رمان روشا شرورترین دختر دنیا به قلم تارا FT
همیشه بهش فکر میکردم...
تنها ارزوم بود..
که ای کاش منم پدر داشتم
تا....
خودمو براش لوس کنم هر وقت دلم پره برم تو اغوششو براش دردو دل کنم ...
که...
که روز پدر با ذوق برم بغلشو بگم روزت مبارک بابایی...همش حسرت.!!
ولی هیچ وقت
فکرشم نمیکردم که همچین سرنوشتی پیش روم باشه....
هیچ وقت...
هیچ وقت فکرشم نمیکردم یه روز تو جاده عشق قرار بگیرم..
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۷ دقیقه
ببین من یه پلیسم .چیییییییی زود دستاشو گرفت جلو دهنو گفت چته دختر اروم تر الان سرمونو به باد میدی
میخام که باهامون همکاری کنی که پدرتو دستگیر کنیم...
با بهت نگاش کردم.داری... داری ازم میخای کمک کنم پدرمو دستگیر کنی😢
ببین به نفع خودته تو با این کار بهش کمک میکنس از منجلابی که داره توش دستوپامیزنه و غرق میشه نجاتش میدی...
ولی..ولی..اگه دستگیرش کنن مطمئنا حکم همچین خلافکاری اعدامه..
چطور از من میخای با دستای خودم پدرمو به کشتن بدم ...
ببین خوب بهش فک کن میدونم راجب این موضوع به کسی چیزی نمیگی
درست حدس زدم دیگه؟ اروم سرمو تکون دادم..پس روی پیشنهادم فکر کن
اونجوری مطمئن باش به نفع همه هست حتی پدرت...و بیرون رفتو اروم درو
پشت سرش بست مبهوت هنوز به در بسته خیره شده بودم نمیدونم چه قدر گذشت ...که به خودم اومدمو به ارومی دراز کشیدمو چشامو بستم.....
صبح که از خواب بیدار شدم ساعت ششو نیم بود هرچی تو جام غلط زدم خوابم نبرد بلند شدمو رفتم دسشویی از دسشویی که بیرون اومدم وسط اتاق ایستاده بودمو نمیدونستم باید چیکار کنم دیگه داشت حوصلم سر میشه که ....
چشمم به اسپیکر روی میز توالت افتاد ..
اهاااااا...فهمیدمممم....خودشهه بدوبدو رفتم سمته اسپیکرو برش داشتمو خدارو شکر روش فلش بود صداشو کم کر م و تند تند اهنگارو رد کردم تا به اهنگ مورد نظرم رسیدمو استپ و زدمو صداشو تا ته زیاد کردم ...
در اتاقو باز کردمو پاورچین پاورچین رفتم سمت اتاق راشا و به ارومی درشو باز کردم و رفتم داخل واو این پسر چه بی حیاس ...کو بولیزش پس😱
اروم جلو رفتم وقتی که رسیدم به تخت به راشایی که دمر خوابیده بود نگاه کردم اینقد تو خواب مظلوم بود که یه لحظه از کاری که میخاستم باهاش بکنم پشیمون شدم ولی باز شیطنتم گل کردو اسپیکرو گذاشتم کنار گوششو دکمه استپ و که زده بودم دوباره فشار دادم که اهنگ پیرهن صورتی با صدای بلندی شروع به خوندن کرد به محض بلند شدن صدا مثل فشنگ از جاش پرید داد زد:یاخدا ...کی بود . ..چی بود ...زلزله بود ...
نههههه..... یا خدا....?
نکنه من مردم وای خدایا من هنوز جوون بودما.... هزار تا ارزو داشتم .کاملا معلوم بود هنوز گیجه خوابه میخاس ادامه بده و همونجور مثله پیرزنا غر بزنه که دیگه نتونستم طاقت بیارمو باصدای بلند زدم زیر خنده رو زمین نشسته بودمو دلمو گرفته بودمو میخندیدم که دیدم راشا با قیافه ی میرغضبی داره نگام میکنه دوتا پا داشتم دوتا دیگم قرض کردمو د برو که رفتیم میدویدمو با صدای بلند میخندیدم راشا هم با همون نیم تنه ی لختش و موهای ژولیدش دنبالم بود هی میگفت مگه دستم بهت نرسه وروجک جرات داری وایسا
با تمام سرعت میدوییدمو رسیدم به در ورودی زودی درو باز کردمو پریدم بیرون بدو از پله های ورودی پایین رفتم واییی اینجا چه خوشگله با یه باغ بزرگ رو به رو بودم دو طرف درختای بلندی بود و انواعو اقسامه گلا... روبه روم یه استخر گرد بزرگ خوشکل بود محو اطرافم بودم که یه دفه احساس کردم رو هوام واییییی....بدبخت شدم راشا بلندم کرده بودو با لبخند خبیثی به طرف استخر میرفتو گفت ...فسقلی میخاستی منو کر کنی...
شیطون ...
منو از خواب بیدار میکنی؟ نشونت میدم و تا بخوام حرفی بزنم شلپ ....افتادم تو اب.
استخرش عمیق بود و رفتم ته اب خدارو شکر شنا بلد بودم...
یه فکری به ذهنم رسید یکم اذیتش کنم میتونستم تا یه مین زیر اب بمونم همون جور دستمو از دیواره استخر گرفته بودم که بالا نرم بعد چند ثانیه صداش در اومد روشااا....بیا بالا دیگه لوس مسخره بازی در نیار..
روشا ...
روشـــــــا...
یکم که گذشت صداش با ترس همراه شد ...روشـــــــایی ....خوبی کوچولوی من...ابجی...
خخخخخ.
حقته یکم بترس تا تو باشی منو نندازی تو اب اروم از کناره استخر سرک کشیدم دستش رو صورتش بود جلدی خودمو بالا کشیدمو اروم رفتم پشت سرش لبه ی استخر وایستاده بود یه دفه از پشت هولش دادم که چون بی هوا بود شلپی افتاد تو اب نشستم رو زمینو غش غش بهش خندیدم از اب بیرون اومدو اومد طرفم حال بلند شدن نداشتم .وروجک که منو میترسونی
خندیدم که چال گونم مشخص شد محکم گونمو گاز گرفت که جیغم هوا رفت ایییییییییی بیشعوررررر گونمو کندی ..
خخخخخخخ حقته تاتو باشی منو اذیت نکنی...
از زبان پاکان
سرشام مشخص بود که موذبه و تو فکر بود....
زل زده بودم بهش که شاید چیزی از حالت صورتش متوجه بشم که فکر کنم سنگینیه نگامو حس کرد چون سرشو اروم بالا اورد اما قبل اینکه کامل سرشو بلند کنه زود سرمو پایین انداختمو باغذام سرگرم شدم امشب باید هرطور شده باهاش صحبت میکردم این ماموریت دیگه خیلی داشت طولانی میشد به طوری که خودمم داشت باورم میشد که پاکانم باصدای شهریار سرمو بالا اوردمو به روشا که داشت از سرمیز بلند میشد نگا کردم هنوزم با اون فرم مدرسه ی سورمه ای رنگ بود واین رنگ عجیب به این دختر میومد ...
باصدای ظریفش تشکر کردو گفت که سیرشده ولی شهریار مجبورش کرد که سرش بشیه دوباره سرجاش نشستو چند قاشقی خورد ولی مشخص بود که داره به زور میخوره و بعد چند دقیقه بلند شدو به سمت پله ها رفت ...
بعد رفتنش شهریار پرسید :
پاکان محموله چیشد .. این محموله خیلی برام مهمه فقط چهارماه دیگه تا زمانش رسیده پس خوب حواستو جمع کن....فهمیدی
بله قربان...خوبه پسر من به تو اطمینان کامل دارم.
پاکان
بعد از شام به اتاقم رفتمو مثله تمومه شبای دوسالی که اینجا بودم به ماموریتم فکر کردم به ماموریتی که ازخیلی سال پیش پروندش باز بوده و هستو کسی نتونسته بود ببندتش ماموریتی که برادردوقلومو کسیکه براش جون میدادمو ازم گرفتو باعث شد پا بهش بزارم دوساله که واردش شدم .........
درست یک ساله پیش که ما برای شناسایی یه شخص به اداره ثبت احوال رفته بودیم با مشخصاتی روبه رو شدم که شهریار همیشه از دخترش میگفتو هیچوقت پیداش نکرده بود یک سال تموم اون دختر زیر نظر بود از طرف اداره و فهمیده بودیم که خانوادش میشه گفت مذهبینو دختر پاکیه و حلالو حروم سرش میشه ما میخاستیم خودمون به یه نحوی اون دخترو راضی کنیم باهامون همکاری کنه و بعد سر راه شهریار قرارش بدیم ولی شهریار زود تر از نقشه ی ما دخترشو پیدا کرد...به همین علت سرهنگ دستور داد هنوز به پدرو برادرش وابسته نشده برمو باهاش صحبت کنم ...
ازفکر خیاال بیرون اومدم و به ساعت روی دیوار نگاه کردم ساعت دو صبح بود خوب ...الان احتمالا دیگه همه خوابن..
وقتشه برم . از جام بلند شدمو پیرهنمو صاف کردمو به سمت در رفتم باید به سالن بالا میرفتم ..اروم از پله ها بالا رفتم. پشت در اتاقش که رسیدم مکث کردم ولی بلافاصله درباز کردمو قبل اینکه کسی ببینم دروبستم و برگشتم ...
خدای من چی میدیدم ..
چه قدر تو خواب چهرش معصوم و زیبا بود .. نمیدونم چند دقیقه بود که محوش شده بودم که با غلت ارومی که زد به خودم اومدمو اروم جلو رفتمو تکونش دادم....
پاکان
اروم تکونش دادم ولی بیدار نشد..
یه باردیگه ...ولی بازم بیدار نشد
نخیر اینجوری نمیشه دو تا دستامو گذاشتم رو بازوهاشو محکم تکونش دادم که بالاخره چشاشو باز کرد...
به اطرافش نگاه کرد چون فضا تاریک بود فک کنم نمیدیدم چون خواست چراغ خواب روی عسلیو روشن کنه که زود دستشو گرفتم که باعث شد جیغش دراد به سرعت دستمو روی دهنش گذاشتم اخر این دختر سر منو به باد میده و اروم گفتم نترس.... نترس منم وقتی احساس کردم که اروم شده ولش کردم که شروع به نفس کشیدن کرد فهمیدم که نفسش بند اومده بوده و یه لیوان اب از پارچ روی میز ریختمو به دستش دادم که همشو خورد وقتی لیوانو روی عسلی گذاشت با طلبکاری گفت :تو اینجا چیکار میکنی هااان .؟ اوف خدا عاقبت منو با این بچه بخیر کنه ...
هیس اروم باش من پاکانم کاریتم ندارم فقط باید باهات صحبت کنم همین .نترس
وقتی دیدم اماده نشسته همه چیو براش تعریف کردم شکه شدولی میدونستم حرفام روش تاثیر میزاره و کمکمون میکنه به ارومی بلند شدمو از اتاق خارج شدمو رفتم اتاق خودمو بعد از عوض کردن لباسام بدون پیرهن رو تخت دراز کشیدم نمیدونم چرا ولی به اون دختر اعتماد داشتم ....یه حسی بهم میگفت اون میتونه کمکمون کنه
وقتی که چشامو بستم قیافه ی معصومش توی خواب اومد جلوی چشمام اه لعنتی ...این فکرو خیالا چیه ......
فکرای الکیو پس زدمو بخواب رفتم .....صبح با صدای جیغ هراسون از خواب پریدم .... و در اتاقو باز کردم تو سالن که خبری نبود رفتم سمته پنجره و پرده رو کنار زدمو روشا رو دیدم که اروم از استخر بیرون اومدو پشت راشا ایستادو راشا رو که حواسش تبود هل داد تو اب خخخخخخخخخ این دختر چه قد شره با لبخند نگاش کردم که کناره استخر نشسته بودو غش غش میخندید ... چه قد ناز میخندید ....
اهه به من چه که چجوری میخنده ...
به سمت دستشویی رفتم و بعد از شستن دستوصورتم لباسامو عوض کردمو از اتاق خارج شدم....
روشا
از جامون بلند شدیم و داخل رفتیم هنوز با راشا احساس راحتی نمیکردم درسته دیگه اونو مقصر نمیدونستم ولی هضمش برام سخت بود که اون الان برادرمه تو شوک بودم این که یه دفعه یه نفر بیاد و ادعا کنه پدرته و زندستو تو یه برادر بزرگ تر از خودت داری خیلی سخته... مخصوصاکه خلاف کار هم باشن... برای یه دختر هیفده ساله خیلی سخته.....خیلی
توسالن با پاکان برخورد کردم حالا که فهمیده بودم اون پلیسه حس خوبی نسبت بهش داشتم ...به تیپش نگاه کردم شلوار جین یخی با یه تیشرت سفید تنش بود رنگ سفید عجیب به این بشر میومد ..
اروم سلام کردم که مثل خودم جوابمو دادو از کنارم رد شد...
رها
۱۵ ساله 00این رمان از هر چه رمان که من خوندم خیلی زیبا بود من این رمان را بسیار دوست داشتم
۱ هفته پیشافتضاح
00اصلا خوب نبود
۱ هفته پیشنیروانا
00رمان بدی نبود ولی نوشین چی شد و اینکه خیلی مسخره بود اینکه نوشین به راحتی با این موضوع کنار اومد ولی در کل بدک نبود
۱ ماه پیشآیلین
۱۵ ساله 00رمان خیلیییییییی غمگینو قشنگی بود من پا به پاش اشک ریختم واقعا قشنگ بود اما کاش یک قسمت دیگه هم گذاشته بود عالی بود ممنون حتما پیشنهاد میکنم بخونیدش اما قسمت اخرش اومده وسط اگه میشد۳قسمت اخرتکرارینبود
۱ ماه پیشملی
۱۵ ساله 00رمانش خوب بود تنها مشکلش این بود که وسطش عوض شد و من که تا اخر خوندم فهمیدم که قسمت اخر رمان اومده وسطاش
۳ ماه پیشمهسا
۱۹ ساله 00سلام آره نظر منم همینه قسمت آخرش اومد وسط دوباره سه قسمت آخرش تکرار شد خوب بود ولیخیلی مشکل داشت ولی در کل قشنگ بود
۱ ماه پیشندا
۳۰ ساله 00خیلی قشنگ بود ولی بیشتر از اینکه پلیسی باشه عاشقانه بود در کل جالب بود
۳ ماه پیشطیبه
00خیلی بیخود و حال بهم زن بود
۳ ماه پیشمبینا
۱۷ ساله 00خیلی خیلی خیلی دوسش داشتم . عالی
۴ ماه پیشهعی
10سوشا همون پاکانه، ولی چرا دوبار تکرار شد!؟ وسطای رمان بودم گفت تموم شده، ادامشو خوندم دوباره تکرار شد وات!؟
۴ ماه پیش♡
۱۴ ساله 00من یه سوال داشتم وقتی که روشا با سوشا عقد کردن بعدش راشا کجا رفت و این که مگه پدر و مادر سوشا روشا رو نمیشناختن مگه پدر سوشا روشا رو تهدید نکرده بود، من که اصن نفهمیدم چی به چی شد
۴ ماه پیشNafas
10دزدیدنش مزخرف شد باید یکم هیجانی میبود و اینکه خود نویسنده گفت اولین رمانشه بازم بدک نبود
۸ ماه پیشمریم
۲۰ ساله 00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
نادیا
00رمان ملورین
۱۱ ماه پیشMohadesh
۱۷ ساله 00اسمش ملورین بود
۱۰ ماه پیشارزو
۲۹ ساله 00خیلی رمان چرتی بود اصلا معلوم نبود چی به چی حیف وقتی که واس خوندنش گذاشتم از این شاخه به اون شاخه بود همش
۸ ماه پیشحالا
۱۷ ساله 00اصلا چیزی نفهمیدم یدفعه همه چی عوض شد تارا کی بود اصلا نفهمیدم سوشا کی بود
۹ ماه پیشزهرا
۳۴ ساله 00خیییییلی مسخره بود
۹ ماه پیش
ملی
۲۳ ساله 00اول بعد عملیاتو گف بعد اون مدت قبل عملیاتو اصلاحش کنید قشنگ بود به هر حال