داستان زندگی یک دختر….دختری ثروتمند …دختری که ثروت زیاد… تمام وجودش را لبریز از خودخواهی کرده… کسی که فکر میکند از همه بالاتر است و همگان زیردستان او هستند… ولی با یک اتفاق مسیر زندگی او تغییر می کند….اتفاقی که او را مجبور میکند از زندگی شاهانه ی خود..دل بکند.. شاید این اتفاق در آغاز از نظر او خوشایند نباشد….امــــــــــا….

ژانر : پلیسی، عاشقانه، کلکلی، هیجانی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۲۲ دقیقه

مطالعه آنلاین با هم تا همیشه
نویسنده : آرزو.م

ژانر : #عاشقانه #کلکلی #هیجانی #پلیسی

خلاصه :

داستان زندگی یک دختر….دختری ثروتمند …دختری که ثروت زیاد… تمام وجودش را لبریز از خودخواهی کرده…

کسی که فکر میکند از همه بالاتر است و همگان زیردستان او هستند…

ولی با یک اتفاق مسیر زندگی او تغییر می کند….اتفاقی که او را مجبور میکند از زندگی شاهانه ی خود..دل بکند..

شاید این اتفاق در آغاز از نظر او خوشایند نباشد….امــــــــــا….

مقدمه :

هميشہ بـ ـايد کسـے باشد کـــہ

مـعنے سہ نقطہ هاے انتهاے جملہ هايتـ را بفهمد

هَـميشہ بـ ـآيد کسـے باشد ،

تا بغضـ هايتــ را قبلـ از لرزيدטּ چـآنہ اتـ بفهمد

بـ ـآيد کسے باشد کــہ

وقتے صدايتــ لرزيد بفهمد

کــ ـہ

اگر سکوتـــ کردے ، بفهمد

کسے بـآشد کـــہ

اگر بهــ ـانہ گيـر شدے بفهمد .

کسے بـآشد کـــہ

اگر سردرد را بهــ ـآنہ آوردے براي رفتـטּ و نبودטּ ،

بفهمد بہ توجهشـ احتيـ ـآجـ دارے

بفهمد کـــہ درد دارے

کـــہ زندگے درد دارد

بفهمد کـــہ دلتـ براي چيزهـ ـآے کوچکشـ تنگـ شدهـ استـ

بفهمد کـــہ دلتــ براے

قَدمـ زدטּ زيرِ بـــ ــآراטּ

بوسیدنشـ ،

براے يكـ آغوشـ گرمـ

تنگـ شدهـ استـ

هميشـہ بــ ـايد کسے باشد

هميشـہ....

********

فصل اول

_ نه نمیخوام ...نمیشه....اصلا نمیتونم...

اینقدر اصرار نکن...اَهــــــــــــــــ...

_ هیچ راه دیگه ای نیست...توقع داری تو رو یک سال تو این خونه ی به این بزرگی تنها بذارم؟؟

بعد نمیگن این مرد چقدر بی غیرته؟؟اصلا اونش به درک..من و مادرت نگران خودتیم..اگه تو این مدت نسبتا طولانی که تنهایی اتفاقی برات افتاد چی؟؟اون موقع ما هیچ وقت نمیتونیم خودمونو ببخشیم...به اینا فکر کردی؟؟

_ دلایلتو قبول ندارم..خودتم میدونی که نمیتونی مجبورم کنی باهاتون بیام امریکا...پس تلاش الکی نکن..من برای زنگی خارج از کشور نمیـــــــــام...

دیگه منتظر شنیدن حرفاش نشدم...و همینطور که با حرص قدم بر میداشتم...به اتاقم رفتمو درو محکم بهم کوبیدم...

یا امام زاده بیژنــــــــــ ...خودمم از صدایی که از محکم بهم کوبیدن در ایجاد شد خوف برم داشت...خوبه سقف نریخت حالا ....

نشستم روی تختم..کنترل ضبط رو برداشتم و هر چهار تا باند رو که گوشه های اتاقمو به خودشون اختصاص داده بودن روشن کردم..

موزیکو پلی کردم...و صدا رو تا اخر بردم بالا...

یه کم روی تخت جابه جا شدم..و راحت رو بالشم لم دادم...

فکرم پر کشید به سمت خیلی چیزا... خودم...خانوادم...زندگیم..ایند ه..

من شیرین یوسف نژاد..تک فرزند خاندان ثروتمند و مشهور یوسف نژاد..

دوردونه ی مامان و بابام ..از بچگی لای پر قو بزرگ شدم..و تا حالا هر چی رو که میخواستم داشتم...

هیچ وقت چیزی بر خلاف میلم نبوده..همیشه حرف ، حرف من بوده..و به هر چی هم که خواستم رسیدم..

خب مزایای داشتن یه بابای پولدارهمینه دیگه...

حالا بعد از 20 سال زندگی کردن به این صورت ...

به خاطر کار بابام مجبوریم بریم آمریکا..برای مدت یک سال..

و بابام هم میخواد منو به زور راضی کنه باهاشون برم آمریکا..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم چی؟ منی که هر چند ، عاشق مسافرت های خارجه ام..ولی به شدت از زندگی کردن تو خارج از ایران متنفرم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونم چرا...ولی خب...دوست ندارم دیگه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا حالا هم که هیچ چیز بر خلاف میلم نبوده...و الانم نمیتونم قبول کنم که به زور برم خارج برای زندگی...حالا چه یک سال...چه صد سال...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چی که من میخوام باید همون بشه...تا حالا اینجوری بوده...از این به بعدشم همینجوری میمونه...من کوتاه بیا نیستم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با باز شدن در از فکر اومدم بیرون...مامانم بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل همیشه اروم و با وقار قدم برمیداشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست مثل من....خودش بهم یاد داده بود باید اینطوری راه برم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد کنار تخت ایستاد...خم شدو کنترلو برداشتو ضبط خاموش کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدم اعتراض کنم...ولی وقتی دیدم میخواد بشینه رو تخت دیگه هیچی نگفتم...فهمیدم میخواد باهام حرف بزنه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست کنارم و دستای سردمو تو دستش گرفت...با چشمای عسلی و مهربونش بهم نگاه کرد..زن خیلی زیبایی بود...حتما جوونیش خیلی زیباتر هم بوده...حتی زیبا تر از حالای من...وقتی همین الانش که سنی ازش گذشته هم اینقدر خوشگله قبلا چی بوده پس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبای کوچولو و قلوه ای...بینی قلمی..چشای درشت و عسلی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چین های کم رنگی روی پیشونیش...که نشون میداد دیگه آخرای جوونیشه..حدودا 45 سالش بود...ولی صورت خوشگل و جثه ی ریزه میزش سنشو کمتر نشون میداد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینا فکرا لبخند کمرنگی روی لبام نشست...با خنده نگاهم کردو گفت...تو فکری خانوم کوچولوی من..به چی لبخند میزنی؟؟؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی مقدمه گفتم به این که تو اینقدر نازی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهقهه ی بلندی زد سرمو گرفت تو بغلش..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قربون دختر خوشگلم برم...تو که ناز تری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه مامانی..هر چی فکر کنم میبینم خیلی از من سری..صورت من نسبت به تو خیلی معمولیه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو یه نگاه تو آینه به اون چشا بنداز..بعد ببینم بازم اینو میگی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راست میگفت..با این که همه اجزای صورتم معمولی بودن..چشمای فوق العاده قشنگی داشتم...البته نه این که مثل مامانم درشت باشه...ولی ریزم نبود.نه درشت ...نه ریز..حد وسطش..ولی رنگش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی قشنگ بود..یه چیزی بین ابی و سبز...یه رنگ خاص..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو کل اجزای صورتم عاشق چشامم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از حق نگذریــــــــــم...خودم میدونم خیلی جیگرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینو گفتم و یه لبخند دندون نما هم پشت سرش زدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با خنده نگام کرد...کلا خوش خنده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره گفتم...خوب حالا اومدی بهم یادآوری کنی چقدر خوشگلم؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب اینو که خودم میدونم...زحمت نکش..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینو که گفتم صورتش جدی شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اومدم اینجا که باهات صحبت کنم...دختر گلم خواهش میکنم اینقدر لجبازی نکن...چرا نمیخوای با ما بیای امریکا...؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ای بابا...مامان اومدی نسازیا...میگم نمیخوام بیام....یعنی نمیخوام بیام دیگه...هر چی میخواد بشه من آمریکا بیا نیستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ثانی...من اصلا عادت به شنیدن حرف زور ندارم...اصلا خوشم نمیاد که بابا برای اولین بار داره منو مجبور به انجام کاری میکنه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا حال همیشه هر چی که من میخواستم بوده....از این به بعدم این منوال نباید تغییر کنه....حالا هم برای اخرین بار میگم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من امریکا نمیام...دیگه این بحثو ادامه نده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام مدتی که داشتم حرف میزدم با اخم.. چشامو روی وسایل اتاق میچرخوندم...حرفام که تموم شد به صورتش نگاه کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشایی غمگین بهم نگاه میکرد...نم اشکو تو چشای عسلیش میدیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم همینجوری بهم نگاه کرد ...بعدش بدون هیچ حرف دیگه ای از روی تخت پاشد و به سمت در اتاق رفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو گذاشت روی دستگیره ...یکم مکث کرد...بعد کشیدش پایین.. در و باز کرد و رفت بیرون....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کنم زیادی باهاش تند حرف زدم...ناراحت شد..ولی خب...کاریه که شده...ازش عذر خواهی نمیکنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پشت خوابیدم روی تختو دستمو گذاشتم زیر سرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سقف زل زدم...چشمم به لوستر بزرگو مجلل اتاقم بود که نفهمیدم کی پلکام سنگین شد و خوابم برد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تکونای دستی بیدار شدم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانوم...خانوم جان...بیدار شید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشامو به زور باز کردم...کوکب بود...خدمتکار مخصوصم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اَهـــــــ... مگه صد دفعه بهت نگفتم وقتی خوابم بیدارم نکن...؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا بیدارم کردی باز..؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببخشید خانوم...اقا گفتن بیدارتون کنم برای شام برین پایین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نمیام گشنم نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ولی ایشون گفتن تاکید کنم حتما بیاین...باهاتون کار دارن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوف...باشه بابا...کی میز شامو میچینید.؟؟؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تا نیم ساعت دیگه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه...میتونی بری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اجازه ای گفت و رفت بیرون...به ساعت نگاه کردم...هشت و نیم بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشدم حولم رو از تو کمدم بر داشتم و رفتم تو حموم... و یه دوش گرفتم ..عادت داشتم در هر شرایطی هر روز برم حمام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تو وان اومدم بیرون...حولمو تنم کردم...یه حوله هم دور موهای بلندو خرماییم پیچیدم...موهام تقریبا تا روی باسنم بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور که موهامو با حوله خشک میکردم تا یکم ابش گرفته شه..درو باز کردم و رفتم تو اتاقم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در کمد لباسای راحتیم رو باز کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به لباسای توش نگاه کردم...هر رنگو جنسی که بگی توش پیدا میشد...لباسای رنگ تیره سمت چپ کمد و لباسای رنگ روشن سمت راست به جا لباسی اویزون شده بودن...از بینشون یه ساپورت سورمه ای که پاییناش طرح های سفید خوشگلی داشت...با یه پیرهن سفید سورمه ای که تا روی رونم بوده انتخاب کردم....و پوشیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهامو یه کم سشوار کشیدم....در حدی که از خیسی دربیاد و نم دار بشه...بعدم همینجوری دورم ولشون کردم و یه تل سفید براق زدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پایین موهام حالت دار بود و وقتی دورم باز میزاشتم خیلی خوش حالت وایمیستاد..از تو اینه ی قدی به خودم نگاه کردم...تو اون لباسا هیکلم که به لطف کلاس های مختلف ورزشی و رزمی متناسب و زیبا بود ،واقعا فوق العاده شده بود..ولی صورتم خیلی بی روح بود...شبیه میت شده بودم...رفتم به سمت میز ارایشم...باید یه دستی تو این صورت شبیه جنازه ببرم...یه خط چش باریک پشت چشم کشیدم...که فقط یکم درشت تر جلوه کنن...یکم برق لب زدم و رژگونه..پوستم هم که خدادادی سفید بود و نیازی به کرم نداشت..بابت این باید ممنون مامان باشم...پوست سفید و چشای رنگیم به اون رفته بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره تو اینه به خودم نگاه کردم...و این دفعه لبخندی از روی رضایت زدم...عالـــــــی شدم...البته عالی بودمـــا....!!!عالی تر شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درسته... نه میخواستم جایی برم نه مهمونی چیزی داشتیم...ولی من دوست دارم همیشه برازنده باشم...هر چی نباشه من تنها فرزند خانواده ی یوسف نژاد بزرگم...باید همیشه زیبا باشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صندلای لا انگشتی سفیدمو هم پام کردم از اتاق رفتم بیرون...از پله ها رفتم پایین...تا به سالن رسیدم ..هم زمان با رسیدن من کوکب هم از درپشتی که به حیاط پشت خونه میخورد...اومد تو سالن...اخه..اشپز خونه واتاق خدمتکارا اونجا بود...تا منو دید گفت خانوم داشتم میومدم دنبالتون ...اقا منتظرتونن....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعت بزرگ کنار سالن نگاه کردم...نه و ربع بود...خیلی هم دیر نکرده بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دیدی که خودم اومدم...حالا برو به کارت برس..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمی گفتو راه اومده رو برگشت...رفتم تو سالن غذا خوری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان بابا پشت میزنشسته بودن و داشتن باهم حرف میزدن که با وارد شدن من ساکت شدن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون هیچ حرفی رفتم نشستم رو صندلی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوتاشون با لبخند نگام میکردن...میدونستم مثل همیشه از تیپم خوششون اومده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فهیمه،یکی از خدمتکارای مخصوص پذیرایی کردن وارد سالن شد..اومد از روی میز ظرف سوپ رو برداشت تا برای بابا بریزه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره بابا سکوت حاکم بر سالنو شکست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سوپ نمیخورم...برام مرغ بکش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فهیمه برای هممون غذا کشید و بعد بیرون رفت...ما هم شروع کردیم به غذا خورن...البته من که میل نداشتم...بیشتر با غذام بازی میکردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا نمیخوری ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به بابا که این سوالو پرسید گفتم..خیلی میل ندارم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه...میخواستم اینو موضوع رو بعد از خوردن غذا مطرح کنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی حالا که نمیخوای غذا بخوری الان میگم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از قرار معلوم نمیخوای قبول کنی با ما بیای امریکا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبلا هم گفتم که من نمیتونم تو رو اینجا تنها بزارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدم اعتراض کنم که دستشو به نشونه ساکت بالا آورد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همین که گفتم...این موضوع شوخی بردار نیست...بنابراین حالا که تو نمیخوای با ما بیای باید به فکر راه دیگه ای باشیم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتفاقا امروز بعد ازظهر اقای ناصری باهام تماس گرفت و اجازه خواست تا برای اخر هفته برای پسرش بیان خواستگاریت...مثل این که دفعه ی پیش توی مهمونی ای که به مناسبت برگشتن دخترش لاله از کانادا ترتیب داده بوده..این ارمین خان تو رو میبینه و ازت خوشش میاد..برای اخر هفته هم دارن میان تا اگه تو راضی بودی بیشتر با هم اشنا بشین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو اگه راضی نشی با ما به امریکا بیای باید پیشنهاد ازدواج ارمین رو قبول کنی...تاکید میکنم باید پیشنهادش رو قبول کنی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تعجب ،ناراحتی و عصبانیت داشتم منفجر میشدم..تعجب و ناراحتی برای این که این اولین بار بود بابا داشت منو مجبور به کاری میکرد..حتی سر همین قضیه ی امریکا هم سعی داشت راضیم کنه...ولی مجبورم نمیکرد که بخواد بگه بایـــــد این کارو بکنی...از طرف دیگه عصبانی بودم و حرص میخوردم از این که چه کسی هم ازم خواستگاری کرده و بابا میگه باید قبول کنی.ارمیــن...!!!در حد مرگ ازش متنفر بودم...نه تیپ داره..نه قیافه ...تازه اونش به درک...اخلاقم نداره...تنها چیزی که داره پوله که اونم مال خودش نیست مال باباشه...همینطوری با بهت و ناراحتی داشتم به بابا نگاه میکردم که ادامه داد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته یک راه دیگه هم هست....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر نمیکنم دوست قدیمی من اقای محتشم رو بشناسی...مرد خیلی درست و خوبیه...از خیلی سال پیش با هم دوستیم..رفت و امد خانوادگی هم داشتیم ولی بعد از این که تشکیل خانواده دادم...دیگه نمیخواستم با دوستام رفت امد داشته باشم...این شد که تو باهاش اشنا نیستی ....ولی مادرت یکی دو باری همون اول ازدواجمون دیدتش.....من خیلی فکر کردم...به تنها کسی که اعتماد دارم اون و خانوادشن و میدونم اگه تو این یه سال پیش اونا باشی جات امنه...این طوری خیاله منم از بابت تو راحته....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا انتخاب با خودته....اگه تصمیم گرفتی با ما بیای که هیچی...اگه نه یا باید ازدواج با آرمین رو قبول کنی....یا باید این یک سالو کنار خانواده ی محتشم بگذرونی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که البته در اینجا باید نکته ای رو ذکر کنم...اونها از مردم عادی جامعه هستن...اگه اونها رو انتخاب کردی نباید توقع زندگی مجلل رو تو این یک سال داشته باشی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کمی مکث ادامه داد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب حرفای من تموم شد...انتخاب با خودته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دهن نیمه باز و چشای گشاد شده بدون اینکه پلک بزنم به بابا زل زده بودم...باورم نمیشد همچین راهایی رو برای نیومدن به امریکا پیش پام گذاشته باشه...!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش که به صورتم افتاد...خندش گرفت..همینطور که سعی داشت خندشو بخوره گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا پاشو برو تو اتاقت فکراتو بکن...تا فردا شب وقت داری جواب نهاییتو بهم بگی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بایدم بخنده...شوک به من وارد میکنه بعد میشینه به قیافه ی مضحکم میخنده..یه کم خودمو جمعو جور کردم ...با قیافه ی ناراحت و با لحن معترضی گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

--اما بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اما و اگر نداره...حرف من همونیه که گفتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پا شدم وایستادم و نیم نگاهی بهشون کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم بدون هیچ حرف دیگه ای راهمو به طرف باغ جلویی پیش گرفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سالن غذا خوری یک راست رفتم تو باغو روی تاب نشستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پاهام سعی کردم یکم تاب رو تکون بدم...یواش یواش تاب میخوردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا چیکار کنم؟؟؟چی میشد بزاره تو خونه تنها بمونم...من که دیگه بچه نیستم ...20 سالمه...بیخیال...حالا که نمیذاره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان من از این سه تا کدومو انتخاب کنم؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امریکا که عمــــرا...نمیرم...حرفمو عوض نمیکنم...وقتی گفتم نمیام دیگه تا اخرش پاش وایمیستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه غرورم بهم این اجازه رو میده..نه دلم میخواد برم اونجا...و نه این که میخوام فکرکنن کم اوردم و از حرفم برگشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مطمئنم بابا فقط اون دو تا راه مسخره رو جلوی پام گذاشت که مجبور بشم باهاشون برم...میدونست اصلا از آرمین خوشم نمیاد و دیگه اینکه بعد بیست سال اینجوری زندگی کردن نمیتونم یه زندگی ساده داشته باشم...و تو یه خونه ی ساده زندگی کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی من اینکارو نمیکنم...امریکا رفتنو قبول نمیکنم....به هیچ وجه...کم نمیارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میمونه اون دو تای دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازدواج با ارمین...نـــــه...اصلا....... حاضرم بمیرم ولی برای یه لحظه اون پسره ی چندشو به عنوان همسر کنارم تحمل نکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زندگی با خانواده ی محتشم...اگه وضعشون مثل ما بود و پولدار بودن بدون فکر این راهو قبول میکردم...اما حالا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من 20 سال توی خونه ی قصر مانند زندگی کردم...تا غذام رو هم برای کشیدن...اتاقمو خدمتکارا برام مرتب کردن....هیچ وقت دست به سیاه سفید نزدم...حالا برم تو یه خونه ی حداکثر300متری...بدون خدم و حشم...اونم برای یه سال؟؟؟حتما همه ی کارامم باید خودم بکنم !!!وای نه...اصـــلا...پس چیکار کنم؟؟ای بابا ...عجب گیری افتادمـــــــا..!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیگا تو رو خدا...سر شام اینقدر شوکه و ناراحت بودم یادم رفت اصلا از این خانواده ی اقای محتشم سوال کنم...کین...چیکارن ...چند تا بچه دارن...اشکال نداره بعدا میپرسم حالا...!!..اینا چه اهمیتی داره؟؟مهم وضعشونه که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مخم پوکید از بس فکر کردم...حالا بیخیال... تا فردا...یه فکری براش میکنم..پاشدم رفتم تو اتاقم...شیرجه زدم رو تخت...و فارغ از اینهمه بدبختی که الان دارم..تا صبح تخته گاز خوابیدم...!!!!!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه تصمیممو گرفته بودم...فقط منتظر بودم بابا بیاد خونه تا جوابمو بهش بگم...از صبح که بیدار شدم تا حالا که حدوده 6...7 بعد از ظهره دارم راجبش فکر میکنم...اخرشم به این نتیجه رسیدم که من به هیچ وجه نمیتونم آرمین رو تحمل کنم...امریکا هم که از همون اول کنسل...حالا فقط یه راه دیگه باقی میمونه....چاره ی دیگه ای ندارم..اون دو تا ی دیگه که اصلا...پس فقط همین میمونه...زندگی با خانواده ی محتشم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینو به اون دوتای دیگه ترجیح میدم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا که دیگه تصمیمم رو گرفتم تا یکی دو ساعت دیگه که بابا میاد برم یه دوری تو شهر بزنم...یکم ذهنم از این مشغله ها راحت شه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شلوارلی تیره ام رو با یک مانتوی نسبتا کوتاه قهوه ای پوشیدم...یه شال نازک قهوه ای هم که طرحای سرمه ای روش داشت هم انداختم رو سرم...ارایشم هم به رژ و خط چشم و رژگونه خلاصه کردم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیف و کفش قهوه ایم هم از تو کمد برداشتم و از اتاق رفتم بیرون...دیگه رسیده بودم به در خروجی که صدای مامان رو از پشت سرم شنیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شیرین...مامان.. کجا میری؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم به طرفش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ میرم یه دوری بزنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تصمیمتو گرفتی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینو گفتم و در و باز کردم و وارد باغ شدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دزدگیر رو زدم و نشستم تو جنسیسه خوشگلم...عاشقش بودم....لیسانسمو که گرفتم بابام اینو بهم کادو داد...چون دو سال دبستانمو جهشی خوندم زودتر لیسانس گرفتم...ماشینو روشن کردم و گاز دادم تا برسم به ته باغ...مش قاسم سرایدارمون کنار در نشسته بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_در رو باز کن مش قاسم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام خانوم...میرین بیرون؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه پس دارم برمیگردم!!!!میبینی که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو باز کرد...منم از خونه زدم بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور واسه خودم تو خیابونا میچرخیدم...خیابونای این تهران لامصبم که طبق معمول شلوغه....کنار یه کافی شاپ باکلاس نگه داشتم و پیاده شدم...همینطور که داشتم دنبال گوشیم تو کیفم میگشتم...وارد کافی شاپ شدم و رو اولین صندلی خالی که گیرم اومد نشستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهـــان بالاخره پیدا شد...از کیفم درش اوردم و شماره ی طناز رو گرفتم...تو دانشگاه باهم اشنا شدیم...دختر خوبی بود...وضعشون هم مثل ما توپ بودم وگرنه باهاش دوست نمیشدم که هیچ ...ادمم حسابش نمیکردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند تا بوق جواب داد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جانم؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جانمو کوفت ...من دوست پسرت نیستم که اینجوری جواب میدی!!!کجایی خبر مرگت؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خاک بر سر بی لیاقتت کنن..لیاقت نداری مثل ادم باهات حرف بزنم که...سر قبر تو...خونم دیگه...کجا باشم؟؟؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خف بمیر بابا...پاشو بیا این کافی شاپی که بهت میگم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادرسو دادم و قطع کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه همینطوری با هم حرف میزدیم از ده تا کلمه ای که بهم میگفتیم نه تاش فحش بود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدود نیم ساعت بعد...در کافی شاپ باز شد و طناز خانوم تشریف فرما شدن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شلوار و شال سفید با مانتوی کوتاه اب نفتی پوشیده بود...با یه ارایش نسبتا غلیظ روی صورتش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم با چشم دنبالم گشت و وقتی پیدام کرد اومد نشست سر میز..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کجایی تو؟؟؟چقدر لفتش دادی...!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واااا خوب طول کشید حاضر شم دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله...به صورتش اشاره ای کردم ....معلومه چرا اینقدر طول کشید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مرض...اینقدز غر نزن ...خودتم میدونی که بدون ارایش عمرا بیرون نمیام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو بابا توام...حالا چی کوفتت میکنی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طناز منو رو برداشت و تا اون داشت انتخاب میکرد...من زل زدم به صورتش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشای قهوه ای سوخته...با موهای مشکی و فر....لبای قلوه ای...با بینی متناسب با صورتش...پوست جو گندمی هم داشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیه داری با چشات قورتم میدی؟؟؟خوشگل ندیدی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خفه ...حالا انگار چه تحفه ای هم هست....!!!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس چی؟؟تا چشم حسوداش دراد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اومدن گارسون...دیگه فرصت نشد جوابشو بدم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا سفارشمونو بیارن...جریان امریکا و شرط های بابا رو براش تعریف کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جون من راست میگی؟؟؟؟خوب حالا میخوای چیکار کنی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تصمیمموگرفتم....میرم با خانواده ی اقای محتشم زندگی میکنم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب بیا پیش ما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمیخواد تعارف شابدوالعظیمی بزنی حالا توام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خره ...جدی میگم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه بابا...تو اینو میگی...ممکنه مامان بابات خوششون نیاد یه سال خونه ی شما اطراق کنم....اخه یکی دو روز نیست که ...یک ساله....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه حرفی بینمون ردوبدل نشد... قهوه مون رو خوردیم و بعد از حساب کردن اومدیم بیرون ...دم در وایستادیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب حتما تا الان بابا اومده...من دیگه برم خونه....برای اعلام نتیجه ی نهایی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه برو....موفق باشی...خبرشو بهم بده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم دست دادیم و خداحافظی کردیم...سوار ماشین شدم...یک راست روندم تا خونه...به خونه که رسیدم...مش قاسم در زد و اومدم تو...ماشین بابا پارک بود...پس اومده....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب وقتش رسید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ماشین پیاده شدم و دزد گیر رو زدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قدم های اروم به سمت خونه رفتم...زنگ رو زدم....فهیمه درو باز کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام خانوم...خوش اومدین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه جوابش رو بدم پرسیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابام کجاست؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو اتاق کارشون هستن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه اتاق کار بابا رو پیش گرفتم....دو تا تقه به در زدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا تو..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاق شدم...بابا پشت میزش نشسته بود و داشت توی دفترش چیزی مینوشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام دخترگلم...بیا بشین....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به صندلی رو به روش اشاره کرد...رفتم نشستم رو صندلی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تصمیمتو گرفتی دخترم؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اره بابایی...گرفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب؟؟تصیمیمت چیه؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ میرم با خانواده ی محتشم زندگی میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی دیدم هیچی نمیگه...نگاهم رو که روی دستام بود...اوردم بالا...و به صورتش نگاه کردم...یکم شوکه شده بود...توقع نداشت انتخابم این باشه...فکر میکرد قبول میکنم بیام امریکا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا 50 سالش بود...چشم و ابرو مشکی بود..موهای مشکی هم داشت که حالا به خاطر سنی که ازش گذشته بود...تارهایی سفیدم بینش دیده میشد...قد بلند و چارشونه بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بابا؟؟؟ نمیخوای چیزی بگی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه تکون خفیفی خورد و از تو فکر اومد بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فکر نمیکردم انتخابت این باشه!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من زندگی با خانواده ی محتشم رو به اون دو تای دیگه ترجیح میدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه...پس دیگه حرفی نمیمونه...تو انتخابتو کردی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابا میشه از خانواده ی محتشم برام بگی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ادمای خوبین....یه خانواده ی چهار نفره ...خسرو از من چند سال زودتر ازدواج کرد...یه پسر حدود 30 سال داره....که برای ادامه تحصیل با بورسیه ای که بهش خورد رفته مالزی....ایران نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دخترم داره که دو سال از تو بزرگتره...خانواده ی مهربون و قابل اعتمادین...حالا فردا باهاشون قرار میزارم....یه سر بریم خونشون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو هم باهاشون اشنا بشی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشدم وایستادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من دیگه میرم تو اتاقم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق اومدم بیرون...هنوز مانتو تنم بود....همینطور که داشتم به سمت اتاقم میرفتم شالمو برداشتم و دکمه های مانتوم رو باز کردم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسیدن من به اتاق هم زمان شد با بیرون اومدن کوکب از اتاق...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام خانوم....اتاقتون رو مرتب کردم...لباسای چرکتون و هم برداشتم که بشورم...کاره دیگه ای ندارین؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه ...میتونی بری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از همون دم در مانتو و شالم رو شوت کردم رو صندلی کنار تختم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیچاره این کوکب از دست من ذله شده واقعا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوبه همین الان اتاقو جمع کرده ها...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واااا نه به من چه...!!!!پس حقوق میگیره که چیکار کنه...وظیفشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم با خودم در گیرمـــا...!!مشخص نیست بالاخره حق رو به خودم میدم یا کوکب...البته مسلما همیشه حق با منه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای بابا بی خیال اصلا...منم به چه چیزایی فکر میکنما...!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکمم کنسرتی راه انداخته بود واسه خودش....لباسامو عوض کنم بعد برم یه چیزی بخورم...که الان روده کوچیکه ...روده بزرگه رو که هیچ کل محتویات شکممو میخوره....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه بلوز یاسی..با یک شلوار تنگ سفید پوشیدم...موهامم با یه کریپس بالا جمع کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خــــــب.. پیش به سوی اشپزخونه...میدونستم مامان اینا شامشون رو خوردن...بابا که میاد اول شام میخوره ...بعد به کارای دیگش میرسه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس بدون اتلاف وقت رفتم تواشپزخونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملوک اشپزمون بود...تا منو دید...گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانوم مشکلی پیش اومده؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره یه مشکله خیلی بزرگ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگ از رخش پرید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چی...چی شده ... خانوم جان؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من شدیدا.. گشنمه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم با دهان باز نگام کرد...بدبخت هنوز تو هنگ بود...چند ثانیه که گذشت از گیجی در اومد...خندید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خانوم ...شما که منو ترسوندین...بشینین تا براتون غذا بیارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم پشت میز...ملوکم برام خورشت بادمجون اورد...به همراه مخلفات...منم که از گشنگی داشتم میمردم...مثل قحطی زده های سومالی افتاده بودم رو غذا و داشتم میخورم...وسطش یه چند لحظه سرمو بلند کردم که دیدم چندتا از خدمتکارا با تعجب دارن نگام میکنن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهنمم که ماشالا اینقدر پر بود...نفسم به زور میکشیدم چه برسه به این که بخوام حرف بزنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برا همین هیچ نگفتم و همینطور که مثل چی داشتم غذا رو میجویدم...با اخم نگاشون کردم...که حساب کار دستشون اومد و رفتن پی کارشون..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غذامو که خوردم پاشدم و به میز نگاه کردم...هر چی بود و نبود ...درو کرده بودم....خنده ای کردم و به طرف اتاقم راه افتادم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

********

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کل بدنم درد میکرد...از وقتی اومدم اینجا فقط دارم.... میسابم...میشورم...کلفتی میکنم ...من نمیدونم اومدم اینجا به عنوان مهمون ...یا کلفت...!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا منو به چه کسایی سپرده.....!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور داشتم ظرفا رو تو اب حوض میشستم که اقای محتشم بزرگ از تو خونه اومد بیرون...اومد به طرفم...ظرفا رو برداشت و نگاه کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این چه وضعشه؟؟؟تو به این میگی ظرف شستن؟؟؟تو که گند زدی به اینا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بین دادهایی که میزد...چند تا از ظرفا رو پرت کرد تو دیوار...دستامو گذاشته بودم رو گوشام تا صدای دادهایی که میزد و شکستن ظرفا رو نشنوم ...با صدای بلند گریه میکردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد و تو چند قدمیم وایستاد...دستشو برد بالا بزنه تو گوشم که......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با جیغ خفیفی از خواب پریدم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عرق سرد روی پیشونیم نشسته بود....کل بدنم مثل یخ شده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ترس میلرزیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در با شدت باز شد و مامان با قیافه ی نگران اومد تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق خوابشون ... کنار اتاق من بود...فکر کنم از صدای جیغم بیدار شده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا قیافمو دید سریع اومد رو تخت نشستو منو گرفت تو بغلش...زدم زیر گریه...موهامو ناز میکرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هیچی نیست مامانی...هیچی نیست...کابوس دیدی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من پیشتم...گریه نکن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه به همین وضعیت گذشت که حالم بهتر شد و گریم بند اومد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان منو از خودش جدا کرد و رفت بیرون...یک دقیقه نشده با کوکب برگشت...تو دست کوکب اب قند بود که داشت هم میزد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خدا مرگم نده خانوم جان....چی شدین؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اب قندو داد دستم....منم یه نفس رفتم بالا...دوباره لیوان رو دادم دست کوکب...دراز کشیدم و چشامو بستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان نشست کنار تختم و شروع...کرد به نوازش موهام...همونطور که موهامو ناز میکرد لالایی همیشگیش رو میخوند....نمیدونم چقدر گذشته بود که خوابم برد و دیگه چیزی نفهمیدم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از صبح که بیدار شده بودم...داشتم از استرس و دلشوره میمردم....حدود سه ساعتی بود بیدار شده بودم...ولی از تو تخت بیرون نمیومدم....فقط هی غلت میزدم اینوری...هی غلت میزدم اونوری..وتحت تاثیر کابوس دیشبم...همش با خودم فکرای چرت پرت میکردم...!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عجب غلطی کردم ...همچین تصمیمی گرفتمـــا.!!!ای اون غرور و لجبازیم بخوره تو سرم که باعث و بانی وضعیت الان منه...!!!مثله دختر خوب و حرف گوش کن... میرفتم امریکا دیگه...!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان اگه کابوس مزخرف دیشبم تعبیر بشه من چه خاکی تو سرم بریزم؟؟!!...مامان بابامم اون سر دنیا...یه دفعه دیدی اصلا اینا منو سر به نیست کردن و خلاص...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای نه...دختر زبونتو گاز بگیر...تو حیفی...هنوز جوونی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر به این نازی و جیگری رو کی دلش میاد سر به نیست کنه؟؟؟(البته اگه اخلاق گندمو در نظر نگیرین..!!!)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوه اینجوری که اوضاع بدتر شد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اَه شیرین یه لحظه خفه شو...این شر و ورا چیه سر هم میکنی؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیگا کنــا...دیوونه شدم رفت!!!با خودم حرف میزنم...!!واقعا که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طی یه تصمیم آنی بالاخره بعد از سه ساعت از تو جام پاشدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برم حموم یه آبی به کلم بخوره حالم سرجاش بیاد..!!!به ساعت نگاه کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوه اوه..یازده بود...سریع پریدم تو حموم و یه دوش گرفتم...یه تاپ و دامن زرشکی تنم کردم و موهام رو همینطور خیس دورم ول کردم...فقط یکم با حوله ابش رو گرفتم که ازش اب نچکه...یه گل سر مشکی زرشکی هم زدم کنار موهام ...صندلای مشکیم رو پام کردم و از اتاق اومدم بیرون..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت پنج بابا با خانواده ی محتشم قرار گذاشته بود..الان که دیگه حدود دوازده بود...اگه بخوایم به موقع اونجا باشیم باید ساعت دو...سه از اینجا راه بیفتیم..الان بیاد برم صبحونه که دیگه گذشت...ناهارمو بخورم که اونجا از گشنگی پس نیفتم...رفتم تو اشپزخونه و به ملوک گفتم سریع غذام رو بیاره...غذامو که خوردم...برگشتم تو اتاقم...چون اماده شدنم طول میکشه باید از الان شروع کنم که تا بابا میاد دیگه کارام تموم شده باشه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم به طرف کمد لباسای مخصوص مهمونیم و درش رو تا اخر باز کردم...دونه دونه لباسا رو نگاه میکردم...واقعا مونده بودم کدوم رو بپوشم...میخواستم امروز به بهترین شکل ممکن جلوشون حاضر بشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخرش یه بلوز استین سه ربع مشکی چسب که طرحای زیبای طلایی داشت به همراه یه شلوار مشکی تنگ انتخاب کردم...یه کمربند زنجیری شکل طلایی هم باهاش ست کردم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به موهام رو که دیگه تقریبا خشک شده بود..یکم موس زدم که خوش حالت تر بشه...بعد با کریپس بالا بستم...جلوی موهام هم کج ریختم تو صورتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه خط چشم باریک پشت چشمم کشیدم...یکم هم سایه ی طلایی زدم که با لباسم ست بشه...با رژگونه ی آجری به گونه هام رنگ دادم...یه رژ مسی رنگ هم به لبام زدم...و با یک برق لب روش...ارایشم رو به اتمام رسوندم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتوی مشکی مجلسیم رو که روش کار شده بود تنم کردم و شال طلاییم رو روی سرم انداختم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با برداشتن کیف و کفش مشکی براقم... تیپ مشکی طلاییم رو تکمیل کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو آینه خودمو بر انداز کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فوق العاده شده بودم...تو این لباس ها فرم بدنم به زیبایی نشون داده میشد...معرکه بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب دیگه آمادم...با عطر مورد علاقم که بوی ملایم و خنکی داشت دوش گرفتم و.. راضی سر خوش رفتم تو باغ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم روی تاب...گوشیمو از تو کیفم در اوردم و هنسفریم رو بهش وصل کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و گذاشتم تو گوشم...اهنگ رو پلی کردم...همینطور تاب میخوردم و اهنگ گوش میدادم که احساس کردم یکی داره تاب رو هل میده...هنسفری رو از گوشم در اوردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دلم برای اون روزایی که با هم میشستیم رو تاب و آواز میخوندیم تنگ شده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دل منم برا اون دختر شیطون و خندونم تنگ شده...بابا چرا یه دفعه اخلاقت اینقدر برگشت..؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچی نگفتم...سکوت کردم...چیزی نداشتم که بگم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما...چرا...داشتم...ولی نمیخواستم بگم...چی میگفتم؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میگفتم چون غرور و خودخواهی جای اونها رو گرفته و دیگه برای اونا جایی توی وجود من نیست؟؟چون حالا ترجیح میدم یه ادم مغرور باشم...تا شیطون...؟؟بگم چون دیگه کسی رو در حدی نمیبینم که باهاش بگم و بخندم و شیطونی کنم؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی باعث شد من اینطوری بشم؟؟؟ثروت زیاد بابا؟؟!!یا محبتهای بیش از حدشون؟؟؟چی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونم...ولی از اینی که الان هستم راضیم..!!نمیخوام عوض بشم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بشم اون شیرین سابق..یه جایی ته دلم میدونم دارم اشتباه میکنم...ولی نمیخوام قبولش کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقریبا مدت زیادی بود که هم من تو فکر بودم...هم بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوتامون ساکت بودیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره بابا این سکوت رو شکست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بلند شو بریم داره دیر میشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه ..بریم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ار روی تاب پاشدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا دزدگیر پورشه ی سفیدشو زد..و هردومون سوار شدیم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین رو روشن کرد و پاشو گذاشت رو گاز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز به ته باغ نرسیده...مش قاسم درو برامون زد...بابا هم همینطور که از کنارش رد میشدیم براش یه بوق زد ..از باغ خارج شدیم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیش به سوی خونه اقای محتشم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیش به سوی یه زندگی تازه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیش به سوی آینده ی نامعلوم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پنجره به بیرون نگاه میکردم...فکر کنم هنوز تا خونه ی اقای محتشم خیلی مونده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه اهنگ بزارم گوش کنیم....حوصلم سر رفته بود...از اون گذشته از سکوت ماشین خسته شدم بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو بردم سمت سیستم پخش و روشنش کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از سی دی هایی که اونجا بود هم گذاشتم توش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برام فرقی نمیکرد چی باشه...صدای اهنگ توی ماشین پیچید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا حالا سراغی از خودت گرفتـــی توی خلوت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خلوتی که تو رو رو به روت بشونه توی آینـــت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا حالا قلبتو تو سکـــوت شنیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودِ بی نقابتـــو یه لحظه دیـــدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ما هنوز تو برهوتی از دروغ در به دریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرسیدن مقصد ماســت...با سراب همسفریــم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زندگـــــی فرصت عشـــــقه...منو تو دل به کی بستیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ما تو سرسام و تب وسوسه دنبال چی هستیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پِـــــی نـــــوریم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پِی نوریم پیش آفتابی که تکراری شده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوابیم امــــــا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوابیم اما خواب ما کابوس بیداری شــــده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دل ما زندونی نیست..چند روزی مهمون تنه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این روزا فرصت خوبی واسه عاشق شدنه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این روزا فرصت خوبی واسه عاشق شــــدنـــه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تموم شدن اهنگ ..بابا برگشت طرف من ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم نگاهی بهم کرد و دوباره چشاشو به خیابون دوخت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این نگاهش یعنی شیرین خانوم با توِ ها..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم زدم به کوچه علی چپ...انگار نه انگار که کامـــلا منظور این نگاهو درک کردم...انگار که اصلا نفهمیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کی میرسیم؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تا نیم ساعت دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشامو بستم ...و سعی کردم بخوابم...تا برسیم من یه چرتی بزنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه داشت خوابم میبرد..تو خواب و بیداری بودم که با توقف ماشین هوشیار شدم و خوابم هنوز نیومده پرید رفت خونه باباش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اَه...تازه داشت خوابم میبردا...الان موقع رسیدن بود اخه؟؟!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ماشین پیاده شدم...به خونه ی روبه روم اشاره کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خونشون اینه؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه ساختمان سه طبقه ...با نمای سنگ مرمر....پشت سر بابا راه افتادم...رفت به طرف آیفون و زنگ رو فشار داد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله..؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ یوسف نژادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بفرمایین بالا خواهش میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در با صدای تیکی باز شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتیم تو......بابا تو طبقه ی دوم وایستاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به در خونه اشاره کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اینجاست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و چند تا تقه به در زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ثانیه ای نگذشته بود که در باز شد ومرد قد بلند و درشت هیکلی تو درگاه در ظاهر شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عمــــاد...خوش اومدی مرد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبه بابا دست داد و اونو در اغوش کشید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو اون فرصت منم صورتشو برانداز کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشای قهوه ای...موهای جو گندمی...لبای نسبتا باریک و بینی استخوانی...ته ریشی هم روی صورتش بود..کلا قیافه ی پرجذبه ای داشت...فکر کنم سنگینی نگاهمو حس کرد...بهم نگاه کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا رو از خودش جدا کرد و ضربه ای به شونش زد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد سمت من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام دخترم...خوش اومدی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوسه ای روی پیشونیم زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت به طرف بابا..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب دیگه بفرمایین تو...از بس از دیدنتون خوشحال شدم پاک فراموش کردم دعوتتون کنم تو..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول بابا وارد خونه شد ..پشت سرشم من و اقای محتشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض ورود یه دور نگاهمو دور خونه چرخونم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونه شیکی بود...در عین سادگی...تمیز و خوشگل بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانومی که کناریکی از مبلا وایستاده بود نگاهمو به طرف خودش معطوف کرد..زنی قد بلند و یکم چاق که چادر سرش بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام خوشگل خانوم...خوبی...؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد طرفم ...بغلم کرد و گونه هامو بوسید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم ازم فاصله گرفت و بهم نگاه کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ماشالا ...هزار ماشالا مثل قرص ماه میمونی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بابا باعث شد که این خانومی که فکر کنم خانوم محتشم باشه به طرف بابا برگرده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام نسرین خانوم خوبستین؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام...ممنون..اقا عماد..مشتاق دیدارتون بودیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خواهش میکنم..اختیار دارین..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وایــــی چقدر تعارف تیکه پاره میکنن...اه اه اینقدر بدم میاد...از این صحبتا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    ۲۳ ساله 00

    برای اطلاعات عمومی من رزمی رفتم رزمی نه بدنت رو متناسب میکنه نه لاغر میشی نه چاق

    ۳ ماه پیش
  • سولماز

    00

    آبکی و چرت بود.

    ۳ ماه پیش
  • Taraneh

    00

    عالی بود ممنون از نویسنده

    ۶ ماه پیش
  • تور سسنه

    ۱ ساله 00

    پثر

    ۶ ماه پیش
  • Ana

    10

    رمان قشنگی بود🦋

    ۸ ماه پیش
  • ...

    10

    رمان خوبی بود . دوستانی که میگین شخصیت شیرین از خودراضی بود شیرین بخاطر ثروت بیش از حد پدرش از خود متشکر و مغرور شده بود از شخصیت متین خوشم اومد مثل بقیه ناصری ها نبود ولی پایانش خیلی خلاصه بود

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه

    00

    آقا یه سوال این متین بی چاره چیشد رفت زندان ؟ چی شد وای من خیلی دلم برای متین سوخت ولی درکل رمان باحالی بود موضوع جالبی داشت

    ۱۰ ماه پیش
  • ....

    00

    بد نبود اما از شخصیت شیرین خیلی خوشم نیومد زیادی از خود راضی بود

    ۱ سال پیش
  • زینب

    ۱۷ ساله 00

    برای اینکه اولین بارش بود ولی خیلی خوب تونست داستانو با پایان خوش تمام کنا من عاشق پایان خوشم

    ۱ سال پیش
  • الی

    10

    من فق ی قسمت ازش خوندم اصلا خوشم نیومد چون که بسیار تا بسیار از شخصیت این دختره شیرین بدم امد چون خیلی از خودراضی بود شخصیت این ادمای تازه به دوران رسیده داشت

    ۱ سال پیش
  • FATE

    ۱۵ ساله 10

    عالی بود یکی از بهترین رمان هایی بود که تا الان خوندم

    ۱ سال پیش
  • سارا

    ۱۵ ساله 00

    عالی عاشقشم

    ۱ سال پیش
  • تینا

    ۲۲ ساله 11

    تکلیف اون همه پول توی گاوصندوق چیشد😐

    ۱ سال پیش
  • Mobina

    00

    آغا اون همه ثروت چیشد؟ هیچ کدوم به شیرین نرسی؟

    ۱ سال پیش
  • ...

    00

    پیشنهاد میکنم بخونید

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.