو بکنم آقا یاشارگفت اگه این کارو براش نکنم، خانوادم. و می کشه؛خانوم من سه تا بچه قد و نیم قد دارم نمی تونستم این ریسک رو بکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یاشار، باید حدسش رو می زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پشت بندش با صدای بلند به رقیه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از کی تا حالا یاشار تونسته با من مقابله کنه که این بار دومش باشه! نمی تونستی به من بگی!؟ فکر می کنی نمی تونستم اون رو سر جاش بشونم، یا قدرت اونو نداشتم از خونوادت محافظت کنم!؟ کدومشون!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرقیه فقط با گریه می گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانوم تو رو خدا بهم رحم کنین! خانوم غلط کردم، به من رحم نمی کنین به بچه هام رحم کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون توجه به اشکای رقیه، گوشیمو در آوردم و به سامان، یکی از بادیگاردام، زنگ زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سامان همین الان بیا تو اتاقم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه بعد سامان تو اتاق من بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به رقیه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همین الان پیش من به یاشار زنگ می زنی و می گی کار تمومه و فردا باید مدارک رو کجا ببری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرقیه تند تند سرش رو به نشونه تایید تکون داد و گوشیش رو در آورد؛ شماره یاشار رو گرفت و تماس رو برقرار کرد، اشاره کردم گوشی رو روی اسپیکر بزاره و اونم همین کار رو کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاشار زود گوشی رو جواب داد و با شوق و ذوق گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تونستی مدارک رو گیر بیاری!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله آقا یاشار، مدارک پیش من هستن! فردا مدارکو کجا بیارم تحویلتون بدم!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فردا تو آپارتمان خودم منتظرتم، مدارک رو اونجا بیار تحویلم بده؛ فقط مواظب باش کسی نبینتت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این که رقیه گوشی رو قطع کرد، به سامان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سامان رقیه رو تو انباری ببند و مواظب باش فرار نکنه؛ کتکش هم نزنین، فردا باهاش کار دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه سامان رقیه رو به انباری برد، رفتم تو حموم و بعد از اینکه یکم تو وان موندم، دوشی گرفتم و از حموم بیرون اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوله تن پوشم رو پوشیدم و روی صندلی میز آرایشم نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوسیون بدنم رو زدم و بعد از زدن مرطوب کننده، شلوارک و تاپ دو بنده ام رو پوشیدم و روی تخت ولو شدم، چون خیلی خسته بودم، خیلی زود چشام سنگین شدن و خوابم برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با صدای ثریا، خدمتکار خونه، از خواب بیدار شدم و با فکر به کارهای مهمی که امروز برای انجام دادن داشتم،انرژی زیادی گرفتم و با خودم گفتم:((یاشار خان، دوره تو هم به پایان رسید!))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این که تاپ و شلوارکم رو با لباسای مناسب عوض کردم، از اتاقم بیرون اومدم و به سمت اتاق غذا خوری حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خوردن یه صبحانه کامل که خیلی هم چسبید، از جام بلند شدم واز عمارت بیرون رفتم. با صدای بلند روبه سامان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رقیه رو از انباری بیرون بیار و پشت ماشین من حرکت کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان هم چشمی گفت؛ رقیه رو از انبار بیرون آورد و سوار ماشین کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراننده همین که من رو دید جلو اومد و در عقب ماشین رو باز کرد، به محض سوار شدنم، خودش هم سوار شد و به سمت آدرسی که بهش دادم، حرکت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آپارتمان که رسیدیم، سامان از ماشین پیاده شد و با انگشت چند ضربه به پنجره سمت من زد. شیشه رو پایین کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رقیه رو بفرست بره بالا، من و تو هم پشت سرش می ریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان کاری که گفتم رو کرد و رقیه رو به داخل آپارتمان فرستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسلحه ام رو جاسازی کردم و از ماشین پیاده شدم؛ با سامان، پشت سر رقیه، وارد آپارتمان شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرقیه جلوی در واحد یاشار ایستاده بود. من و سامان هم هر کدوم تو یکی از بریدگی های اون طبقه قایم شدیم و بعد از اون، به رقیه اشاره دادم زنگ درو بزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرقیه زنگ رو زد و بعد از چند ثانیه، یاشار درو باز کرد و به داخل خونه برگشت و درو هم باز گذاشت تا رقیه ببنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرقیه وارد خونه شد و منو سامان هم دنبالش رفتیم و درو بستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاشار همون طور که پشت به ما، به سمت پذیرایی حرکت می کرد، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ می دونستم که می تونی! معلوم شد که آنا اونقدرا هم تیز نیست و فقط بلوف میزنه؛ دیشب خیلی با اعتماد به نفس از خودش تعریف می کرد، ببینم وقتی بدونه مدارک سر جاش نیست، چی کار می کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که حرفاش رو زد، چرخید و منو دید. چشماش پر از ترس شد و تو یه لحظه رنگش پرید؛ دستپاچه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام آنا جان، خوش اومدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشاره ای بهش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داشتی می گفتی ادامه بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاشار خودش رو به اون راه زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چی!؟ من چیزی نگفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یاشار خان خیلی ببخشید من نمی دونستم که عمه من شباهت زیادی به تو داره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان بلند خندید که با دیدن اخم های من خنده اش رو قورت داد و با چند تا سرفه جمعش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یاشار نزدیک شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من دیشب به تو چی گفتم!؟ گفتم که با دم شیر بازی نکن، ولی تو چه کاری کردی؟ صاف آمدی تو دهن شیر، حالا به نظر خودت باید باهات چی کار کنم!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاشار با صدایی که از ترس می لرزید، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می تونیم این مسئله رو با حرف زدن حل کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسلحه ام رو در آوردم، به سمت یاشار گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برو روی اون مبل بشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی یاشار به حرفم توجهی نکرد و دستاش رو جلو آورد و سعی می کرد که اسلحه رو از من بگیره؛ با اسلحه به زیر پاش شلیک کردم که با صدای ناهنجارش جیغی کشید و رفت، روی همون مبلی که گفته بودم، نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حالتش خنده ام گرفت؛ هرکس اون رو نمی شناخت، اصلا به فکرشم نمی رسید که یاشار قاچاقچی باشه، از بس بی جربزه و ترسو بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نشستن یاشار به سامان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا من بر می گردم، مواظب هر دوشون باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اونا دور شدم و شماره کامی رو گرفتم؛ همزمان با بوق دوم،کامی مثل همیشه، شوخ و شنگ جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام آنا جان! خوبی!؟ خوشی!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کامی حوصله این مسخره بازیارو ندارم، یه آدرس برات می فرستم بیا اینجا و یاشار و رقیه رو ببر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ رقیه چه ربطی به یاشار داره؟ مگه دستشون تو یه کاسه بود!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله هم دست بودن، یاشار رو به همون جای همیشگی ببر، ولی رقیه رو یه جای امن ببر که کسی پیداش نکنه، بعدا باهات هماهنگ می کنم چی کار کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه، خیالت راحت من همه چیزو رو به راه می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفن رو قطع کردم، سامان رو صدا زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هر دوشون رو، با طناب، محکم ببند و بعدم تنهاشون بزار و به عمارت برگرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد این حرف، کیفم رو برداشتم و از واحد یاشار بیرون اومدم؛ با خروجم از آپارتمان سوار ماشین شدم و به راننده گفتم که منو به عمارت برگردونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از مدتی به عمارت رسیدم، به محض ورودم ثریا به استقبالم اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانوم مهمون دارید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگفتن کی هستن!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه خانوم، فقط گفتن با شما کار دارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحکم و جدی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- و شما هم باید هر کسی رو که گفت با من کار داره، به عمارت راه بدین!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثریا که با لحن جدیم، ترسیده بود، با من من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خانوم ببخشید، ما نمی دونستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که به سمت پذیرایی می رفتم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه برو، ولی دیگه تکرار نشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم از خدا خواسته زود به سمت آشپزخونه رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد پذیرایی شدم، با ورودم مهمونا، که شامل دو پسر و یه دختر بودن، بلند شدن و سلام کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری به معنای سلام تکون دادم و به مبل ها اشاره کردم؛ خودمم روی مبل تک نفره مخصوصم، نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثریا رو صدا زدم و به مهمونا اشاره کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثریا اومد و ازشون پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چی میل دارین براتون بیارم!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این بین، تا ثریا ازشون بپرسه چی می خوان، زود یه آنالیز از چهره اشون کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسری که رو به روی من نشسته بود، غرور از سر تا پاش می بارید، ولی به جز غرورش خوشکل هم بود، یه چهره مردونه و جذاب داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر بعدی که درست بغل پسر جذاب نشسته بود، چهره ای جذاب و جدی داشت که شیطنت هم ازش می بارید، ولی دختره چهره اش اونقدر معصوم بود، که آدم دلش نمی خواست ازش چشم برداره؛ تو طیف سنی من بود، ولی خیلی وقت بود که من دیگه دوست صمیمی نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یاد آوری دوستام، اشک تو چشام جمع شد، ولی نباید اجازه بدم که ببارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هر سختی بود، خودمو کنترل کردم و سر صحبت رو باز کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، گفتن با من کار دارین، می شنوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر جذاب تک سرفه ای کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حتما در جریانید که آقای عباسی، قرار بود براتون چند نفر پیدا کنن، تا جای چند تا از افرادتون که خیانت کرده بودن رو بگیرن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله، در جریانم!پس از قرار معلوم، شما رو فرستاده، خودتون رو معرفی کنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر جذاب به خودش اشاره کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من ارمیا صادقی هستم .(با اشاره به پسر کنارش) ایشون سامیار مهدوی و(اشاره ای به دختر معصوم کرد)ایشون هم نامزد سامیار جان روژین سماواتی هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حتما منو هم می شناسید! آنالیا محبی هستم،بزرگترین قاچاقچی ایران، که پلیس هم تا حالا نتونسته ردی از من بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشرایط کار با من خیلی سخته؛ یعنی اگه زرنگ بازی، خیانت و... ببینم، صد در صد و بدون شک، مجازاتتون مرگ خودتون و خانواده اتون هستش. نمی دونم اینارو آقای عباسی بهتون گفته یا نه، ولی حواستون رو جمع کنید. الانم ثریا رو صدا می زنم تا اتاقاتون رو بهتون نشون بده، شب به طور مفصل، جزئیات کارا و... رو بهتون می گم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پشت بند حرفم، ثریا رو صدا زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثریا هم با عجله، در حالی که نفس نفس می زد اومد؛ رو به ثریا کردم و گفتم: اتاقارو نشون مهمونا بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثریا سری تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه منتظر نموندم ببینم چی کار میکنن و به سمت اتاقم رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاقم شدم و روی تخت نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب تابم رو برداشتم و بعد از اینکه اطلاعات جدید رو ذخیره کردم، لب تاب رو خاموش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفنی که روی پاتختی بود رو برداشتم و به آشپزخونه زنگ زدم، به محض اینکه تلفن رو جواب دادن، بدون هیچ حرف اضافه ای گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به ثریا بگید بیاد اتاق من، کارش دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه بعد چند تقه به در خورد، چون می دونستم ثریاست، به گفتن بیاتو بسنده کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدی نگاهش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از امروز تو به جای رقیه، خدمتکار شخصی من هستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثریا با متعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانم پس رقیه چی می شه!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدی و محکم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو کاری به رقیه نداشته باش! رقیه زرنگ بازی در آورد و با دشمن من، هم دست شد، الانم جاییه که باید باشه! تو هم فکر نارو زدن به من رو از سرت بیرون بنداز وگرنه مثل رقیه می شی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثریا تند تند سر تکون داد و چیزی نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم و به سمت پنجره رفتم. نگاهی به بیرون انداختم وبه ثریا گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می تونی بری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثریا هم خواست بیرون بره، ولی آخرین لحظه برگشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانم میدونم نباید تو کارای شما دخالت کنم، ولی رقیه سه بچه قد و نیم قد داره، خانوم بهشون رحم کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرخیدم سمتش و نزدیکش شدم، برای اینکه مطمئنش کنم و از نگرانی درش بیارم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اونو مجازات کردم، ولی مجازاتی که براش در نظر گرفتم، مرگ نبود. بچه هاش هم کنارش هستن، فقط نمی تونه با کسی ارتباط داشته باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثریا که حالا خیالش راحت شده بود، لبخندی زد و با چشمایی که نم اشک توشون دیده می شد، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانوم میدونم در حدی نیستم که این حرفارو بزنم، ولی می دونستم اون قدرا هم که می گن، بی رحم نیستید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای اولین بار در این چند وقت لبخند واقعی، روی لبام نشوندم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط اینو یادت نره که این حرفا،بین خودمون بمونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثریا لبخند مطمئنی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانوم مطمئن باشید که این حرفارو از کس دیگه ای نمی شنوید و بین خودمون می مونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانم اگه اجازه بدین من برم! چیزی لازم داشتید صدام کنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثریا می خواست از اتاق بیرون بره که پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا کی گفته من بی رحمم!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثریا یکه خورده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هیچکس... خانم هیچکس نگفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این لحن و پیچوندنش فهمیدم که فکر می کنه می خوام کسی که این حرف رو زده، تنبیه کنم، پس زیاد پاپیچش نشدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه! چند سالته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثریا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ 19سالمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنج سال از من کوچیکتر بود! دومین سوالم روپرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نامزد داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار از خجالت قرمز شد و با شرم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله خانم، یه ماهه نامزد کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خجالت، در مرز آب شدن بود، برای اینکه بیشترداز این خجالت نکشه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوکی می تونی بری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رفتن ثریا، روی تخت نشتم و گوشیمو برداشتم، هندزفری رو به گوشی وصل کردم و تو گوشم گذاشتم، تا آهنگی رو که همیشه گوش می دم پخش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(میلاد بابایی♡منصرف شدم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻣﻦ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺩﻝ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﮑﺴﺘﮕﯽ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺗﻮ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﻭﻥ ﯾﻪ ﺑﯿﻘﺮﺍﺭ ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﻣﯿﮑﺸﻢ ﮐﻨﺎﺭ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺷﺪﻡ ﯾﻪ ﺣﺮﻑ ﺑﯽ ﮐﻼﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﺴﺒﺘﻢ ﺷﺪ ﺩﺭ ﺣﺪ ﯾﻪ ﺳﻼﻡ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﮔﺮﻓﺘﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯿﺘﻮ ﯾﻪ ﻋﻤﺮ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺩﺍﺋﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﺗﻮﺍﻡ ﺟﺎﻣﻮ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻦ ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻦ ﺑﯿﺎ ﯾﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻦ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﮔﺮﻓﺘﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯿﺘﻮ ﯾﻪ ﻋﻤﺮ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺩﺍﺋﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﺗﻮﺍﻡ ﺟﺎﻣﻮ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻦ ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻦ ﺑﯿﺎ ﯾﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻦ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﻧﻪ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺑﻪ ﺣﺮﻑِ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﻡ ﺑﻪ ﺻﺮﻑِ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻟﻢ ﺍﮔﻪ ﻃﺮﻑ ﺑﺸﯽ ﻣﻤﮑﻨﻪ ﺗﻮﺍﻡ ﺗﻠﻒ ﺑﺸﯽ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﺷﺪﻡ ﯾﻪ ﺣﺮﻑ ﺑﯽ ﮐﻼﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﺴﺒﺘﻢ ﺷﺪ ﺩﺭ ﺣﺪ ﯾﻪ ﺳﻼﻡ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﮔﺮﻓﺘﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯿﺘﻮ ﯾﻪ ﻋﻤﺮ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺩﺍﺋﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﺗﻮﺍﻡ ﺟﺎﻣﻮ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻦ ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻦ ﺑﯿﺎ ﯾﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻦ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irﮔﺮﻓﺘﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯿﺘﻮ ﯾﻪ ﻋﻤﺮ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺩﺍﺋﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﺗﻮﺍﻡ ﺟﺎﻣﻮ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻦ ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻦ ﺑﯿﺎ ﯾﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﮐن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم بعد از تموم شدن آهنگ، چشام سنگین شدن و خوابم گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خانوم... خانوم... خانوم بیدار شین وقت نهاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشامو باز کردم و ثریا رو بالای سرم دیدم؛ نگاهی به ساعت کردم که با دیدن ساعت بلند شدم و دستی تو موهای لخت و ابریشمیم کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه، الان میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثریا رفت منم بلند شدم و لباسامو عوض کردم و به سمت اتاق غذاخوری، حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه سر میز نشسته بودن، سلامی کردم که همه جواب سلامم رو دادن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه خدمتکارا غذا هارو آوردن، به میز غذاها نگاه کردم؛ همیشه بیشتر از اون چیزی که باید غذا درست می کردن و بعد به دستور من، سامان قسمتی از غذاهارو، پایین شهر می بره و بین فقیر فقرا پخش می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهه... چه خلافکار با وجدانی، دچار دوگانگی شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه قول ثریا، شاید اون طور که میگن بی رحم نباشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد نهار رو به همه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیاین اتاق کارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خودم جلوتر از همه رفتم؛ پشت سرم یکی یکی اومدن توی اتاق و روی مبل های جلوی میز کارم نشستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تک سرفه ای صدام رو صاف کردم و با اولین حرفم ارمیا رو نشانه گرفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب اینجایین که وظایفتون رو بدونین؛ بنابراین ارمیا از تو شروع می کنیم؛ تو مسئول ارتباطات و تنظیم قراردادا هستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی وقتی به ما چند پیشنهاد معامله داده می شه، تو باید با در نظر گرفتن همه جوانب اون، میون اون قراردادا بهترینشون رو انتخاب کنی؛یعنی همونی که واسه ما سکد بیشتری داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبه سامیار کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سامیار تو مسئول محموله ها هستی؛ یعنی وقتی که ارمیا قرارداد رو تنظیم کرد تو باید دنبال راههای ورود و خروج محموله ها باشی و راه های امن رو پیدا کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به روژین کردم و گفتم:دفاع شخصی بلدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروژین گفت:بله بلدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدی تر ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه! تو همه جا با منی، پا به پای من! جایی لازم بود از هم محافظت می کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو این بار رو به همشون کردم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو این کار دوستی وجود نداره؛ یعنی دوست شدن با هر کسی ممنوعه! این کار شوخی بردار نیست؛ جزئیات یه محموله اندازه سر سوزن هم لو بره، اول تک تکتون رو مجازات می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین جا یک اتاق به اسم اتاق قرمز داره که اگه یکی کار اشتباهی کرد، سر از اونجا در میاره؛ البته امیدوارم کارتون به اونجا نرسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر سه سرشونو، به معنای فهمیدن، تکون دادن. به پشتی صندلی تکیه دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس فردا یه مهمونی برگزار میشه که اونجا با یه نفر قرارداد می بندیم و این برای تو، ارمیا، فرصت خوبیه تا خودت رو نشون بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیا مغرورانه سری تکون داد و چیزی نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این سر تکون دادناشون منو یاد زن عروسکی پنگوئن، تو کارتون ماداگاسکار ،میندازن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه بار دیگه با تاکید رو بهشون گفتم: اصلا، تاکید می کنم اصلا، نباید بدون اطلاع من کاری کنین، بدون راننده عمارتم جایی نمی رین، با راننده هم رفتین اول اطلاع می دین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردا که مهمونیه لباسهاتونو، دو طراح مد، که لباسهاشون از بهترین برندا و زیباترین مدلاست، میارن، برای شما پسرا و من و روژین آرایشگر میاد، پس لزومی نمی بینم که برای خریدن لباس و... از عمارت بیرون برین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این که حرفام تموم شد، بهشون گفتم که می تونن برن و فعلا کاری باهاشون ندارم که اوناهم بلند شدن و پشت سرهم از اتاق بیرون رفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردا، توی مهمونی، باید رفتار تک تکشون رو زیر ذره بین بگیرم تا بدونم که رفتاراشون چطوره و قابل اعتماد هستن یا نه، چون نمی تونم با ندانم کاری یه نفر، کل باند رو به خطر بندازم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی صندلی بلند شدم و راه اتاقمو در پیش گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ورودم به اتاق صدای زنگ گوشی ام رو شنیدم، با قدم های بلند خودمو به گوشی رسوندم و تماس رو برقرار کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا برقراری تماس، صدای شوخ و شنگ کامی رو شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام آنا خانوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو خوبی!؟ منم خوبم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاری داشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باتو هم که نمیشه اصلا شوخی کرد! بله، کار داشتم! شنیده ام فردا شب مهمونیه، درسته!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، درست شنیدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_افراد جدید اومدن!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره اینجان، تو مهمونی فردا شب می خوام امتحانشون کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کار خوبی می کنی، حواست بهشون باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حواسم هست، کاری نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه خداحافظ، مواظب خودت باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو قطع کردم و روی تخت نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم فکر کردم کار عقب افتاده ای ندارم،پس رفتم سراغ ایمیلام که خیلی وقت بود چکشون نکرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا باز کردن ایمیلم در میان سیلی از ایمیل ها یه ایمیل چشممو گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی شناختمش و نمیدونستم کیه؛ایمیلو باز کردم که با نوشته:((نمیدونم کجایی؛خودتی خودت نیستی!زنده ای زنده نیستی!فقط اگر این ایمیل رو می بینی،مواظب خودت باش))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناباور به ایمیل نگاه کردم و چند بار دیگه خوندمش؛خودش بود،خوده خودش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی جای منو نمیدونستن؛ و همینش خوب بود نمی خواستم کسی بفهمه کجام و چیکار میکنم اینجوری هم واسه من بهتر بود هم واسه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای در اتاق ریشه افکارم رو پاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثریا وارد اتاق شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانم آقای رفیعی اومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفیعی با من چیکار داشت؟تا جایی که یادم میاد وقتی محموله لو رفت،دیگه کاری با من نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه هنوز تو تعجب بودم رو به ثریا گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو پایین و تا میام ازش پذیرایی کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چشم خانوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رفتن ثریا منم بلند شدم و برای هزارمین بار ایمیل رو یه بار دیگه خوندم و با خودم گفتم:((آره هم خودمم هم زندم)).
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد از مرتب کردن لباسام با قدم هایی محکم و شمرده از اتاق بیرون رفتم و وارد پذیرایی شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفیعی که با شنیدن صدای کفشهام متوجه اومدنم شده بود،بلند شد و با لبخند سلامی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب سلامی کردم و اشاره ای به مبل کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بشینید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نشستنش خودمم رفتم روی مبل همیشگی ام نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفیعی با یکم این پا و اون پا کردن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آنا جان راستش باید یه محموله رو از ایران خارج کنیم؛میخواستم با هم قرارداد ببندیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سر محموله قبلی قول مردونه دادید که دیگه با من کار نکنید؛چی عوض شده؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفیعی با لحنی که برای من شک برانگیز بود و بوی خوبی نداشت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گذشته ها گذشته من فهمیدم که کار افراد خودم بود و به شدت مجازاتشون کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهه...کار افراد خودت؛منم که پشت گوشام مخملی!از کی تا حالا رفیعی انقد خودشو کوچیک می کنه که با وجود قولی که داده بیاد به من بگه بیا باز باهم کار کنیم،در حالی که من خودم به شخصه مطمئنم که کار افراد خودش نبوده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنخواستم فک کنه شک کردم بنابراین گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فردا شب مهمونی سمیعی خبرشو بهت میدم؛اونجا باهات سرمیز معامله میشینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند پیروزی که رو لبای رفیعی نشست از چشام دور نموند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخند رفیعی بخند، بالاخره من که می فهمم چی تو سرت می گذره،هرچند حدسایی هم زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفیعی بلند شد و رفع زحمت کرد با رفتن رفیعی،ثریا پیشم اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانوم راستش مادرم مریضه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یاد آوری مامانم بغضم گرفت؛به سختی بغضمو کنترل کردم و پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا مریضه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثریا قطره اشکی از چشمش چکید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانوم چی بگم بیماری قلب داره،باید سریعا عمل شه ولی هزینه هاش اونقدر زیاده که صد سالم کار کنم این پول رو گیر نمیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار شروع کرد به گریه کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و رو به روش ایستادم درست نبود تو جایی که همه منو بی رحم و بی احساس میدونن این کارو بکنم ولی این دختر نیاز به همدردی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغلش کردم اونم تو بغلم یه دل سیر گریه کرد؛گریه هاش دل سنگم آب می کرد،چه برسه به من که یه انسانم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم که آرووم شد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هزینه عملش چنده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثریا اشکاشو پاک کردو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ 600میلیون تومن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم گفتم:((خدایا عدالتت رو شکر؛تو بالاشهر این600میلیون پولی نیست ولی به فاصله نیم ساعت از اینجا مردمی هستند که چون پول ندارند جونشونو از دست میدن؛خدایا این عدالت نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یه تصمیم آنی به ثریا گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من خرج عمل و دوا و درمون مادرت رو میدم؛تو هم وسایلت رو جمع کن و برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثریا جا خورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اما خانوم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریدم وسط حرفش و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما و اگر نداره،الانم پا میشی میری پیش مادرت منم با وکیل هماهنگ می کنم بیاد کارای بیمارستانو رو به راه کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثریا با چشمایی که نم اشک توشون دیده می شد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانوم تا عمر دارم مدیونتونم هیچ وقت لطفتونو فراموش نمی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان وقت این حرف ها نیست،پاشو برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دیگه فرصت هیچ حرفی رو بهش ندادم و پاشدم دوباره رفتم تو اتاقم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوسیدم تو این اتاق اه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا وقت شام خودمو با کارهای مختلف مشغول کردم ولی ساعت نمی گذشت که نمی گذشت.به محض اینکه وقت شام اومد،زودتر از همه سر میز بودم و حاضر و آماده نشسته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد پنج دقیقه بقیه هم که شامل ارمیا و سامیار و روژین می شد،اومدن و نشستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدمتکار غذاهارو آورد و مشغول خوردن شدیم؛بعد از صرف شام روژین رو به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آنا خانوم ما می خوایم فیلم ببینیم اگه دوست دارید شما هم بیاید با ما ببینید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول خواستم یکم کلاس بزارم که نه حوصله این کارارو ندارم ولی وقتی به این جنبه فکر کردم که حوصلم سرمیره،بدون حرف نشستم رو مبل که از شانس عالیم ارمیادرست کنار من نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته زیادم برام مهم نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن ژانر فیلم به غلط کردن افتادم که ای کاش تو اتاق از بیکاری می مردم ولی این خفت و خاری رو نمی دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این که من خودمو تو جمع خیلی قوی جلوه می دادم ولی وقتی بحث فیلم ترسناک بود،اصلا یه آنای دیگه می شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفیلم شروع شد فقط با دیدن تیتراژ داشتم از ترس قالب تهی می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irده دقیقه از شروع فیلم می گذشت و من رنگم پریده بود ولی از این نظر شانس آوردم که چون برقا خاموش بود کسی ندید که با حرفی که ارمیا دم گوشم زد فهمیدم که اشتباه می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیا دم گوشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آب قند بیارم خدمتتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم خودمو لو ندم و ریلکس جوابشو بدم که زدم چششم کور کردم؛ یا لحن حق به جانبی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آب قند چرا؟ من که رنگم نپریده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیا پوزخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره همینطوره که میگی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا حرصم گرفت و رو برگردوندم که ای کاش برنمی گردوندم!چون همین که سرمو چرخوندم و درست همون وقت یه صحنه فوق العاده ترسناک بود؛ناخود آگاه جیغ بلندی کشیدم و این جیغ من مصادف شد با نگاه متعجب همه؛خاک توسرم،خیر سرم من قاچاقچی ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون یه ذره آبرویی که مونده بود، پاشدم و به اتاقم رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو اتاق فقط خودمو فحش دادم که چرا نتونستم جلو خودمو بگیرم ولی آخرش خودمو قانع کردم که هل کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصمیم گرفتم بخوابم تا فکرم آروم بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا احساس تابش نور تو چشمام از خواب بیدار شدم تازه ساعت8:00بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز روز مهمونیه باید به ساینا و کامبیز بگم بیان و لباسارو بیارن؛امشبم باید مثله تمامه شبا بدرخشم چون من آنام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفیعی منتظر باش که دارم میام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز رو تخت بلند شدم و بعد از مسواک زدن و... رفتم پایین. همه سر میز بودن منم بدون اینکه چیزی رو به روی خودم بیارم نشستم و سلام محکمی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خوردن صبحانه رو بهشون گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امروز همونطور که گفته بودم مهمونیه؛بعد از نهار دو نفر لباسارو میارن و آمادتون می کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم کله هاشونو تکون دادند و منو یاد ماداگاسکار انداختند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اتاقم برگشتم و شماره ساینارو گرفتم؛بعد سه تابوق جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام آنا جان خوبی عزیزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام خوبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ایش دختره سنگ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرف اضافه نزن؛امروز مهمونیه بهترین لباسای دخترونه و پسرونه رو بردار و با کامبیز بیاید اینجا. وسایل آرایشتم بیار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه ولی چرا پسرونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای دستیارام میخوام دو تا پسرن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آها؛اوکی من بعد نهار میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه بای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو قطع کردم. خواستم برم حموم که یاد ثریا افتادم و تصمیم گرفتم به سبحانی،وکیلم،زنگ بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشماره شو گرفتم و بعد از چند ثانیه گوشیو جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام خانوم محبی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام آقای سبحانی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله دخترم کاری داشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گفتن دخترم احساس کردم یه چیزی تو دلم تکون خورد؛خیلی وقت بود این کلمه رو نشنیده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله آقای سبحانی میخواستم بدونم کارای بیمارستان چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کارارو کردم و پول عمل رو واریز کردم قراره فردا عملش کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوکی فقط پیششون باشید نمی خوام تنها بمونن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه حتما نگران نباشید؛خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیدوارم که مادر ثریا زود خوب بشه و تو جوونی،غم بی مادری رو نکشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی از ته دل کشیدم و به حموم رفتم یکم تو وان موندم و چشامو بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم ذهنمو برای چند لحظه هر چند کوتاه، از همه چی پاک کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به یاد قدیما یه موزیک بزارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا تموم شدن موزیک تو وان موندم و بعدش حموم کردم و بیرون اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حموم که بیرون اومدم،بعد از زدن لوسیون بدن و کرم مرطوب کننده،لباسامو پوشیدم و رو تخت نشستم و بی هدف به دیوار روبه روم خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد نهار ساینا اومد و یه عالمه لباسم با خودش آورده بود. از بین لباسا یه لباس قرمز دکلته که تا زیر باسن تنگ بود و از زیر باسن دامنش کلوش می شد و دنباله داشت چشممو گرفت و اونو برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروژین هم یه لباسی که یقه اش زیاد باز نباشه برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لباس توری صورتی کثیف که زیرش ساتن به همون رنگ و روی کمرش یه کمربند طلایی داشت. از همون ساتن و تور تا بالای سینه ها بود و از بالای سینه ها یه تور صورتی به صورت دو بند که نسبتا پهن بودند و روی اونا گلای صورتی داشت. لباس اونم خوشکل بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساینا اول روژین و نشوند و دست به کار شد و یه آرایشی که زیاد غلیظ نبود بر صورتش نشوند. موهاشم جمع کرد و فقط جلوی موهاش رو که بیرون آورده بود یکم موج دار کرد و روی موهاشو یه تل با گلای صورتی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد اتمام کار روژین ساینا انگشتشو به نشونه لایک بهش نشون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خیلی خیلی خیلی خوشکل شدی!نامزدت عاشقت میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irsadi
10وای خیلی قشنگ بود بهترین رمانی بود که خوندم
۳ هفته پیشگیتی
10به معنی واقعییییییی ۲۰ عالییییی بود من که کالیییی کیف کردم...👌لذت بردم.. خدا قوت نویسنده عزیز...
۳ هفته پیشAthanasia
۲۰ ساله 10نمیدونم مشکل از منه یا چی، ولی بنظرم داستان یکم باگ داشت. آدمی که شغلش ایجاب می کنه که بی رحم باشه، انقدر احساساتی و مظلوم بنظر بیاد؟حتی آدمای عادی هم اینجوری نیستن، زیادی ایده آلیزه شده...
۴ هفته پیشNilsaa
10واییییی این رمان فوق العاده محشره از خوندش پشیمون نمیشی دمت گرم نویسنده عزیز بابت زحمت فراوان در این رمان ولی کاشکی ادامه داشت آخرش زیادی خلاصه شده بود
۴ هفته پیشزهرا
00زیبا بود
۴ هفته پیش
00عالی بود
۱ ماه پیشدلارام
00عاشق این رمان شدم مخصوصا وقتی هویت اصلی آنالیا رو فهمیدن.
۲ ماه پیشبلا
12واقعا از اینکه وقت گذاشتم خوندم ناراحتم زیادی آبکی بود
۲ ماه پیشگیسو
۲۳ ساله 20میشه گفت جزو بهترین رمان هایی بود که خوندم🥰
۳ ماه پیشMaedeh Elahi khah
۱۵ ساله 00سلام خسته نباشید رمان عالی بود خواستن ازتون اجازه بگیرم کانال داخل روبیکا تشکیل بدم رمان رو بزارم البته با اجازه شما
۴ ماه پیشلیا
30عالی بود ولی کاش کمی طولانی تر بود مخصوصا زندگی آنالیا وکاش اخرشم اینقدر خلاصه نمی کردین ولی در کل عالی بود خسته نباشید ❤💗
۵ ماه پیششیوا
۱۹ ساله 20تو یک کلمه محشره تعجب برانگیز ترین جاش موقعی بود که آنالیا محبی به سوره ابراهیمی تغییر شخصیت داد
۷ ماه پیشکوثر
10واقعا اونقدر افتضاح شروع شده بود که نتونستم ادامه بدم بسیار آبکی بود و زیادی فانتزی و تکراری
۷ ماه پیش.....
16با عرض پوشش به شدت مزخرف بود..همه چی از همون اول معلوم بود ..نویسنده همه جای داستان میگفت آنالیا دختر سرسخت و..زمین و زمانو بهم میریزه...تقی ب توقی گریه میکرد ..ارمیا چقد سریع عاشق شد
۱۱ ماه پیشپروانه
00خخخخ
۷ ماه پیش
??
00واقعا رمان قشنگی بود و آدم نمی تونست پیش بینی کنه ک چی میشه و وسط رمان آدم سورپرایز میشه خسته نباشی نویسنده عزیز 😁